ایندیپندنت؛ کمتر نامی بهاندازۀ مارکو پولو (1254-1324) در تاریخِ سیر و سیاحت افتخارآمیز و نمادین است. نام او، حتی بیش از کریستف کلمب و واسکو دو گاما، با اندیشۀ ماجراجویی و اکتشاف سرزمینهای ناشناخته گره خورده است. او عملاً نماد پیوند میان شهامت جسمی و دانش است.
در این دادگاه غیرعلنی، نهتنها سفرها و اقامتهای طولانی جناب مارکو پولو در خارج را بررسی میکنیم، بلکه روایتهایی را نیز مدنظر قرار میدهیم که از خود بر جای گذاشته و بهگونهای خاص مستند شدهاند. همین روایتها، که دستبهدست از خلال قرون توسط کاتبانی دقیق به ما رسیدهاند، ازآنجاکه دستِاولاند، به ما بینشی استثنایی از جهان قرونوسطای آسیایی و بهخصوص امپراتوری چین میدهند، سرزمینی که پیش از رسیدن مارکو پولو و اقامتش در آن برای مدتی عمدتاً برای غرب ناشناخته بود.
زندگی این تاجر ونیزی ماجرایی خارقالعاده بود. 15ساله بود که پدر و عمویش، تاجران دورهگرد ونیزی، از سفری طولانی به آسیای میانه بازگشتند؛ در آنجا امپراتور مغول، کوبلایخان، نوۀ چنگیزخان را دیده بودند و او نامهای برای پاپ به آنها داده بود.
دو سال بعد، زمانیکه به چین باز میگشتند، مارکو ایشان را همراهی کرد و از دربار کوبلایخان شناختی شخصی پیدا کرد. به خدمت امپراتور مغول درآمد و با تحویل وظایف گوناگونی در چین و دیگر کشورهای آسیایی به او رفتهرفته وظایف مهمتری در دربار یافت. این امر به او دید استثنائی وسیعی بر امپراتوری چین و مدیریت آن، و همچنین کشورهای همسایۀ آن داد.
پولو، که 20 سال از کشور زادگاهش دور بود، پس از جهانگردیهای طولانی بازگشت و بهلطف ثروتی که در چین اندوخته بود برای شرکت در جنگی میان ونیز و جنووا یک کشتی را مسلح ساخت. طی نبردی دریایی به اسارت گرفته شد و در جنووا زندانی گشت، جایی که شرح سفرهایش را برای یکی دیگر از اُسرا، راستیچیلو دا پیزا، که نویسنده بود، دیکته کرد.
متن اصلی، که به احتمال زیاد در سال 1298 به زبان فرانسوی قدیمی نوشته شده، به ما نرسیده است، اما در قرون وسطا نسخههای متعددی از آن در گردش بودهاند و همینها میتوانند تصویر شفافی دربارۀ فرم و محتوای آن به ما بدهند.
امروزه این نسخهها به ما اجازه میدهند تا به سفرهای شگفتانگیز مارکو پولو دسترسی داشته باشیم، با همان حس اعجابی که خوانندگان اولیۀ او داشتند. نوشتههای مارکو پولو واقعاً برای دستیابی به تصویری کامل از آسیای قرونوسطا اهمیتی حیاتی دارند. او دربارۀ تمام کشورها، مناطق و شهرهایی که از آنها عبور کرده اطلاعاتی دقیق بر جای گذاشته و از خاورمیانه تا ژاپن، یکییکی توصیفشان کرده و آداب و سنن ساکنان، جغرافیا، پول رایج، کشاورزی و مذهب را از نظر گذرانیده است.
اطلاعات او از این هم مهمتر است، زیرا شکل شرحی عینی و نظاممند میگیرد. پولو از هر شهر یا کشوری که رد شده، توقف کرده تا گزارش کاملی بنویسد، و دقت کرده تا تمام اطلاعات واقعی یا علمی را ثبت کند که ممکن است مورد نیاز هرکسی باشد که قدم در راه او میگذارد. کشوری که جامعتر از همه به آن پرداخته چین است. او 17 سال آنجا زندگی کرد و آن را مثل کف دستش میشناخت. کتاب او مشخصاً سرشار است از اطلاعاتی دربارۀ پایتخت امپراتوری و استحکامات نظامی آن، کاخ خان بزرگ، ارتش مغول و ترکیب آن، توزیع پستهای فرماندهی یا تاکتیکهای فریب -که یکی از آنها تظاهر به فرار بوده است-، چیزهایی که مغولها را قادر ساخت تا بر دشمنانشان پیروز شوند.
