هانتینگتون، استاد علوم سیاسی پرآوازۀ هاروارد، دلدادۀ عظمت آمریکا بود. خود را میهنپرست میدانست و دربارۀ خطر مهاجران، چندفرهنگگرایی و آرمانهای لوس لیبرالی هشدار میداد. از خیلی جهات او بهطرز غریبی جنبش ملیگرایانۀ سفیدپوستان در ایالات متحده را پیشبینی کرده بود و تز برخورد تمدنهایش هراسهای بنیادین آمریکای امروز را نشان میداد. بااینحال، انصاف نیست، اگر او را کسی شبیه ترامپ بدانیم.
کارلوس لوزادا، واشنگتن پست — گاهی اوقات، یک پیامبر درست میگوید که چه خواهد شد، اما دلش از اینکه چرا باید چنین شود ریشریش است.
سخنرانی اخیر رئیسجمهور ترامپ در ورشو، که اروپاییان و آمریکاییان را ترغیب به دفاع از تمدن غربی در برابر افراطیان خشونتطلب و دارودستههای بربر کرد، لاجرم یادآور «برخورد تمدنها»ی ساموئل پ. هانتینگتون بود: این ایده که رقابت ابرقدرتها جای خود را به نبرد میان جهانشمولگرایی غربی، ستیزهجویی اسلامی و جسارت چینی خواهد داد. در کتابی که شرح و بسط مقالۀ مشهور او در سال 1993 بود، هانتینگتون تمدنها را همچون گستردهترین و حیاتیترین سطح هویت تعریف کرد که دین، ارزشها، فرهنگ و تاریخ را در بر میگیرند. او نوشت که پرسش کلان، در دنیای پس از جنگ سرد، این نیست که «در کدام جبههاید؟» بلکه این است که «که هستید؟».
پس وقتی رئیسجمهور [آمریکا]از ملتهای غرب میخواهد «جرئت و ارادۀ دفاع از تمدنمان را بیابید»، وقتی اصرار میکند فقط مهاجرانی را بپذیریم که «در ارزشهای ما سهیماند و مردممان را دوست دارند»، و وقتی اتحاد دو سوی اقیانوس اطلس را ترغیب میکند که «هرگز کیستیمان را فراموش نکنیم» و به «پیوندهای تاریخ، فرهنگ و خاطره» بچسبیم، تصور میکنم هانتینگتون، که پس از سالها تدریس در دانشگاه هاروارد در اواخر سال 2008 درگذشت، از آسمان سری تکان میدهد.
شاید بهخاطر این سر تکان دهد که پیشبینیهایش درست از آب درآمدهاند، اما در اصل با هول و هراس این حرفها را تأیید میکند. لفاظیهای تمدنی ترامپ نه یگانه دلیل آن هستند که نام هانتینگتون امروز طنینانداز میشود، و نه حتی جذابترین دلیل آن. آثار هانتینگتون، که از نیمۀ قرن بیستم تا اوایل قرن بیستویکم را پوشش میدهند، بهمثابۀ استدلالی مفصل دربارۀ معنا و مقصود آمریکایند، استدلالی که بهتر از هر نسخۀ مشابهی میتواند تنشهای عصر ترامپ را تبیین کند. هانتینگتون هم واقعهنگار و هم مُنادی نبردهای آمریکا بر سر اصول بنیانیاش است، نبردهایی که با صعود ترامپ وخیم شدهاند. هانتینگتون بومیگرایی سفیدپوستان در واکنش به مهاجرت لاتینتبارها را پیشبینی میکند، و صریح بگوییم که هیزم به آتش آن میریزد. او آن ناهمسانیای را میان طبقات کارگر و نخبگان، میان ملیگرایی و جهانوطنیگرایی، ثبت و ضبط میکند که در کارزار انتخابات 2016 جلوهگر شد؛ و هشدار میدهد که عوامفریبان پوپولیست چطور به تودههای بیگانهشده متوسل میشوند و بعد عهدشان با آنها را میشکنند.
این همان ریاستجمهوری ترامپ است ولی، بیش از آن، آمریکای هانتینگتون است. ترامپ شاید خود را مردی عملگرا بداند که در بند نفوذ هیچ فکری نیست، اما او بردۀ یک استادِ درگذشتۀ علوم سیاسی است.
