شهری را تصور کنید که خیابانهایش مملو از پیرمرد و پیرزنهایی است که در گوشه و کنار خیابان به امان خدا در گرما و سرما رها شدهاند . آنها نه سر پناهی دارند و نه توانی برای کار کردن.
به گزارش ، قانون نوشت: زندگی بیرحم شهری آنان را درست مانند اشیای بیمصرفی در کوچه و خیابانها به گوشهای پرت کرده است. موجودات درمانده و محتضری که مرگ را با اشتیاق به انتظار نشستهاند.در این شهر مصیبتزده حتی ممکن است تعداد این بیخانمانهای سالخورده بیشتر از کسانی باشد که به هر زحمت سرپناهی برای خود یافتهاند.این تصاویر، بخشی از فیلمهای آخرالزمان هالیوودی یا رمانکوری نیست.اینجا خیابانی از محلههای فقیر نشین دهلی یا کلکته نیز نیست. اینجا تهران است؛تهران و یا هر کلانشهر دیگری در ایران آینده. این تصاویر میتواند سرنوشت محتوم و تدریجی مردمانی باشد که درست در سالهایی که بیشترین نیاز را به دستگیری و حمایت دارند، بیسرپناه ماندهاند. تلاش چندینساله این بینوایان برای خرید خانهای برای سالهای پیری به بار ننشسته است .این بیخانمانها، کارمندان ،کارگران و کارکنان میانسال امروز ما هستند.
زحمتکشان امروز و آوارگان فردا. تهران آینده میتواند شهر سالخوردگان زن و مردی باشد که هیچ جان پناهی برای حفاظت از جسم رنجور و پیرشان ندارند.آنها هم عمرشان و هم توان جسمیشان را از دست دادهاند، بدون آنکه به ازای آن چیزی بهدست آورده باشند.این تصاویرمیتواند براساس یک داستان واقعی باشد اما به صورت تدریجی رخ دهد.فاصله ما با این اتفاق، چندان بعید نیست.شاید 20یا30سالآینده،شهر تهران و دیگرکلانشهرهای ما، شهر سالمندان آواره بیخانمان باشند». این انسانهای بینوا، نتیجه رخدادی مثل جنگ یا بلایای طبیعی نیستند.مسیر زندگی بسیاری بهناچار به این مصیبت ختم شده اما تدریجی بودن آن شاید ما را به عواقب هولناک آن چندان بیمناک نساخته است.اما شواهد امر نشان می دهد این روزها دیر یا زود خواهد رسید.
زندگی پر فشار سالمندان
اما این اتفاق هولناک چگونه ممکن است رخ دهد؟ برای توضیح این اتفاق به دو شخصیت فرضی نیازمندیم. شخصیتهای اصلی داستان ما، دو کارگر و کارمند سرپرست خانوار هستند؛ اولی با پایه حقوق 9300000ریال و دومی نیز با پایهحقوق 10350000ریال. شخصیتهای داستانی ما ممکن است در یکی از محلههای مرکزی یا جنوبی تهران ساکن باشند اما در هر صورت هر دو در منزل استیجاری زندگی میکنند. با در نظر گرفتن پایه حقوقی و حداقل هزینههای لازم(تغذیه، بهداشتو درمان )بهفرض برای خانوادهای سه یا چهار نفره، این فرد فرصت پس انداز برای خرید خانه حتی یک خانه کوچک نخواهد داشت.بخش عمدهای از درآمد یا حقوق این فرد(نزدیک به n درصد) صرف اجاره بهای ماهانه منزل استیجاری و مابقی نیز خرج هزینههای جاری زندگی خواهد شد. اگر چنین فردی فرزندانش را در مدارس غیرانتفاعی یا حتی نمونه دولتی ثبت نام کند، شاید برای گذران ماهانه زندگی نیز دچار مشکل شود.
