چکیده
یاری اهل بیت(ع) از وظایف ما شیعیان است و شناختن وظائف ایشان و ردّ شبهاتی که در مورد ایشان وارد شده بر عهده ی ما می باشد. بحمدلله بر آن شدیم که قسمتی از ادله اهل سنت را مبنی بر خلافت خلفای سه گانه را ذکر کنیم.و جواب از ادله آنها را از آیات و اکثراً از کتب خود اهل سنت جواب دهیم. و ثابت کنیم که آن قدر آیات و روایاتِ بسیاری مبنی بر خلافت بلافصل امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) موجود می باشد که جای هیچ اشکالی نیست.در این مقاله از روشی استفاده کردیم که یک طرفه نباشد یعنی به این گونه نباشد که فقط ادله اهل تشیع را بیاوریم، و فقط از آنها برای حقانیت امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) استفاده کنیم. بلکه ادله اهل سنت را هم ذکر کردیم تا رعایت شده باشد اصول اخلاقی و منطقی. و تصور بر آن نشود که با چنین جزواتی مخالف اتحاد بین مسلمین باشیم بلکه همانگونه که آیات قرآنیه و فرمایشات رسول اکرم (ص)و ائمه معصومین(ع) چنین بوده است ما نیز بر آن هستیم.
واژگان کلیدی
پیامبر اکرم (ص)، حضرت علی (ع) ، خلافت، وصایت، ابوبکر، عمر، عثمان، غار، اسلام، امامت، شیعه، سنی ، انبیاء.
مقدمه:
یکی از مسائل مهمی که بین مسلمانان بسیار مهم است مسأله ی جانشینی پیامبر (ص)می باشد.که بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص)اختلافی بین امت، بر سر جانشینی پیامبر به وجود آمد.گروهی بر این عقیده شدند که هیچ پیامبری بدون وصی و جانشین نبوده و وصی پیامبر باید از طرف خداوند متعال تعیین شده باشد (شیعیان). و گروهی دیگر بر این عقیده شدند که وصی و جانشین پیامبر (ص)باید به رأی مردم انتخاب شود. (اهل سنت)و این همان شروع اختلافات بین شیعه و سنی می باشد.لذا بر آن شدیم که ادله اهل سنت را نقل کرده و از کتب خود علمای اهل سنت جواب آنها را بدهیم.به امید آن که اهل سنت جامه ی کهنه ی تعصب را از خود دور سازند و بتوانند حقایق را بپذیرند.و ما هم طالب حفظ دوستی و صمیمیت با برادران اهل سنت و خواهان تحکیم روابط ، بین فرق اسلام هستیم و صلاح اسلام و اسلامیان را در حصول این وضعیت می دانیم ولی به شرط آن که برادران اهل سنت و علماء و زمامداران آنها از تعصبات خود دست برداشته و طالب این دوستی و یگانگی و وحدت باشند. و إلا دوستی و گذشت یک طرفه قابل دوام نیست.
چه خوش بی مهربانی از دو سر بی
که یک سر مهربانی درد سر بی.(1)
فصل اول
ادله اهل سنت مبنی بر خلافت ابابکر
دلیل اول اهل سنت
همانگونه که نیاکان ما ابابکر را خلیفه خود قرار داده اند، ما نیز ابابکر را خلیفه خود قرار داده ایم و پیروی از نیاکان خود می کنیم.
نقد شیعه
آیا باید از حق پیروی کنیم یا از نیاکانمان؟ آیا پیروی از گذشتگان و ضدیت با حق، مشمول این فرموده ی خدای متعال نیست.« انا وجدنا آبائنا علی امه و انّا علی آثارهم مقتدون»(2)ما پدران خود را بر آئینی یافتیم و به ایشان اقتدا می کنیم.پس با توجه به آیه ی شریفه ، انسان نباید پیرو نیاکان خود باشد. بلکه باید از خدا و رسول خدا اطاعت کند و پیرو حق باشد نه پیرو نیاکان خود، همانگونه که خدای متعال می فرماید: « اطیعوا الله و اطیعوا الرسول»(3)از خدا و پیامبر خدا اطاعت کنید.
دلیل دوم اهل سنت
اینکه ابابکر سابق در اسلام بود، زیرا وقتی پیامبر مردم را به اسلام دعوت نمود، ابابکر چهل ساله بود و امیرالمومنین حضرت علی (ع) در سنین کودکی بود و ایمان و طاعت و کفر و معصیت کودک اعتباری ندارد.
نقد شیعه
اول: در جریان سفر حضرت خضر و موسی وقتی حضرت خضر (ع) آن کودک را کشت چون موسی(ع) به خاطر قتل کودک به او اعتراض کرد، خضر در جواب گفت: « و اما الغلام فکان ابواه مومنین فحشینا ان یرهقهما طغیاناً و کفراً»(4)و اما کشتن آن پسر بچه به این خاطر بود که چون پدر و مادرش مومن بودند ترسیدیم روزی پدر و مادرش را به طغیان کفر بکشاند.حال آیا آن کودک مستحق کشته شدن بود یا حضرت خضر (ع) در حق آن کودک ظلم کرد؟ در حالی که خداوند، حضرت خضر (ع) را به بزرگی ستوده است.لذا او در حق کودک ظلم نکرده بلکه مستحق کشته شدن بوده است پس در نتیجه معلوم می شود که کفر و معصیت و ایمان و طاعت کودکان مؤثر است.ثانیاً: و در روایتی چنین آمده که:روزی سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود و عمار یاسر و حذیفه یمانی و ابوالهیثم تیهان و عامر بن وائله با حالی افسرده و ملول به خدمت رسول خدا (ص)آمدند و عرض کردند: ای رسول خدا برخی از حسودها در مورد برادر و پسر عموی شما علی بن ابی طالب (ع) سخنانی می گویند و ما از اندوه، آن قدر آشفته می شویم که نزدیک است هلاک شویم. رسول خدا (ص)فرمودند: مگر آنها چه می گویند؟عرض کردند: می گویند که امیرالمومنین(ع) هر چند قبل از همه اسلام آورده اما چون در سن کودکی بوده فضیلتی ندارد.رسول خدا (ص)فرمودند: گوش فرا دهید تا شما را از این اندوه بیرون آورم و دلهایتان را به نور ایمان و یقین روشن گردانم.شما را سوگند می دهم به آن خدائی که مرا به راستی بر آفریدگانش برگزید و برای هدایت برانگیخت که این سخن را که شاید در کتاب های آسمانی پیشین نیز خوانده باشید، بشنوید و در موردش قضاوت کنید هنگامی که حضرت ابراهیم(ع) از مادر متولد شد، او را از دست آن پادشاه عصیانگر فراری دادند، در هنگام غروب آفتاب، مادرش او را در کنار جوی آبی میان ماسه ها نهاد، ابراهیم در مقابل چشمان حیرت زده ی مادرش برخاست و دست بر سر و صورتش کشید و کلمه توحید بر زبان جاری ساخت، آنگاه جامه اش را در آورده و بدنش را با آب شستشو داده و پاکیزه نمود.و از این رو است که حق تعالی در قرآن مجید در مورد او فرموده است. « و کذلک نری ابراهیم ملکوت»(5)و این گونه بود که ما به ابراهیم ملکوت و آسمان و زمین را بنمودیم تا از اهل یقین گردد. پس چون ستاره ای دید گفت: این پروردگار من است، اما چون افول کرد فرمود: خدای من بزرگتر از اینها می باشد. من افول کنندگان را دوست ندارم.لذا خدای متعال در قرآن او را ستوده و این آیه شریفه را در شأن آن حضرت نازل فرموده که این خود نشانه عظمت روحی آن حضرت می باشد که در کودکی چنین بوده است.رسول خدا (ص)فرمودند: یاران من! آن زمان که فرعون به دنبال موسی بن عمران(ع) بود و برای از بین بردن او شکم زنان باردار را می شکافتند و اطفال را می کشتند، چون مادرش او را به دنیا آورد، موسی(ع) به مادرش گفت: مادر مرا در تابوتی گذار، و به دریا انداز. مادرش از سخن او به وحشت افتاد و گفت: پسرم می ترسم در دریا غرق شوی.موسی(ع) گفت: مادر مترس که حق تعالی حافظ من خواهد بود و مرا به سلامت به تو باز خواهد گردانید. پس مادرش او را در صندوقی نهاد و آن را به آب انداخت.آب او را به ساحل رُود برد و خدای متعال آن حضرت را به سلامت به مادرش بازگردانید. چنان که می فرماید: « ان اقذ فیه فی التابوت فاقذ فیه الیم فلیلقه الیم بالساحل یاخذوه عدو لی و عدو له و القیت علیک محبه منی و لیصنع علی عینی»(6)به او گفتم که او را در تابوتی (صندوقی) بگذار ، پس او را به دریا بینداز تا دریا او را به ساحل اندازد تا دشمن او، وی را برگیرد و محبوبیتی از سوی خود برتو انداختیم تا همگان به تو علاقه و محبت ورزند.همچنان که خداوند متعال در مورد حضرت عیسی(ع) فرمود: « فنادی من تحتها»(7)چون عیسی(ع) متولد شد به مادرش گفت: محزون مباش و سخنی مگو، روزه سکوت بگیر و به فرزندت اشاره کن مادرش نیز چون مشرکین به او اعتراض کردند به عیسی(ع) اشاره کرد که با او سخن بگویند. عیسی(ع) در آغوش مادر لب به سخن گشود و گفت: « انی عبدالله اتانی الکتب و جعلنی نبیّاً»(8)آن طفل ( به امر خدا به زبان آمد و ) گفت: همانا من بنده ی خاص خدایم که مرا کتاب آسمانی و شرف نبوت عطا فرمود.پس می بینید که عیسی(ع) در هنگام ولادت سخن گفت و خدای عزوجل کتاب و نبوت به وی ارزانی داشت و او را به بر پا داشتن نماز و ادای زکات امر نمود و این در حالی بود که بیش از سه روز از تولد او نگذشته بود.بدانید که خدای عزیز و جلیل، من و علی را از یک نور آفرید، ما در صلب آدم بودیم و خدا را تسبیح می گفتیم تا آنکه ما را از صلب پدرانی پاک به رحم مادرانی پاکیزه منتقل فرمود، آنچنان که آنها تسبیح ما را می شنیدند، تا آنکه به عبدالمطلب رسیدیم، آنگاه آن نور به دو نیم شد، نیمی به عبدالله و نیمی به ابوطالب عمویم منتقل گردید. آن دو بزرگوار هرگاه در میان مردم می نشستند نور ما بر آنها ظاهر بود، تا به رحم مادران (مادرانمان) آمدیم.وقتی علی (ع) متولد شد، حبیبم جبرئیل فرود آمد و گفت:ای حبیب خدا! خداوند به تو سلام می رساند و ولادت برادرت علی بن ابیطالب را تهنیت می گوید و می فرماید: اکنون که زمان نبوت توست، تو را به وسیله برادر و همتا و خلیفه ات یاری می کنیم تا ذکر و یاد تو بلند گردد و نسل تو با او باقی بماند.و چون امیرالمومنین علی(ع) متولد شد، او را بر دامن خود نهادم، در آن حال دست راست خود را بر گوش خود نهاد و به رسالت من شهادت و گواهی داد و گفت: ای رسول خدا (ص)! اجازه می دهید بخوانم؟گفتم: به آن خدایی که جان من در دست اوست بخوان.علی (ع) شروع به خواندن صحف آدم و شیث(ع) نمود چنانکه اگر شیث(ع) حاضر بود، اقرار می کرد که علی(ع) صحف را بهتر از او می داند. آنگاه تورات موسی(ع) را خواند آنگونه که اگر موسی(ع) حاضر بود اقرار می کرد که علی(ع) آن را بهتر از او می داند.سپس زبور داوود و انجیل عیسی را خواند به طوری که اگر داوود و عیسی حاضر بودند، انصاف می دادند که علی (ع) تسلط بیشتری بر انجیل و زبور داوود دارد.و آنگاه که خداوند متعال قرآن را بر من فرو فرستاد او هم همانگونه که من آن را می دانم و از حفظ دارم، می دانست. پس با من سخن آغاز کرد و برایش مطالبی از انبیاء و اوصیاء (ع) بیان کردم و او را به مادرش فاطمه بنت اسد باز گرداندم.یاران من! چرا به خاطر سخنان دشمنان اندوهگین می شوید و یاوه های مشرکین را بها می دهید؟ بدانید که من افضل انبیاء هستم و وصی من نیز افضل از جمیع اوصیاست. آنگاه سلمان فارسی و باقی اصحاب ارجمند رسول خدا خوشحال و خندان به پا خواستند و بر رسول خدا صلوات فرستادند و گفتند: « نحن الفائزون» یعنی چون مولای ما علی(ع) است ما رستگاران عالمیم.(9)
دلیل سوم اهل سنت
طبری گوید: که رسول خدا(ص) فرمود(10) آیا هنگام نماز فرا رسیده؟ شخصی گفت: آری، فرمود: به ابابکر دستور دهید، با مردم نماز بخواند.عایشه گفت: ابوبکر مردی رقیق القلب است به عمر دستور دهید.پیامبر(ص) فرمود: به عمر بگوئید و عمر گفت: من بر ابوبکر مقدم نخواهم شد، مادامی که او حضور دارد. پس از منزل بیرون آمد و چون حرکت پیامبر(ص)به گوش ابوبکر رسید، خود را عقب کشاند و پیامبر پیراهن او را کشید و خود در جای او قرار گرفت و رسول خدا نشست ( نماز را نشسته خواند) و از همان جایی که ابوبکر انجام داده بود، پیامبر نماز را ادامه داد.
نقد شیعه
اولاً: اگر حضور پیامبر در مسجد برای تأئید ابوبکر بوده است پس چرا او را کنار می زند و پیراهن او را می کشد و خود به جای او می ایستد و نماز می خواند؟ثانیاً: اگر این نماز دلیل بر اولویت ابوبکر در خلافت است، پس چرا مهاجرین و انصار و حتی خود ابوبکر در سقیفه به آن استناد نکردند؟ثالثاً: بر فرض اینکه این نماز ثابت شود آیا می تواند جای آن همه نصوص معتبر که حتی اهل سنت در کتب معتبرشان از قول پیامبر(ص)در حق امیرالمومنین(ع) نقل کرده اند که حضرت (ص)فرمودند:«یا علی انت منی بمنزله هارون من موسی» را بگیرد؟(11)رابعاً: بر فرض ثابت شدن این نماز، چطور پیامبر در بستر بیماری وقتی که امر می کند ابوبکر به جای او در مسجد امامت کند هذیان نمی گوید؟! اما وقتی که امر می کند قلم و کاغذی بیاورید تا بنویسم چیزی را، که بعد از من به ضلالت و گمراهی نیفتید، به قول عمر - نستجیر بالله - آن حضرت هذیان می گوید!!! اگر پیامبر اکرم(ص)- نستجیر بالله - هذیان می گوید، پس چرا قول آن حضرت در نماز ابوبکر را ملاک قرار داده اید؟و اگر هذیان نمی گوید ، پس چرا عمر به آن حضرت نسبت هذیان گوئی را داد؟(12)خامساً: در زمانی که پیامبر اکرم(ص)در بستر شهادت بود، امر کرد که اصحاب در لشکر اسامه شرکت کنند و فرمود: جهزوا علی جیش اسامه لعن الله من تخلف عنه.(13)و به نظر همه مورخان تا زمان شهادت پیامبر اکرم، اسامه از جنگ برنگشته بود، حال با توجه به این حقیقت آیا ابوبکر در لشکر اسامه شرکت کرد یا خیر؟اگر شرکت نکرده است، پس تخلف از امر پیامبر اکرم(ص) را نموده است. و اگر شرکت کرده است، در این صورت در مدینه نبوده تا توانسته باشد به جای پیامبر اکرم(ص) نماز خوانده باشد.پس با وجود چنین تناقضی چطور شما می گوئید: ابوبکر به جای پیامبر اکرم نماز خوانده است؟
سادساً: بسیاری از روات و محدثان اهل سنت این روایت را از قول رسول اکرم (ص) نقل کرده اند که آن حضرت فرمود: «صلوا خلف کل بر و فاجر»(14)نماز بخوانید پشت سر هر نیک و بدی.و همچنین اسحاق بن محمد سمرقندی در کتاب ( السواد الاعظم) چنین می گوید:که نماز پشت سر هر نیک و بدی می شود خواند، زیرا پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «صلوا خلف کل برٍ و فاجرٍ» اگر چه آن شخص زانی باشد یا لاطی و یا می خواره باشد می توان پشت سر او نماز خواند.(15) حال اگر این عقیده شماست که عدالت در امام جماعت شرط نیست و پشت سر هر لاطی و می خواره و زانی می توان نماز خواند و چنین نمازی مورد قبول است، پس نماز ابوبکر به جای پیامبر چه فضیلتی می تواند داشته باشد که شما آن را دلیل بر ارجحیت خلافت ابوبکر می دانید؟!سابعاً: ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ج13ص 34 می گوید: « و هذا یوم صحه ما توقله الشیعه من ان صلوه ابی بک کانت عن امر عایشه.» این مسئله صحت گفتار شیعه را می رساند که می گویند: نماز خواندن ابوبکر به دستور عایشه بوده است.
دلیل سوم اهل سنت
قرابت و خویشاوندی ابوبکر با پیامبر اکرم (ص) ابوبکر به جهت اینکه پدرِ همسر رسول خدا(ص)بود، همین مسأله باعث شد که مردم او را به عنوان خلیفه انتخاب کنند.
نقد شیعه
اگر مسأله خویشاوندی ابوبکر با رسول خدا(ص) موجب اولویت او ر امر خلافت شده است، چرا امیرالمومنین (ع) که داماد و پسر عم پیامبر(ص)و علاوه بر آن، نفس آن حضرت ، که خداوند در قرآن سوره ی آل عمران آیه 61 « انفسنا و انفسکم» (آیه مباهله) امیرالمومنین(ع) را نفس حضرت رسول اکرم (ص)خطاب می کند و جزء اهل بیت او بوده است که آیه ی تطهیر دلیل بر این مطلب می باشد. « انما یرید الله لیذهب عنکم ا لرجس اهل البیت و یهطرکم تطهیرا»(16) سزاوارترین مردم برای خلافت نباشد؟
دلیل چهارم اهل سنت
مصاحبت ابابکر با پیامبر اکرم (ص) در غار ذهبی یکی از علماء بزرگ اهل سنت در تاریخ الاسلام خود، ابوبکر را به دلیل آیه شریفه 40 سوره توبه، شایسته خلافت دانسته است. « ثانی اثنین اذهما فی الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا»
نقد شیعه
اولاً: بر فرض که بگوئیم که مصاحبت پیامبر اکرم (ص)در غار ابوبکر بوده است باید پرسید: اگر ابوبکر به دلیل آیه ی شریفه ( ثانی اثنین اذهما...) شایستگی خلافت را داشته است چرا امیرالمومنینی که آیه مباهله و آیه تطهیر و آیه ی مودّت و صدها آیه دیگر که به اعتراف مفسرین اهل سنت درباره ی امام امیرالمومنین علی(ع) نازل شده است، شایستگی خلافت را نداشته باشد و بعد از پیامبر احق مردم برای خلافت نباشد؟ثانیاً: دیگر اینکه علماء اهل سنت اعتراف نموده اند به افضل بودن خوابیدن امیرمومنین (ع) در بستر پیامبر اکرم (ص) از مصاحبت ابوبکر در غار.از جمله کسانی که اعتراف کرده اند:
1.ابن ابی الحدید معتزلی در جلد سوم شرح نهج البلاغه ص 269 تا 281 به این مطلب تصریح کرده که خوابیدن امیرالمومنین (ع) در بستر رسول خدا (ص)از مصاحبت ابوبکر با پیامبر افضل و بالاتر است.(17)
2.و ابن سبغ مغربی در«شفاء الصدور» ضمن بیان شجاعت امیرالمومنین علی (ع) می گوید: اجماع علمای عرب بر این است که خوابیدن امیرالمومنین در لیله الهجره به جای رسول خدا (ص) افضل بود از بیرون رفتن ابوبکر با آن حضرت زیرا که امیرالمومنین (ع) خود را در جای آن حضرت قرار داد و زندگانی خود را فدای آن حضرت نمود و با این وسیله شجاعت خود را بین اقران و نزدیکان ظاهر نمود.(18)لذا به این نتیجه می رسیم که طبق اعتراف علمای عامه، خوابیدن امیرمومنین (ع) در لیله الهجره از مصاحبت ابوبکر با پیامبر برتر بوده است مضافاً بر اینکه بعضی از علمای عامه از جمله ( شیخ ابوالقاسم بن صباغ) که از مشاهیر علمای اهل سنت است در کتاب (النور و البرهان) می گوید که پیامبر(ص) ابوبکر را به جهت دفع فتنه و اینکه محل اختفایش را به دشمنان خبر ندهد با خود به غار برد تا آنجا که می گوید امر کرد رسول خدا (ص)علی(ع) را، که در فراش آن حضرت بخوابد و خوف داشت از این که ابوبکر کفار را دلالت و راهنمایی کند به رسول خدا ، پس او را مصاحب خود قرار داده و به جانب غار روانه شدند.و همچنین اهل سنت از آیه ی شریفه ی 40 سوره توبه چند برداشت کرده اند:اول: آنکه همراهی ابوبکر با رسول خدا (ص)دلیل تقرب او به آن حضرت می باشد. چون اگر رسول خدا (ص)کسی را بیشتر از ابوبکر دوست می داشت او را همراه خود می برد تا انیس و همنشین او باشد.دوم: آنکه حق تعالی او را مصاحب رسول خویش خوانده است.سوم: آنکه رسول خدا (ص) نخواستند او را غمناک ببینند و از این جهت برای دفع اندوه و بیم به او گفتند: لا تحزن یعنی غمگین نباش.چهارم: آنکه خدا در این آیه فرموده: « ان الله معنا» که به لفظ جمع آورده پس معنایش این است که خدا با رسولش و با ابابکر است.
نقد شیعه
نقد به دلیل اول اهل سنت ،آن شب جبرئیل بر رسول خدا (ص)نازل شد و عرض کرد: کفار امشب به قصد کشتن تو خواهند آمد، به اصحابت دستور بده تا از خانه بیرون نیایند، اراده خداوند بر این قرار گرفته که علی بن ابی طالب (ع) برادر به جان برابرت را به جای خودت در بستر بخوابانی چون او تنها کسی است که حاضر است جان خود را برای تو فدا کند سپس خود به سوی غار ثور حرکت کن.چون شب نزدیک شد رسول خدا (ص) اصحاب خود را فرا خواند و فرمود:امشب هیچ کس نباید از خانه بیرون بیاید خداوند در این امر ، مصلحتی دیده که باید اطاعت کنید پس اصحاب همگی به سوی خانه هایشان رفتند.سپس برادرش علی (ع) را طلبید و گفت: یا علی فرمان الهی بر این است که تو امشب به جای من در بسترم بخوابی تا مشرکین متوجه رفتن من نشوند و من از شهر مکه خارج شوم. این سخن نه تنها بر حضرت امیرالمومنین(ع) گران نیامد بلکه از روی محبت و اخلاص عرض کرد: جان من هزار بار فدای فرمان الهی باد، به خصوص که جان رسول خدا (ص)نیز محفوظ بماند.امیرالمومنین(ع) با اینکه نوجوان بود اما هراسان نشد و از صمیم دل تسلیم فرمان الهی گشته و امر حضرت را اطاعت کرد. رسول خدا (ص)او را در آغوش کشید و روی او را بوسید و گریست و فرمود: ای علی تو را به خدا می سپارم.امیرالمومنین (ع) در بستر پیامبر خوابید و پیامبر اکرم (ص)از خانه خارج شد. در این حال شخصی را دید که از روبرو می آید، پیامبر قدری توقف فرمود، تا آن شخص نزدیک رسید دید ابوبکر است، پس فرمود: آیا من دستور خدا را بر شما نرساندم که امشب از خانه های خود بیرون نیائید؟ابوبکر جواب داد: یا رسول الله دلم هراسان بود و نتوانستم در خانه بمانم از این رو بیرون آمدم. پیامبر (ص)متحیر ماند که چه کند؟ چرا که نمی توانست کس دیگری را همراه خود ببرد. در این موقع جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسول الله (ص)اگر او را در مکه واگذاری کفار به وسیله او به دنبال تو خواهند آمد و تو را به قتل خواهند رساند.پس رسول خدا (ص) مجبور شد او را با خود ببرد و با هم داخل غار گشتند.آری؛ ابوبکر با حکم خدا و رسولش مخالفت کرد و از خانه بیرون آمد و همه ی این امت بر این نکته اتفاق نظر دارند که پیغمبر(ص)از روی ناچاری او را با خود برد، که مبادا به دست کفار گرفتار شود و آنان را به محل اختفاء او آگاه گرداند.
نقد به دلیل دوم اهل سنت
مسلماً نمی توان گفت که به صرف همراهی، کسی صاحب شرافت و فضیلتی گردد. چون در آن همراهی، او هیچ ضرری از رسول خدا (ص)دفع نکرد. و در هیچ موردی رسول خدا را یاری ننمود، اگر یاریش کرده بود، خبرش به ما نیز رسیده بود.دیگر اینکه در قرآن کریم آمده است که کافر می تواند با مومن مصاحب و همراه باشد.چنانچه می فرماید: قال له صاحبه و هو یحاوره.(19)و همانگونه که زن حضرت نوح (ع) و زن حضرت لوط(ع) مصاحب و همراه آن دو پیامبر بزرگوار بودند.دیگر اینکه خداوند در قرآن کریم سوره ی یوسف آیه ی شریفه ی 39 می فرماید: « یا صاحبی السجن...» که در این آیه شریفه خداوند دو یار زندانی حضرت یوسف را که کافر بودند و با آن حضرت 5 سال در زندان به سر بردند را مصاحب خوانده است.حال آیا این مصاحبت می تواند موجب فضیلت این دو نفر که کافر هم بودند باشد؟ اگر موجب فضیلت نیست ، پس چگونه می توان مصاحبت چند روزه ی ابوبکر با رسول خدا را فضیلت بدانیم.(20) دیگر اینکه عرب الاغ را نیز مصاحب می خواند و از آن به مصاحب بَد مثل زده که: بئس الصاحب الحمار یعنی: چه بد صاحبی است الاغ.
نقد به دلیل سوم اهل سنت
و اما در مورد این مطلب که، پیغمبر از روی شفقت و مهربانی به ابوبکر گفت: غمگین نباش.اولاً: سئوالی پیش می آید و آن اینکه حزن ابوبکر که به خاطر بد گمانی و شدت ترس بود، آیا طاعت شمرده می شود یا معصیت؟
1.اگر ترس و اندوه او طاعت خدا بود، رسول خدا چرا او را از اطاعت الهی منع کرده است و چرا که فرمود: غمگین نباش، نعوذ بالله که پیغمبر کسی را از اطلاعت خدا منع کند.
2.و اگر حزن او از سستی اعتقاد و عدم ایمان او به خدا و رسولش بوده ، پس او با این معصیت از این همراهی چه سودی نموده است. و پیغمبر خواهان طاعت است و نه معصیت، و نیز مانع از معصیت است نه طاعت.آری: حزن ابوبکر دلالت بر کم صبری و عدم رضای او به قضا و قدر الهی و به مصاحبت با رسول خدا بوده است.و از طرف دیگر هنگام رفتن به سوی غار، رسول خدا به او فرمود: که من به حکم الهی به سوی این غار می روم و ما در پناه حق تعالی از شر دشمنان مصون و محفوظ خواهیم ماند، اما او بر سخن رسول خدا اعتماد نکرد و در هراس افتاد و این خود نشانه عدم ایمان است.ثانیاً: اینکه شما می گوئید رسول خدا صلی الله علیه و آله از روی محبتی که به ابوبکر داشت، او را همراه خود برد، پس چگونه بود که ابوبکر نمی دانست که پیغمبر به خاطر خلاصی از دست دشمن و به فرمان الهی به غار رفته است و آن قدر جزع و فزع نمود که نزدیک بود پیغمبر را رسوا کند.
نقد به دلیل چهارم اهل سنت
اولاً: اینکه آن حضرت به ابوبکر فرمود: «ان الله معنا» غرضش این بود که خدا حافظ و ناصر من است و چون ابوبکر نیز همراه آن حضرت در غار بوده، شامل حال او نیز شده است و این هیچ گونه فضیلتی برای ابوبکر محسوب نمی شود، چرا که اینگونه همراهی کردن برای کسی فضیلتی نیست، چنانکه خدا می فرماید: اگر سه نفر با هم راز بگویند. چهارمین آنها خداست و اگر پنج نفر باشند ششمین آنها خداست و اگر آنها کمتر از این باشند و یا بیشتر، همانا خدا با آنان است(21) و این آیه شامل حال همه اهل عالم حتی کفار و یهود و مسیحیان و مومنان و دیگران هم هست و این همراهی خداوند، فضیلتی برای آنها محسوب نمی شود.مثلاً اگر شخصی چهارپایی ( الاغی) داشته باشد و از ترس دزدان و حرامیان به خانه ای پناه برد و بگوید که خدا با ماست و ما را در این خانه حفظ خواهد کرد و منظور او خودش و چهارپایش باشد، در این حال آیا این حیوان فضیلتی به دست آورده است؟ثانیاً: از همه مهمتر و رسواتر، بی بهره بردن ابوبکر از ایمان است، که از این قسمت آیه استفاده می شود « فانزل الله سکینه علیه» که ضمیر «ه» در کلمه «علیه» که مفرد می باشد به حضرت رسول خدا (ص)اشاره دارد و این دلالت می کند بر اینکه آرامش الهی بر ابوبکر نازل نشده و او از این لفظ الهی بی نصیب مانده بود، چون اگر بر او نیز نازل شده بود خداوند می فرمود: «فانزل الله سکینه علیهما» و ضمیر را به صورت تثنیه می آورد تا شامل هر دو نفر آنها گردد. و این مطلب دلالت بر عدم ایمان ابوبکر دارد از آن جهت که خداوند متعال در دو جای قرآن در مورد نازل شدن سکینه الهی سخن گفته است .اول: در همین آیه ی شریفه که گذشت در مسئله غار.دوم: در جریان جنگ حُنین ، هنگامی که لشکر اسلام شکست خوردند و ابوبکر و عمر و عثمان و بسیاری از صحابه گریختند و رسول خدا را در میان کفار تنها گذاشتند و به جز امیرالمومنین(ع)و هفتاد و نه نفر دیگر از صحابه و انصار رسول خدا فرار نکردند و در رکاب امیرالمومنین (ع) پای همّت و مردانگی در میدان مبارزه، محکم کرده و از جان گذشته و ایستادگی کردند که خدای متعال در مورد آنها می فرماید: « لقد نصرکم الله » « ثم انزل سکینته علی رسوله و علی المومنین»(22)پس چون در جنگ حُنین مومنان همراه رسول خدا بودند و خدا سکینه خویش را بر رسول خدا و بر مومنان نازل فرمود ولی در غار غیر از ابوبکر کسی از مومنان همراه پیامبر نبود و چون او مومن حقیقی نبود فرمود: فانزل الله سکینته علیه» یعنی خدا سکینه خویش را بر رسولش فرو فرستاد و ابوبکر را ذکر نکرد و اگر در حقیقت ابوبکر به خدا و رسول او ایمان داشت، بایستی به جای ضمیر مفرد، ضمیر تثنیه (علیهما) می آورد.لذا چون اندوه و تزلزل ابوبکر در غار، مطلقاً معصیت و گناه بوده و عدم نزول سکینه الهی نیز به آن ضمیمه گردیده است، پس دیگر از آیه ی غار نه تنها نصیبی نبرده است بلکه عدم ایمان وی نیز ثابت می شود.ثالثاً: ابوبکر گر چه با رسول خدا (ص)در غار بود و از غار با رسول خدا به مدینه رفت ولی با توجه به آیه ی شریفه که خدای متعال فرموده « و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله و رسوله»(23)و هرگاه کسی از خانه خویش (شهر خود) برای هجرت به سوی خدا و رسولش بیرون آید.هجرت ابوبکر به سوی خدا و رسولش نبوده است، پس صحیح نیست که بگویند او نیز مهاجر به سوی خدا و رسولش بوده است. به خاطر اینکه هجرت رسول خدا(ص)به امر خدا و به سوی خدای متعال بوده و هجرت مومنان به سوی رسول خدا (ص)بوده است. پس هر کس که هجرت کند به سوی خدا، باید هجرت او بعد از هحرت رسول خدا (ص)باشد و ابوبکر با رسول خدا از مکه بیرون رفت، از این رو صحیح نیست که شریک رسول خدا در هجرت به سوی خدای متعال باشد. چون ابوبکر ملازم رسول خدا بوده و هجرت به سوی رسول خدا(ص)محقق نمی گردد الا بعد از هجرت رسول خدا(ص)، و اگر کسی قبل از او هجرت نموده باشد و یا با او، صادق نیست که بگویند او مهاجر است.
دلیل پنجم اهل سنت
ذهبی یکی از علمای اهل سنت می باشد که در کتاب خود می گوید(24) آنچه که ابوبکر را لایق خلافت می کند مسن بودن ابوبکر بوده است.بعد از شهادت رسول خدا (ص)ابوبکر در آستانه ی 60 سالگی به سر می برد، او سه سال از رسول خدا (ص)کوچکتر بود و در حدود 4 سال از عثمان و حدود 19 سال از عمر و حدود 30 سال از امیرالمومنین(ع) بزرگتر بود. لذا چون سن ابوبکر از همه اصحاب پیامبر اکرم(ص)بیشتر بوده مردم به همین دلیل با او بیعت کرده اند و او را به عنوان خلافت انتخاب کردند.
نقد شیعه
اولاً: اگر مسن بودن ملاک در خلافت می باشد پس چرا پیامبر اکرم (ص)در هیچ کجا این مسئله را ملاک قرار ندادند و در موارد و قضایای مختلف با وجود کبار صحابه، امیرالمومنین (ع) را با آن سن کم بر همه مقدم می داشت، از جمله در فتح خیبر(25) پرچم را به دست مبارک امیرالمومنین (ع) داد و همچنین در آن لحظات آخر عمرش، اسامه(26) را که در آن موقع از سن کمی برخوردار بود، امیر لشکر کرد و کبار صحابه از جمله ابوبکر را امر کرد که در لشکر او شرکت کرده و از او تبعیت بنمایند.ثانیاً: اگر مردم به دلیل سن ابوبکر او را به عنوان خلیفه تعیین کردند، چگونه آنها پی به این معنی بردند که برای کار بزرگ، پیرمرد سیاستمداری لازم است ولی خدا و پیامبر(ص)او ندانستند و ابوبکر پیرمرد سیاستمدار را در ابلاغ آیات اول سوره برائت معذول کرده و امیرالمومنین جوان را برای این امر منصوب نمودند؟!(27)و همچنین کسی که لیاقت قرائت آیات سوره برائت را برای کفار مکه نداشته است، چگونه می تواند لایق مقام امامت و خلافت پس از پیامبر اکرم (ص)باشد؟!پس در نتیجه عزل ابوبکر از وسط راه، و واگذاشتن ابلاغ آیات اول سوره ی برائت به امیرالمومنین (ع) دلیل بر اثبات مقام امیرالمومنین (ع) و حق تقدم او بر دیگران می باشد.و همچنین روشن و آشکار می شود که ابلاغ رسالت حق تعالی یعنی نبوت و خلافت ربطی به پیری و جوانی ندارد.اگر برای ابوبکر پیرمردی و سیاستمداری موجب حق تقدم بود نبایستی از چنین امر مقدسی عزل گردد. و حضرت امیرالمومنین (ع) به جای او فرستاده شود. و حال آنکه رسالت مخصوص پیامبر(ص)و خلیفه پیامبر (ص) می باشد.ثالثاً: علمای بزرگ اهل سنت مثل ابوعبدالرحمن نسائی که یکی از ائمه و اعلام صحاح سته می باشد در کتاب خصائص امیرالمومنین (ع) شش حدیث در رابطه با فرستادن پیامبر(ص)، امیرالمومنین(ع) را به یمن برای قضاوت و هدایت کردن آنها نقل نموده است.(28)و همچنین ابوالقاسم حسین بن محمد (راغب اصفهانی) در محاضرات الادباء ج2 ص 212 آورده است که پیامبر (ص)امیرالمومنین (ع) را در سن جوانی مامور کرد جهت قضاوت و هدایت کردن مردم به یمن برود. امیرالمومنین (ع) عرض کرد من جوانم، چگونه مرا بر پیران قوم مبعوث می گردانی؟ آقا رسول الله (ص)فرمودند: «ان الله سیهدی قلبک و یثبت لسانک.»زود است که خداوند راهنمائی می کند قلب تو را ( به علم قضا) و ثابت دارد زبان تو را.لذا این سئوال پیش می آید اگر زیادی سن شرط در تقدم است پس چرا با بودن کبار صحابه و شیوخ و پیرمردانی مانند ابوبکر، رسول خدا (ص)، امیرالمومنین (ع) را مامور قضاوت و هدایت اهل یمن نمود؟!پس در نتیجه معلوم می شود در هدایت و قضاوت بر خلق، کم و زیادی سن، پیری و جوانی مدخلیت ندارد. فقط علم و فضل و تقوی و نص، بالخصوص لازم است.رابعاً: در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ص 156 آمده که ابوقحافه پدر ابوبکر نیز به تصمیم حزب سقیفه اعتراض کرد. و آنگاه که به او گفتند که پسرت ابوبکر به عنوان خلیفه برگزیده شده تعجب کرد و گفت:با وجود بنی هاشم (امیرالمومنین(ع)) چگونه، مردم به او روی آوردند و وی را انتخاب کردند؟!پاسخ دادند: چون ابوبکر از حیث سن (از امیرالمومنین(ع)) بزرگتر بوده است.او با شنیدن این پاسخ با تعجب گفت: «و الله انا اکبر منه.»به خدا سوگند من از ابوبکر بزرگترم.خامساً: از جمله سخنان عمر در حق ابوبکر این بود که می گفت:« کانت بیعه الناس لابی بکر فلته من فلتات الجاهلیه، وقی الله المسلمین شرها فمن عاد الیها فاقتلوه»(29)بیعت مردم با ابوبکر یک قضیه ی بی مبنا و بی ریشه جاهلیت بود، امید است که خداوند مسلمانان را از شر این قضیه حفظ کند، و هر کس این گونه رفتار کند از این به بعد، او را حتماً بکشید.لذا سؤال پیش می آید که با وجود چنین عبارتی از عمر، پس چرا ابوبکر را خلیفه به حق و بلافصل رسول خدا (ص)می دانید؟آیا این کلام عمر بااین صراحتی که دارد، دلیل بر بطلان خلافت ابوبکر نمی باشد.و همچنین اگر بیعت با ابوبکر طبق گفته عمر یک کار بی ریشه و بی اساس بوده است، آیا اگر چنین خلیفه ای برای خود جانشین معین کند، باز هم کارش بی ریشه و بی اساس محسوب خواهد شد یا خیر؟اگر بی اساس محسوب می شود، پس خلافت عمر که طبق وصیت ابوبکر بر سرکار آمد چگونه خواهد بود؟
دلیل ششم اهل سنت
اهل سنت با توجه به روایتی که نسبت به پیامبر اکرم (ص)داده اند قائل هستند که وصی پیامبر اکرم (ص)نمی تواند آقا امیرالمومنین (ع) باشد.
«ان النبوه و الامامه لا یجتمعان فی بیت.»(30) به درستی که نبوت وامامت در یک خانواده جمع نمی شود.
نقدشیعه
اولاً: اگر نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمی شود، پس چرا هارون که برادر حضرت موسی (ع) بود طبق آیه شریفه 142 سوره اعراف « و قال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی و اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین» خلیفه ی آن حضرت شد؟ثانیاً: اگر نبوت در یک خانواده جمع نمی شود، پس چرا عمر برای خلیفه ی بعد از خود، امیرالمومنین (ع) را نامزد خلافت قرار داد؟ و آیا نبوت با خلافت بلافصل جمع نمی گردد ولی با خلافت مع الفصل جمع می گردد؟
دلیل هفتم اهل سنت
اهل سنت قائل هستند که خلافت ابوبکر بواسطه ی اجماع مردم شکل گرفته است(31) و چون مردم در انتخاب ابوبکر اجماع کردند، ابوبکر به عنوان خلیفه تعیین شد.
نقد شیعه
اولاً: در خلافت ابوبکر اجماعی حاصل نشد و آنچه مورد اتفاق همه ی مورخین و محدثین است، این است که هیچ گونه اتفاق آرائی در مورد بیعت ابوبکر حاصل نشده است، و گروه زیادی از بیعت تخلف ورزیدند، که این گره جزو شخصیت های بارز علمی و مردان شایسته ای بودند همچون بنی هاشم و بنوزهره و بنوامیه.(32)در این باره ابن ابی الحدید معتزلی می گوید:عمر کسی است که برای ابوبکر از مردم بیعت گرفت، و مخالفین را سرکوب نمود و او بود که شمشیر زبیر را هنگامی که شمشیر کشید تا حمله نماید، شکست و با دست به سینه مقداد کوبید و سعد بن عباده را زیر دست و پا له کرد و گفت او را بکشید خداوند او را بکشد. عمر بود که بینی حباب بن منذر را به خاک مالید و عمر افرادی را که به خانه فاطمه پناه برده بودند به قتل و آتش زدن تهدید نمود و آنها را از خانه فاطمه بیرون کشید و اگر عمر نبود خلافت برای ابوبکر صورت نمی گرفت(33)ثانیاً: اگر ملاک در تعیین خلیفه اجماع مردم است، پس چرا این اجماع در مورد عمر عملی نشد؟و عمر طبق وصیت ابوبکر روی کار آمد و اجماع مردم در مورد وی عملی نشد(34)و اگر ملاک ، وصیت خلیفه ی قبل است، پس چرا این وصیت در مورد عثمان عملی نشد؟ و عثمان طبق شورائی که عمر از قبل پیشنهاد آن را داده بود روی کار آمد.(35)پس در نتیجه این تناقض گوئی ها در موضوع خلافت، دلیل بر بطلان خلفای ثلاثه ( ابوبکر، عمر و عثمان) می باشد.
دلیل هشتم اهل سنت
اهل سنت قائل هستند که پیامبر اکرم (ص) بدون وصیت از دنیا رفت و کسی را به عنوان خلیفه بعد از خود تعیین نکرد و امر تعیین و رهبری را به امت واگذار کرد.از جمله کسانی که به این مطلب تصریح کرده، ذهبی می باشد(36)و همچنین ابن خلدون در تاریخ خود می نویسد:وصیتی از پیامبر اکرم (ص)در باب خلافت صورت نگرفت.(37) و همچنین می گوید:مساله امامت و سیاست گذاری جامعه، امر مهمی نیست و این مساله به خود مردم واگذار شده است.
نقد شیعه
اولاً: اگر مساله امامت امر مهمی نیست و به مردم واگذار شده است، پس چرا ابوبکر خلیفه خود را تعیین نمود و چرا عمر مساله خلافت را به شورای شش نفری واگذار کرد؟و چرا این دو به پیامبر اکرم (ص) اقتدا نکردند؟ مگر نه این بود که پیامبر (ص) افضل از هر دوی آنها بود.ثانیاً: اگر ابوبکر بر اساس احساس مسئولیت، خلیفه پس از خود را معین و منصوب کرد، چرا پیامبر اکرم(ص) در این مورد احساس مسئولیت نکرد؟آیا ابوبکر از پیامبر اکرم (ص)نسبت به مردم دلسوزتر بوده است؟ و همچنین اگر پیامبر اکرم(ص) حق تعیین خلیفه را نداشت، ابوبکر از کجا این حق را به دست آورده؟! ثالثاً: چگونه می توان قبول کنیم که شارع مقدس اسلام که از بیان آداب و سنن جزئیه، حتی مقررات مستراح رفتن و خوابیدن و دوست انتخاب کردن و صدها مسائل دیگر اخلاقی دریغ ننمود ولی از موضوعی که موجب بقاء نبوت و دوام شریعت و پایه ی وحدت و عدالت و همبستگی و رفع دو دستگی امت است به کلی غافل مانده و امت خویش را با توجه به مشکلاتی که در آینده گریبانگیر آن می شدند به دست جمعی چپاول گر سپرده باشد؟!رابعاً: طبق روایاتی که علمای بزرگ اهل سنت نقل کرده اند، پیامبر اکرم (ص)در غزوات یا هرگاه که می خواست از مدینه بیرون برود و لو به مدت کوتاهی، کسی را به جای خود قرار می دادند.(38) پس چطور می شود گفت که آن حضرت بی وصیت از دنیا رفت و کسی را جانشین خود قرار نداد؟!خامساً: آیا بهتانی شدیدتر ازاین متصور است که کسی توهم کند که ابوبکر مصلحت اسلام و حفظ شئون امت ، و اسرار قرآن کریم و مصالح مسلمین را بیش از رسول اکرم (ص)رعایت نموده و نسبت به مردم از آن حضرت دلسوزتر بوده است که نسبت به جانشین بعد از خود وصیت نمود، ولی آن حضرت (العیاذبالله) رغبتی به این امر نشان نداده و ترک وظیفه نموده است؟!!!(39)سادساً: آیا پیامبر اکرم به اندازه عایشه نسبت به اسلام دلسوزی نداشته و بدون توجه به نصب خلیفه، امت را واگذارکرده و از دنیا رفته است ولی عایشه در فکر این امت بوده است ( به نقل از ابن قتیبه در الامامه و السیاسه ج1 ص 23) که به عبدالله بن عمر می گوید: سلام مرا به عمر بن خطاب برسان و بگو: امت محمد (ص) را بدون سرپرست مگذارو وظیفه ی خود را معین کن، که اگر در این امر اهمالی روا داری می ترسم فتنه ای در این امت برپا گردد.(40) سابعاً: آیا معاویه بن ابی سفیان، و خلفای عباسی نسبت به احکام اسلام و سرنوشت مسلمانان دلسوزتر از پیامبر اکرم (ص)بوده اند که هریک به نوبه ی خود پس از دوران غصب، نخستین جانشینان خویش را معین می کردند! اما فقط پیامبر گرامی دراین امر مهم اساسی و حیاتی بی تفاوت بوده! و وظیفه ی خود را تعیین نفرموده و بدن وصیت از دنیا رفته است؟!!!(41)
فصل دوم: ادله ی اهل سنت مبنی بر خلافت عمر
دلیل اول اهل سنت
به اتفاق همه ی مورخان شیعه و سنی، ابوبکر در بستر بیماری بود که گاهی بی هوش می شد و گاهی به هوش می آمد در این میان عثمان را طلبید و به او فرمان داد که بنویس عثمان شروع به نوشتن کرد.ابوبکر گفت:
بسم الله الرحمن الرحیم
این وصیت ابوبکر بن ابی قحافه است به مسلمانان اما بعد ( در اینجا ابوبکر از هوش رفت و عثمان شتابان بقیه ی وصیت ابوبکر را چنین تمام کرد) من عمر بن الخطاب را به جانشینی خود و خلافت بر شما برگزیدم و در این راه از خیرخواهی شما فرو گذاری نکرده ام.در این موقع ابوبکر چشم گشود و عثمان گفت: بخوان ببینم چه نوشته ای؟عثمان نیز آن چه را که نوشته بود برای ابوبکر خواند، ابوبکر با شنیدن مطالب عثمان تکبیر گفت و اضافه کرد:از آن ترسیدی که در حالت بی هوشی از دنیا بروم و در میان مردم بر سر جانشینی من اختلاف بیفتد؟ عثمان جواب داد: آری، ابوبکر گفت: با آنچه نوشته ای موافقم، خدایت از اسلام و مسلمانان پاداش خیر دهد، آن گاه همان نوشته را امضاء کرد.(42)
نقد شیعه
اولاً: با چنین وصیتی که ابوبکر می کند سئوالی پیش می آید که:چرا عمر به ابوبکر که با آن بد حالی وصیت کرد و اورا به عنوان خلیفه برگزید نسبت هذیان گوئی را نداد؟!اما کنار بستر رسول خدا (ص)وقتی که آن حضرت قلم و دوات طلبید تا بنویسد چیزی را که مردم پس از آن به ضلالت و گمراهی نیفتند، نسبت هذیان گوئی به آن حضرت را داد؟!!(43)آیا پیامبر اکرم (ص)که قرآن درباره اش می گوید: « ما ینطق عن الهوی الا هو ان وحی یوحی» (44)با یک تب هذیان گفته است، اما ابوبکر بین دو اغماء ، بهتر از زمان سلامت می فهمد.؟ آیا این را می توان قبول کرد که ابوبکر اگر بیمار باشد درست حرف می زند، امّا پیامبر اکرم (ص)- نستجیر بالله- هذیان می گوید؟!!ثانیاً: اگر می گوئید که رسول خدا (ص)تعیین خلافت را به صلاح امت واگذار نمود که هر کس را اجماع امت در شور و مشورت صلاح دیدند برگزینند، پس چرا ابوبکر بر خلاف سیره و سنتِ صلاح بینی رسول خدا (ص)عمل نمود؟ و به رأی و صلاح بینی شخص عثمان بدون مراجعه به آرای عمومی امت، عمر را به خلافت برگزید؟
دلیل دوم اهل سنت
اهل سنت قائل هستند که فتوحات و کشورگشائی های عمر، برای فضیلتش کافی است!
نقد شیعه
اولاً: بر فرض این که فتوحات او فضیلت است، آیا فتوحات، مجوز غصب خلافت پیامبر(ص)است و کار عمر را تصحیح می کند؟ در حالی که پیامبر (ص)خلافت را برای او قرار نداده، بلکه علی بن ابیطالب (ع) را برای آن سمت تعیین نموده بود.اگر پادشاهی برای خود جانشینی تعیین کرد، سپس کسی آمد و سلطنت را از او گرفت و خود به جایش نشست و پس از آن، مناطقی را فتح کرد و کارهای خوبی هم انجام داد، آیا آن پادشاه به فتوحات او راضی می شود؟ یا به سبب خلع کردن کسی که پادشاه آن را معین کرده بود و عزل کردن جانشین پادشاه و قرار گرفتن در جای پادشاه بدون اجازه ی خود پادشاه، آن پادشاه بر او خشمناک نمی شود؟البته جوابش واضح است که فتوحات و کارهای خوب او نمی تواند گناه او را که غصب خلافت بوده است جبران کند.ثانیاً: فتوحات عمر اشتباه و دارای آثار و نتایج سوء و معکوس بود. چون پیامبر اکرم (ص)هیچ گاه بر دیگران هجوم نمی برد و همه جنگهای آن حضرت دفاعی بود. از همین رو مردم متمایل به اسلام گردیدند و گروه گروه ، به دین خدا در آمدند، چرا که اسلام را، دین صلح و دوستی یافتند.اما عمر به شهرها حمله برد و مردمی را با زور شمشیر وادار به اسلام آوردن کرد؛ به همین جهت ، برخی نسبت به آن بدبین شدند و آن را دین شمشر و زور نامیدند، نه دین منطق و صلح و دوستی.مثلاً در جریان فتح ایران عمر دستور داد کتابخانه های بزرگ علمی ایرانیان را آتش بزنند که به دستور عمر این کار عملی شد و کتابخانه ها را به آتش کشیدند با اینکه این کتاب ها ذخائر بزرگی از علوم و دانش های مختلف بود.و شاهد بر این مطلب قول ابن خلدون مورخ بزرگ اهل سنت است که در تاریخ خود این حرکت ضد فرهنگی را نقل نموده و می گوید:« أین علوم الفرس التی امر بمحوها عند الفتح»(45)ترجمه: کجاست علوم ودانش فارسها که عمر به هنگام فتح ایران دستور داد آنها را محو نمایند.در حالی که اگر ابوبکر و عمر و عثمان خلافت شرعی آن، یعنی امام علی بن ابیطالب (ع) غصب نکرده بودند و آن حضرت خود، زمام امور را بعد از پیامبر اکرم (ص)به دست می گرفت، طبق روش رسول خدا رفتار می نمود و پای خود را جای پای پیامبر می گذاشت و شیوه ی صحیح او را به اجرا در می آورد این روش باعث می شد که مردم، گروه گروه به دین اسلام در آیند و دامنه نفوذ اسلام گسترش می یافت تا همه ی کره زمین را فرا می گرفت اما
فصل سوم
ادله اهل سنت مبنی بر خلافت عثمان
عمر در واپسین دم حیاتش ، شورائی تشکیل داد که مرکب از شش نفر بودند.(46)اول: علی بن ابیطالب (ع) دوم: عثمان بن عفان سوم: طلحه چهارم: زبیر پنجم: عبدالرحمن بن عوف ششم: سعد ابن ابی وقاص.و باید این شش نفر به توافق برسند و یکی را انتخاب کنند.
نقد شیعه
اولاً: طرح شورای عمر، بر اساس کدام یک از آیات قرآنی یا احادیث و فرموده های پیامبر اکرم (ص)بود؟ثانیاً: جمهور علمای اهل سنت می گویند که رسول اکرم (ص)تعیین خلیفه را طبق نظر و رأی امت قرار داده است. لذا این سئوال مطرح می شود که آیا نظر و رأی امت همین بوده است که شش نفر مجبور باشند که یکی از آن شش نفر را به خلافت برگزینند؟ ( در حالی که مجبور باشند!)ثالثاً: آیا بین سیره ی ابوبکر و سیره ی عمر هماهنگی وجود دارد؟رابعاً: اینکه اگر سیره ی ابوبکر صحیح و مورد قبول بود پس چرا عمر طبق سیره ی ابوبکر عمل نکرد؟خامساً: چرا عایشه، عثمان را به (نعثل یهودی) تشبیه می کرد و می گفت: اقتلوا نعثلاً فقد کفر(47)«بکشید این عثمان شبیه به نعثل را که کافر شده، بکشید او را که خدا او را بکشد.»
نتیجه گیری:
جامعه ی مسلمانان برای حفظ اسلام و تقویت مسلمین که تفرقه و جدائی بین مسلمانان نیفتد باید از عناد و لجاجت و تعصبات جاهلانه دست برداشته، و آنچه که حقانیت آن با دلائل عقل و نقل و کتاب و سنت ثابت است بپذیرد. و آنچه که از روی تعصب و منطق بی پایه و اساس است را کنار بگذارند و حقیقتاً حق جو باشند.و باید همه ی مسلمین به حدیث ثقلین که فرمایش رسول اکرم (ص)می باشد و به اتفاق شیعه و سنی این حدیث به حد تواتر رسیده است تمسک پیدا کنیم و از آن بهره مند شویم.« انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی ابداً »(48)به درستی که من دو چیز گرانبها را در میان شما می گذارم که هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند و آن دو قرآن کتاب خدا و اهل بیت (ع) من می باشند اگر بها ین دو تمسک پیدا کنید هرگز بعد از من گمراه نمی شوید.
پی نوشت ها :
1.رباعیات باباطاهر.
2. زخرف/ 23.
3. نور/ 54.
4. کهف/ 80.
5. انعام / 75-76.
6. طه/ 39-40.
7. مریم/ 24.
8. مریم/ 30.
9. بحارالانوار/ ج35/ ص23.
10. تاریخ طبری/ ج2/ ص 230.
11. مغازی، واقدی/ ج3/ ص 1012- تهذیب الکمال/ج14/ص112.
12. تاریخ طبری/ ج3/ ص 193، صحیح مسلم/ ج6/ کتاب الوصیه باب ترک الوصیه/ ص 76.
13. تاریخ طبری/ج3/ ص 186، الملل و النحل شهرستانی/ ج1 /ص 23، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید/ج6/ ص 52.
14. کنز العمال/ج6/ص54/ ح1485، جامع الصغیر/ج2/ ص 45.
15. السواد الاعظم، سمرقندی، تصحیح عبدالحی حبیبی/ ص 29.
16. احزاب/33.
17. سئوالات ما ( حسین طهرانی)/ ص 41.
18. همان.
19. کهف/ 137.
20. سئوالات ما/ حسین تهرانی/ ص 37.
21. مجادله/ 7.
22. توبه/ 25-26.
23. نساء/100.
24. تاریخ اسلام، ذهبی.
25. صحیح مسلم/ج4/ص 1871/ح33؛ تاریخ طبری/ج3/ ص 12؛ الکامل فی التاریخ/ج2/ ص 149.
26. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید/ج6/ ص 52؛ الملل و النحل شهرستانی/ج1/ ص 23؛ طبرانی/ج3/ ص 130.
27. جامع ترمذی/ ص 135؛ تفسیر ابن کثیر/ج2/ص 509؛ مستدرک علی الصحیحین/ حاکم نیشابوری/ج2/ ص 51.
28. خصائص امیرالمومنین (ع)/ نسائی.
29.مسند احمد بن حنبل/ ج1و ج6/ ص 55؛ تاریخ طبری/ج3/ ص 200 و 205و 210؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید/ج2/ ص 23، 26، 27 و 29.
30. صحیح مسلم/ج6/ ص78.
31. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید/ ج1/ ص 215.
32. تاریخ طبری/ج3/ ص 208؛ الامه و السیاسه/ج1/ ص 13.
33. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید/ج1/ ص 174.
34. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید/ج1/ ص 55.
35. تاریخ یعقوبی/ج2/ ص 160؛ کنزالعمال/ج3/ص 160؛ ریاض النضره/ج2/ ص 95.
36. تاریخ اسلام ذهبی/ ج2/ ص 584.
37. تاریخ ابن خلدون/ ج2/ ص 375- 376.
38. خصائص امیرالمومنین/نسائی/ص 8 و 16؛ صحیح مسلم/ کتاب فضائل الصحابه/ باب فضل علی بن ابیطالب/ ح 32.
39. سئوالات ما/ ص 112.
40. همان/ ص 112.
41. سئوالات ما/ ص 113.
42. تاریخ الخلفاء، سیوطی/ ص 82؛ طبقات، ابن سعد/ج4/ ص 200 و 274، به نقل از کتاب سئوالات ما/ ص 54.
43. تاریخ طبری/ج3/ ص 93؛ صحیح مسلم/ج6 کتاب الوصیه، باب ترک الوصیه / ص 76.
44. نجم/ 3و4.
45. ابن خلدون/ ج2/ ص 379.
46. تاریخ ابن کثیر/ ج7/ ص 144-146؛ شرح العقائد النسفیه/ج1/ ص 180؛ تاریخ طبری/ج4/ ص 228- 241.
47. تاریخ طبری/ ج4/ ص 477؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید/ج2/ ص77؛ تاریخ ابن اعثم /ج1/ ص 155؛ تاریخ ابن اثیر/ج3/ ص 87.
48. مسند احمد بن حنبل/ ص 35.
منابع و مأخذ
1.قرآن کریم
2.بحارالانوار/مجلسی، محمدباقر/ محمد جواد نجفی/ نشر اسلامیه/ بی جا/ بی تا.
3.تاریخ یعقوبی/ احمد بن ا سحاق/ محمد ابراهیم آِتی/ بنگاه ترجمه و نشر کتاب/ 1356.
4.تاریخ ابن اعثم/ ابن اعثم، محمد بن علی/ محمد بن احمد مستوفی هروی/ انتشارات آموزش انقلاب اسلامی/ بی جا/1372.
5.تفسیر ابن کثیر/ اسماعیل بن عمر/ دارالمعرفه/ بی جا/1402ق.
6.تاریخ بغداد/ احمد بن علی، خطیب بغدادی/ دارالکتب العلمیه/ بی جا/1357.
7.تاریخ ابن اثیر/ ابن اثیر، علی بن محمد/ حسین روحانی/اساطیر/ 1367.
8.تهذیب الکلام/ تفتازانی، مسعود بن عمر/ دانشگاه تهران موسسه انتشارات و چاپ/ بی جا/1367.
9.تاریخ الخلفاء /سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر/ دارالفکر/ بی جا / بی تا.
10.تاریخ ابن خلدون/ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد/عبدالحمید آیتی/ وزارت فرهنگ آموزش عالی/بی جا/1363.
11. تاریخ ذهبی/ ذهبی، محمد بن احمد/ دارالکتاب العربی/بی جا/1409ق.
12.تاریخ طبری/ طبری، محمد بن جریر / روائع التراث العربی/ بی جا/1387 ق.
13. جامع الصغیر/عبدالرئوف بن تاج العارفین/مصطفی محمد عماره/دارالاحیاء الکتب العربی/بی جا/ 1373ق.
14. حدیث الولایه و من روی الغدیر الخم من صحابه/ نسائی، احمد بن شعیب /دلیل ما/ بی جا/ 1427.
15. خصائص امیرالمومنین (ع)/ نسائی، احمد بن شعیب /محمد مهدی کافی/موسسه انتشاراتی انصاری/بی جا/ 1381.
16.رباعیات باباطاهر/حسام/بی جا/1370.
17. سئوالات ما/ حسین تهرانی/ حاذق/ بی جا/1385.
18. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی/ عبدالحمید بن هبه الله/محمود مهدوی دامغانی/ نی/ بی جا/1367.
19.صحیح مسلم/ القشیری النیشابوری، مسلم بن حجاج / دارالکتب العربی/ بی جا/ 1407.
20. طبقات ابن سعد/ ابن سعد، محمد بن سعد/ محمود مهدوی دامغانی/نو/بی جا/ 1365.
21. کشف الظنون/ حاجی خلیفه مصطفی بن عبدالله/ دارالفکر/ بی جا/ 1410ق.
22. مستدرک علی الصحیحین/ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله/دارالکتب العلمیه/بی جا/1422ق.
23. مغازی/ واقد محمد بن عمر/ محمود مهدوی دامغانی/ مرکز نشر دانشگاهی/بی جا/ 1362.
24.الملل والنحل/ شهرستانی، ابن حزم علی بن محمد /دارالمعرفه/بی جا/ 1359ق.
25. مسند احمد بن حنبل/ احمد بن حنبل/ مکتب بریل/ بی جا/ 1936.
/ع