کتابهای هانتینگتون، طی چند دهه، با هم گفتوگو میکنند: میتوانید خاستگاههای یکی را در پرسشهای بیجواب دیگری بیابید. ولی این کتابها پرده از تناقضات عمیقی هم برمیدارند. بیش از برخورد تمدنها، برخورد هانتینگتونها هویداست. یک هانتینگتون آمریکاییان را مردمانی استثنایی میداند که نه با خون بلکه با کیش با هم متحد شدهاند. هانتینگتون دیگر این ایده را کنار میگذارد و از آمریکایی میگوید که جوهرهاش در ایمان، زبان، فرهنگ و مرزهاست. سومی ورود گروهها و هویتهای جدید به عرصۀ سیاسی را بهمثابۀ تجدید حیات دموکراسی آمریکایی میبیند؛ و چهارمی چنین هویتهایی را مهلک و ضدآمریکایی میداند.
این آثار تجسم چالشهای فکری و سیاسی ایالات متحده در عصر ترامپ و پس از آن هستند. در نوشتههای هانتینگتون، دیدگاههای آرمانگرایانه از آمریکا با فرومایهترین انگیزهها در هم آمیختهاند، و دفاعیههای شیوا از ارزشهای ایالات متحده نشان میدهند که ترس از تکثرگرایی در بطن این ملت جای دارد. اینکه کدام دیدگاه پیروز شود تعیین میکند که احتمالاً چه کشوری خواهیم شد.
برای درک آشفتگی کنونیمان، بهدردبخورترین کتابهای هانتینگتون نه برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی (1996) است، و نه حتی ما که هستیم؟ چالشهای هویت ملی آمریکا (2004) که گفته میشود ریچارد اسپنسر، ملیگرای سفیدپوست خودخوانده، هم در زمرۀ هواداران آن است. بلکه سودمندترین اثر او کتابی کمتر شناخته شده است که 36 سال پیش منتشر شد و از آینده خبر میداد: سیاستورزی آمریکایی: وعدۀ ناهماهنگی.
در این اثر، هانتینگتون میگوید تنش محوری در حیات آمریکایی عبارت است از شکاف میان ارزشهای کیش آمریکایی (آزادی، برابری، فردگرایی، دموکراسی، قانونگرایی) و تلاشهای حکومت برای رعایت این ارزشها. «گاهی این ناهمسانی در حال کمون است؛ سایر اوقات، که شوق آن کیش بالا میگیرد، این ناهمسانی بیرحمانه جلوهگر میشود، و در این اوقات، وعدۀ سیاستورزی آمریکایی به محنت و رنج اصلیاش دچار میشود».
خواه سلامت موضوع بحث باشد یا مالیات یا مهاجرت یا جنگ، آمریکاییها همواره، برای بهچالشکشیدن بیعدالتیهای متصور خود، دست به دامن ارزشهای بنیادین میشوند. صرفاً ضرورت یا معقولبودن اصلاحات کافی نیست، بلکه مسائل باید در قالب آن کیش بیان و دفاع شوند. به همین خاطر است که مخالفان ترامپ، هنگام حمله به سیاستهای او، اعلام میکنند این سیاستها نهتنها نادرستاند، بلکه «ما چنین کسانی نیستیم». به تعبیر هانتینگتون، «بحث بر سر اینکه چه چیزی باعث اتحاد آمریکاییان میشود برجستهترین عامل تفرقۀ آنهاست».
این کتابْ جنگهای انقلاب [آمریکا]، عصر جکسون، دورۀ ترقیخواهان، و دهۀ 1960 را برهههای اوجگرفتن شوق به آن کیش میداند، و توصیفهای هانتینگتون گویا عصارۀ آمریکای امروزیاند. او مینویسد که در چنین برهههایی نارضایتی فراگیر است، و مرجعیت و تخصص زیر سؤال میروند؛ ارزشهای سنتیِ آزادی، فردگرایی و برابری و کنترل مردمی بر حکومت بر بحثهای عمومی سیطره پیدا میکنند؛ قطبیشدنِ شدید و اعتراض دائمی مشخصۀ سیاستورزی میشود؛ خصومت با قدرت، ثروت و نابرابری شدید میشود؛ جنبشهای اجتماعی بر محور آرمانهایی همچون حقوق زنان و عدالت کیفری رونق مییابند؛ و شکلهای جدیدی از رسانه پدیدار میشوند که خود را وقفِ هواداری و تخاصم در روزنامهنگاری میکنند.
هانتینگتون حتی زمان نبرد بعدی آمریکا را پیشبینی میکند. او مینویسد: «اگر وضع دورهای همچنان حاکم باشد، یک بازۀ ادامهدار شوق به آن کیش در دهههای دوم و سوم قرن بیستویکم رخ خواهد داد».
ما درست طبق زمانبندی او پیش میرویم.
هانتینگتون استدلال میکند که شوق ما ماهیت چرخهای دارد. خشم نمیتواند تا درازمدت دوام آورد، لذا بدبینی جای آن را میگیرد، یعنی این باور که همه فاسدند، و ما یاد میگیریم با شکاف میان آرمانها و واقعیت مدارا کنیم. (امروز میتوانیم این را مرحلۀ «هههههه هیچی مهم نیست» بنامیم.) درنهایت، دورویی چیره میشود و ما شکاف را بهکلی انکار میکنیم تا اینکه موج بعدی اخلاقطلبی سر برسد. در عصر ترامپ شاهد همزیستی اخلاقخواهی، بدبینی و دورویی هستیم؛ که چندان هم صلحآمیز نیست.
این کیش مهم است، چون نهتنها بخشبندیها و آرزوهای آمریکا را میآفریند، بلکه تعریفی جایگزین و برازنده از معنای آمریکاییبودن نیز ارائه میدهد. هانتینگتون مینویسد مسألۀ این کیشْ هویت قومی یا ایمان دینی نیست، بلکه باور سیاسی است. پاراگراف دوم از اعلامیۀ استقلال چنین شروع میشود: «ما این حقایق را بدیهی میپنداریم»؛ و هانتینگتون از این قطعه برای تعریف ما استفاده میکند. «چه کسی حامل این حقایق است؟ آمریکاییها حامل آناند. آمریکاییها که هستند؟ افرادی که تابع این حقیقتهایند. هویت ملی و اصول سیاسی تفکیکناپذیرند».
در این روایت، «رؤیای آمریکایی» بیشترین اهمیت را دارد، چون هرگز بهتمامی محقق نمیشود، چون آشتیِ آزادی با برابری هرگز به کمال نمیرسد. بااینحال، سیاستورزی آمریکایی کتابی سراسر بدبینانه نیست. هانتینگتون در سطرهای پایانی آن مینویسد: «منتقدان میگویند آمریکا یک دروغ است، چون در واقعیت این همه از آرمانهایش دور مانده است... آنها اشتباه میکنند. آمریکا یک دروغ نیست، بلکه یک ناامیدی است. ولی فقط از آن رو میتواند ناامیدی باشد که امید هم هست».
در دو دهۀ بعدی، هانتینگتون امید خود را از کف داد. هانتینگتون در کتاب آخرش، ما که هستیم؟، که تأکید میکند بازتاب دیدگاههایش نهفقط بهعنوان یک پژوهشگر بلکه بهمنزلۀ یک میهنپرست است، تعریفهای خود از آمریکا و آمریکاییان را بازبینی میکند. کیش، که روزگاری جایگاهی والا داشت، در اینجا صرفاً پیامد جانبی فرهنگ آنگلو-پروتستان (متشکل از زبان انگلیسی، ایمان مسیحی، اخلاقیات کار، و ارزشهای فردگرایی و اختلاف نظر) است که، اکنون به نظر او، هستۀ حقیقی هویت آمریکایی را شکل میدهد.
هانتینگتون مینویسد چند چیز تهدیدهایی علیه این هستهاند: ایدئولوژی چندفرهنگگرایی؛ امواج جدید مهاجران از آمریکای لاتین (بهویژه مکزیک) که به اعتقاد هانتینگتون کمتر از مهاجران سابق توان ادغام دارند؛ و تهدید زبان اسپانیایی، که به نظر هانتینگتون بیماریای است که یکپارچگی فرهنگی و سیاسی ایالات متحده به آن مبتلا شده است. او اظهار میکند: «چیزی بهعنوان رؤیای امریکانو [تلفظ اسپانیاییِ «آمریکایی»]در کار نیست. فقط یک رؤیای آمریکایی هست که جامعۀ انگلو-پروتستان آفریده است. آمریکاییهای مکزیکیتبار فقط به شرطی در آن رؤیا سهیماند که رؤیاهای خود را به زبان انگلیسی ببینند».
گویا هانتینگتونِ 1981 اشتباه میکرد. او یک جا فهرستی از دانشگاهیانی میآورد که آمریکاییان را بر اساس باورهای سیاسیشان تعریف کردهاند، یعنی تعریفی که اکنون آن را نادقیق میداند. هانتینگتون در آنجا بدون ذکر نام از پژوهشگری نقلقول میکند که در جایی بهشیوایی آمریکاییان را چنین تعریف کرده است: تفکیکناپذیر از حقایق بدیهیِ اعلامیه. اگر آن قطعه از سیاستورزی آمریکایی به خاطرتان نیاید یا زحمت بررسی پانوشتها را به خودتان ندهید، اصلاً نمیفهمید که او از خودش نقلقول کرده است. در این کتابِ هانتینگتون، که عصبانیترین اثر اوست، اگر بشود یک بهاصطلاح چشمک پیدا کرد، همین است.
هانتینگتون نتیجه میگیرد که اصول آن کیش صرفاً «نشانههایی برای نحوۀ ساماندهی جامعه» هستند؛ «آنها دامنه، مرزها یا ترکیب جامعه را تعریف نمیکنند». او مدعی است که، برای چنین کاری، به تبار و فرهنگ نیاز است. باید به چیزی تعلق داشته باشید. هانتینگتون مدعی است مهاجران آمریکای لاتین و اعقابشان بهقدر گذشته در سراسر کشور پراکنده نمیشوند، او نگران است که شاید آنها فقط بهدنبال مزایای رفاهی باشند، و هشدار میدهد که فرصتهای کارگران بومی را کمتر میکنند. هانتینگتون همچنین پای کلیشهها را میان میکشد، حتی به آنچه «سندرم امروزوفرداکردن» 1 مکزیکیها تلقی میشود هم استناد میکند.
شاید مکزیکیها تنبل باشند، جز آنجا که شغلهای دیگران را اشغال میکنند.
نمیدانم چرا نظر هانتینگتون عوض شد. شاید احساس میکرد انتزاعیات آن کیش دیگر نمیتواند غوغای کثرت آمریکا را تاب آورد، یا شاید خلط پژوهش و میهنپرستی به ضرر هر دوست. بههرروی، آن کسی که در دفاع از دیوارهای مرزی و اخراج مهاجران استدلال میکند لابد از حلول او در این جسمِ جدید هم خوشش میآید، چون هانتینگتون در توصیف تهدید لاتینتبارها به تصویرپردازی میلیتاریستی متوسل میشود. او مینویسد: «مهاجرت مکزیکیها به بازپسگیری جمعیتیِ نواحیای منجر میشود که آمریکاییان در دهههای 1830 و 1840 بهزور از مکزیک گرفتند» و بیان میکند ایالات متحده هماکنون دارد یک «تهاجم جمعیتی غیرقانونی» را تجربه میکند.
هانتینگتون نخبگان روشنفکر و سیاستمداران منعطفی را مقصر میداند که «تنوع» را یگانه ارزش والا و جدید آمریکایی میدانند، که علتش عمدتاً احساس گناهکاری نابجای آنها در قبال کسانی است که ادعا میشود قربانیان سرکوباند. میگوید به همین خاطر است که آنها چندفرهنگگرایی را بهجای یک هویت سنتیتر آمریکایی ترویج میکنند، و علیرغم آنکه مردمْ حمایتگرایی را ترجیح میدهند، آنها تجارت آزاد و مرزهای نفوذپذیر را میپذیرند. این حرفها پیشنمایشی غریب و دقیق از نبردهای سال 2016 است. هانتینگتون با نکوهش چندفرهنگگرایی، بهمثابۀ چیزی «ضد تمدن اروپایی»، خواستار نوعی ملیگرایی احیاشده میشود که متعهد به حفظ و بهبود «ویژگیهایی باشد که آمریکا را از زمان بنیانگذاریاش تعریف کردهاند».
چندان جای تعجب نیست که مدتها پیش از آنکه ترامپ راست آلترناتیو را بسازد و هیلاری کلینتون «رقتبرانگیزهای» 2 آمریکایی را نکوهش کند، هانتینگتون پاتکِ آمریکاییان سفیدپوست علیه چندفرهنگگرایی را پیشبینی کرده بود. او مینویسد: «یک واکنش بسیار محتمل ظهور جنبشهای اجتماعیسیاسی انحصارطلب است که عمدتاً، اما نه کاملاً از مردان سفیدپوست، اغلب از طبقۀ کارگر و متوسط، تشکیل شدهاند که اعتراض کرده و سعی میکنند روند این تغییرات و آن چیزهایی را متوقف یا معکوس کنند که به باور آنها، خواه باورشان دقیق باشد یا نادقیق، تقلیل جایگاه اجتماعی و اقتصادیشان، ازدستدادن شغلهایشان در برابر مهاجران و کشورهای خارجی، تباهی فرهنگشان، جایگزینی زبانشان، و فرسایش یا حتی اضمحلال هویت تاریخی کشورشان است. نژاد و فرهنگ، بهصورت توأمان، منبع الهام جنبشهایی خواهد بود که میتوانند ضد لاتینتبارها، ضد سیاهپوستان و ضد مهاجران باشند». هانتینگتون اشاره میکند که عناصر افراطیتر در چنین جنبشهایی میترسند، «بهجای فرهنگ سفیدپوستان که آمریکا را عظیم کرد، فرهنگ سیاهپوستان یا قهوهایپوستانی بنشیند که... به نظر این جنبشها، از لحاظ فکری و اخلاقی، پستترند».
بله، در 2004، هانتینگتون نسبت به ظهور جریان نژادپرستی هشدار داد که سعی در حفاظت از آن چیزی خواهد داشت که آمریکا را عظیم میکند.3
هانتینگتون، پس از بازتعریف جوهرۀ هویت آمریکایی، تداوم برجستگی آن را به جنگ گره میزند. او در ما که هستیم؟ مینویسد: «انقلاب بود که مردم آمریکا را آفرید، جنگ داخلی هم ملت آمریکا را، و جنگ جهانی دوم تجلی همذاتپنداری آمریکاییان با کشورشان بود». هویت آمریکایی، که بر پایۀ اصول زاده شد، اکنون با فولاد بقا مییابد. وقتی تهدید شوروی عقب رانده شد، ایالات متحده به دشمن جدیدی نیاز داشت، و هانتینگتون اعلام میکند: «در 11 سپتامبر 2001... اسامه بنلادن به جستوجوی آمریکا خاتمه داد».
او این مناقشه را از مدتها قبل پیشبینی کرده بود. هانتینگتون در کتابِ سال 1996 خود، که برخورد تمدنها را جار میزند، مینویسد که افول کُند غرب در برابر آسیا و جهان اسلام همچنان ادامه خواهد یافت. پویایی اقتصادی است که اوجگیری آسیا را پیش میبَرد، ولی رشد جمعیت در ملل اسلامی «نوسربازانی برای بنیادگرایی، تروریسم، طغیان و مهاجرت فراهم میکند». همانقدر که ترامپ سیاستمدارانی را مسخره میکند که از تقبیح «تروریسم اسلامی رادیکال» امتناع دارند، هانتینگتون هم از آن رهبران آمریکایی مثل بیل کلینتون انتقاد میکند که استدلال میکردند غرب هیچ مشاجرهای با اسلام ندارد، بلکه با افراطیون خشونتطلب مشکل دارد. او اشاره میکند: «چهارده قرن تاریخ خلاف این را نشان میدهد».
از برخوردی که هانتینگتون میگفت: تصویری کاریکاتوری ترسیم شده، انگار که فراخوانی لجوجانه برای دستبردن به اسلحه در مقابل مسلمانان است. حرف و استدلال او مطمئناً نه اینقدر تنگنظرانه است و نه چنین ساده. او احتمالاً بیشتر دلواپس چین است، و میترسد که اگر واشنگتن بخواهد اوجگیری پکن بهعنوان هژمون آسیا را به چالش بکشد، یک «جنگ بزرگ» رخ بدهد. ولی تهدیدی که او از جانب جهان اسلام میبیند بسیار فراتر از تروریسم یا افراطگرایی دینی است. او نگران تجدید حیات گستردهتر اسلامی است، چنانکه اسلام سیاسی صرفاً یک بخش از «احیای بسیار گستردۀ ایدهها، کردارها و شعارها، و تعهد دوبارۀ جمعیت مسلمان به اسلام» باشد. او به پژوهشگرانی استناد میکند که دربارۀ گسترش مفاهیم حقوق اسلامی در غرب هشدار میدهند، «ماهیتِ ناپذیرا و نامهربان فرهنگ اسلامی» برای دموکراسی را تقبیح میکند، و این گمان را مطرح میکند که تعداد مسلمانان بر مسیحیان پیشی خواهد گرفت. او میگوید: «محمد [ص]در درازمدت پیروز خواهد شد... مسیحیت بیشتر از طریق نوکیشی گسترش مییابد، اما اسلام از طریق نوکیشی و تولید نسل».
این دیدگاه یادآور شعارهای «برد-باخت» دو نفر است: استراتژیست سیاسی ترامپ، یعنی استیو بنون، که دست پشت پردۀ فرمان ممنوعیت سفری بود که کشورهای عمدتاً مسلماننشین را هدف گرفت، و مشاور سابق امنیت ملی او، یعنی مایکل فلین، که در کتاب خود در سال 2016 طلایهدار مناقشۀ چندنسلی ایالات متحده علیه «تمدن ناکام» اسلام بود. هانتینگتون حداقل اینقدر وقار داشت که به هر دو جانب برخورد بنگرد.
او مینویسد: «مشکل زیربناییِ غرب بنیادگرایی اسلامی نیست، بلکه اسلام است: یک تمدن متفاوت که مردمش به برتری فرهنگشان معتقدند و ذهنشان گرفتار پستی قدرتشان است. مشکل اسلام سیا یا وزارت دفاع ایالات متحده نیست، بلکه غرب است: یک تمدن متفاوت که مردمش به جهانشمولی فرهنگشان معتقدند و باور دارند که قدرت برترشان، حتی اگر در حال افول باشد، وظیفۀ بسط آن فرهنگ در سراسر جهان را به دوششان میگذارد».
او ارزشهای غربی را جهانشمول نمیداند. این ارزشها فقط از آنِ ماست.
هانتینگتون آمریکایی را پیشبینی میکند که گرفتار تردید به خود، ملیگرایی سفیدپوستان و خصومت علیه اسلام است، ولی ظهور رهبری از جنس ترامپ در ایالات متحده را پیشبینی نمیکند.
ولی او این جنس را میشناخت.
به اولین کتابهایش توجه کنید. در سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی (1968) به بررسی این مسئله پرداخت که کشورهای آمریکای لاتین و آفریقا و آسیا، در گیرودار زایش مدرنیزاسیون اقتصادی، چقدر با وفقدادن نوع سیاستورزیشان و پذیرش گروههای جدید با خواستههای جدید مشکل داشتند. هانتینگتون توضیح میدهد که نتیجۀ ماجرا نه توسعۀ سیاسی بلکه «انحطاط سیاسی» بود؛ و کدام نوع رهبران تجسم این انحطاطاند؟ در سراسر جهانِ درحالتوسعه، هانتینگتون شاهد «غلبۀ رهبران شخصمحور و بیثبات» بود، با حکومتهایی مملو از «فساد آشکار... نقض خودسرانۀ حقوق و آزادیهای شهروندی، کاهش استانداردهای کارآمدی و عملکرد بوروکراتیک، بیگانهشدگی فراگیر گروههای سیاسی شهری، ازدسترفتن اقتدار قانونگذاران و دادگاهها، و چندپارگی و گاهی اوقات فروپاشی کامل احزاب سیاسیای که پایگاه وسیعی داشتهاند».
این انقلابیهای خودخوانده با تفرقهانگیزی رونق میگیرند. هانتینگتون چنین توضیح میدهد: «هدف هر آدم انقلابی قطبیسازیِ عرصۀ سیاست است، و لذا او سعی میکند، با سادهسازی، دراماتیکسازی و ملغمهسازی از مسائل سیاسی، یک دوگانۀ روشن و شفاف بسازد». چنین رهبرانی با توسل به «جاذبههای قومیتی و دینی» و همچنین استدلالهای اقتصادی رأیهای جدید روستاییان را جذب میکنند، اما چیزی نمیگذرد که به آرزوهای آنها خیانت میکنند.
هانتینگتون مینویسد: «شاید یک عوامفریب پوپولیست ظاهر شود، پیروانی گسترده، اما نهچندان سامانیافته جلب کند، منافع اغنیا و اشراف را تهدید نماید، با رأی مردم به منصب سیاسی دست یابد، و بعد زرخریدِ همان منافعی شود که هدف حملۀ او بودهاند». او توضیح میدهد که این منافع شامل منفعتهای اقوام نزدیک رهبران هم میشود، چون برای آنها «هیچ تمایزی میان تعهد و وظیفه در قبال دولت و خانواده وجود ندارد».
کتاب سرباز و دولتِ (1957) هانتینگتون مطالعهای دربارۀ روابط شهروندی-نظامی است که برای فهم خودمحوری این رهبران آموزنده است، بهویژه آنجا که مؤلفْ حرفهایگریِ افسرانِ نظامی را با تکبر قلچماقهای فاشیست مقایسه میکند. هانتینگتون مینویسد: «فاشیسم بر قدرت و توانایی برتر رهبر، و وظیفۀ مطلق تبعیت از ارادۀ وی تأکید میکند». فاشیست انسانی شهودگرا است که «فایده یا نیاز چندانی برای دانش نظاممند و واقعگرایی عملگرایانه و تجربی قائل نیست. او پیروزی اراده بر موانع بیرونی را تمجید میکند».
چنین موانعی در قالب اعتراضات مردمی علیه رهبران غیرمردمی درمیآیند. امروزه حتی برخی مؤلفان رگههایی از تسلی را در اوضاع آشوبناک کشورمان میبینند و استدلال میکنند که آن کنشگرایی و انرژیای که انتخاب ترامپ به بار آورد دموکراسی ایالات متحده را تقویت خواهد کرد. ولی هانتینگتون در کتابی با عنوان بحران دموکراسی (1975) به بررسی دورۀ دیگری از خیرشهای مدنی مشابه میپردازد که ماحصل آن چندان دلگرمکننده نیست.
هانتینگتون مینویسد: «دهۀ 1960 شاهد احیای چشمگیر روح دموکراتیک در آمریکا بود». او، که در آن زمان هنوز سیاستورزیِ هویتمحور را طرد نمیکرد، از «میزان مشخصاً بالاتر خودآگاهی» و بسیج سیاهپوستان، لاتینتبارها، دانشجویان و زنان در آن دوره تمجید کرد و اشاره نمود که «روح برابری [و]انگیزۀ افشا و تصحیح نابرابریها را در این سرزمین گسترده بودند». او توضیح میدهد که مشکل آنجا بود که بار بیاعتمادی عمومی به نهادهای آمریکایی، هرقدر هم بحق بود، روی خودِ نظام سیاسی فشار میآورد. او مینویسد: «شادابی دموکراسی در دهۀ 1960 پرسشهایی دربارۀ حاکمیتپذیریِ دموکراسی در دهۀ 1970 پدید آورد».
بزرگترین پرسشها به بالاترین منصب مربوط میشد. هانتینگتون مینویسد: «شاید هیچیک از تحولات دهههای 1960 و 1970 بهقدر افول اقتدار، جایگاه، نفوذ و اثربخشی ریاستجمهوری بر آیندۀ سیاستورزی آمریکایی تأثیر نگذاشتند. او میترسد که مشروعیتزدایی از قوۀ مجریه نهتنها انسجام ملی که امنیت ملی را هم تهدید کند. «اگر شهروندان آمریکایی به حکومتشان اعتماد نداشته باشند، دوستان خارجی چرا باید چنین کنند؟ اگر شهروندان آمریکایی اقتدار حکومت آمریکایی را به چالش بکشند، چرا حکومتهای غیردوست نباید چنین کنند؟»
هانتینگتون پس از رسوایی واترگیت مینوشت، و اکنون نیز کاخ سفید فعلی با یک بحران اعتبار از آنِ خود مواجه است. ترامپ، که ذهنش چنان درگیر فتح انتخاباتیاش است که اخیراً یک نقشۀ قابشده از نتایج 2016 در کاخ سفید دیده شده است، بهتر است به این هشدارها دربارۀ حاکمیتپذیری توجه کند.
هانتینگتون مینویسد: «پس از انتخاب به ریاستجمهوری، کار ائتلاف انتخاباتی رئیسجمهور به یک معنا تمام شده است. فردای انتخاب حجم هواداران اکثریت تقریباً هیچ ربطی به توانایی او در حکومت بر کشور ندارند...، پس آنچه اهمیت دارد توانایی او در بسیج حمایت از جانب رهبران نهادهای کلیدی در جامعه و حکومت است».
اینکه ترامپ را یک چهرۀ هانتینگتونی بدانیم به دل نمینشیند. یکی غریزی و ضد روشنفکری است؛ دیگری سنجیده و نظریهپرداز بود. از یکی هر از گاه فورانی از حرفهای گوشخراش میشنویم؛ دیگری کتابهایی برای عصرهای متوالی مینوشت. گمان میکنم اگر هانتینگتون در میان ما بود، بیمناک میشد از فرماندۀ کل قوایی که نسبت به حملۀ یک قدرت خارجی به نظام انتخاباتی ایالات متحده چنین بیتفاوت باشد، و چنین سطح نازلی از اخلاق کاری و احترام به «حکومت قانون» نشان دهد، یعنی چیزهایی که برای هانتینگتون عزیز بودند.
آنچه این استاد را پیشگوی دوران ما میکند فقط این نیست که دیدگاه او تا حدی در پیام و جاذبۀ ترامپ بازتاب یافته است، بلکه این است که او خطرات سیاستورزی به سبک ترامپ را نیز میفهمید.
به اعتقاد من، فصل مشترک این دو در نگاهِ محدود و نوستالژیکشان به منحصربهفردبودنِ آمریکاست. هانتینگتون، مثل ترامپ، میخواست که آمریکا عظیم باشد و به جایی رسید که شوق احیای ارزشها و هویتی را در سر پروراند که به اعتقاد او نهتنها این کشور را عظیم کرده بودند، بلکه این ملت را تافتۀ جدابافته میکردند. ولی اگر در آن مسیر باید دور خودمان حصار بکشیم، از تازهواردان دیوسازی کنیم و خواستار بیعت فرهنگی شویم، آنگاه بهواقع چقدر با نقاط دیگر فرق داریم؟ رنج اصلی دوران ترامپ آن است که آمریکا، بهجای آنکه عظیم شود، آن جنبۀ استثنائیاش را از دست بدهد و مثل همه شود؛ و این برخورد تمدنها نیست؛ سقوط تمدنی است.
منبع: ترجمان
مترجم: محمد معماریان
اطلاعات کتابشناختی:
Huntington, Samuel P. The soldier and the state: The theory and politics of civil-military relations. Harvard University Press, 1957
Huntington, Samuel P. Political order in changing societies. Yale University Press, 2006
Crozier, Michel, and P. Samuel. Huntington, and Joji Watanuki. The crisis of democracy: Report on the governability of democracies to the Trilateral Commission. NewYork (TRIANGLE Papers) , 1975
Huntington, Samuel P. American politics: The promise of disharmony. Harvard University Press, 1981
Huntington, Samuel P. The clash of civilizations and the remaking of world order. Penguin Books India, 1997
Huntington, Samuel P. Who are we?: The challenges to America's national identity. Simon and Schuster, 2004
پینوشتها:
• این مطلب را کارلوس لوزادا نوشته است و در تاریخ 18 ژوئیۀ 2017 با عنوان «Samuel Huntington, a. prophet for the Trump era» در وبسایت واشنگتن پست منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «مروری بر اندیشههای ساموئل هانتیگتون، پیامبر عصر ترامپ» در پنجمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی ترجمه و منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ 11 بهمن 1396 آن را با همان عنوان و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• کارلوس لوزادا (Carlos Lozada) روزنامهنگار و منتقدِ کتاب آمریکایی است که در واشنگتن پست مینویسد.
[1]Mañana Syndrome
[2]هیلاری کلینتون در کارزار انتخاباتی مقابل ترامپ یک بار گفت که بیش از نیمی از هواداران ترامپ در «سبد رقتبرانگیزها» قرار میگیرند [مترجم].
[3]Make America Great Again: شعار تبلیغاتی کارزار انتخاباتی ترامپ [مترجم].