ماهان شبکه ایرانیان

بانی ۲۹ بهمن تبریز (۱)

شیوه های مدیریت شهید آیت الله قاضی در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین عبدالحمید باقری بنابی *درآمد   شنیدن شیو ه های مدیریتی و نقش شهید قاضی در مبارزات و رهبری مردم تبریز و بیان دقیق اوضاع و شرایط آن برهه، از زبان کسی که خود در تمامی عرصه ها حضور فعال داشته و با هوشیاری مسائل گوناگون را رصد کرده است، بسیار مغتنم است

بانی 29 بهمن تبریز (1)
شیوه های مدیریت شهید آیت الله قاضی در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین عبدالحمید باقری بنابی

*درآمد
 

شنیدن شیو ه های مدیریتی و نقش شهید قاضی در مبارزات و رهبری مردم تبریز و بیان دقیق اوضاع و شرایط آن برهه، از زبان کسی که خود در تمامی عرصه ها حضور فعال داشته و با هوشیاری مسائل گوناگون را رصد کرده است، بسیار مغتنم است. این گفتگو مشحون از ده ها نکته ناشنیده و روشنگر درباره وضعیت ویژه آذربایجان در آن مقطع تاریخی از زبان فردی است که سالها در کنار آن شهید به مبارزه پرداخت و پس از انقلاب نیز از سوی مردم تبریز برای نمایندگی در مجلس شورای اسلامی برگزیده شد.

سابقه آشنایی پدر شما با آیت الله قاضی به چه زمانی برمی گردد؟
 

آشنایی آنها آشنایی عالم با عالم بود. از آن زمانی که در اینجا آیت الله شریعتمداری را برای مرجعیت ترویج می کردند، مرحوم آقای قاضی در تبریز و مرحوم پدر من در بناب و حومه آن از آقای حکیم تقلید می کردند و این وجه اشتراک آنها بود. من در نجف مشغول تحصیل بودم که بین پدر ما و علی اصغر محی الدین درباره ولایت اهل بیت اختلاف افتاد و در واقع سازمان امنیت در جهت تائید آن بنده خدا، آنها را به قم و به آقای شریعتمداری ارجاع داد تا ایشان بین این دو حَکَم باشند که حق با کدامشان است. در آنجا آقای شریعت مداری بالاخره پدر ما را تائید نکرد. البته این کار آقای شریعتمداری سابقه طولانی داشت. بیست سال قبل از آن هم که آقای شریعت مداری در تبریز بود، پدر ما را تائید نکرده بود. احتمالاً این دفعه دوم بود. البته علمای بزرگ در نجف مثل آیت الله حکیم، آیت الله خوئی و آیت الله سید عبدلله شیرازی و در قم هم آیت الله مرعشی نجفی پدر ما را تائید می کردند ولی دستگاه به صورت نامرئی یک ارتباطی با آقای شریعتمداری داشت. بالاخره بعد از یک ماه معطلی ایشان نه پدر ما را تائید کرد و نه از طرف مقابل و سازمان امنیت هم ناگفته، اینها را به تبریز تبعید کرد تا دو سال در آنجا بمانند. پدر ما البته در تبریز بسیار مورد تکریم و احترام علما بود و مؤمنین و شیعه های تبریز از پدر ما خیلی تجلیل می کردند و در مسجد تازه ساختی به نام توحید که در خیابان نادری هست، اصرار کردند پدر ما تا تبریز است، در آنجا نماز بخواند. ایشان در آنجا پیش نماز بود و مردم خیلی می آمدند. آن وقت ها بود که ما هم خیلی نگران شدیم و از نجف آمدیم به تبریز. من قصد برگشتن به نجف را داشتم، ولی مرحوم شهید قاضی اصرار داشت که من اینجا بمانم. ما هم بالاخره متاسفانه ماندیم.

چرا ایشان اسرار داشتند که شما بمانید؟
 

ایشان استدلال و برداشت های خودشان را داشتند که من نمی دانستم، ولی فرمودند که بمانید مرا به مسجد خودشان مسجد شعبان دعوت کردند که شبها می رفتم و سخنرانی می کردم. بالاخره متاسفانه ماندیم. مرحوم آمیرزا جواد تبریزی اصرار داشتند که من در جائی غیر از نجف نباشم، ولی نشد. آمیرزا جواد تبریزی آن موقع در نجف تشریف داشتند و استاد من بودند.