او دربارۀ حکومت مغولی نیز همینقدر به جزئیات میپردازد. مارکو پولو روزگاری دراز در آنجا مشغول به کار بوده و سازوکار آن را تمام و کمال شرح میدهد. خواننده اطلاع مییابد که چگونه امپراتوری به 12 بخش حکومتی تقسیم شده، نامهها چگونه در سراسر امپراتوری از طریق یک نظام پیامرسانیِ شیفتیِ پیچیده میان پایتخت و سایر استانها ردوبدل میشده، امپراتوری چگونه از جمعیت در برابر بیماریهای واگیردار و قحطی محافظت میکرده و فرایندهای فنیای که برای ضرب سکه از آنها استفاده میشده چه بودهاند.
اما اهمیت اطلاعاتی که مارکو پولو داده است تنها در دانشی که دربارۀ ارتش یا دولت امپراتوری فراهم میآورد خلاصه نمیشود. اثر او همچنین متشکل است از اطلاعاتِ زیربناییِ خوبی دربارۀ چین و زندگی روزمره در آن، از اعمال و جشنهای مذهبی تا لباس و غذا.
اثر مارکو پولو شرح دستاول بیهمتایی به دست میدهد از آداب مرتبط با میل جنسیِ ساکنانِ کشورهایی که از آنها گذشته یا در آنها اقامت کرده. قدرت آن هم از کیفیت روایت ناشی میشود و هم از اطلاعات اصیلی که در اختیار میگذارد. این امر بهخصوص دربارۀ مناطق پیرامون شیچانگ صادق است که مارکو پولو گزارش نامرتبی از عادات جنسی ساکنان آن به ما میدهد: «میل دارم اضافه کنم که در این منطقه رسمی مرتبط با زنان مردم وجود دارد که به شما خواهم گفت. مرد جماعت اگر غریبه یا شخص دیگری همسر، دختر، خواهر یا هر زن دیگری در خانهشان را هتک حرمت کند، آن را اهانت تلقی نمیکنند؛ آنها بهبستررفتن ایشان را عنایتی بزرگ تلقی میکنند و میگویند، به لطف آن، خدایان و بتهایشان به آنها بیشتر متمایل شده و وفور غنایم اینجهانی را برایشان به ارمغان میآورند.»
اینگونه است که ما متوجه میشویم ساکنان شیچانگ هنگامیکه غریبهها را در خانههای خویش میپذیرند به همسران خود دستور میدهند تا هر میل و هوس مهمانشان را برآورند و سپس خود داوطلبانه خانه را ترک کرده و مادامیکه غریبه آنجا را ترک نکرده، که ممکن است سه یا چهار روز طول بکشد، باز نمیگردند. طی این مدت، غریبه میتوانست آزادانه از تمام زنانی که در آن خانه زندگی میکردند کام بگیرد: «همانطور که برایتان گفتم، این است دلیل آنکه همسرانشان را با چنین سخاوتی در اختیار غریبهها میگذارند.
به یاد داشته باشید که آنها وقتی غریبهای را میبینند که بهدنبال جایی برای ماندن است، همگی از دعوت او به منازل خویش خشنود و خوشحالاند و بهمحض اینکه او مستقر شد، ارباب خانه فوراً بیرون رفته و به همسر خود دستور میدهد تا ازآنپس تمام حوایج غریبه را برطرف کند. سپس، همین که دستور را داد، خود به باغ انگور یا مزارعش رفته و تا زمانیکه غریبه آنجا را ترک نکرده باز نمیگردد. بنابراین گاهی غریبه سه یا چهار روز در خانۀ آن فلکزده مانده و با زنش، دخترش، خواهرش یا هرکس که خواست اوقات خوبی میگذراند.» برای تضمین اینکه رضایت او کامل باشد، برهمنزدن آسایش غریبه در لذاتش اهمیت دارد.