با فرض نداشتن هزینههای خاص درمانی (بیماری مزمن یا صعبالعلاج خود یا فرزندان) و در نظر داشتن هزینههای حداقلی برای درمان در صندوق این فرد،چیزی برای پسانداز جهت خرید خانه حتی یک خانه کوچک در محلههای جنوبی تهران نیز باقی نخواهد ماند. اما اگر قهرمان داستان خوش اقبال باشد و بتواند با صرفهجویی و ریاضت اقتصادی نیمی یا یک چهارم حقوق یا درآمد سالیانه خود را پس انداز کند، دوباره دست او کوتاه است و خرما بر نخیل. با این سناریوی ساده، کارمند یا کارگر داستان، آرام آرام عمر و توان جسمی خود را صرف هزینههای جاری خواهد ساخت؛ بدون آنکه بتواند از پس بزرگترین مشکل اقتصادی یک شهروند یا همان خرید خانه برآید.او بعد از مدتی بازنشسته خواهد شد و با فرض اینکه هزینه تحصیل یا ازدواج فرزندانش بر عهده خودشان خواهد بود(میدانیم که اینگونه نخواهد بود)، دوران بازنشستگیاش با سربرآوردن تدریجی نارساییهای جسمی (و شاید روانی) و هزینه های احتمالی آن مقارن میشود. او در این شرایط همچنان باید هزینه منزل استیجاری خود را بپردازد و علاوه بر آن با همان حقوق بازنشستگی، سایر هزینه های جاری زندگی نیز باید پرداخته شود. با گذشت زمان مشکلات جسمی او افزونتر و امکان پس انداز او برای خرید خانه کمتر و کمتر خواهد شد. گذشت زمان به هیچوجه به نفع او نیست. با افزایش مشکلات جسمی و هزینههای درمانی، شاید قهرمان داستان ما از پس هزینه منزل استیجاری خود نیز برنیاید.
یک راه حل برای کاهش هزینههای زندگی شاید اجاره یک منزل کوچکتر یا در محلههای ارزان قیمتتر باشد اما این روند ممکن است منتهی به شرایطی شود که در آن فرد، دیگر توان پرداخت هزینههای جاری زندگی خود را نیز نداشته باشد. یک اتفاق معمول دوران پیری مانند گرفتار شدن در چرخه یک بیماری پرهزینه (اتفاقی که در دوره سالخوردگی بسیار محتمل و معمولی است )شاید فرد را در انبوهی از مشکلات روحی جسمی و مهمتر از آن، مالی غرق کند؛ به نحوی که دیگر به هیچ وجه توان پرداخت هزینه ماهیانه منزل استیجاری خود را نداشته باشد. رشد تصاعدی هزینه در کنار کاهش ارزش واقعی حقوق بازنشستگی، قهرمان داستان ما را در سراشیبی مشکلاتی خواهد انداخت که بیرون آمدن از آن چندان ممکن نیست. او باید آرام آرام و به صورت اجتناب ناپذیری خود را برای پذیرش داستانی که از آغاز برای او متصور شدیم، آماده کند؛ زندگی در خیابان.شاید این سناریو، بیش از حد بدبینانه نوشته شده باشد اما آیا مسیر دیگری پیش روی قهرمان داستان ماست؟
به این یادداشت دقت کنید که شاید در روایت پلکانی این داستان تلخ چندان نیز بدبین نبودهایم. دفتر برنامهریزی و اقتصاد مسکن وزارت راهوشهرسازی اعلام کرد:« طول زمان انتظار برای خانهدار شدن در ایران در فاصله سالهای 89 تا 91 به بیشترین حد در مقایسه با سالهای قبل رسید؛ بهگونهای که در سال91، شاخص دسترسی مسکن به 36سال افزایش پیدا کرد به این معنی که اگر خانوار ایرانی در دهک متوسط درآمد، همه درآمد سالانه خود را برای خرید مسکن پسانداز کند و مخارج و هزینههای دیگری نداشته باشد، ظرف 12سال میتواند خانهدار شود. این در حالی است که نرخ طبیعی پسانداز مسکن، معادل یکسوم درآمد است و در این صورت، شاخص دسترسی به 36سال میرسد. این شاخص در سال 76 معادل 15 سال بود اما در سال 79 کاهش پیدا کرد و به 12 سال رسید، سپس در سال 84 دوباره به 17 سال افزایش یافت و هماکنون نیز شاخص به 36 سال رسیده است. وزارتخانه، کمترین دوره انتظار برای خانهدار شدن در 20 سال اخیر را متعلق به سال79 و بیشترین زمان انتظار را مربوط به سال91 میداند».اما نظر کارشناسان در این باره بسیار بدبینانهتر است. به نظرایرج رهبر، کارشناس مسکن، مسکن در سبد برخی خانوارها سهم 70 تا 80درصدی دارد و بسیاری از افراد (یا هیچکس) با حقوق متعارف معمولی نمی توانند صاحب خانه شوند.کارشناس مسکن با بیان اینکه 40 تا 70 درصد قیمت واحد مسکونی را زمین تشکیل میدهد، گفت: 120 سال طول می کشد تا یک فرد از کنار پس انداز صاحبخانه شود و اگر مردم بخواهند هم اجاره دهند وهم پس انداز کنند ، نشدنی است».
