بیست و هشت اصل اساسی برای تعادل زندگی و اصلاح روابط انسان
اصل پنجم در ارتباط با دنیا: زهد گزینى
1. و اختیار الزهد
زهد در مقابل رغبت و به معناى بىرغبتى نسبت به چیزی و میل شدید به ترک آن است. خداوند متعال این ماده را یکبار در کتابش استعمال فرموده؛ دربارة فروش یوسف توسط برادرانش میفرماید:
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزَّاهِدینَ»(270)
«و او را به بهاى ناچیزى، چند درهمى، فروختند و نسبت به او بىرغبت بودند»
برادران یوسف، نسبت به او بیرغبت بودند، میخواستند خیالشان از جانب او راحت شود، به جایی برود که دیگر او را نبینند. لذا او را به بهای ناچیزی فروختند. نسبت به برادری که از نظر ظاهری زیباترین خلق خدا بود و از نظر باطنی پیامبر خدا گشت بیرغبت بودند و اندکی پول را بر او ترجیح دادند!
زهدی که در این آیه مطرح شده زهد وارونه است. یعنی زهد و بیرغبتی نسبت به چیزی که بایستی نسبت بدان رغبت میداشتند. اگر تمام دنیا را هم در مقابل یوسف میگرفتند ناچیز بود.
زهد برادران یوسف نسبت به یوسف، مثالی برای زهد و بیرغبتی اهل دنیا نسبت به خدا و خوبان خدا و نسبت به آخرت است.
یار مفروش به دنیا که بسى سود نکرد آنکه یـوسـف به زر ناسَره(271) بفروخته بود
مثال دیگرى هم شبیه به قضیة فوق است وجود دارد که برای پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله اتفاق افتاد.
روزى آن حضرت براى نماز به مسجد مىرفتند، در راه گروهى از کودکان انصار بازى مىکردند. وقتى آن حضرت را دیدند گرد ایشان را گرفتند و خود را به لباس ایشان آویختند تا همان گونه که آن حضرت همواره حسن و حسین علیهما السلام را به دوش خود میگرفت آنها را نیز به دوش بگیرد. هر یک از بچهها میگفت: «کُن جَمَلى»: شتر من باش!
حضرت از سویی نمىخواست آنها را برنجاند و از سوى دیگر مردم در مسجد منتظر بودند و آن حضرت مىخواستند خود را به مسجد برسانند.
بلال حبشى در جست و جوى پیامبر از مسجد بیرون آمد، پیامبر را در کنار کودکان یافت، جریان را فهمید، قصد داشت کودکان را گوشمالى دهد تا آن حضرت را آزاد کنند.
اما پیامبر بلال را از اجراى تصمیم خود نهى کرد و فرمود: تنگ شدن وقت نماز براى من از رنجاندن این کودکان محبوبتر است.
سپس به بلال فرمود: در حجرههاى خانه بگرد و آنچه یافتی بیاور تا خود را از این کودکان بازخرید کنم.
بلال رفت و پس از جستجو، هشت دانه گردو یافت و به حضور پیامبر آورد، پیامبر به کودکان فرمود: «أ تبیعونى جملکم بهذه الجویزات؟»: آیا شتر خود را به این گردوها میفروشید؟
کودکان از این داد و ستد راضى شدند و گردوها را گرفتند و آن حضرت را آزاد نمودند، پیامبر راه خود را به سوى مسجد ادامه داد در حالى که مىفرمود: «رحم الله أخى یوسف باعوه بثمن بخس دراهم معدودة و باعونى بثمان جوزات»: خداوند برادرم یوسف را رحمت کند، برادرانش او را به چند درهم اندک فروختند، و این کودکان نیز مرا به هشت دانه گردو فروختند، با این تفاوت که برادران یوسف وى را از روى دشمنى فروختند ولى این کودکان مرا از روى نادانى.
وقتى بلال این همه محبت و بزرگوارى پیامبر را دید تحت تأثیر قرار گرفت و به پاى مبارک آن حضرت افتاد و اظهار تواضع کرد و گفت: «الله أعلم حیث یجعل رسالته»: خدا میداند مقام رسالت را در وجود چه کسى قرار دهد.(272)
اشاره به مرتبة زهد:
اگر چه خداوند متعال در قرآن تصریح به زهد در دنیا نفرموده اما از سویی در آیات متعددی ناچیز و فانی بودن دنیا و بزرگی و بقای آخرت را گوشزد کرده تا زهد و رغبت مخاطبینش را در جای درستش قرار دهد و از سوی دیگر در برخی از آیات، اشارهای به مرتبة زهد و مطلوب بودنش در نزد حضرت حق فرموده که در اینجا یکی از آن آیات را ذکر میکنیم:
« لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ»(273)
«تا بر آنچه از دست شما رفته است اندوه نخورید و بدانچه به شما داده سرمست نباشید
و خدا هیچ خودپسند فخرفروشى را دوست نمىدارد»
قال أمیر المؤمنین علیه السلام: الزهد کله بین کلمتین من القرآن قال الله سبحانه: «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» و من لم یأس على الماضی و لم یفرح بالآتی فقد أخذ الزهد بطرفیه.(274)
حضرت امیر علیه السلام فرمودند: زهد، بین دو کلمه از قرآن است، خداى سبحان فرمود: «تا بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخورید، و به آنچه به شما داده شادمان مباشید» کسى که بر گذشته افسوس نخورد، و به آینده شادمان نباشد، همه جوانب زهد را رعایت کرده است.
چرا نباید بخاطر دنیا دلخوش و ناخوش شد؟
دنیا گذراست و زود تمام میشود، رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: «الدنیا ساعة فاجعلها طاعة»(275): «دنیا ساعتی است، آنرا در اطاعت قرار ده».
از اینرو نه سختی دنیا سختی است و نه خوشی آن خوشی. اگر کسی دائما به این نکته توجه داشته باشد که دنیا میگذرد، غم و شادی دنیا در نظرش بی دلیل میشود، زیرا نه عطای گذرا عطاست و نه از دست دادنش از دست دادن است. همه خیالات است، از اینرو در آخر آیه آمده است: خدا هیچ خیال پرداز فخر فروشی را دوست ندارد.
حضرت باقر علیه السلام به جابر جعفی که از خواص یاران ایشان بود فرمودند: دنیا را همچون منزلی دان که در آن بار انداخته و سپس کوچ خواهى کرد، یا مانند ترقى و کمالى که در خواب به آن رسیده و چون بیدار شدى چیزى از آن ندارى. من این را به عنوان مثال برایت گفتم، زیرا دنیا در نظر خردمندان و خداشناسان بسان بازگشت سایه (: بی پایه) است.(276)
نقل شده: پادشاهی انگشترش را به وزیر حکیم خود داده و گفت: بر آن جملهای بنویس که تمام سختیها را آسان کند و مستی خوشیها را هم بر طرف کند. وزیر بر نگین انگشتر نوشت: «میگذرد».