آیا شما در تبریز با آیت الله قاضی مباحث علمی هم داشتید؟
 

نه، جلساتی بود، ولی به صورت مستمر جلسات علمی نبود. من از خدمتشان استفاده می کردم و ایشان هم ما را برای جلساتی دعوت می کردند. تا آخر هم چنین بودیم.
روزهای پنج شنبه من به منزل ایشان می رفتم و سخنرانی می کردم ولی خیلی با ایشان نزدیک بودیم و در غیاب پدرمان، برای ما پدری می کردند. با تمام قوا و همت از ما حمایت می کردند و این ارتباط تا آخرین ساعات عمر ایشان ادامه داشت.

پدری کردن که می فرمائید چه می کردند؟
 

در اینجا طرفداران آقای شریعتمداری پدر ما را به غلو و شیخی گری و مخالفت با ایشان متهم می کردند و آقای قاضی از ما حمایت می کردند. آقای قاضی و پدر من و خودم از آقای حکیم تقلید می کردم. آن روزها من تازه از نجف برگشته بودم. سال 49 بود و مرحوم آقای حکیم فوت کرده بودند. من آن موقع جوان بودم و در اینجا اهل منبرهایی مثل آقای انزابی و آقای ناصرزاده زیاد بودند، با همه اینها آقای قاضی خیلی حمایت می کردند. آن موقعی که آقای قاضی در اینجا برای آیت الله حکیم مجلس ترحیم گرفتند، من تک سخنران ایشان بودم؛ چون در جوانی خدمت آقای حکیم بودم و یک مقدار به حالات ایشان وارد بودم و سوابق مبارزاتی شان را در جنگ با انگلیسی ها خوانده بودم. این یکی از کارهای شاخص آقای قاضی بود که در چنین شرایطی من را که خیلی جوان بودم، بین آن همه منبری و سخنران، به آن مجلس بسیار پرعظمت دعوت کردند که صحبت کنم . از آن وقت هم این تقریبا رسم شد که در وفات علما و بزرگان از من دعوت می شد که به منبر بروم و سخنرانی کنم.

بانی 29 بهمن تبریز (1)

پس از رحلت آیت الله حکیم، آیت الله قاضی مردم را به چه کسی ارجاع می دادند؟
 

ایشان به صورت خفائی و نه خیلی علنی، مردم را به امام(ره) ارجاع می دادند.

قبل از رحلت آیت الله حکیم آیا آیت الله قاضی امام را ترویج می کردند؟
 

بله، ایشان بعد از جریانات 41 و 42، در مسیر اهداف امام حرکت می کردند و به صورت خفایی و نامرئی از ایشان ترویج می کردند، ولی نه اینکه در برابر آیت الله حکیم باشند. ایشان تنها نماینده مرحوم امام(ره) و مورد تائید ایشان بودند . آنهایی که از سابق طرفدار آقای شریعتمداری بودند، خیلی تلاش می کردند که موقعیت ایشان تنزل کند، ولی امام از ایشان حمایت می کردند.

آیا شهید قاضی در تبریز از لحاظ وزن علمی جایگاه خاصی داشتند یا فقط جایگاه مبارزاتی داشتند؟
 

البته جایگاه مبارزاتی ایشان بیشتر متجلی بود، ولی ایشان فلسفه می دانستند و از بزرگان هم اجازه های مختلفی داشتند. انصافا هم نظرات علمی جالبی داشتند. و چهارشنبه شب ها هم که در مسجدشان منبر می رفتند،خیلی علمی صحبت می کردند. هر روز صبح هم در منزلشان جلسات درس داشتند، ولی علمای مبرز دیگری چون آقای انگجی، آقای بادکوبه ای، آقای خسروشاهی، آقای اهری، آقای مجتهدی و آقای مولانا هم بودند.

در مورد اهتمام ایشان به امر ولایت توضیحاتی بفرمائید.
 

ایشان انصافا فرد محققی بودند، مثلا درباره اربعین امام حسین(ع) کتابی نوشته و در آن تحقیقات جالبی کرده اند. بر جنب المأوی و فردوس الاعلی مرحوم کاشف الغطاء هم ایشان پاورقی نوشته اند. کتابی هم در ارث دارند.تالیفات متعددی دارند.

