احمد بن حنبل، برخلاف سایر اهل حدیث، در کنار نام سه خلیفه نخست، نام امام على(علیه السّلام) را نیز مى افزود; گرچه تصریح مى کرد که اگر کسى سه خلیفه را نیز بپذیرد، اشکالى در اعتقاد سنى او نیست. وقتى از وى درباره «تفضیل» پرسیدند، گفت: «سنت آن است که ابوبکر، عمر، عثمان و على را از خلفا بر دیگران تفضیل دهیم» (ص 372).
در نقلى دیگر آمده است که کسى از وى درباره این اعتقاد پرسید که ترتیب ابوبکر، عمر، على و عثمان درست است یا نه. گفت: از این رأى خشنود نیستم. سائل پرسید: مى گویند اگر فردى چنین اعتقادى داشته باشد «مبتدع» است. احمد گفت: این بدعت تندى نیست. سائل پرسید اگر کسى بگوید: ابوبکر، عمر و على; و ساکت شود. احمد گفت: از این سخن خشنود نیستم. سائل پرسید: معتقد به آن مبتدع است؟ گفت از نسبت دادن این سخن نیز خشنود نیستم. احمد ادامه داد: برخى از اصحاب پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عثمان را مقدم مى داشتند. ابن مسعود درباره عثمان مى گفت: «خیر من بقى». وى این سخن را در وقتى که تازه خبر بیعت باعثمان به کوفه رسیده ابراز کرده است (ص 391). عایشه هم مى گفت: «اصبح عثمان خیر من على» (ص 378 و 379). آگاهیم که از هر دوى این ها، چه اندازه بدگویى از عثمان نقل شده است; گرچه عایشه بعد از قتل عثمان، از گفته هایش پشیمان شد.
این نقل نشان مى دهد که احمد چندان درباره ترتیب پس از شیخین سخت گیر نبوده است. البته نقل هایى برخلاف آن نیز هست که به آن اشاره خواهیم کرد. در عین حال خواهیم دید که احمد کوشش مى کند به هر نحو شده، نام على را بر فهرست خلفا بیفزاید و سنى واقعى را کسى بداند که به این چهار نفر به ترتیب تفضیل اعتقاد دارد. شگفت آن که احمد، با این حال، حذف نام على(علیه السّلام) را نیز بدون اشکال دانسته است. هارون الدیک مى گوید: از احمد شنیدم که مى گفت: ترتیب ابوبکر، عمر، عثمان «سنت» است. و اگر کسى بگوید: ابوبکر، عمر، على و عثمان، این «رافضى» (یا گفت:) مبتدع است (ص 381).
احمد بن حنبل در روزگارى که هنوز نفوذ چندانى نداشت، همان عقیده پیشین اهل حدیث را ترویج مى کرد که اعتقاد به سه خلیفه کافى است و حتى تا به آخر نیز معتقد بود که اگر کسى همین عقیده را داشته باشد کافى است، اما اشکالى ندارد که نام امام على(علیه السّلام) را نیز بر آن بیفزاییم. به همین دلیل گاه اقوالى به ظاهر مخالف یک دیگر از او نقل شده است. مثلا یحیى بن معین هنوز نام همان سه نفر را کافى مى دانست و گویا چندان اعتقادى به افزودن نام امام نداشت. شخصى به او گفت از احمد شنیده است که اگر کسى بگوید: ابوبکر، عمر عثمان و على، من آن را اعتقاد نادرست نمى دانم. یحیى گفت: من در خلوت احمد را دیدم و در این باره از وى پرسش کردم، او گفت: «اقول ابوبکر و عمر و عثمان لا اقول على» (ص 397).