پادشاه اگر در جنگها در تنگنا و سختی قرار میگرفت تا چشمش به نگین میافتاد آرام میگرفت همین که در خوشیها واقع میشد و نظرش به انگشتر میافتاد سرمست و غافل نمیگشت.
شنیدهایم که مـحـمـود غـزنـوى شـب دی شراب خورد و شبش جمله در سمور گذشت
گـدای گـوشـه نـشـیـنـى لـب تنور گرفت لـب تـنـور بـر آن بـیـنـوای عـور گـذشت
عـلى الصباح بـزد نـعـرهاى که اى محمود شـب سـمـور گـذشت و لـب تنور گذشت
غم و شادی و خوشی و ناخوشی، حقیقتا در آخرت است. بهشت، شادی و خوشیای است که غمی در آن نیست و دوزخ، غم و ناخوشی محض است.
حضرت داود به غارى از غارهاى بیت المقدس وارد شد، دید حضرت حزقیل در آنجا به عبادت پروردگار مشغول است به حدى که پوست بدنش به استخوان چسبیده، سلام کرد، حزقیل گفت: صداى شخص سیر مرفّهى را مىشنوم، کیستى؟
- داودم.
- آنکه چنین و چنان زن و کنیز دارد؟
- آرى، و تو با این سختى به سر مىبرى!
- نه من در سختى به سر مىبرم و نه تو در نعمت، تا وقتی که وارد بهشت شویم!(277)
پایان دنیا نامش مرگ است. با مرگ، عمر دنیا پایان مییابد و زندگی اخروی شروع میشود. از اینرو یکی از نامهای مرگ «هادم اللذات» است. یعنی لذتها و خوشیهای دنیوی را در هم میکوبد و منهدم میکند. یاد مرگ در واقع توجه به پایان دنیاست از اینرو یاد مرگ، زهد نسبت به دنیا را در وجود انسان ایجاد میکند:
ابو عبیدة حذاء گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: مطلبی بفرمایید که از آن سود برم.
فرمودند: اى اباعبیده! زیاد مرگ را یاد کن، زیرا کسى مرگ را زیاد یاد نکند مگر آنکه نسبت به دنیا زاهد و بىرغبت شود.(278)
رو کردن و پشت کردن دنیا دلیل بر چیری نیست:
نه اقبال دنیا دلیل بر اینست که خدا به شخصی رو کرده و نه ادبار آن دلیل بر اینکه خدا نظرش از کسی بریده شده. چه بسیار کافر ثروتمند و مؤمن فقیر و بسا مؤمن مرفه و کافر ندار.
قال مولانا علی علیه السلام: الدنیا بالاتفاق و الآخرة بالاستحقاق. و قال علیه السلام: إن الدنیا ربما أقبلت على الجاهل بالاتفاق و أدبرت العاقل بالاستحقاق [مع استحقاق] فإن أتتک منها سهمة مع جهل أو فاتتک منها بغیة مع عقل فإیاک أن یحملک ذلک على الرغبة فی الجهل و الزهد فی العقل فإن ذلک یزری بک و یردیک.(279)
حضرت علی علیه السلام فرمودند: دنیا اتفاقی و آخرت بر اساس استحقاق است.
و فرمودند: دنیا بسا باشد که اتفاقی رو به نادان کند و با وجود استحقاق و لیاقت از عاقل روگرداند. پس اگر با وجود نادانی، دنیا به تو رو کرد و یا با وجود عقل، دنیا از تو روگرداند مبادا این باعث شود که رغبت در نادانی نمایی و بیرغبتی در عقل، که در این صورت خوار و تباه گردی.
علت اینکه خدا دنیا را بر اساس استحقاق عطا نمیکند اینست که دنیا در نظر او هیچ است و هیچ را نیازی به استحقاق نیست و بر عاقل لازم است در «هیچ» رغبت ننماید بلکه رغبتش را در خدا و آنچه نزد اوست قرار دهد:
«وَ ما أُوتیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ زینَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ اَبْقى اَ فَلا تَعْقِلُونَ»(280)
«و آنچه به شما داده شده، بهرة زندگى دنیا و زینت آن است، ولى آنچه نزد خداست بهتر و ماندنىتر است
پس آیا تعقل نمیکنید؟»
قال علی علیه السلام:أصل الزهد حسن الرغبة فیما عند الله(281)
حضرت على علیه السلام فرمودند: اصل زهد نیکوئى رغبت است در آنچه نزد خداست.
اصل ششم در ارتباط با دنیا: شناخت آفتهای دنیا
2. و معرفة آفاتها
خداوند متعال انسان را برای هدفی بس والا و بزرگ آفریده و بر زمین قرار داده است. اما بسیاری از انسانهای کوته نگر، فریفتة زمین گشته و از هدف اصلی غافل شدند. خداوند متعال بارها در قرآن کریم آنها و کوته نگری ایشان را نکوهش فرموده است:
«یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»(282)
«تنها ظاهرى از زندگی دنیا میدانند و آنها از آخرت در غفلتند»
«إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَاَنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ»(283)
«همانا کسانى که دیدار ما را باور ندارند و به زندگى دنیا دل خوش کرده و بدان آرام شدهاند
و کسانى که از نشانههای ما غافلند»
از آنرو که که این دسته از انسانها نسبت به زندگی دنیا راضی و خشنود گشتهاند، لذا عیوب آنرا نمیبینند:
«و عین الرضا عن کل عیب کلیلة»: «چشم رضامندی از دیدن هر عیبی نابیناست»
و چون دنیا را بی عیب و نقص میانگارند محبتش را به دل میگیرند و آرامش خود را از آن جویا میشوند. اگر چه دنیا هر روز بلایی سرشان آورد و آرامش ایشان را در هم کوبد اما گویی خشنودی به دنیا و محبت آن چشم آنها را کور کرده، و مانع عبرت گرفتنشان شده است:
قال مولانا علی علیه السلام: إن الدنیا تخلق الأبدان و تجدد الآمال و تقرب المنیة و تباعد الأمنیة کلما اطمأن صاحبها منها إلى سرور أشخصته منها إلى محذور. و قال: اتقوا غرور الدنیا فإنها تسترجع أبدا ما خدعت به من المحاسن و تزعج المطمئن إلیها و القاطن. و قال: کم من ذی طمأنینة إلى الدنیا قد صرعته.(284)
مولایمان حضرت علی علیه السلام فرمودند: همانا دنیا بدنها را کهنه و امیدها را نو مىکند، مرگ را نزدیک و آرزو را دور میگرداند، هر گاه همدم او به شادیش آرام گیرد او را بدآنچه از آن حذر دارد بازگرداند. و فرمودند: از فریب دنیا بپرهیزید که دنیا آن زیباییها و نیکوییهایی را که با آنها فریب میدهد پس میگیرد و کسى را که به آن آرام گرفته از جا برمیکَند. و فرمودند: چه بسا آرامش یافتگان به دنیا که دنیا ایشان را زمین زد.
محبت فطری انسان:
روز به پایان رسید و شب نمودار شد، چشم حضرت ابراهیم علیه السلام به ستارة درخشانى افتاد که خودنمائى میکرد. فرصت را غنیمت شمرده متوجة ستاره پرستان شد. در مقام احتجاج و دعوت آنان به خداپرستى برآمد و از طریق پرسش و پاسخ، اشکال کار آنها را تذکر داد.
وی با سخنانى دلپذیر، ستاره پرستان را سرگرم کرده و به خود جلب نمود، به ظاهر براى جلب نظر و اظهار موافقت با آنها گفت: این ستارة درخشنده که مورد تقدیس و پرستش است زمام تدبیر مرا عهدهدار است!
پس از پاسى از شب، آن ستاره از دیدگان ناپدید شد. ابراهیم فرصت را غنیمت شمرد و نقطه ضعف آنان را به آنها گوشزد نمود و فرمود: «لا اُحِبُّ الْآفِلینَ»(285): «من غروب کنندگان را دوست ندارم».
خصوصیت فطری آنها را به آنها تذکر داد. انسان فطرتا کمال و زیبایی و حیات و علم و قدرت را دوست دارد و از نقص و زشتی و نابودی و جهل و عجز بیزار است.
انسان ممکن است بدون اینکه به عیوب کسی یا چیزی توجه نماید به آن علاقه و محبت پیدا کند. زمانی که چشم انسان به عیوب آن کس یا آن چیز باز شود، بر اساس فطرتش، آنچه از دیدن عیوب در وجود او شکل میگیرد نفرت خواهد بود نه محبت.
کاری که حضرت ابراهیم علیه السلام انجام داد همین بود که چشم ستاره پرستان را به افول و غروب ستاره، که برای معبود و محبوب عیب و اشکال است باز کرد:
آنکه یک دم کم دمى کامل بود نیست مـعـبـود خـلیل، آفل بود
و انکه آفل باشد و گه آن و این نـیست دلـبر، لا أحـب الآفلین
جهان بگذار وصورت برفکن تو بت صورت به معنى برشکن تو
چو ابراهیم این بت برزمین زن نَـفَس از لا احـب الآفـلین زن
بزرگترین عیب دنیا:
امام باقر علیه السلام فرمودند: پادشاهى از پادشاهان بنى اسرائیل گفت: شهرى بنا مىکنم که هیچکس عیبى به آن نگیرد. چون ساختن شهر را تمام کرد همة مردم اتفاق نظر پیدا کردند که هرگز از خوبی مثل آنرا ندیدهاند.
مردى گفت: اگر امان دهى من عیب آن را به شما مىگویم.
پادشاه گفت: بگو! تو را امان دادم.
گفت: این شهر دو عیب دارد:
اول آنکه شما خواهى مرد و به دیگرى منتقل خواهد شد، دوم آنکه بعد از شما خراب خواهد شد.
پادشاه گفت: چه عیبی بدتر این دو عیب؟ چه کنیم که این عیبها را نداشته باشد؟
گفت: خانهاى بساز که باقى بماند و نابود نشود و همیشه شما در آن خانه جوان باشى و پیر نشوى.
پادشاه سخنان مردم و سخن آن مرد را برای دخترش نقل کرد. دخترش گفت: از اهالی مملکت شما، کسی جز آن مرد به شما راست نگفته است.(286)
شناخت آفات دنیا و نجات از آن:
علت اینکه حضرت صادق علیه السلام، معرفت و شناخت آفات دنیا را به عنوان ششمین اصل، در ارتباط با دنیا ذکر فرمودند استفاده از خصوصیت فطری انسان در محبت به کمال و نفرت از نقص است.
کسی که شیفتة دنیاست اگر درست بنگرد و چشمش به عیوب و آفات آن نیز باز گردد دنیا از چشمش افتاده و در رابطه با دنیا با احتیاط قدم بر خواهد داشت.
قال مولانا علی علیه السلام: بعوارض الآفات تتکدر النعم.
و قال: لا تقوم حلاوة اللذة بمرارة الآفات.(287)
مولایمان حضرت علی علیه السلام فرمودند: با رخداد آفات است که نعمتها تیره و تار میگردد.
و فرمودند: شیرینی لذت، با تلخی آفتها، برابری نمیکند.
آفت از لحاظ لغوی، به معنای آسیبی است که بهرة انسان از شیء را تباه میکند. به عنوان مثال رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: آفت سخن، دروغ است و آفت علم، فراموشی است و آفت بردباری، سفاهت است و آفت عبادت، سستی است و آفت زیبایی، خود پسندی است.(288)
اگر چه انسان ممکن است بهرههای زیادی از دنیا ببرد اما باید بداند که: «الدنیا محل الآفات»(289): دنیا جایگاه آفتها است. سرآمد همة آفتهای دنیا اینست که انسان چنان شیفته و شیدای لذتهای آن شود، آنقدر لذت گرا شود که مولایش را و آخرتش را بخاطر دنیا از دست بدهد: «رأس الآفات الوله باللذات»(290)
در مقابل، خداوند متعال برای نجات انسان از آفات دنیا، در وجود او «عقل» را تعبیه ساخته است.
قال الحسن علیه السلام: العقل أفضل ما وهبه الله تعالى للعبد إذ به نجاته فی الدنیا من آفاتها و سلامته فی الآخرة من عذابها.(291)
حضرت مجتبی علیه السلام فرمودند: عقل برترین چیزی است که خداوند متعال به بندهاش بخشیده، زیرا نجات بنده در دنیا از آفات دنیا و سلامت وی در آخرت از عذاب آخرت به واسطة عقل است.
همین که بندهای برای عمل به ششمین اصل ارتباط با دنیا، بنشیند و با دیدة فکرتش خوب بنگرد، خدا چشم دلش را به آفات دنیا باز میکند. وقتی آفات دنیا را شناخت، عقل، در وجودش فعال میشود و مانع زمین خوردن و آفت زدگی وی میگردد.