ساکنان شیچانگ سیستم اطلاعاتی بسیار سادهای اختراع کردند که مهمانانشان را از آرامش و آسایش ضروری برخوردار میکرد: «مادامیکه غریبه در آنجا ساکن بود، کلاه او از در یا پنجره آویزان میشد یا نشانۀ دیگری داده میشد تا ارباب خانه بداند که مردِ دیگر هنوز آنجاست: تا زمانیکه نشانه موجود است، او جرئت بازگشت ندارد. این رسم در سراسر منطقه رواج دارد.»
بااینحال، منطقۀ شیچانگ تنها بخش چین نیست که در آن به مسافران چنین مهماننوازیهای جنسیای عرضه میشود. همین برای «تبت» [که منظور او قسمتهای کوهستانی سیچوان است] نیز صادق است، جاییکه ارزش یک زن متناسب است با تعداد شرکای جنسیای که پیش از ازدواج داشته. کارکرد این مسئله دادن انگیزه به زنان است تا خود را به مهمانهای یکشبه عرضه کنند و تا جایی پیش بروند که یادگاری جمع کنند تا بتوانند فشردگی زندگیهای جنسی خود را به شوهران آیندهشان اثبات کنند:
«زنی که بیشترین مدالها و زیورآلات را دارد و میتواند نشان دهد که بیش از بقیه لمس شده است، بهترین دانسته میشود و یک مرد با شعف تمام با او وصلت خواهد کرد، زیرا گفته میشود که آن زن خوششانسترین است.»
میفهمیم کتاب سفرهای مارکو پولو، که بهخاطر مکاشفات غیرمنتظرهاش دربارۀ مهماننوازی و آداب جنسی محلیها جذابیت زیادی دارد، همانقدر نیز بهخاطر ارائۀ توصیفاتی از جانداران مکانهای سفر سحرانگیز است؛ کتاب در این راستا توصیفاتی بیهمتا با عبارات علمی فراهم میکند. این دربارۀ بخشی که به تصویرکردنِ حیوانات جزیرۀ جاوه اختصاص داده شده صادق است، بهخصوص اسب تکشاخ، که ماهیت دقیق آن از عهد قدیم مباحثاتی برانگیخته بود، پیش از آنکه یک بار برای همیشه توسط پولو ثبت شود و به بازنماییهای افسانهای پایان دهد: «آنها تعداد زیادی فیل و همچنین شمار زیادی اسب تکشاخ دارند، که خیلی هم از فیلها کوچکتر نیستند.
شمایل آنها بدینقرار است: پوستی همچون بوفالو، پاهایی چون فیل، و شاخهای سیاه بسیار قطوری وسط پیشانی دارند. اسب تکشاخ نه با شاخ خود بلکه با زبانش گزند میرساند، زیرا خارهای درازی روی زبانش دارد. سری مانند گراز وحشی دارد و همیشه هنگام حرکت سر خود را پایین نگه میدارد. دوست دارد درون برکهها و مردابها بماند. موجودی بهغایت زشت است، نه آنگونه که در موطنمان میگویند و میتوان با دوشیزهای جوان مجسمش کرد: خیر، درست برعکس.»
وصف او از جزیرۀ آندامان، که ساکنان آن ویژگیهای ریختشناسانۀ خاصی دارند و تنها بهوسیلۀ پولو آشکار گشته، نیز از لحاظ عبارات علمی همانقدر آموزنده است: «آندامان جزیرهای بسیار وسیع است. مردم آن پادشاه ندارند، بت میپرستند و یک مشت هیولای وحشی تمامعیارند. باید اضافه کنم که مردان در جزیرۀ آندامان سرِ سگ دارند و نیز دندان و چشم سگ: چهرههایشان کاملاً شبیهِ ماستیفهای1 بزرگ است. مقادیر زیادی ادویهجات دارند و بسیار بیرحم هستند، زیرا هرچه گیرشان بیاید میخورند، مگر همنوعان خود را.»