سلیمان بن حرب مى گفت: وقتى رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رحلت کرد، افضل مردم ابوبکر بود، بعد عمر و سپس عثمان; بنابراین ما هم پس از نام این سه نفر، سکوت مى کنیم (ص 402). یزید بن زریع نیز مى گفت: «خیر هذه الامة بعد رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ابوبکر، ثم عمر، ثم عثمان، ثم نقف» (ص 403). موسى بن اسماعیل تنبوذکى نیز مى گفت: ما همین ـ یعنى ترتیب سه نفرى خلفا ـ را یاد گرفته ایم و گوشت و پوستمان بر اساس آن رشد کرده و مردمان گذشته را هم بر این اعتقاد دیدیم: «تقدیم ابى بکر و عمر و عثمان، ثم السکوت» (ص 403). بِشر بن حارث درباره تفضیل مى گفت: «ابوبکر، عمر و عثمان» (ص 403). ایوب سختیانى گوید: داخل مدینه شدم در حالى که مردم اطراف قاسم بن محمد و دیگران اجتماع کرده بودند. من ندیدم احدى در این اختلاف داشته باشد که ابوبکر عمر و عثمان بر همه مقدمند (ص 403). قتیبه بن سعید (م 240)، یکى از ائمه اهل حدیث، در اعتقادیه کوتاه خود مى نویسد: «و افضل هذه الامه بعد نبیها ابوبکر، ثم عمر، ثم عثمان و الکف عن مساوى اصحاب محمد...» با توجه به تاریخ درگذشت وى، مى توان حدس زد که او سخن احمد بن حنبل را نیز نپذیرفته و هنوز مشى قدیم اصحاب حدیث را داشته است.
احمد بن حنبل و عقیده تربیع
در این جا باید به نقش احمد بن حنبل در مسئله «تربیع» بپردازیم. پیش از آن لازم است این نکته را درباره احمد یادآور شویم که وى نقش مهمى در شکل دهى به مذهب تسنن دارد; دلیل آن نیز نفوذ فوق العاده او در میان اهل حدیث است. وى در برابر مأمون و مسئله قرآن سخت مقاومت کرده و حاضر به پذیرش اصرار خلیفه معتزلى درباره اعتراف به خلق قرآن نشد. از این رو، پس از وى، جایگاه مهمى نزد متوکل یافت.
در دوره متوکل، اهل حدیث حمایت شدند و احمد به عنوان رئیس آنان، از نفوذ چشم گیرى برخوردار شد. گرچه احمد از قرن پنجم و ششم به بعد، به عنوان یک فقیه شناخته شده و حنبلى منتسب به اوست، اما پیش از آن، در قرن سوم تا پنجم، وى به عنوان یک رهبر اعتقادى شناخته مى شد و حنابله، در مسائل مختلف اعتقادى سخت به وى معتقد بودند. در بیشتر کتاب هاى السنة، که در قرن سوم و بعد از آن نگاشته شده اند، در بیشتر ابواب، به سخنان احمد استناد مى شود و سخنان وى فصل الخطاب مباحث اختلافى است. فهرستى از دیدگاه هاى وى را که در آثار مختلف، از جمله السنه، اثر فرزندش بوده، در کتابى جمع آورى شده که بخشى از آن نیز به خلافت اختصاص دارد.
خلاّل، در جاى جاى این کتاب، از قول خود یا دیگران، به لزوم پیروى از احمد در مسائل اعتقادى پرداخته است و بر آن تأکید دارد. در رساله اى که در رد بر یکى از علماى ترمذ در این کتاب آمده ـ و در واقع در رد بر اوست که حدیث جلوس پیامبر را بر عرش الهى و در کنار خدا نشسته انکار کرده ـ چندین بار تکیه شده است که: «أعاذنا الله و ایاکم من مضلات الفتن و سلمنا و ایّاکم من الاهواء المضلّة بمنّه و قدرته و ثبتنا و ایّاکما على السنّة و الجماعة و اتباع الشیخ ابى عبدالله رحمة الله علیه و رضوانه» (ص 227). لزوم پیروى از احمد بن حنبل، بلافاصله پس از لزوم ثبات بر مذهب سنت و جماعت آمده است. چند صفحه بعد از قول على بن داود قنطرى مى گوید: «اما بعد، فعلیکم بالتمسک بهدى ابى عبدالله احمد بن محمد بن حنبل رضى الله عنه فانه امام المتقین لمن بعده» (ص 234). در انتهاى همین رساله باز آمده است: «أسأل الله أن یمن علینا و علیکم بلزوم السنة و الاقتداء بالسلف الصالح بأبى عبدالله رضى الله عنه فانه اوضح الامور المحدثات ما هو کفایة لمن اقتدى به» (ص 236).
مانند همین جملات در موارد دیگر هم تکرار شده است (ص 243). در انتهاى بحث از حدیث جلوس، که در ذیل آیه «عسى أن یبعثک ربک مقاما محمودا» آمده، ابوالفضل عباس الدورى مى گوید: «و نحن نقول فى هذه الاحادیث ما قاله احمد بن حنبل متّبعین له و لآثاره فى ذلک» (ص 258).