گنج حقیقی:
روزى حضرت عیسى «علی نبینا و آله و علیه السلام» به اتفاق حوّاریون به سیاحت مشغول بودند که گذرشان به شهری افتاد. وقتی نزدیک شهر رسیدند گنجى را یافتند. همراهان به حضرت عیسى گفتند: به ما اجازه بده که اینجا بمانیم و مراقب این گنج باشیم تا از دست نرود.
حضرت عیسی فرمود: شما همین جا بمانید، من وارد شهر مىشوم تا گنج خود را بجویم.
وقتى وارد شهر شد و گشتی در آن زد، خانهاى خرابه یافت، وارد شد، پیر زنى در خانه بود، به او فرمود: من امشب مهمان تو هستم، آیا جز تو کس دیگرى هم در خانه هست؟
پیر زن گفت: آرى، پسری دارم که وقتی کوچک بود پدرش از دنیا رفت و یتیم شد و خودم او را بزرگ کردم، اکنون روزها به صحرا مىرود و خار و خاشاک جمع مىکند و مىفروشد و با پول آن امرار معاش مىکنیم.
وقتى فرزند زن آمد، پیر زن به او گفت: خدا امشب مهمان صالحی برایمان فرستاده که انوار هدایت و صلاح از پیشانى او تابان است، خدمت و همراهی وی را غنیمت شمار!
پسر بر حضرت عیسى وارد شد و ایشان را اکرام نمود. چون پاسی از شب گذشت حضرت عیسى از حال و زندگى جوان پرس و جو کرد و با فراست، آثار عقل و استعداد ترقی در درجات کمال را در او مشاهده کرد، اما متوجه شد دلش به اندوه بزرگی گرفتار است، فرمود: اى جوان! دلت را گرفتار اندوه بزرگى مىبینم، مرا از آن با خبر کن، شاید دواى دردت نزد من باشد.
وقتى حضرت عیسى اصرار نمود جوان گفت: آرى در قلب من اندوهیست که جز خداى متعال کسى نمىتواند آنرا درمان کند.
حضرت عیسى فرمود: دردت را بگو! شاید خداوند به من راهى الهام کند که آنرا برطرف کنم.
جوان گفت: روزی پشتهاى خار به شهر مىبردم که گذرم به قصر دختر پادشاه افتاد، قصر را مینگریستم که چشمم به دختر پادشاه افتاد و عشق او دلم را گرفت و این عشق هر فزونی مییابد و دارویى جز مرگ برای آن سراغ ندارم.
حضرت عیسى فرمود: اگر او را میخواهی من چارهاى مىاندیشم تا با او ازدواج کنى!
جوان نزد مادرش آمد و او را از گفتة حضرت عیسی با خبر کرد، مادرش گفت: پسرم! گمان نمیکنم این مرد وعدهاى بدهد که نتواند به آن وفا نکند، پس به سخنانش گوش فرا ده و هر چه گوید از او اطاعت کن.
وقتى صبح فرا رسید، حضرت عیسى به جوان فرمود: به قصر پادشاه برو و چون خواص او آمدند تا نزد او بروند به آنها بگو: از قول من به پادشاه بگویید: "براى خواستگارى از دختر شما آمدهام" سپس نزد من بیا و آنچه بین تو و پادشاه واقع شد را برایم بگو.
جوان به قصر رفت، وقتی سخنش را به خواص پادشاه گفت برایش خندیدند و از حرفش تعجب کردند و هنگامی که نزد پادشاه رفتند قضیه را با ریشخند برای او گفتند. پادشاه جوان را احضار کرد. جوان همین که پادشاه را دید دخترش را خواستگارى کرد. پادشاه با ریشخند به او گفت: دخترم را به تو نمیدهم مگر اینکه فلان مقدار مروارید و یاقوت و جواهرات آنچنانى برایم بیاورى. و آنقدر جواهرات نام برد که در خزانة هیچ پادشاهى از پادشاهان دنیا یافت نمىشد.
جوان گفت: من مىروم و جواب میآورم.
پس نزد حضرت عیسى رفت و ماجرا را باز گفت. حضرت عیسى او را به خرابهاى برد که در آن سنگها و کلوخهاى بزرگى بود. دعا کرد، خدا آن سنگها را به جواهراتی که پادشاه خواسته بود و به بهتر از آن تبدیل کرد. آنگاه فرمود: اى جوان! هر چه مىخواهى از اینها بردار و نزد پادشاه ببر.
وقتی جوان آن جواهرات را نزد پادشاه برد، پادشاه و اهل مجلسش همه در کار او فرو مانده در حیرت شدند، گفتند: اینها کافى نیست!
جوان نزد حضرت عیسى بازگشت و ماجرا را خبر داد. فرمود: به خرابه برو و هر چه خواستی بردار و نزد آنها ببر.
این بار جوان با جواهراتی که چندین برابر دفعه پیش بود به قصر رفت، حیرت شاه و اطرافیانش افزوده شد.
پادشاه گفت: این امرى خارق العاده است، پس با آن جوان خلوت کرد و از او حقیقت ماجرا را جویا شد، جوان هم ماجراى دیدارش با حضرت عیسى و عشق خود به دختر پادشاه را براى او بیان کرد، پادشاه با شنیدن ماجرا دریافت که آن مهمان عزیز، حضرت عیسى است، پس به او گفت: از مهمانت بخواه تا اینجا بیاید و تو را به ازدواج دختر من در آورد.
حضرت عیسی به قصر آمد و دختر پادشاه را به عقد جوان در آورد، پادشاه هم لباس فاخرى بر جوان پوشاند و همان شب برایش عروسی گرفت و صبح فردا وی را فرا خواند و با او صحبت کرد. او را جوان عاقل و فهمیدهای یافت. چون غیر از آن دختر فرزند دیگرى نداشت، آن جوان را ولیعهد و وارث پادشاهی خویش قرار داد و همه خواص و اهل مملکتش را فرمان داد تا با او بیعت و از او اطاعت کنند.
وقتى شب دوم رسید، پادشاه از دنیا رفت و جوان بر تخت سلطنت نشست و مردم همه مطیع او گشتند و خزانهها را تقدیم وی کردند.
حضرت عیسى روز سوم نزد جوان آمد تا با او وداع کند، جوان گفت: اى حکیم! همانا شما را حقوق زیادى بر گردن من است که من از عهده سپاس از یکى از آنها هم بر نمىآیم، ولی دیشب سؤالی به فکرم رسید که اگر پاسخش را به من نگویی از هیچ کدام از چیزهایی که برایم فراهم آوردی سودی نخواهم برد!