اقتصاد سالمندی بیمار است
اما شخصیت «خیالی/واقعی» داستان ما شاید از بسیاری دیگر خوش شانستر بوده باشد؛چراکه شرایط جسمی و روحی او این امکان را برای او فراهم کرده تا بتواند وارد چرخه کارو و کسب درآمد شود.اما سرانجام آن دسته از افرادی که(برخلاف قهرمان داستان ما) اقبال پیدا کردن یک کار دایمی را نداشتهاند، چه خواهندکرد؟ در آینده نه چندان دور، چه بر سر افرادی خواهد آمد که در ابتدای زندگی، بنا به هر دلیلی دچار بیماری خاص و پر هزینه شدهاند و از هزینه وحشتناک تامین مسکن که بگذریم حتی امکان تامین هزینههای جاری خود را نیز نداشتهاند؟
آینده جمعیت قابل توجهی از معتادان و مجرمان جوانی که بنا به دلایلی که نیازی به تشریح آن نیست، امکان ورود به بازار کار را از دست دادهاند، چگونه خواهد بود؟(اگرچه تعداد دقیق معتادان در کشور مشخص نیست و گاهی آمار متناقضی در این حوزه ارائه شده اما اگر آمار سال 90 علی هاشمی رییس کمیته مستقل مبارزه با مواد مخدر مجمع تشخیص مصلحت نظام را معیار قرار دهیم، در ایران(با احتساب تفننیها) نزدیک به چهارمیلیون نفر مصرف کننده مواد مخدر وجود دارد. اگر بخش کوچکی از این جمعیت را در زمره سالمندان بیخانمان سه دهه بعد بدانیم، آیا به بیراهه رفتهایم؟به این جمعیت میتوان معلولان جسمی و جمعیت قابل توجهی که دارای اختلالات روحی و روانی هستند را نیز اضافه کرد. به گفته رییس سازمان بهزیستی ایران، 34 درصد جمعیت کشور در سنین 19 تا 60 سال دچار اختلالات روانیاند که در این میان 12میلیون آن، بیمار روانی هستند که بهدلیل شرایط خاصشان، امکان ورود به بازار کار را ندارند.
فردای سیاه
با کنار هم چیدن این واقعیتها شایداتفاقاتی که در ابتدا از خیابانهای تهرانِ دو یا سه دهه آینده به تصویر کشیدیم، چندان نیز بدبینانه نبوده باشد. با در نظر داشتن واقعیتهای «امروز» به نظر میرسد « فردا»ی بسیاری از شهروندان تهران یا سایر کلانشهرها، چیزی شبیه سرنوشت قهرمان داستان ما باشد. چه بسا شهر تهران در دو یا سه دهه آینده «شهر سالمندان کارتون خواب»باشد.شهری پر از سالخوردگانی که از چرخه زندگی به بیرون پرتاب شدهاند.شاید این داستان از اساس تخیلی و غیر واقعی باشد اما پرسشهای زیادی باقی خواهد ماند. بخش عمدهای از کارگران، کارمندان و حقوق بگیران با درآمد اندکشان نخواهند توانست صاحبخانه شوند.
با چه فرمولی میتوان از فاجعه بیخانمانی میانسالان امروز و سالمندان آینده جلوگیری کرد؟ چگونه آنها خواهند توانست با این درآمد کم صاحبخانه شوند؟آینده آنها چگونه خواهد بود؟ اما شاید ما با بیتفاوتی در آستانه یک فاجعه هستیم؛فاجعه ای نه چندان نزدیک ونه چندان دور.