موضوعات جلسات پنجشنبه که اشاره کردید در منزل ایشان تشکیل می شد، حول چه محورهائی بود؟
 

نوعا دینی و سیاسی بود.ما هم آنجا سخنرانی می کردیم و جماعت هم زیاد می آمد و منزل ایشان از جمعیت پر می شد .ایشان خصوصیتی ماورای علمای دیگر داشتند که نوعا ادبا، چیز فهم ها و آدم هائی که سطح فکرشان بالاست، در اطراف ایشان بودند، یعنی علما زیاد می آمدند. بعضی از علمای تبریز که من ارادت زیادی هم خدمتشان داشتم، مجالسشان پر از عوام بود. از اطراف و خود شهر نوعاً عوام بودند که زیاد پای منبر آنها می آمدند. در اطراف مرحوم آیت الله قاضی نوعاً خواص شهر بودند و از نظر علمی، ادبی و هنری آدم های خاصی می آمدند. البته از عوام هم برخی می آمدند. یادم هست یک روز راجع به تیمم از نظر فقهی صحبت بود، ایشان نظر آقای خوئی را تائید می کردند. چون آقای خوئی می گفتند وقتی تیمم می کنید باید یک چیزی روی زمین باشد که به دست بچسبد، مثلا اگر سنگ هست، غباری روی آن باشد. شهید قاضی دقت نظر خاصی در مسائل داشتند.

منبر ایشان چه خصوصیتی داشت که می فرمائید نوعا خواص می آمدند؟
 

چون ایشان علمی صحبت می کردند، آمیخته با فلسفه صحبت می کردند. مباحثی را که مطرح می کردند، با موازین فلسفی انطباق می دادند. ایشان علاوه بر اینکه در علم و ادبیات خیلی خوب بودند، در معاشرت ها و مراودتشان هم بسیار مؤدب و ادیب بودند. ایشان نه تنها در منبر دوزانو می نشستند، در منزل هم همین طور بودند و بعید می دانم کسی ایشان را بی عبا دیده باشد. حتی آنهائی هم که اذیتشان می کردند، ایشان با ادب با آنها صحبت می کردند. انصافاً ادب ممتازی داشتند. متعدد مجالسی بود که ناهار دعوت بودیم. سر سفره دو زانو نشستن مشکل است، ولی ایشان در آنجا هم دو زانو می نشستند و عبایشان همیشه روی دوششان بود. حتی ساواکی هائی که با ایشان برخورد داشتند، ادب مخصوصی را از ایشان در ذهنیت خود داشتند.

بانی 29 بهمن تبریز (1)

در بحث های مبارزاتی چه خاطراتی از آیت الله قاضی به یاد دارید؟
 

حافظه ام خیلی کم شده است و متاسفانه کارهائی را که خودم هم کرده ام به سختی به یاد می آورم تا چه برسد کارهای اشخاص دیگر. یک آدم مبارز چه می کند؟ نقاط ضعف طرف مقابل را بیان می کند. آقای قاضی هم همین کار را می کردند، یعنی صحبت درباره طاغوت و دستگاه و محمد رضا پهلوی . ضعف آنها یکی دو تا که نبود. همه زندگی شان، تمام کارهایشان، افرادشان، ساواکشان، شهربانی شان، همه اش ظلم و ضعف و تجاوز بود. آن وضعیت خواهرهای شاه بود، آن وضعیت زنانش بود، وضعیت ثریا بود، فرح بود، اشرف بود. یک مقوله و دو مقوله که نبود.

رابطه ایشان با گروه های مبارز قبل از انقلاب چگونه بود؟
 

در سال 48، 49، رابطه با سازمان مجاهدین خلق وجود داشت. البته آنها در سال 54 تغییر ایدئولوژی شان را علنی کردند. وقتی حنیف نژاد را اعدام کردند،من در مسجد آیت الله شهیدی صحبت می کردم. در آنجا مجلس شام غریبانی برای او گرفتند و به پدرش تسلیت گفتند. آقای قاضی نوعاً از گروهای مخالف رژیم شاه حمایت می کردند.

یکی از مسائلی که در آن مقطع تاریخی پیش می آید تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق در سال 54 است و اینکه بسیاری از علمائی که پیش از این مقطع ، به عنوان یک گروه اسلامی از اینها حمایت می کردند، متوجه گرایش های مارکسیستی اینها شدند و کمک هایشان را قطع کردند. خاطره خاصی از برخورد آیت الله قاضی با آنها پس از این تغییر ایدئولوژیک به یادتان هست؟
 