این تأکیدات نشان مى دهد که احمد بن حنبل تا چه اندازه بر شکل گیرى عقاید اهل حدیث تأثیر داشته است. شگفت آن که محمد بن جریر طبرى هم، که احمد را فقیه نمى دانست در جاى جاى رساله صریح السنة، که رساله اعتقادیه اوست، به کلمات احمد بن حنبل استناد کرده و در مواردى، پس از نقل سخن ابن حنبل، مى گوید: همین سخن ما را کفایت مى کند. در عین حال او حدیث جلوس پیامبر را نمى پذیرفت; لذا حنابله افراطى بغداد سخت به او حمله کردند.
بخش مهمى از این تأثیر، مربوط به تعدیل دیدگاه اهل حدیث درباره امام على(علیه السّلام) است. اهل حدیث که ادامه همان جریان عثمانیه هستند سخت با امام على دشمنى داشتند. آنان نه تنها او را خلیفه نمى دانستند بلکه به هیچ روى مزیتى هم براى آن حضرت در قیاس با سایر صحابه نمى شناختند; و چنان که ابن قتیبه مى نویسد، اهل حدیث، از روى کینه توزى نسبت به روافض، صریح ترین فضایل او، همچون حدیث غدیر و منزلت، را نیز انکار مى کردند.
احمد بن حنبل، شکننده این جو بود و در میان روایاتى که در مسند یا آثار دیگر خود آورده، روایات فراوانى هم درباره فضائل امام على(ع) نقل کرده است. وى در کتاب فضائل الصحابه خود، که در دو مجلد درباره فضایل و اخبار صحابه به چاپ رسیده، به ترتیب از ابوبکر آغاز کرده (صص 65 ـ 243)، پس از آن درباره عمر (صص 244 ـ 502)، سپس از عثمان (صص 503 ـ 527) و آن گاه از فضایل امیرالمؤمنین (صص 528 ـ 727) سخن گفته است. پس از آن نیز تا ص 990 فضایل شمارى دیگر از اصحاب آمده است.
اختصاص یافتن نزدیک به دویست صفحه
نقل مناقب امام على(علیه السّلام) در میان اهل حدیث، به مرور رو به گسترش نهاد. نگاهى به کتاب السنة ابن ابى عاصم، دامنه نقل فضایل امام را در میان آثار اهل حدیث نشان مى دهد. بسیارى از فضایل مهم امام على(علیه السّلام) در این کتاب آمده که از آن جمله حدیث غدیر است. لالکائى نیز فصلى خاص را به نقل فضائل امام على(علیه السّلام) اختصاص داده.
تاکنون دیدیم که اهل حدیث اصرار بر آن دارند که اعتقاد به سه خلیفه در مجموع عقاید یک سنى واقعى، کافى است. کار احمد بن حنبل این بود که رابعیت خلافت امام على(علیه السّلام) را بدون اشکال معرفى کرد.
عبدالله بن احمد بن حنبل مى گوید: از پدرم شنیدم که در مسئله تفضیل مى گفت: «ابوبکر، عمر و عثمان.» بعد افزود: «و لانُعیب من ربّع بعلىّ لقرابته و صهره و اسلامه القدیم و عدله; نسبت به کسى که على را چهارمین خلیفه بداند، به دلیل قرابت آن حضرت با رسول خدا(ص)، دامادى او اسلام قدیم و عدلش، عیب گیرى نمى کنیم» (ص 404).
افراد مختلفى از احمد نقل کرده اند که درباره تفضیل مى گفت: ابوبکر، عمر و عثمان; اگر کسى على را اضافه کند، اشکالى ندارد (ص 406). و در نقل دیگرى مى گفت: «ارجو أن لایکون به بأس; امیدوارم اشکالى نداشته باشد» (ص 406). و در نقل دیگرى احمد تأکید مى کند که هر دو گفته درست است; یعنى این که بگویید: ابوبکر عمر و عثمان و سکوت کنید; و یا این که على را هم بر آن بیفزایید. تنها کسى برخطاست که نام على را مقدم بر عثمان یاد کند (ص 407).