فرمود: سؤالت چیست؟
گفت: شما که در عرض دو روز توانستید مرا از آن حالت پست به چنین مرتبة بلندی برسانی، پس چرا نسبت به خود چنین عملى انجام نمىدهى و در این حالت بسر مىبرى؟
وقتى جوان پرسشش را تکرار کرد حضرت عیسى فرمود: کسی که دانا به خدا و خانة پاداش و کرامت او، و بینا به نابودی و پستی دنیا باشد، به این فرمانروایی ناپایدار، رغبت نمیکند و همانا ما را در قرب خداى متعال و معرفت و محبت او، لذتهای روحانی است که لذتهای فانی دنیا در برابر آن هیچ است.
وقتی حضرت عیسی عیوب دنیا و آفتهای آنرا، و نعمتهای ابدی بهشت و درجات آنرا به او خبر داد جوان گفت: حال که چنین است من اعتراض دیگری به شما دارم؛ چرا براى خودت امر برتر و شایستهتر را برگزیدى و مرا در این بلاى بزرگ انداختى؟!
حضرت عیسى فرمود: این امر را برایت برگزیدم تا عقل و ذکاوت تو را بیازمایم، و برای اینکه در ترک این اموری که برایت فراهم آمده ترا پاداشی بیشتر و کاملتر باشد، و از آنرو که تو حجت و دلیلى بر دیگران باشى.
پس آن جوان، حکومت را ترک گفت و لباسهاى کهنة خود را پوشید و بدنبال حضرت عیسى راهی شد، وقتى حضرت عیسى نزد حواریون بازگشت، فرمود: این جوان گنج من است که در این شهر دنبال او بودم و الحمد لله او را یافتم.(292)
اصل هفتم در ارتباط با دنیا: گذشتن از شهوات و گذشتن از ریاست
3. و رفض شهواتها مع رفض الرئاسة
آخرین اصل، در ارتباط با دنیا رَفْض شهوات دنیا و رفض ریاست آنست. رفض به معنای ترک کردن و وانهادن است. اینکه ترک ریاست و ترک شهوات، هر دو به عنوان یک اصل، معرفی شده دلیلی دارد که انشاء الله ذکر خواهد شد.
ترک شهوات:
شهوت به معنای خواهش و شوق نفس در حصول لذت و منفعت است. شهوت و اشتها هر دو از یک ریشه گرفته شدهاند. اگر چه شهوت جنسی در رأس شهوات قرار دارد ولی معنای کلمة شهوت بر خلاف ذهنیتی که نسبت به آن وجود دارد بسیار فراتر از شهوت جنسی بوده و تمام خواهشها و لذتهای نفسانی را شامل میشود. هر بهرهای که نفس انسان از دنیا میبرد و هر کامی که از آن میگیرد تحت عنوان شهوت قرار میگیرد:
«زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْاَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ».(293)
«دوست داشتن خواستنىها از زنان و فرزندان و اموال فراوان از زر و سیم و اسبان نشاندار و دامها و کشتزاران، در چشم مردم آراسته شده است، ولى اینها متاع زود گذر زندگانى دنیاست و سر انجامِ نیکو نزد خداست».
ترک کلی یا مقید؟
سؤالی در اینجا قابل طرح است: اینکه امام صادق علیه السلام ترک شهوات دنیا را به عنوان آخرین اصل از اصول ارتباط با دنیا مطرح فرمودند آیا مقصود و مطلوب اینست که انسان از زن و فرزند و زر و سیم و خلاصه از هر چیز دنیوی که به آن اشتیاق دارد دوری گزیند؟
این کار بر خلاف نظر اهلبیت علیهم السلام و بر خلاف بسیاری از روایات است!
قضیة ذیل نیز شاهد بر اینست که ترک کلی دنیا مورد نظر اهلبیت علیهم السلام نیست:
حضرت على علیه السلام بعد از خاتمه جنگ جمل وارد شهر بصره شد. در خلال ایامى که در بصره بود، روزى به عیادت یکى از یارانش به نام «علاء بن زیاد حارثى» رفت. این مرد خانة مجلل و وسیعى داشت. حضرت همین که آن خانه را با آن عظمت و وسعت دید، به او فرمود: «این خانه به این وسعت به چه کار تو در دنیا مىخورد، در صورتى که به خانه وسیعى در آخرت محتاجترى؟! ولى اگر بخواهى مىتوانى که همین خانة وسیع دنیا را وسیلهاى براى رسیدن به خانة وسیع آخرت قرار دهى؛ به اینکه در این خانه از مهمان پذیرایى کنى، صله رحم نمایى، حقوق مسلمانان را در این خانه ظاهر و آشکارا کنى، این خانه را وسیله زنده ساختن و آشکار نمودن حقوق قرار دهى و از انحصار مطامع شخصى و استفاده فردى خارج نمایى».
علاء: یا امیر المؤمنین! من از برادرم عاصم پیش شما شکایت دارم.
- چه شکایتى دارى؟
- تارک دنیا شده، جامه کهنه پوشیده، گوشه گیر و منزوى شده، همه چیز و همه کس را رها کرده.
- او را حاضر کنید!
عاصم را احضار کردند و آوردند. حضرت على علیه السلام به او رو کرد و فرمود: «اى دشمن جان خود! شیطان عقل تو را ربوده است، چرا به زن و فرزند خویش رحم نکردى؟ آیا تو خیال مىکنى که خدایى که نعمتهاى پاکیزه دنیا را براى تو حلال و روا ساخته ناراضى مىشود از اینکه تو از آنها بهره ببرى؟ تو در نزد خدا کوچکتر از این هستى».
عاصم: یا امیرالمؤمنین، خود شما هم که مثل من هستى، شما هم که به خود سختى مىدهى و در زندگى بر خود سخت مىگیرى، شما هم که جامه نرم نمىپوشى و غذاى لذیذ نمىخورى، بنابراین من همان کار را مىکنم که شما مىکنى و از همان راه مىروم که شما مىروى!
- اشتباه مىکنى. من با تو فرق دارم. من سِمَتى دارم که تو ندارى. من در لباس پیشوایى و حکومتم. وظیفة حاکم و پیشوا وظیفة دیگرى است. خداوند بر پیشوایان عادل فرض کرده که ضعیفترین طبقات ملت خود را مقیاس زندگى شخصى خود قرار دهند و آن طورى زندگى کنند که تهیدستترین مردم زندگى مىکنند، تا سختى فقر و تهیدستى به آن طبقه اثر نکند. بنابراین من وظیفهاى دارم و تو وظیفهاى.(294)
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: «لیس منا من ترک دنیاه لآخرته و لا آخرته لدنیاه»(295): از ما نیست کسی که دنیایش را بخاطر آخرتش و یا آخرتش را بخاطر دنیایش ترک کند.
وجه جمعی که در اینجا میتوان ذکر کرد اینست که حضرت صادق علیه السلام ترک شهوات را به عنوان اصل ارتباط با دنیا ذکر نکردند بلکه ترک شهوات دنیا را به عنوان اصل بیان فرمودند. مقصود از دنیا نیز دنیایی است که در مقابل خدا و آخرت است (: دنیای مذموم)، نه دنیایی که مسجد دوستان خدا و مزرعة آخرت است.
توضیح اینکه اگر انسان شهواتش را از راهی برآورد که مورد رضایت خدا و طبق فرمان اوست او حقیقتا به دنبال شهوات دنیای دنی نبوده، به دنبال رضایت و فرمان خدا بوده و این شهوت دنیا نیست بلکه کاسبی آخرت است، اگر چه در این بین لذت و بهرهای هم نصیب نفس انسان میشود. چنین کسی حقیقتا تارک دنیای مذموم و شهوات آنست.
عبدالله بن ابی یعفور که از خواص یاران امام صادق علیه السلام است میگوید: مردى با نگرانى به امام صادق علیه السلام عرض کرد: به خدا قسم ما گرفتار دنیاطلبى شدهایم و دوست داریم که مال دنیا به ما داده شود!
حضرت فرمودند: دوست دارى با مال دنیا چه کنى؟
گفت: آنرا در بهبود زندگى خود و عائلهام صرف نمایم، صله رحم کنم، صدقه بدهم و حج و عمره بجا آورم.
حضرت فرمودند: «لَیْسَ هَذَا طَلَبَ الدُّنْیَا هَذَا طَلَبُ الْآخِرَةِ»: این دنیاطلبى نیست، این طلب آخرت است.(296)
دوری از شهوات دنیا بخاطر ریاست!
نیت انسان در ترک و وانهادن شهوات و خواهشهای دنیوی بسیار مهم است. اگر انسان از شهوات دنیا بخاطر مولا و به خاطر آخرت بگذرد، گذشت او مطلوب است. اما اگر کسی بخاطر دنیا از دنیا و شهواتش بگذرد چطور؟
از حضرت على علیه السلام پرسیدند: بدبختترین مردم کیست؟
فرمودند: کسى که دنیا را به خاطر دنیا ترک کند، در نتیجه، هم دنیا از دستش رفته و هم در آخرت زیانکار است و کسى که تلاش کند، عبادت انجام دهد و روزه بگیرد ولى براى نشان دادن به مردم باشد، این فرد کسى است که از لذتهای دنیا محروم شده و تنها رنجى برایش باقى مانده که اگر در آن اخلاص مىورزید استحقاق پاداش داشت، چنین فردى وارد آخرت مىشود در حالى که گمان مىکند عملى به همراه دارد که موجب سنگینى میزان اعمال نیکش گردیده، ولى آن را بر باد رفته مىیابد.(297)
حضرت سجاد علیه السلام نیز فرمودند: همانا بین مردم کسی هست که در دنیا و آخرت زیانکار است، کسی که لذت ریاست باطل را از لذت مال و نعمتهاى مباح و حلال بهتر میداند و همه آنها را بخاطر ریاست طلبی ترک میکند.0298)
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالـوس ، مـسـلمان نـشـود
ریاکاران ریاست طلب:
چنین کسانی در زمان زندگی ائمه، فراوان بودهاند و قضایایی از حالات آنها نقل شده است. کسانی که لباس زهد میپوشیدند تا مردم را گرد خود جمع کنند. کسانی مثل حسن بصری، سفیان ثوری، عَبّاد بن کثیر و ....
طالب حـیرانـی خلقان شدی دست طمْع اندر الوهیت زدی
اینها که از حقیقت بویی نبرده و دائما کارشان ایراد گرفتن بر ائمه بوده است. ایراد و جوابهای سفیان ثوری و همکیشانش در محضر امام صادق علیه السلام در کتب روایی ما نقل شده است.(299)
روزی سفیان ثورى از مسجد الحرام مىگذشت، امام صادق علیه السلام را دید که جامهاى زیبا و گرانبها بر تن دارد، گفت: به خدا قسم اکنون میروم و او را سرزنش میکنم، سپس به حضرت نزدیک شد و گفت: اى پسر رسول خدا! به خدا قسم رسول خدا اینگونه لباسى نمىپوشید، على و هیچیک از پدرانت نیز چنین نمىپوشیدند!
حضرت فرمودند: رسول خدا صلى الله علیه و آله در روزگار سختى زندگى مىکرد و متناسب با آن زمان رفتار مینمود، اما اکنون که نعمت فراوان شده شایستهترین کسان براى بهره بردارى از نعمتها نیکوکارانند. سپس این آیه را تلاوت کردند:
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ»(300)
«بگو: چه کسى زینت الهى را که خدا براى بندگانش پدید آورده و روزىهاى پاک را حرام کرده است؟»
و فرمودند: چیزى که هست من اى ثورى! آنچه را که بر تنم مىبینى براى مردم (حفظ آبرو) مىپوشم.
سپس حضرت دست سفیان را گرفته بسوى خود کشید و جامه رو را بالا زد تا جامه زبر زیرین که با تن او تماس داشت آشکار شد، آنگاه فرمودند: اینرا براى خودم مىپوشم و آنچه مىبینى براى مردم.
سپس با دست خود لباس رویین سفیان را که زبر بود کنار زد، در زیر آن لباس نرمی بر تن داشت! فرمودند: تو این جامه خشن را براى مردم (و تظاهر کردن به ژندهپوشى و صوفیگرى) پوشیدهاى، و آنرا براى ارضاى نفس خود.(301)
عبد الله بن سنان گوید: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم که فرمودند: مشغول طواف بودم که ناگاه مردى لباسم را گرفت و کشید، عَبّاد بن کثیر بصرى بود.
گفت: جعفر! در چنین مکانى با نسبتى که با على علیه السلام دارى این لباس را پوشیدهاى!
گفتم: این لباس کتانی است که به یک دینار خریدهام. على علیه السلام در زمانى بسر میبرد که لباس آن جناب متناسب با آن زمان بود و اگر همان لباس را من در این زمان بپوشم مردم مىگویند: این شخص نیز ریا کاری همچون عباد است.(302)
حکایتی از گلستان سعدی:
زاهدی مهمان پادشاه شد، چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او، تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند
تـرسم نـرسی به کـعـبـه ای اعـرابی کاین ره که تو میروی به ترکستانست
چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند.
پسری صاحب فراست داشت، گفت: ای پدر! باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟
گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که بکار آید.
گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که بکار آید.
اى هنرها گرفته بر کف دست عـیبـها بـرگـرفته زیـر بـغـل
تا چه خواهى گرفتن اى مغرور روز درمانـدگى به سـیـم دغـل
نام رافضی:
حضرت صادق علیه السلام در بیان اصل هفتم، تعبیر «رفض» را برای شهوات و ریاست استفاده کردند که اشاره دارد به نامی که در آن زمان، بر دوستان اهلبیت علیهم السلام نهاده بودند؛ نامِ رافضی.
سلیمان اعمش گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: قربانت گردم مردم ما را رافضى گویند، رافضى چیست؟
حضرت فرمودند: به خداوند سوگند آنها نام شما را رافضی نگذاشتند، خداوند در تورات و انجیل بر زبان حضرت موسى و حضرت عیسى نام شما را رافضى نهاده است.
موضوع این است که هفتاد نفر از فرعونیان او را ترک کردند و داخل شریعت موسى شدند، از این جهت خداوند آنها را رافضى نام نهاد و بعد به موسى وحى فرستاد که نام آنها را در تورات ثبت کند تا این نام بر زبان حضرت محمد صلى الله علیه و آله نیز جارى گردد.
بعد از رحلت پیامبر، خداوند آنها را از هم پراکنده ساخت و شعبهها و قبائلى از آنها پیدا شد، آنها (غیر شیعیان و دوستان اهلبیت) خیر را ترک کردند و شما شر را، شما همراه اهلبیت پیامبرتان استقامت ورزیدید و به جایى رفتید که پیامبر شما آنجا رفت و کسى را اختیار کردید که خدا و رسول، او را اختیار کردند.
اینک شما را مژده مىدهم که شما مورد رحمت و آمرزش خداوند قرار گرفته، خداوند از نیکوکاران شما قبول کرده و از بدکاران شما درگذرد و هر کس با عقیده شما به محشر نیاید خداوند حسنات او را قبول نمىکند و از گناهان او نمىگذرد.(303)
فإذا حصلت هذه الخصال فی نفس واحدة فهو من خاصة الله و عبادة المقربین و أولیائه حقا
«وقتی که همة این خصوصیات (28 اصل) در وجود یک نفر جمع شود چنین کسی از خاصان خدا و از بندگان مقرب او و حقیقتا از اولیا و دوستان او خواهد بود»
پی نوشت ها :
270- یوسف، 20.
271- ناسره: ناخالص، بدلى.
272- محبت زنان و کودکان، ص245 و قریب به این مضمون در جوامع الحکایات، ص30.
273- حدید، 23.
274- نهج البلاغة، ح439.
275- عوالى الئالى، ج1، ص285.
276- کافى، ج2، ص133.
277- تنبیه الخواطر، ج1، ص67.
278- کافى، ج2، ص131.
279- غرر الحکم، ص148 و ص131.
280- قصص، 60.
281- غرر الحکم، ص275.
282- روم، 7.
283- یونس، 7.
284- غرر الحکم، ص137، ص135 و ص129.
285- انعام، 76.
286- قصص الأنبیاء، ص178.
287- غرر الحکم، ص101 و ص303.
288- خصال، ج2، ص416.
289- غرر الحکم، ص131.
290- غرر الحکم، ص303.
291- إرشاد القلوب، ج1، ص199.
292- بحار الأنوار، ج14، ص280.
293- آلعمران، 14.
294- داستان راستان، ج1، ص58.
295- من لایحضره الفقیه، ج3، ص156.
296- کافی، ج5، ص72.
297- تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام، ص39.
298- تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام، ص53.
299- رک: داستان راستان، ج1، ص36.
300- اعراف، 32.
301- کافى، ج6، ص442.
302- کافى، ج6، ص443.
303- تفسیر فرات، ص376.
منابع:
1. قرآن کریم، خداوند متعال، ترجمه ابولفضل بهرام پور، سازمان چاپ، چاپ چهارم، 1386.
2. آداب الصلاة، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ هفتم، 1378.
3. الأمالی، شیخ صدوق، انتشارات کتابخانه اسلامیه، چاپ چهارم، 1362.
4. الأمالی، شیخ طوسى، انتشارات دارالثقافة قم، 1414ق.
5. الأمالی، شیخ مفید، انتشارات کنگره جهانى شیخ مفید قم، 1413ق.
6. الإحتجاج، ابو منصور احمد بن على طبرسى، نشر مرتضى مشهد مقدس، 1403ق.
7. الإرشاد، شیخ مفید، انتشارات کنگره جهانى شیخ مفید قم، 1413ق.
8. إرشاد القلوب، حسن بن ابى الحسن دیلمى، انتشارات شریف رضى، 1412 هجرى قمرى.
9. إقبال الاعمال، سید بن طاووس، دارالکتب اسلامیه، تهران، چاپ دوم، 1367.
10. امامت و رهبری، متفکر شهید استاد مرتضی مطهری، انتشارات صدرا چاپ دوم، اردیبهشت 1364
11. امدادهاى غیبى در زندگى بشر، متفکر شهید استاد مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، چاپ دهم، 1377.
12. بحار الانوار، علامه مجلسی، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404ق.
13. بیست گفتار، متفکر شهید استاد مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، چاپ هفتم، پائیز 1370.
14. پانزده گفتار، متفکر شهید استاد مرتضی مطهری، انتشارات صدرا.
15. تأویل الآیات الظاهرة، سید شرف الدین حسینی استر آبادی، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ اول، 1409ق.
16. تذکرة الاولیاء، فرید الدین عطار نیشابورى، نشر پیمان، چاپ دوم، 1382.
17. تحریر المواعظ العددیة، على مشکینى، نشر الهادى، چاپ هشتم، قم، 1424ق.
18. التحصین، سید على بن موسى بن طاوس، مؤسسه دارالکتاب قم، 1413 هجرى قمرى
19. تحف العقول، حسن بن شعبه حرانى، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1404ق.
20. تفسیر الإمام علیه السلام، امام حسن عسکرى علیه السلام، انتشارات مدرسه امام مهدى، قم، 1409ق.
21. تفسیر العیاشى، محمد بن مسعود عیاشى، چاپخانه علمیه تهران، 1380ق.
22. تفسیر فرات، فرات بن ابراهیم کوفى، مؤسسه چاپ و نشر، 1410ق.
23. تفسیر قمى، على بن ابراهیم بن هاشم قمى، مؤسسه دارالکتاب قم، 1404ق.
24. تنبیه الخواطر (مجموعة ورام)، ورام بن ابى فراس، انتشارات مکتبة الفقیه قم.
25. جامع الأخبار، تاج الدین شعیرى، انتشارات رضى قم، 1363.
26. جامع السعادات، ملا مهدى نراقى، چاپ مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، چاپ چهارم.
27. جوامع الحکایات و لوامع الروایات، سدید الدین محمد عوفی، تهران، چاپ اول، نشر ابن سینا، 1340.
28. جواهر التفسیر، ملا حسین کاشفى سبزوارى، دفتر نشر میراث مکتوب، چاپ تهران.
29. جواهر السنیة، محدث عاملى، انتشارات دهقان، چاپ سوم، تهران، 1380.
30. حکمت نامه جوان، محمد محمدى رىشهرى، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، چاپ هفتم، 1388.
31. حکمتها و اندرزها، متفکر شهید استاد مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، چاپ سوم، تابستان 1373.
32. حماسه حسینى (ج1)، متفکر شهید استاد مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، چاپ چهاردهم، تابستان 1368.
33. حماسه حسینى (ج2)، متفکر شهید استاد مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، چاپ پانزدهم، اسفند 1371.
34. الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، مؤسسه امام مهدی علیه السلام، قم، چاپ اول، 1409ق.
35. خرمن معرفت، على موسوى مطلق، انتشارات هنارس، چاپ اول، پائیز 1384.
36. خزینة الجواهر، على اکبر نهاوندى، انتشارات وفائى قم، چاپ اول، تابستان 1381.
37. الخصال، شیخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1403ق.
38. داستان دوستان (ج5)، محمد محمدى اشتهاردى، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم، چاپ سوم، بهار 1374.
39. داستان راستان، متفکر شهید استاد مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، چاپ دهم، زمستان 1367.
40. داستان عارفان، کاظم مقدم.
41. داستانهای شگفت، شهید سید عبدالحسین دستغیب، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ یازدهم، بهار 1385.
42. داستانهاى مدرس، غلامرضا گلى زواره.
43. الدعوات، قطب الدین راوندى، انتشارات مدرسه امام مهدى قم، 1407ق.
44. رجال الکشی، محمد بن عمر کشى، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348.
45. سنن النبى صلى الله علیه و آله، علامه طباطبائى، کتاب فروشى اسلامیه، چاپ هفتم، تهران، 1378.
46. سیری در سیره نبوی، متفکر شهید استاد مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، چاپ ششم، بهار 1368.
47. شرح حدیث جنود عقل و جهل، حضرت امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ اول، بهار 1377ش.
48. شرح چهل حدیث، حضرت امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ بیستم، 1378.
49. شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید معتزلى، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشى قم، 1404ق.
50. الصحیفة السجادیة، امام سجاد علیه السلام، دفتر نشر الهادى قم، 1376.
51. صفات الشیعة، شیخ صدوق، انتشارات اعلمى تهران.
52. عبرت آموز (مجموعهاى از نکتهها و داستانهاى کتب استاد حسین انصاریان)، گردآورنده: واحد تحقیقات مرکز علمى تحقیقاتى دارالعرفان، انتشارات دارالعرفان، چاپ اول، پاییز 1378.
53. عدة الداعى، ابن فهد حلى، دارالکتاب الاسلامى، 1407ق.
54. علل الشرایع، شیخ صدوق، انتشارات مکتبة الداورى قم.
55. عوالی اللآلی، ابن ابى جمهور احسائى، انتشارات سید الشهداء علیه السلام قم، 1405ق.
56. عیون اخبار الرضا علیه السلام، شیخ صدوق، انتشارات جهان، 1378.
57. غرر الحکم و درر الکلم، عبدالواحد بن محمد تمیمى آمدى، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم، 1366.
58. الفضائل، شاذان بن جبرئیل قمى، انتشارات رضى قم، 1363.
59. فضائل الشیعة، شیخ صدوق، انتشارات اعلمى تهران.
60. فقه الرضا علیه السلام، امام رضا على بن موسى علیه السلام، انتشارات کنگره جهانى امام رضا علیه السلام مشهد، 1406ق.
61. فلسفه اخلاق، متفکر شهید استاد مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، چاپ یازدهم، تابستان 1372.
62. قصص الأنبیاء، قطب الدین راوندى، چاپ بنیاد پژوهشهاى آستان قدس رضوى، 1409ق.
63. کافی (اصول، فروع و روضه)، ثقة الاسلام کلینی، دارالکتب اسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1365.
64. کشف الغمة، على بن عیسى إربلى، چاپ مکتبة بنى هاشمى تبریز، 1381ق.
65. کنز الفوائد، ابوالفتح کراجکى، انتشارات دار الذخائر قم، 1410 هجرى قمرى
66. گلستان، مصلح الدین سعدى شیرازى.
67. اللهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، انتشارات جهان، تهران، 1348.
68. مثنوى معنوى، جلال الدین محمد بلخى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى سازمان چاپ و انتشارات، چاپ هفتم، 1386.
69. محبت زنان و کودکان (سیره پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله 2)، حبیب الله فرحزاد، انتشارات طوباى محبت، قم، چاپ اول، بهار 1389.
70. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقى، دار الکتب الإسلامیة قم، 1371ق.
71. مستدرک الوسائل، محدث نوری، مؤسسه آل البیت قم، چاپ اول، 1408ق.
72. مصباح الشریعة، امام صادق علیه السلام، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1400ق.
73. مصباح الشریعة (ترجمه عبد الرزاق گیلانى)، نشر پیام حق، تهران، چاپ اول، 1377.
74. مصیبت نامه، فرید الدین عطار نیشابورى.
75. معانى الأخبار، شیخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1361.
76. مکارم الأخلاق، رضى الدین حسن بن فضل طبرسى، انتشارات شریف رضى قم، 1412ق.
77. مناقب آل ابی طالب، محمد بن شهر آشوب مازندرانی، مؤسسه انتشارات علامه، قم، 1379.
78. من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1413 هجرى قمرى
79. میزان الحکمة، محمد محمدى رىشهرى، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، چاپ اول، 1422ق.
80. نشان از بی نشانها (ج1)، على مقدادى اصفهانى، نشر جمهورى، چاپ سى و دوم، تابستان 1387.
81. نغمة الهی، مهدى الهی قمشهای.
82. نهج البلاغه، امام على بن ابى طالب علیه السلام، انتشارات دار الهجره قم.
83. یکصد موضوع 500 داستان، سید على اکبر صداقت، انتشارات ناصر، قم، 1379.
/ع