و همین نیز دربارۀ جزیرۀ موگادیشو و موجودات خاصی از آن، که تاجر دورهگرد اطلاعات بااهمیتی دربارۀ آنها میدهد، صادق است: «شیردال2 آنقدر قوی است که فیلی را با چنگالهایش میگیرد، آن را تا اوج آسمان بالا برده و سپس از بالا رهایش کرده و استخوانهای فیل را میشکند پس از آن، شیردال روی فیل نشسته و آن را بهتمامی میخورد. مردم جزیره به آنها ’راک‘ میگویند و نام دیگری برایشان ندارند، درنتیجه من نمیدانم که آیا پرندۀ بزرگتری وجود دارد یا این پرنده همان شیردال است.
این موجود همان شکلی را ندارد که ما به آن میدهیم -نصف شیر، نصف پرنده- اما غولآساست و شبیه به عقاب.» میبینیم که تا چه حد شرحهای مارکو پولو، نهتنها در رابطه با آداب و رسومِ ساکنان بلکه در توصیفِ جانوران نیز، درخور تمجید است، زیرا ما را مجبور میکنند تا عادات ذهنیِ اغلب بیشازحد خشکمان را تغییر دهیم و با جهانهای بدیلی سازگار شویم که کشف آنها تنها میتواند ما را از لحاظ فکری غنیتر سازد.
اثر مارکو پولو همانقدر که بهخاطر آنچه توصیف میکند عجیب است، بهدلیل آنچه از توصیف آن غافل است نیز عجیب است، گویی تمرکز راوی بر روی جنبههای مشخصی از کشورهایی که از آنها دیدن میکند، بهگونهای عجیب، با توداری حسابگرانهای دربارۀ دیگر چیزها همراه شده است. نخست، باید تذکر داد که این کاوشگر در چین، کشوری که ادعا میکند بیشترین زمان را در آن سپری کرده، پنهانکاری عظیمی از خود نشان داده است؛ چنان پنهانکاری عظیمی که هیچ ردی از عبور او در بایگانیهای امپراتوری، که گذشته از هرچیز بسیار جامعاند، یافت نمیشود، علیرغم این واقعیت که او میگوید وظایف مهمی بر عهده داشته است.
شکافهای مشخصی در شرح او وجود دارند که همانقدر شگفتآورند، انگار که ناگهان کور شده یا در لحظاتی خاص دچار حواسپرتی شده باشد. جای تعجب دارد اگر شخصی بتواند چین را در چند دوجین صفحه توصیف کند و کوچکترین اشارهای به هزاران کیلومتر دیوار بزرگی نداشته باشد که قاعدتاً میبایست در چندین نوبت طی سفرهایش از آن رد شده باشد.
با اینکه پولو به کوچکترین داستانها توجه میکند، حرفی برای گفتن دربارۀ پاهای بستۀ زنان چینی، یا دربارۀ مراسم چای، یا حتی ماهیگیری با باکلان نمییابد. او، که عموماً متوجه خصایص زبانشناختی مکانهایی که دیده است بوده، به نظر نمیرسد که متوجه وجود اندیشهنگاشتها3 شده باشد. تمام این امور نامحتملْ نویسندگان شکاکمسلک -ازجمله فرانسیس وودِ چینشناس در کتاب آیا مارکو پولو به چین رفت؟4- را بر آن داشته تا تردیدهای بخصوصی دربارۀ واقعیت حضور او در آنجا ابراز کنند. نظر وود آن است که این کتاب بیشتر شبیه به جمعآوری تعدادی گزارش مینماید تا شرحی از سفری واقعی، که گذشته از آن، بازسازی مراحل آن از روی اطلاعات درهمبرهمی که به ما ارائه میشود بسیار دشوار خواهد بود.
فرانسیس وود، با ادامۀ برهانش تا سرانجامِ منطقی خود، اکثر سفرهای مارکو پولو را به چالش کشیده و این نظریه را میپروراند که، در واقعیت، او قدمی فراتر از قسطنطنیه ننهاده است، یعنی شهری که خانوادهاش در آن صاحب رستورانی بودند که مسافرین پرشماری از آن میگذشتند و برای خیالات او خوراک فراهم میکردند. با اینکه ما معمولاً مدعای شهامت و کیفیت علمی اطلاعات او را قبول میکنیم، چنانچه شواهد را در نظر بگیریم، میبینیم که آنچه مارکو پولو از آن برخوردار بود مقدار زیادی تخیل بوده است، کیفیتی که ناقدان آثارش تأکیدی نابسنده بر آن داشتهاند.
اگر این بازرگان ونیزی را در نظر بگیریم، زنانی که میگوید برای عموم آزادند و مردانی که سرِ سگ دارند، آنچه بازگو میکند و آنچه در گفتارش حذف شده است، و باور اینکه او اصلاً به چینِ تحت حکومت کوبلایخان رفته باشد مشکل خواهد بود. آیا واقعاً ممکن نیست که متن او بهخوبی نشاندهندۀ این واقعیت مهم باشد که سفرنامه مجالی مطلوب برای تمرین داستانسرایی است.
توجه کنید که حتی واقعیت سفرهای پولو نیز بهوضوح مانعی نشد برای دیدن صحنههایی نامحتمل، یا دچارشدن به توهماتی چنان نافذ که حتی در حین نوشتن شرحش نیز او را در تسخیر خود داشتند. این صحنهها قرابتی دارند با صحنههایی که در خواب میبینیم، جایی که جنسیت، هنگامیکه مستقیماً بازنمایی نمیشود، مدام سر بر میآورد، یا مخلوقات مرکبی که توسط تصاویر متراکم تولید میشوند، یا جهان ایدئالی که در آن قدرقدرتیِ بچگانه5 واقعیت غمافزای روزمره را از طریق نوعی سرخوشی روایی تغییر میدهد.
پیوند همیشگی میان سفرنامه و داستانسرایی به این معناست که ما با شیوۀ دیگری از کاربردِ حقیقت مواجهیم، جدای از روایتهای سنتی که مجبورند میان حقیقت و دروغ یکی را برگزینند. در این کاربردْ داستان -یا دستکم عدم قطعیت دربارۀ اصالت وقایع گزارششده- دارای نقشی فعال در روایت دانسته میشود و بنابراین خواننده را حتی ذرهای شوکه نمیکند، زیرا این اصل را پذیرفته است.
درواقع، باید به خاطر داشت که این «صحنۀ دیگر»6 فرویدی در انزوا ساخته نمیشود، بلکه چیزی تکثرگرایانه است. شرحهای مارکو پولو در زمانۀ خودش نیز کارکردی به همین اندازه خوب داشتهاند، زیرا پاسخگوی انتظاری بودهاند و به تخیلی جمعی تعلق داشتند که در آن هیچکس در مطالعاتش از برخورد با مردان سگسر تعجب نمیکرد. نوشتههای مارکو پولو امروزه نیز بهعنوان اسنادی معتبر پذیرفته میشوند، با اینکه به نظر میرسد با موجودات خیالی و تخیلات آلوده شدهاند.
بنابراین چیزی که میسازند فضایی برای خیالْ خارج از محدودیتهای علم است. اگر سفرهای مارکو پولو یادآور نقشی باشند که داستان در هر سفرنامهای ایفا میکند، مرزهای میان سفر و «ناسفر»7 را نیز به پرسش میکشند. قرنها پس از محنتهای یکی از مشهورترین ماجراجویان در تاریخ، متخصصان قرونوسطا نتوانستهاند دربارۀ اینکه آیا او تا شرق دور رفته یا عاقلانه در خانه مانده است به توافق برسند.
این واقعیت، دربارۀ دشواری جداکردن سفر از ناسفر، چندین مثنوی حرف دارد، و دشواری این کار پیچیدگیِ تلاش برای فهمِ موشکافانۀ ایدۀ سفر را نشان میدهد. درحقیقت، موارد بینابینی زیادی میان سفر و ناسفر وجود دارد -همانطور که میان خواندن و نخواندن- و قرارداشتن در وضعیتی که دربارۀ مکانهای ناشناخته بحث میشود، درواقع شایعتر از آن است که فکر میکنیم و محدود به موارد افراطیِ مسافرینی که در خانه میمانند نیست.
این عدم قطعیت دربارۀ مرز میان سفر و ناسفر ارتباط تنگاتنگی دارد با تخیلی که با توصیف هر مکانی همراه است. استعداد انسانها برای تخیلکردن چیزها بیش و پیش از همه به این معناست که توصیفات مرتبط با سفرِ واقعی همیشه باید در حکم نوعی سایهروشن نگریسته شوند؛ باید تشخیص داد که تا چه حد، خواسته یا ناخواسته، با تخیلات شخصی آمیختهاند، و باید دانست که مسافر قادر است تا، با اعتقاد راسخ، صحنهها یا مکانهایی خیالی را شرح دهد که وجودشان را باور کرده است.
علاوهبرآن، تشخیص نقش فعال داستان در سفرنامه احتمالاً مسافرین بالقوۀ زیادی را از سفرکردن منصرف میکند. آنها از این واقعیت آگاه شدهاند که نکتۀ اساسیْ کیفیت خیالات تولیدشده دربارۀ مکانهای مورد بازدید بهاضافۀ قدرت روایی شرح آنهاست، خیال و شرحی که لزوماً برای جوانهزدن و رشدکردن قرار نیست از پایهگرفتن در سفری واقعی بهره ببرد.
من اغلب از خود پرسیدهام مارکو پولو آن 20 سالی را که ناپدید شده بود کجا گذرانده و چه مشغلۀ رازآلودی او را در مکان مرموزی، که بهعنوان حریم امنش انتخاب کرده بوده، نگاه داشته است. برخلاف فرانسیس وود، من شک دارم که مارکو پولو حتی تا قسطنطنیه رفته باشد. دانش تکهتکۀ او از چین میتواند بهنحو دیگری نیز توضیح داده شود: از خلال صحبتهایی که با مسافران بازگشته به ایتالیا داشته است. بیشتر مایلم باور کنم که انتخاب او این بوده که به مکانی آرام و خلوت در نزدیکی ونیز پناه ببرد.
و اگر با این نظریه حرکت کنیم، غیرممکن نیست فکرکردن به اینکه بریدن مارکو پولو از جهان برای مدتی چنین دراز بهخاطر عشق زنی بوده که از تعریفکردن سفرهای خیالی برای او لذت میبرده است، قصۀ کشورهای کاملاً تخیلیای که تلاش میکرده از آنها عبور کند و هزاران رویارویی با مرگ که در ذهن خودش میآفریده است.
اطلاعات کتابشناختی:
Bayard, Pierre. How to Talk About Places You've Never Been: On the Importance of Armchair Travel. Bloomsbury Publishing, 2016
نویسنده: پییر بایار
ترجمۀ: علی امیری
پینوشتها:
* این مطلب را پییر بایار نوشته است و در تاریخ 15 مه 2016 با عنوان «Don’t go there» در وبسایت ایندیپندنت منتشر شده است. این نوشتار برای نخستینبار با عنوان «چطور دربارۀ جاهایی که هرگز نرفتهایم حرف بزنیم؟» و با ترجمۀ علی امیری در چهارمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ 29 مهر 1396 این مطلب را با همین عنوان بازنشر کرده است.
** پییر بایار (Pierre Bayard) استاد ادبیات و روانکاو نامآشنای فرانسوی است. موفقترین کتابِ او چگونه دربارۀ کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم (How to Talk About Books You Haven't Read) نام دارد که انتشارات ترجمان علوم انسانی آن را ترجمه و منتشر کرده است. بایار با زبان طنازانۀ خود تلاش میکند تا تجربههای ما در زندگی را با نگاهی موشکاف و غیرکلیشهای به تصویر بکشد.
*** گزیدهای از چگونه دربارۀ مکانهایی که هرگز نرفتهایم حرف بزنیم: دربارۀ اهمیت سفر در مبل راحتی، نوشتۀ پییر بایار
[1] Mastiff: یکی از نژادهای سگ [مترجم]
[2] Griffin: شیردال یا گریفین موجودی افسانهای است با بدن، دم و پاهای عقب شیر، و سر و بالها و چنگال عقاب بهعنوان پاهای جلویی (ویکیپدیا) [مترجم]
[3] ideograms
[4] ?Did Marco Polo Go to China
[5] Infantile omnipotence
[6] صحنۀ دیگر آن چیزی است که درمانگر، ورای روایت آگاهانۀ بیمار، میشنود. (منبع: نوشتههای پیشاروانکاوی زیگموند فروید، ویراستۀ دانکن بارفورد و دیگران.) [مترجم]
[7] Non-travel