به نظر مى رسد که احمد مراعات اهل حدیث پیش از خود را مى کرد و ترس آن داشت که اصرارش بر عقیده تربیع، کسانى را به شورش بر ضد وى وادارد. این نکته از آن جا به دست مى آید که در برخى نقل ها، مى کوشید تا فضایل امیرالمؤمنین را به طور جدى عنوان کند. در نقلى آمده است که کسى از احمد پرسید: اگر کسى بگوید «ابوبکر، عمر، عثمان و على» به نظر تو سنى نیست؟ احمد گفت: سنى است; چرا که درباره على(علیه السّلام) فضایلى نقل شده که از شنیدن آن گویى پوست بدن کنده مى شود، مانند حدیث «انت منى بمنزلة هارون من موسى» (ص 407).
هارون بن سفیان مى گوید: به احمد گفتم: «اگر کسى بگوید: ابوبکر و عمر و عثمان، درست است؟» گفت: «این گفته عبدالله بن عمر است و مى پذیرم». گفتم: «اگر بگوید: ابوبکر و عمر و عثمان و على، چطور؟» گفت: «صاحب سنة». گفتم: «اگر کسى بگوید: ابوبکر و عمر؟» گفت: «این سخن سفیان الثورى و شعبه و مالک بن انس است». گفتم: «اگر کسى بگوید: ابوبکر، عمر و على؟» گفت: «این سخن تندى است; هذا الان شدید» (ص 408).
واهمه احمد بن حنبل از سنیان عثمانى مذهب از نقل بعدى به دست مى آید. از احمد در شهر حمص، که به تسنن عثمانى شهرت دارد، در این باره سؤال شد و او اعتقاد صحیح را تنها اعتقاد به سه نفر نخست دانست. وقتى از یحیى بن معین در این باره پرسیدند، گفت: «صدق ابوعبدالله، هو مذهبى» (ص 408). این در حالى است که وى اعتقاد صریح خود را در موارد دیگر بیان کرده بود. از جمله حامد بن یحیى بلخى مى گفت: «کان احمد بن حنبل یذهب فى التفضیل: ابوبکر و عمر و عثمان و على» (ص 409).
با وجود این صراحت، ابوبکر خلاّل، بلافاصله پس از این نقل، نکات جالبى را بیان کرده است. وى مى گوید: آنچه از احمد درباره تفضیل مشهور بود، اعتقاد به «ابوبکر، عمر و عثمان» بود. اما وى به عاصم و ابوعبید مى گفت: «لست ادفع قولکم فى التربیع بعلى; سخن شما را درباره تربیع على(علیه السّلام) رد نمى کنم». گویى عقیده تربیع از این دو نفر بوده است.
بعد از آن برخى از بزرگان از رؤسا، که معاصر وى بودند، از قول او نقل کردند که گفته است: اگر کسى به على هم معتقد باشد، سنى است. احمدبن ابى الحوارى هم از او نقل کرده است که او به على(علیه السّلام) نیز اعتقاد داشته است. خلاّل مى افزاید: «عقیده من آن است که وى به خاطر آن که در زمان خود، امام همه مردم بوده، نخواسته است مردم شام را، که درباره عثمان غلو مى کردند، مثل مردم کوفه، که درباره على غلو مى کردند، از خود برنجاند. درست مانند سفیان الثورى که وقتى به یمن درآمد، اول پرسید مردم روى چه چیزهایى حساسیت دارند؟ گفتند: نبیذ و على. وى در این باره چیزى نگفت تا از یمن خارج شد. چرا که علما در این باره رعایت مصلحت عامه مردم را دارند» (ص 410).
نقل دیگرى که باز نزاع مخالفان احمد را با وى و پاسخ مبهم احمد را نشان مى دهد چنین است: ابوحاتم رازى گوید: از احمد بن ابى الحوارى شنیدم که مى گفت: احمد بن حنبل بر ما وارد شد (گویا در همان شهر حمص); من نزد او آمدم و عقیده اش را درباره تفضیل پرسیدم. اصحاب وى بر من فریاد زدند: «او را رها کن، او از اهل سنت است، چه مى خواهى؟» گفتم: «عقیده ات درباره تفضیل چیست؟» گفت: «بر اساس حدیث سُفَیْنه در مسئله تفضیل و خلافت» (ص 409). حدیث سفینه همان حدیثى است که مدت خلافت پس از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را سى سال دانسته که سپس به ملوکیت تبدیل مى شود.
احمد بن حنبل نوعى ایهام دیگر را نیز در پذیرش امام على(علیه السّلام) در دایره عقاید اهل سنت به کار برد تا چندان مورد اتهام نباشد. او میان اعتقاد به «تفضیل» با اعتقاد به مشروعیت «خلافت» تفاوت مى گذارد. در نقلى، درباره تفضیل، نام سه خلیفه نخست آورده شده، اما درباره خلافت از چهار خلیفه یاد مى شود.
بر اساس این حدیث منسوب به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که در آن آمده است: «الخلافة ثلاثون عاما»، خلافت چهار خلیفه جمعا سى سال مى شود و طبعاً باید خلافت على(علیه السّلام) نیز مشروع دانسته شود. وى در نقل دیگرى مستند مشروعیت خلافت امام على(علیه السّلام) ، که جزء عقاید اهل سنت نیز هست ـ یعنى یک سنى واقعى باید به آن معتقد باشد ـ حدیث سُفینه مى داند. در ادامه این نقل از احمد نقل شده است که: «على ـ رحمه الله ـ امام عادل» (ص 412). احمد مجبور بود با استدلال، این سخن خود را به اهل حدیث که در حال تعدیل شدن از مرام عثمانى به تسنن بودند، بقبولاند.
آنچه مسلم است این که ابن حنبل ممکن است به خاطر مراعات شامیان، در آن نواحى چندان اصرار بر عقیده تربیع نکرده باشد، اما در مجموع، براى جا انداختن موقعیت امام على(علیه السّلام) در میان اهل حدیث بسیار کوشیده است و عقیده تربیع را هم که ممکن است برخى از اهل حدیث متشیع مطرح کرده اند، او در میان سنیان تثبیت کرده است.
تفاوت میان «تفضیل» و «خلافت» در کلمات دیگرى هم از احمد نقل شده است: «اقول ابوبکر و عمر و عثمان فى التقدیم و فى الخلافة علىّ عندنا من الخلفاء» (ص 413). در واقع، عثمانى ها، که تربیت یافته دوره اموى بودند، از اساس خلافت امام على(علیه السّلام) را مشروع نمى دانستند. احمد در نقلى براى اثبات مشروعیت خلافت امام على(علیه السّلام) مى گوید: اصحاب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) راضى به خلافت على بودند، بر او اجتماع کردند و على در حضور برخى از آن ها اقامه حدود مى کرد و آنان مخالفت نمى کردند، او را خلیفه مى شمردند و او خطبه مى خواند و غنایم را تقسیم مى کرد، درحالى که او را انکار نمى کردند.
حنبل، برادر زاده احمد، مى گوید: به احمد گفتم: «خلافت على ثابت است؟» احمد گفت: «سبحان الله! آیا على در اقامه حدود و اخذ زکات و تقسیم آن، بدون آن که صاحب حق باشد، عمل مى کرد؟ از این نسبت به خدا پناه مى برم. او خلیفه اى بود که اصحاب به او رضایت دادند; همراهش جنگیدند; حج گزاردند، امیرالمؤمنینش نامیدند، بدون آن که با او مخالفت کنند. ما پیرو آنانیم و در این پیروى، در انتظار مثوبت الهى هستیم».
پس از آن، حنبل عقیده احمد را درباره ترتیب تفضیل میان چهار نفر شرح مى دهد و مى افزاید: على پس از آن ها امام عادل است و امامت او ثابت و احکامش نافذ است و سزاوارترین مردم به خلافت است و این ها ـ یعنى چهار تن ـ امامان هدایتند (ص 413).
نقل هاى بعدى خلاّل، درباره شمارى از احکام امام على(علیه السّلام) و تقسیم غنایم و اعانات است که به هدف نشان دادن استقرار امامت توسط آن امام، ارائه شده است. در واقع، دلیل اصلى امامت از دید احمد و اهل حدیث، پذیرش صحابه است که او را با نداى یا امیرالمؤمنین خطاب مى کردند (ص 414). احمد مى گوید: عمار و ابن مسعود او را امیرالمؤمنین مى دانستند (ص 415). گفتنى است که ابن مسعود خلافت امام على(علیه السّلام) را درک نکرد.
خلاّل پس از این، روایت مفصلى را از محمد بن حنفیه، که گزارش چگونگى به خلافت رسیدن امام على(علیه السّلام) و حمایت مردم است، آورده است. در این نقل ها، از بیعت مهاجرین و انصار با امام یاد شده است. (ص 415 ـ 417).
خلاّل براى تأیید صحت و مشروعیت خلافت آن حضرت، نقل هاى دیگرى را هم که گاه مورد استناد برخى از محدثان بوده، آورده است. از جمله این خبر ابوسعید خدرى است که گفته است همراه امام در جنگ با خوارج شرکت داشته و شاهد کشته شدن ذى الثدیه، که وصف او را از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیده بوده، بوده است. پس از آن از احمد بن حنبل نقل کرده است که در اثبات خلافت امام على(علیه السّلام) هیچ چیزى براى من قانع کننده تر از این خبر ابوسعید خدرى نیست (ص 418). این نیز نشان مى دهد که احمد سخت به دنبال شواهدى براى تأیید موقعیت امام على(علیه السّلام) به عنوان خلیفه بوده است. در ادامه همین خبر، از تلاش احمد براى تأیید راویان این حدیث، مطلبى آمده که باز مؤید همان موضع احمد بن حنبل است.
در ادامه، بحث از حدیث سُفَیْنه (الخلافة ثلاثون عاما ثم یکون بعد ذلک ملک) پیش آمده و کسى به احمد گفته است که یکى از راویانى که در طریق این حدیث است، یعنى سعید بن جمهان، از سوى یحیى القطان مورد طعن واقع شده است. احمد با خشم به رد این سخن پرداخته و کاملا دریافته است که این مسئله به دلیل انکار خلافت امام على(علیه السّلام) عنوان مى شود. به همین دلیل در ادامه مى گوید: ابوبکر، عمر، عثمان و على همه از ائمه عدلند. از عدل امام على نقل شده است که او حتى انار و ابزار را نیز که به دستش مى آمد، تقسیم مى کرد و به اقامه حدود مى پرداخت و اصحاب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را امیرالمؤمنین خطاب مى کردند. در ادامه این نقل آمده است «و جعل ابوعبدالله یفحش على من لم یقل إنه خلیفة»; احمد کسى را که على را خلیفه نمى دانست، دشنام مى داد و مى گفت: اصحاب پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را امیرالمؤمنین مى خوانند و اینان خلافت او را ثابت نمى دانند. این به معناى تکذیب اصحاب رسول خداست (ص 419). در نقل بعدى هم از حماد بن سلمه، که روایت سُفَیْنه را از سعید بن جهمان نقل کرده، دفاع مى کند و اصرار دارد که هر روز که مى گذرد، بر بصیرت او بر صحت اصل مطلب افزوده مى شود (ص 420 و 421).
یادآورى این نکته لازم است که حدیث سفینه، غیر از حدیث سفینه معروف در فضایل اهل بیت است. در این جا مقصود حدیث «الخلافة ثلاثون سنة ثم یکون بعد ذلک الملک» یا «خلافة النبوة ثلاثون سنة ثم یؤتى الله ملکه من یشاء» است. راوى این خبر، ابوعبدالرحمن، از موالى رسول خداست که گفته شده نامش مهران بوده است. همان طور که گذشت، وى از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده است که خلافت پس از من سى سال خواهد بود و پس از آن به ملوکیت تبدیل مى شود. بر مبناى این حدیث، احمد بن حنبل، دوره خلافت را تا پایان خلافت امیرمؤمنان مى داند و بر همین اساس عقیده تربیع را پایه گذارى مى کند. تنها راوى خبر یاد شده از سفینه، سعید بن جهمان است که در برابر این پرسش که در کجا سفینه را ملاقات کرده است، مى گوید: در بطن نخله در زمان حجاج (ص 421). به هر روى احمد، سخت به این حدیث پاى بند است و در برابر هر سؤالى که از راویان این خبر شده، مى کوشد تا از آن ها دفاع کند (ص 421 ـ 423).
در شناخت نقش احمد در این باره، این خبر نیز جالب است: صالح پسر احمد مى گوید: از پدرم پرسیدم: «اگر کسى خلافت را براى على (علیه السّلام) به عنوان نفر چهارم ثابت بداند (عقیده تربیع) لازم است تا در تفضیل هم او را در مرتبت چهارم بداند (یعنى بهتر از سایر صحابه؟» احمد گفت: «ما پیرو اخبار هستیم. در این باره چه چیز آمده؟ على براى من خلیفه اى است که خود را امیرالمؤمنین نامیده واصحاب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و بسیارى از اهل بدر هم او را به این لقب خوانده اند». گفتم: «نجد خارجى هم خود را امیرالمؤمنین خواند و مردم هم او را به همین لقب خطاب مى کردند». احمد گفت: «این سخن بسیار زشتى است. آیا على را با یک خارجى مقایسه مى کنید و اصحاب رسول خدا را با خوارج مى سنجید؟» (ص 424).
این نیز افزودنى است که در محاسبه سى سال، قدرى اختلاف نظر پیش آمده است. در محاسبه احمد بن حنبل یا خود سعید بن جهمان چنین است: ابوبکر دو سال و اندى; عمر ده سال; عثمان دوازده سال و امام على(علیه السّلام) شش سال (ص 424).
در نقل دیگرى آمده است که عبدالله پسر احمد مى گوید: به پدرم گفتم: برخى مردم على را خلیفه نمى دانند. پدرم گفت: این سخن ناروایى است; او حج گزارده، اجراى حدود کرده و اصحاب پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را امیرالمؤمنین خوانده اند; آیا این جز خلافت است؟ عبدالله گوید: اگر به حدیث عَبیدة بن عمرو سلمانى استناد شود که به على گفت: رأى تو در «جماعت» بهتر از رأى تو در موقع «اختلاف» است، چه؟ آیا این به همین معنا نیست؟ احمد گفت: من او را امیرالمؤمنین مى دانم; اگر هم امیرالمؤمنین گفته است که: «خبطتنا فتنة; فتنه اى ما را فروگرفت»، تواضع کرده است نه این که جماعت حاصل نشده است. (ص 425).
این مطالب زمانى مطرح مى شد که نوع اهل حدیث خلافت امام على(علیه السّلام) را نمى پذیرفتند و معتقد بودند که اگر کسى على را امام عدل بداند خون طلحه و زبیر را هدر داده است. پاسخ برخى دیگر این بود که طلحه را مروان حکم به تلافى عثمان کشته است و زبیر را نیز ابن جرموز. بنابراین على(علیه السّلام) دستى در این کار نداشته است (ص 425).
موضع احمد بن حنبل، موضع کاملا جدیدى بود و دیدیم که نه تنها اهل حدیث، بلکه فرزند وى نیز در حل مسئله دشوارى هایى داشت. در نقل دیگرى آمده است که عبدالملک میمونى به احمد مى گفت: من و برخى از برادران دیگر از این که تو على را داخل در خلفا کرده اى، شگفت زده شده ایم. احمد گفت: به من بگو با این گفته على چه کنم که خود را امیرالمؤمنین مى خواند; با مردم حج مى گزارد; اجراى احکام مى کند; اقامه نماز مى کند؟ به او گفت: با جنگ وى با طلحه و زبیر و ریختن خون آن ها چه مى کنى؟ احمد گفت: جنگ آن ها به ما چه ربطى دارد؟ (ص 427).
در خبر دیگرى آمده است: محمد بن ابى حسان مى گوید: به احمد گفتم: «آیا على امام بود؟» احمد، در حالى که عمویش حاضر بود، گفت: «آرى، على امام عادل بود.» عمویش در حضور احمد، و در حالى که او مى شنید، به من گفت: «این افراد فاسق فاجر، که امامت على را ثابت نمى دانند، آیا کسى را که اقامه حدود کرده، فىء را تقسیم مى کرده و خود را امیرالمؤمنین مى خوانده، یک خارجى دروغگو مى دانند؟ و آیا اصحاب پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دروغ مى گویند؟» احمد که این سخنان را مى شنید، تبسم مى کرد (ص 427).
در نقل بعدى هم احمد از سعید بن جمهان دفاع کرده و در پاسخ شخصى که به او گفت: «درباره کسى که خلافت على را ثابت نمى داند، چه نظرى دارى؟» گفت: «سخن نادرستى است.» آن شخص پرسید: «آیا چنین کسى سنى است؟» احمد گفت: «من او را از اهل سنت خارج نمى دانم; چنین کسى تأویل کرده و بر خطا رفته است». فرد معترض مى گوید: «احمد بن حسن درباره حدیث ابن مسعود که در آن آمده است: «تدور رحى الاسلام بخمس و ثلاثین»، گفته است که مقصود از سى و پنج سال، از مبدأ هجرت پیامبر است، که در این صورت شامل خلافت على(علیه السّلام) نمى شود». احمد گفت: «این معنا ندارد که مقصود پیامبر از سى و پنج سال، حتى محاسبه سال هایى باشد که در حیات اوست، بلکه مقصود سال هاى پس از اوست». سائل باز سؤال مى کند: «آیا از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چیزى در دست هست که خلافت على را ثابت کند؟» احمد پاسخ مى دهد: «اگر کسى خلافت على را ثابت نداند، صحابه را در گمراهى و فتنه دانسته و نظر آنها را باطل شمرده است».
به هر روى احمد کوشید تا عقیده تربیع را در میان اهل حدیث رواج دهد; و با این که گاه چندان سخت گیرى نمى کرد و زمانى مى گفت: «لانعیب من ربَّع بِعَلِىّ; ما از کسى که على را چهارمین بداند عیب گیرى نمى کنیم» (ص 404)، اما در مواردى با تندى با عقیده مخالف آن برخورد مى کرد و مى گفت: «من لَمْ یُرَبَّعْ بِعَلِىّ فهو أضلّ من حمار اهله; اگر کسى على را چهارمین نداند، از الاغش، گمراه تر است».
ابوبکر خلال مى گوید: اگر مردم در سخنان احمد تدبر کنند و معانى آنچه را گفته، تعقل نمایند، درخواهند یافت که مانند وى در متابعت از حدیث، و عالم تر از او به حدیث، در زمانش نبوده است. وى سپس نمونه هایى را بیان کرده است و از جمله در اثبات خلافت على بن ابى طالب و کیفیت استدلال وى به احادیث و انکار مخالفان و جهاد با آنان، درباره آنچه نسبت به طلحه و زبیر و دیگران مى گفتند و پاسخ هاى وى که در جهت نصیحت و شفقت بر مسلمانان و دعوت به راه حق بود (ص 430).
بعد از احمد، به رغم این که در کتاب ها هنوز اقوال مختلف نقل مى شد، اما رأى «اهل الجماعة» این بود که چهار نفر را مى پذیرفتند. ابونعیم اصبهانى (336 ـ 430) در آغاز کتاب الامامة با اشاره به این که برخى، بهترین ها را ابوبکر، عمر و على مى دانند، و برخى دیگر، ابوبکر، عمر و عثمان، و توقف مى کنند، و برخى دیگر ابوبکر و عمر را بهترین دانسته و میان عثمان و على توقف مى کنند، تصریح مى کند که رأى اهل الجماعة همان است که چهار نفر را به ترتیب بهترین مى دانند.
کتاب الامامه ابونعیم نیز درست مانند فصولى است که در آثار اهل حدیث به مبحث خلافت از نظر اعتقادى اختصاص دارد. وى در چندین فصل، مشابه همان احادیث و آثار را درباره خلافت خلفا به ترتیب آورده است.
تفاوت این کتاب، با آثار حدیثى قرن سوم و اوائل قرن چهارم در این است که مؤلف، افزون بر نقل احادیث و آثار، به بحث و انتقاد نیز پرداخته و بهویژه به قصد پاسخ گویى به انتقادها و استدلال هاى شیعه، که در زمان ابونعیم قدرت فراوانى داشتند، و در ابطال خلافت خلفا و اثبات خلافت امام على(علیه السّلام) مطرح شده بود، نگاشته است. به همین دلیل، بخش عمده کتاب اختصاص دارد به اثبات خلافت سه خلیفه نخست و جواب اشکالاتى که امامیه بر مشروعیت خلافت آنان وارد کرده اند.
از صفحه 358 بحث از خلافت امام على(علیه السّلام) آغاز مى شود و نخستین حدیث، همان روایت سفینه است که اهل حدیث پس از احمد، براى اثبات عقیده تربیع به آن استدلال مى کردند. ابونعیم در فضاى ایجاد شده پس از تعدیل اهل سنت، خلافت امام على(علیه السّلام) را، به رغم جنگ آن حضرت با شمار زیادى از صحابه پیامبر و در رأس آنها عایشه و طلحه و زبیر، مى پذیرد: «فتولى امر المسلمین عادلا زاهدا آخذا فى سیرته بمنهاج الرسول علیه الصلاة و السلام و اصحابه رضى الله عنهم حتى قبضه الله عزوجل شهیدا هادیا مهدیا سلک بهم السبیل المستبین و الصراط المستقیم».
پس از آن هم تصریح مى کند که خروج مخالفان، خلافت او را ابطال نکرده است. پاسخ آنان به این که پس نزاع میان صحابه چه بوده، جز این نیست که این اختلاف رحمت است و ما نباید درباره آن سخنى بگوییم. ابونعیم پاسخ هاى دیگرى هم داده که نشان دهنده آشفتگى وى در پاسخ گویى به چنین اشکال مهمى است.
منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب