چگونگى اعتقاد درست به خلفا در میان اهل حدیث
درباره خلفا، در مرحله نخست، میان شیعیان و سایر مسلمانان اختلاف بود. شیعیان، برخلاف سایر مسلمانان، خلافت خلفاى نخست را نمى پذیرفتند; گرچه برخى از معتزله نیز انتقاداتى به خلفا داشتند. در این باره، نه تنها اعتقاد به خلفا مطرح بود، بلکه چیزى شبیه به عصمت نیز براى آنان قائل بودند و کوچک ترین انتقادى قابل تحمل نبود. انتقاد یا طعنه به خلفا، دلیل بر تمایل به رافضى گرى بود.
درباره خلفا از زوایاى مختلف، مشتمل بر کیفیت انتخاب خلیفه، بیعت با او، اطاعت از او و شرایط خلیفه شدن بحث مى کردند. با این حال، به جز این مطالب که درباره هر خلیفه اى مطرح مى شد، نوعى اعتقاد خاص نسبت به خلفاى عصر اول، که سنیان از آن ها با عنوان راشدین یاد مى کنند، مطرح شد: یک مسلمان، وقتى سنى است که این سه یا چهارتن را خلیفه بداند وگرنه اهل بدعت و از تسنن خارج شده است. بر اساس این نگرش، ممکن نیست که فرد سنى صرفاً به قرآن و حدیث اعتقاد داشته باشد. در اصل چنین تعبیرى درباره شیعه نیز به اعتبار ائمه صادق است.
تعداد خلفا از دیگر مسائل اختلافى میان مسلمانان بود. عامه مسلمانان، به جز شیعه امامى و در مواردى زیدى، دو خلیفه نخست را مى پذیرفتند. اما در قرن نخست هجرى و تا قرن دوم، برخى از سنیان، عثمان را قبول نداشتند. گرچه این قبیل افراد در تواریخ و شرح حال ها به شیعه بودن متهمند، اما به طور اصولى به لحاظ عقاید و فقه، کاملا از شیعه جدایند. بسیارى از مردم عراق، بیشتر مردم کوفه و واسط، عثمان را نمى پذیرفتند و به جاى آن به امام على اعتقاد داشتند و حتى او را برتر از دو خلیفه نخست مى دانستند. در برابر، اهل حدیث و عثمانى مذهبان سخت به عثمان اعتقاد داشتند و تفکیک میان او و دو خلیفه دیگر را به هیچ روى نمى پذیرفتند. بر طبق این اعتقاد، مسلمان باید در امر خلافت به سه خلیفه معتقد باشد: ابوبکر، عمر و عثمان. ترتیب فضیلت آنان بر یکدیگر نیز درست به همین ترتیب تاریخى است: اولى بهتر از دومى است و دومى بهتر از سومى، و اینان بهترین صحابه اند. در این گرایش، از منظر اعتقادى، تنها سه خلیفه پذیرفته شده بودند و جایى براى خلیفه چهارم وجود نداشت.
نگاهى به کتاب السُّنه، اثر ابوبکر خلال (م 311) ، مى تواند دامنه اصول اعتقادى اهل حدیث را در زمینه شمار خلفا و دیدگاه هاى پذیرفته شده درباره آنان نشان دهد. این کتاب، بیش از هر اثر دیگرى از آثار اهل سنت، سنت را درباره آنچه باید درباره خلفا بدانیم و بدان معتقد باشیم، بیان کرده است. تقریباً تا صفحه پانصد کتاب، بلکه اندکى بیشتر، به این موضوع اختصاص یافته و پس از آن به بحث هایى درباره جبر و اختیار و کفر و ایمان پرداخته شده است. بدین ترتیب، مى توان پذیرفت که این اثر، بیش از آن که اعتقادى و کلامى به معناى مصطلح باشد، یک اثر سیاسى است که مواد اولیه فراوانى در مسائل مختلف مربوط به سیاست دینى از زاویه فقهى در آن یافت مى شود. در واقع، نگرش تاریخى مسلمانان سنى نسبت به خلافت، در این کتاب عرضه شده است.
در هر بخش، بر اساس تقسیم بندى مؤلف، احادیثى از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اقوال مختلفى از بزرگان سلف، صحابه و تابعین نقل شده، ابعاد اعتقاد صحیح روشن مى شود. بخشى از ابواب کتاب چنین است: اطاعت از امام و ترک خروج بر وى; حدیث الائمة من قریش; امارت و مباحث آن; احکام خروج کنندگان بر امام; مباحث کلى خلافت; خلافت ابوبکر و عمر و عثمان و على; بحث تقدیم خلفا بر یکدیگر; درباره روافض; و بحث از بنى امیه و فتنه.
آنچه ما در پى آنیم، مباحث سیاسى کتاب به صورت عام نیست، بلکه اعتقاد اهل حدیث در خصوص خلفاى نخست، بهویژه نگرش آنان به جایگاه امام على(علیه السّلام) است.
عقیده اهل حدیث درباره خلفا
در نگاه اهل حدیث، بهترین خلفا و صحابه پس از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ابوبکر و عمرند که منهاى این اعتقاد، بر اساس دید سیاسى آنان، در دوره اى که جماعت و یکپارچگى سیاسى مسلمانان کاملا استقرار داشته است، خلافت کرده اند و به دیگر سخن با مخالفتى روبه رو نشده اند. اما درباره خلیفه سوم، از دید اهل حدیث، انعقاد خلافت وى بر پایه اجماع بوده و تردیدى در این مطلب وجود ندارد. در نیمه دوم خلافت وى به تدریج مخالفت و سپس شورش پدید آمده است. با این حال، دید سیاسى اهل حدیث نسبت به این شورش، کاملا منفى است و نوعى خروج و شورش نادر است که در اصطلاح خروج بر امام نام دارد.
تحلیل اهل حدیث از این اوضاع، در عین حمایت از مشروعیت خلافت عثمان، آن است که از این پس «جاء الاختلاف و البدع و صار الناس احزابا و صاروا فرقا».
امام على (علیه السّلام) در سال چهلم هجرت به شهادت رسید و شیعیان شکست خوردند و امویان پس از آن نود سال حکومت کردند. در این مدت مذهب عثمانى را به عنوان مذهب پایه در دنیاى اسلام، مطرح کردند. در این نگرش، اصلا جایى براى امام على نبود و عثمان سخت تثبیت مى شد; به طورى که مخالفت مردم مدینه با عثمان در زمان کشته شدن وى و یا مخالفت عامه عراقى ها با عثمان در طول حکومت امام على(علیه السّلام) اصلا به حساب نیامد و به عنوان بدعت در مقابل سنت شناخته شد.
در چنین شرایطى، اعتقاد اهل حدیث به خلفا بر پایه نگرش عثمانى شکل گرفت و از دوره شورش معاویه بر امام على(علیه السّلام) به بعد، صورتِ اعتقادى به خود گرفت و حتى بنى عباس نیز نتوانستند این نگرش را چندان عوض کنند. گویا پس از درگیر شدن آنان با علویان، از زمان منصور به بعد، تغییر آن نگرش را چندان به مصلحت خویش نمى دیدند.
مأمون بر انکار عثمان، البته نه به صورت آشکار، و اثبات موقعیت امام على(علیه السّلام) اصرار داشت. این اقدام او هم زمان با سخت گیرى بر اهل حدیث، موجى از مخالفت را بر ضد او برانگیخت و بلافاصله پس از معتصم (م 227) و غلبه اهل حدیث، بار دیگر نگرش عثمانى به طور جدى مطرح شد. البته روشن بود که عثمانى ها یا سنیان جدید، تنها گروهى نبودند که در بغداد یاعراق یا سایر شهرهاى ایران و شام و مصر زندگى مى کردند. در کنار آن ها معتزله، مرجئه یا اصحاب ابوحنیفه و نیز شیعیان بودند که جمعیت زیادى داشتند. آنچه بناى اصلى اعتقادیه هاى اهل سنت را ساخت، جریان اهل حدیث بود که از آغاز دهه سوم قرن سوم به بعد، به آرامى رو به تعدیل پیش رفت تا راحت تر بتواند در برابر مخالفان ایستادگى کند.
یکى از مهم ترین فصول این تعدیل، پذیرش امام على(علیه السّلام) به عنوان چهارمین خلیفه بود; یعنى در این زمان عقیده اهل حدیث درباره خلافت، تغییر کرد و کسى که از ابتدا با او دشمنى شده، و حتى مى توان گفت عقیده عثمانى دقیقاً در ضدیت با او شکل گرفته بود، در میان عقیده اهل حدیث به عنوان خلیفه پذیرفته شد; درست همان طور که در دوره معاصر ما نیز خوارج، در عمان و شمال الجزایر، امام على(علیه السّلام) را تقدیس مى کنند و آنچه را در گذشته بدان معتقد بودند که اساساً در ضدیت با امام على(علیه السّلام) شکل گرفته بود، انکار مى کنند.
«السُنّة» ابوبکر خلاّل و عقیده صحیح درباره خلافت
مطالبى که خلاّل در فصول مربوط به خلافت آورده، نقل هاى کوتاه و بلند از افراد مختلف، به صورت روایت از حضرت رسول یا نقل قول از صحابه و تابعین است که هر کدام نکته خاصى را نشان مى دهد. بسیارى از روایات این باب، بدون تردید، از ساخته هاى دوران بعدى است. در این جا به ترتیب گزیده این نقل ها را که هر کدام گوشه اى از اعتقاد صحیح اهل حدیث درباره خلافت خلفاى نخست را نشان مى دهد، مى آوریم.
نخستین نقل، روایت یوم الخمیس، یعنى خبر درخواست کاغذ و قلم براى رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که نیاوردند و پیامبر را متهم به هذیان گویى کردند. این روایت، بنا به تصریح مصحح در پاورقى، بى تردید روایتى صحیح است (ص 271).
در نقل دیگرى، عایشه استخلاف از طرف رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را انکار مى کند و مى گوید اگر قرار بود جانشینى تعیین کند، ابوبکر و عمر را بر مى گزید (ص 272).
نقل دیگرى از امام على(علیه السّلام) آمده است که چون دیدیم پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بیمارى ابوبکر را براى نماز تعیین کرد، او را به خلافت برگزیدیم (ص 274). این نقل با توجه به مواضع امام على در آغاز خلافت ابوبکر واضح البطلان و ساختگى است.
نقلى دیگر از ابوحازم است که مى گوید در روزهاى آخر خلافت ابوبکر، عمر را باچوب دستى دیده که مردم را آرام مى کرده و به آن ها مى گفته است: «اسمعوا لقول خلیفة رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ; آنچه از طرف ابوبکر، جانشین و خلیفه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، خوانده مى شود بشنوید». این همان فرمان ولایت عهدى عمر از سوى ابوبکر بوده است (ص 277). پس از آن از شوراى عمر صحبت شده و نقل هایى در فضیلت ابوعبیده جراح آمده که عمر گفت: «اگر زنده بود او را جانشین خود مى کردم» (ص 279). سخنى هم از کعب الاحبار است که شایع کرده بود که معاویه خلیفه مى شود (ص 281); و این مطلب را به عنوان آن که در کتاب هاى کهن یافته مطرح مى کرد.
جملات زیادى در ستایش دو خلیفه اول از قول امام على(علیه السّلام) نقل شده تا شائبه اى از اختلاف میان آن ها نباشد. از ایشان نقل شده است که بهترین امت پس از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ابوبکر و بعد عمر است (ص 289، 293); یعنى همان اعتقاد اهل حدیث. محارب بن دثار هم گفته است که بغض ابوبکر و عمر نفاق است (ص 290). این مضمون روایت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره امام على(علیه السّلام) است که به تواتر نقل شده و در این جا معکوس شده است. محمد حنفیه هم گفته بهترین امت ابوبکر و عمرند. وقتى درباره پدرش سؤال شده، گفته است: «رجل من المسلمین» (ص 291). روایت مفصلى هم عبدالله پسر عمر درباره مرگ پدرش و جانشینى او آورده است (ص 294 ـ 297).
در آغاز جزء دوم کتاب، باز نقل ها از خلافت ابوبکر آغاز شده است. در نخستین عبارت، تعیین ابوبکر براى نماز در حیات پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به معناى تعیین وى براى خلافت دانسته شده است (ص 301 و 302). در این باره نقل هاى متعددى از قول اطرافیان وى، که از این جهت همه در معرض تهمتند، آمده است. گاهى براى این که این تأیید جدى تر شود، از قول امام على(علیه السّلام) ، که عدم بیعت وى با ابوبکر تا زمان رحلت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) مسلم است، نقل هایى آمده است. ستایش هاى معصوم گرایانه نسبت به ابوبکر و عمر نیز در این نقل ها فراوان دیده مى شود: «ابوبکر و عمر خیر اهل السماء و خیر اهل الارض و خیر الاولین و خیرالاخرین الا النبیین و المرسلین» (ص 307).
در ادامه فصلى در خلافت عمر آمده و در آن جا نیز ستایش ها غوغا مى کند (ص 311 به بعد). قسمت بعد درباره خلافت عثمان است (ص 319). در این جا نیز فضایل عثمان نقل شده و نقلى بر این که اجماع امت بر خلافت عثمان حاصل شده آمده است (ص 320). درباره کسى هم که على را بر عثمان مقدم مى داشته اعتراض شده است که بیعتى صحیح تر و محکم تر از بیعت با عثمان نبوده است (ص 321); چرا که خلافت او با نظر و مشورت شش نفر از اهل بدر تأیید شده است (ص 322).
درباره درخواست خلع از خلافت از سوى مخالفان، نقل شده است که لباس خلافت را خدا پوشانده و نمى شود آن را کَند (ص 321، 329). طبعا به دلیل تردیدهایى که شیعیان کوفى درباره خلافت عثمان داشتند، اهل حدیث کوشش کرده اند تا براى عثمان، فضایل بیشترى روایت کنند و از آن مهم تر، براى توجیه شورش مردم، توجیهاتى دست و پا کنند. در این توجیهات، قتل عثمان نخستین «فتنه» دانسته شده که آخرین فتنه هم فتنه مسیح است (ص 335).
تا این جا، عقیده اهل سنت درباره خلافتِ صحیح، جدى است، چیزى که در برخى از نقل ها در همین کتاب، از آن با تعبیر «خلافة النبوة» یاد مى کنند (ص 284، 334).
اهل حدیث و ترتیب تفضیل خلفا
گذشت که در مرام عثمانیه، که سلف اهل حدیثند، خلافت امام على (علیه السّلام) به رسمت شناخته نمى شد. زمینه تاریخى آن، نقش امویان در شکل دهى مذهب عثمانیه بود که در بصره و شام استقرار داشت، در کوفه با آن دشمنى مى شد و مردم مدینه در مورد آن توقف مى کردند. در سایر بلاد، مانند شهرهاى ایران نیز، بر اساس الحق لمن غلب، در تمام دوره اموى، همین مرام شایع بود.
شواهد زیادى وجود دارد که اهل حدیث، در زمینه اصل اعتقادى خود درباره خلافت، تأکید داشتند که تنها اعتقاد به صحت خلافت سه نفر نخست کافى است. این در حالى است که شیعیان کوفى ـ که البته بیشتر آن ها نه امامى بودند و نه زیدى، و تنها از دید اهل حدیث عثمانى مذهب، به دلیل مقدم دانستن امام على (علیه السّلام) بر عثمان، شیعه شناخته مى شدند ـ در عین پذیرش چهار خلیفه در قرن دوم، امام على را از نظر رتبه مقدم بر عثمان مى داشتند. اصحاب حدیث بصرى که در اواخر قرن دوم اندکى تعدیل یافته بودند، چهار خلیفه را قبول داشتند، اما اهل حدیث بغداد، در اوج دوره افراط خود، تنها سه خلیفه را مى پذیرفتند. این تقسیم بندى در کتاب مسائل الامامه که در قرن سوم تألیف شده، چنین آمده است: اهل حدیث کوفه نظیر وکیع بن جراح و فضل بن دکین چنین مى پندارند که: «أن أفضل الناس بعد النبى (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ صلى الله علیه و آله ـ ابوبکر، ثم عمر، ثم على، ثم عثمان، یُقدِّمون علیاً على عثمان و هذا تشیّع أصحاب الحدیث من الکوفیین و یثبتون امامة علىّ». در برابر این نگرش، اصحاب حدیث بصرى بر این باورند که: «أفضل الامة بعد النبى (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ابوبکر ثم عمر ثم عثمان ثم على، ثم یسوون بین بقیة الشورى». این در حالى است که مشایخ اهل حدیث در بغداد اساساً خلافت امام على(علیه السّلام) را قبول ندارند: «و أما مشایخ أصحاب الحدیث من البغدادیین، فإنهم لایثبتون إمامة على، منهم ابن معین و ابوخیثمه و أحمد بن حنبل کانوا یحذفون علیاً من الامامة و یزعمون أن ولایته کانت فتنة!»
عنوانى که در کتاب السنة خلال در این باره آمده، «السنة فى التفضیل» است; به این معنا که اعتقاد صحیح در باب تفضیل خلفا بر یکدیگر چیست. این جاست که شواهد فراوانى مى یابیم که اهل حدیث نخست، که سلف جریان تسنن در دنیاى اسلام است، تا اوایل قرن دوم و حتى در بسیارى از موارد تا اواسط آن، اعتقادى به خلافت امام على(علیه السّلام) نداشته است.
در این بخش، نقل هاى فراوانى آمده که چندان نظم منطقى ندارد; اما به هر حال، گویاى نوعى نگرش اعتقادى اهل حدیث به مسئله تفضیل میان خلفاست.
در نخستین نقل، صالح بن احمد بن حنبل از پدرش درباره گروهى سؤال مى کند که شیخین را بر دیگران تفضیل نمى دهند. احمد مى گوید: «ما در باب تفضیل به سخن عبدالله بن عمر معتقدیم که مى گفت: زمانى که رسول خدا زنده بود، ما در تفضیل معتقد بودیم که اول ابوبکر دوم عمر و سوم عثمان به ترتیب بر یکدیگر تفضیل دارند; اما در مورد شخص یا اشخاص بعد سکوت مى کردیم» (ص 371).
از نقل بعدى روشن مى شود که عقیده کوفى ها برخلاف این بوده، چون به امام على(علیه السّلام) اعتقاد داشتند. دیگر آن که اهل مدینه هم اعتقادى به تفضیل نداشته اند و هیچ کس را بر دیگرى تفضیل نمى داده اند (ص 371).
در باب تفضیل، کسانى یافت مى شدند که تنها درباره ابوبکر و عمر اظهار نظر مى کردند و ساکت مى شدند. احمد بن حنبل بر این باور بود که این نگرش، یک سنت تمام نیست، یعنى باید نام بعدى ها نیز افزوده شود (ص 372). احمد معتقد بود که اگر کسى پس از نام این دو نفر توقف کند از اهل السنة نیست (ص 373). یحیى بن سعید قطان، از تابعین برجسته، به پیروى از سفیان الثورى، تا نام عمر توقف مى کرد. در این باره به او اعتراض شد که مذهب مردم بصره چنین نیست (ص 372 و 373). بسیارى از کسانى که از عامه مسلمانان بودند و نه از وابستگان به نحله اهل حدیث، از همان قرن اول و دوم، امام على(علیه السّلام) را در شمار سه نفر دیگر مى آوردند.
یک مانع عمده بر سر راه تفکر اهل حدیث، عقیده کوفیان بود که نه تنها امام على(علیه السّلام) را مى پذیرفتند، بلکه او را بر عثمان، و حتى شیعه ترها بر ابوبکر، مقدم مى داشتند.
نخستین نقل از ابن حنبل است که مى گوید: هر کس على را بر ابوبکر مقدم بدارد، بر ابوبکر طعنه زده است; چنین است اگر کسى او را بر عمر مقدم بردارد. اگر کسى وى را بر عثمان مقدم بدارد، بر ابوبکر و عمر و اصحاب شورا و مهاجر و انصار طعنه زده است (ص 374). سفیان الثورى هم گفته است که اگر کسى على را بر ابوبکر و عمر مقدم بدارد، به دوازده هزار نفر از صحابه جسارت کرده است (ص 375).
شاید در برابر همین نگرش بوده است که در منابع حدیثى اهل حدیث، به طور گسترده این نقل را از امام على(علیه السّلام) آورده اند که خود فرموده است که ابوبکر و عمر بهترین امت هستند.
احمد بن حنبل هم گفته است که اگر کسى على را بر شیخین مقدم بدارد مرد بدى است که ما با او آمیزش نخواهیم کرد (ص 377). میمون بن مهران نیز درباره این که کسى على را بر شیخین مقدم بدارد، سخت خشمگین شد و گفت: شیخین «رأس الاسلام و رأس الجماعه» هستند (ص 379).
عنوان باب بعدى در کتاب خلال، «الانکار على من قدم علیا على عثمان» است. ابن حنبل، صاحب این اعتقاد را نیز فردى بد وصف کرده است (ص 378). کسى از احمد بن حنبل مى پرسد: «اگر کسى على را بر عثمان مقدم بدارد، مبتدع است؟» احمد مى گوید: «گویى سزاوار آن هست که بدعت گذار باشد; چرا که اصحاب پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عثمان را مقدم داشتند» (ص 380).
خلال، به نقل دلایل تقدیم عثمان بر امام على (علیه السّلام) پرداخته است و در این زمینه، جملاتى از ابن مسعود و عبدالله بن عمر آورده است. این نقل از عبدالله بن عمر، که بدون شک کذب محض است، فراوان مورد استناد قرار گرفته است: «ما در حیات پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ترتیب تفضیل را چنین مى دانستیم: ابوبکر، عمر، عثمان; و بعد ساکت مى شدیم و کسى را بر کسى تفضیل نمى دادیم» (ص 384، 396، 398 و 399).
یزید بن هارون مى گفت: براى ما فرقى نمى کند که على را بر عثمان مقدم بداریم یا به عکس. ابن حنبل در این باره مى گوید: نمى دانم یزید بن هارون براین عقیده هست یا نه; اما «عامة اهلواسط یتشیعون» (ص 394); یعنى على را بر عثمان ترجیح مى دهند.
در نقلى دیگر از احمد آمده است: «اهل الکوفة کلهم یُفَضِّلون علیّا على عثمان رضى الله عنه و على جمیع الصحابة» (ص 395). همو مى گفت: اگر در میان اهل کوفه سنى پیدا کنى، کاملا مشخص است: «کان یفوق الناس» (ص 395); چون همه کوفى ها على را بر عثمان، و حتى سایر صحابه، مقدم مى دارند و یک مورد خلاف کاملا سرشناس است. در نقلى دیگر به جاى تعبیر کوفى سنى، از کوفى عاقل دیندار یاد شده که «قد فاق الناس» و به نظر احمد از اصحاب قرآن است (ص 396). به این ترتیب، در نگاه احمد حنبل، سنى واقعى کسى است که به هیچ روى على را بر خلفا، و حتى عثمان، ترجیح ندهد.
اصل در تسنن، انکار خلافت امام على(علیه السّلام) بود. ابوبکر خلال بابى در این عنوان آورده و نقل هاى فراوانى را ارائه کرده است. از ابن عمر نقل شده که مى گفت: «در زمان حیات پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ما ابوبکر و عمر و عثمان را به ترتیب یاد مى کردیم و پس از آن ساکت مى شدیم» (ص 396). این حدیث، که اهل حدیث آن را مسلم مى دانستند، مبناى اعتقاد صحیح آنان به عنوان یک سنى بوده که مکرر به آن استناد مى کنند. خود احمد حنبل مى گفت: «نحن نقول ابوبکر و عمر و عثمان و نسکت على حدیث ابن عمر» (ص 397).
ادامه دارد ...