وقتی که آنها التقاطی رفتار کردند، علما کنار کشیدند. ما هم تا آن زمان حمایت هائی را که از دستمان برمی آمد، انجام می دادیم. منزل ما در خیابان ارتش بود. یک شب به من گفتند بنده خدائی آمده که گویی از سازمان مجاهدین خلق است. من رفتم دم در و دیدم که یک نفر آمده که دستش را بسته و از گردنش آویزان کرده و پایش هم زخمی است، گفت:«وضعیت مرا که می بینید. ما از نظر مالی نیاز داریم.» خدا به من کمک کرد و آنجا جواب ندادم و گفتم:«فردا بیا مدرسه ببینم چه کار می توانم برایت بکنم.» وضعش به نظرم مشکوک آمد فردا به مدرسه آمد و من با احتیاط با او رفتار کردم و گفتم:«کاری از دستم بر نمی آید 25 تومان توی جیبم دارم، اگر می خواهی همین را بدهم.» گفت:«نه با این پول ها کار ما راه نمی افتد.» بعدها در گزارش های ساواک دیدم که او ساواکی بوده و آمده ببیند ما تا چه حد با مجاهدین خلق ارتباط داریم. ظاهراً الان این گزارش در اسناد انقلاب است. مجاهدین خلق آن قدرها هم گروه معروفی نبودند. گروهی زیرزمینی بودند که کارهایی را انجام می دادند. در مجموع همه گروه هائی که علیه رژیم شاه مبارزه می کردند و از نظر سیاسی مخالف رژیم بودند، دور و بر آقای قاضی می آمدند و گاهی هم از حمایت آقای قاضی برخوردار می شدند، ولی ایشان هم با آنها محتاطانه رفتار می کردند. مجاهدین خلق هم تا مسلمان بودند، به آنها کمک می کردیم.

نقش آیت الله قاضی در رویداد 29 بهمن چه بود؟
 

بنا بود برای چهلم شهدای قم مجلس ترحیمی گرفته شود. اعلامیه ای نوشته شد تا علما امضا کنند و در آن اعلام شد که ما فردا در مسجد قزللی برای ترحیم می نشینیم. می دانستیم که نمی گذارند این مجلس برگزار شود. ما شبیه این کار را در جریان طیب رضائی انجام داده بودیم که نگذاشته بودند در مسجد را باز کنیم. شرایط حالا با آن موقع بسیار متفاوت است، چون الان همه هر چه به زبانشان می آید، می گویند. راننده شده مرد سیاست و با سرنشینان در تاکسی بحث سیاسی می کند. همین طور در قهوه خانه ها ، هیئت های مذهبی و مساجد و در همه جا، هر کسی هر حرفی را می زند و آزاد هم هست و کسی هم او را تعقیب نمی کند و لذا همه شده اند سیاسی. شاید باور نکنید که آن زمان نمی گذاشتند برای یک مجلس ختم در مسجد را باز کنیم. آن روز ها به یک پاسبان نمی شد اعتراض کرد.
به هر حال تقربیا می شود گفت که باقی 29 بهمن آقای قاضی بودند که اعلامیه را نوشتند و برای علما فرستادند که امضا کنند. همه مسائل از این علامیه سرچشمه می گرفت و لذا ایشان نقش اصلی را داشتند. برای ما کاملا معلوم بود که نمی گذارند آن حرکت انجام بشود، ولی در حد توانمان حرکات ایذائی برای کوبیدن دستگاه پهلوی انجام می دادیم. آن روز هم قرار بود یک حرکت ایذائی باشد. ولی ایذائی بسیار موفقی شد و تبریز قیام کرد! مرحوم شهید آیت الله قاضی، خودشان هم این قیام را پیش بینی نمی کردند. خود ماها هم پیش بینی نمی کردیم. من مختصری در جریان بودم، چون مدرسه ای داشتم که نوعی ستاد مخفی برای این جور کارها بود و دانشجویان و مبارزین به آنجا می آمدند، ولی آن حرکتی در 29 بهمن انجام شد، غیر متعارف و غیر قابل پیش بینی بود.
اتفاقا شب پیش از آن خواب خاصی دیده بودم و برای همین با ماشین در خیابان ها می گشتم. در خیابان ها هم تیراندازی و اوضاع خطرناک بود. به هر خیابانی که می رسیدم 100 نفر و 200 نفر با چوب و چماق شعار می دادند که الله اکبر، الله اکبر، یا حسین. همه خیابان ها به این صورت بود. اوضاع به صورتی درآمد که اگر یک سال هم رویش کار می کردیم، این طوری نمی شد. خود جوش این چنین شد. نیروهای نظامی تبریز هم نتوانستند جلویش را بگیرند و از تهران نیرو خواستند که با دو سه تا هواپیمای سی -130 نیرو آوردند، اما تا وقتی تا پاسی از شب گذشته، مردم خودشان کنار نرفتند، نیروهای نظامی نتوانستند کاری کنند. بانی این جریان خود آقای قاضی بودند و با همدستی عده ای از علما این کار را کردند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
ادامه دارد...
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان