ماهان شبکه ایرانیان

اخلاق مبارزاتی شهید مفتح (۲)

گفتگو با حجت الاسلام محمد هادی مفتح   از دیگر ویژگیهای شخصیتی شهید مفتح، غیر از سختکوشی که اشاره کردید، نکاتی را بیان کنید

اخلاق مبارزاتی شهید مفتح (2)

گفتگو با حجت الاسلام محمد هادی مفتح
 

از دیگر ویژگیهای شخصیتی شهید مفتح، غیر از سختکوشی که اشاره کردید، نکاتی را بیان کنید.
 

یکی دیگر از ویژگیهای ایشان که برای من بسیار جالب بود، حساسیت ایشان نسبت به مسائل نظری بود و این که به اصطلاح، عمل زده نشویم. در جریان مبارزات، بسیاری از افراد دچار عمل زدگی شده بودند. قبل از این که خاطره خودم را تعریف کنم، آیت الله موسوی اردبیلی برایم نقل می کردند که در چند سال آخر مبارزات، شهیدمفتح هر چند وقت یک بار ما را دور هم جمع می کردند و می گفتند عملکردمان را بازنگری کنیم و ببینیم داریم چه می کنیم. آیا عملکردمان در جهت هدفی که برای خود تعیین کرده بودیم هست یا نه و غافل نباشیم از این که اصالتا برای چه هدفی مبارزه می کنیم. همین خاطره حساسیت ایشان را نسبت به این نکته نشان می دهد که یادمان نرود این مبارزه را چرا شروع کردیم و هدف نهایی چیست؟ آن چیزی که خودم خاطرم هست، از شخصیتهای مبارز خارج از کشور و غیر روحانیون است که شهید مفتح برای آنها هم خیلی جاذبه داشتندو به ویژه جوانان جذب ایشان می شد. یادم هست نیمه دوم شهریور سال 58 منزل خواهرم ناهار دعوت بودیم، آنجا صحبت بنی صدر شد و پدرم با ناراحتی و غصه گفتند من هر چه به این بچه های حزب می گویم بنی صدر را این قدر بزرگ نکنید، گوش نمی دهند. اگر خاطرتان باشد در آن زمان برخی از بچه های حزب و بچه های مسلمان خیلی بنی صدر را بزرگ می کردند. دائما کتابهایش را چاپ می کردند و در بزرگ کردن بنی صدر بسیار مؤثر بودند. شهید مفتح معتقد بودند که او واجد ویژگیهایی که به او نسبت می دهند نیست. همین نکته نشان می دهد که در آن موقع و در زمانی که افراد از گروههای مختلف جذب بنی صدر و در شناخت او دچار مشکل شده بودند و او از شایستگیهایی که به او نسبت می دادند بهره مند نبود و مرور زمان هم صحت قضاوتهای ایشان را نشان داد و یا بودند بسیاری از افراد که در آن زمان که بسیار جاذبه داشتند و یکی دو روز بعد از ورود امام به مدرسه علوی، شهید مفتح در مواجهه با آنها متوجه شده بودند که افراد مخلصی نیستند. حتی یادم هست که یک شب به منزل آمدند و گفتند، «نه، ایت دکتر یزدی هم نبودن آن کسی که تعریفش را می کردند و تصور می کردیم.» ایشان با پارامترهایی افراد را می سنجیدند که معمولا نتیجه گیری دقیقی به دست می آمد. در هر حال ما آن موقع جوان بودیم و تحت تأثیر جو حاکم، اغلب فکر می کردیم، پدرمان در قضاوتشان اشتباه می کنند، ولی زمان که گذشت، دقت و صحت قضاوتهای ایشان روز به روز آشکارتر شد.

محور سخنرانیهای شهید مفتح در دوران اوجگیری مبارزات معمولا چه نکته ای بود؟
 

شهید مفتح از سال 56 ممنوع المنبر بودند. حتی یکی دو بار هم که برای مردم صحبت می کردند، رژیم به شدت فشار می آورد و شهید مفتح می گفتند سخنرانی نکرده ام، فقط با مردم چند کلمه حرف عادی زده ام. در سال 57 و در اواخر رژیم شاه که عملا مهار همه کارها از دست رژیم به در رفته بود و مخصوصا پس از سقوط دولت ازهاری، شهید مفتح در مسجد قبا به ایراد سخنرانیهای حول محور حکومت اسلامی پرداختند. با توجه به این که جبهه ملی در آن زمان در اعلامیه هایی که چاپ می کرد، تیتر آن را هدف ما حاکمیت ملی است قرار می داد و ایشان در مسجد قبا صحبت می کردند که خیر، هدف ما حکومت اسلامی و پیاده شدن احکام اسلام است. یادم هست که یک شب در مسجد قبا فرد مسنی در اواسط سخنرانیشان بلند شد و اعتراض کرد که شما چرا دم از حکومت اسلامی می زنید؟ ما برای حاکمیت ملی مبارزه می کنیم. ایشان یکی از اعضای جبهه ملی و آدم بسیار خوبی بودند و لذا شهید مفتح با ملاطفت و مهربانی پاسخ دادند.

و ویژگی سوم شخصیتی شهید مفتح که از نظر شما بارز است...
 

جنبه سوم برخورد با افراد خانواده و جنبه های تربیتی است که برای من همیشه جالب و الگو بوده است. بعدها که احادیث و روایات را مطالعه کردم متوجه شدم که چقدر رفتارهای خانوادگی و تربیتی شهید مفتح منطبق بر احکام و آداب اسلامی بوده است و از بسیاری از رفتارها و عملکردهای ایشان در این زمینه الگوبرداری کردم و آنها را سرمشق قرار دادم. مثلا یادم هست سال 58 درماه آبان من و عده ای از رفقایم تصمیم گرفتیم به نماز جمعه برویم. در آن موقع که وسایل رفت و آمد مثل حالا راحت نبود. دوم راهنمایی بودیم. صبح با بچه ها جمع شدیم و به دانشگاه تهران رفتیم. نماز جمعه شرکت کردیم و برگشتیم به خانه و با امکانات آن زمان خیلی دیروقت رسیدیم و در منزل، ناهار خورده بودند. پدرم از جهت این که همه جا باید با محافظ می رفتند و اصولا از تکلف خوششان نمی آمد، با این وضعیت در نماز جمعه شرکت نمی کردند و ناراحت می شدند که پاسدارها و محافظان آنها جمعیت را کنار می زدند و راه را برای ایشان باز می کردند. حتی یک بار آقای مرتضایی فر با ایشان صحبت کردند که به نماز جمعه بیایند، گفتند تا من بخواهم از جلوی دانشگاه تا محل استقرار برسم، مردم اذیت می شوند و محافظینم آنها را عقب می زنند و نمی توانم تحمل کنم که این رفتار با مردم شود. آقای مرتضایی فر گفتند در خاصی تعبیه شده که امثال ایشان راحت بیایند و مردم اذیت نشوند که دو هفته بعد از آن، ایشان شهید شدند و موفق نشدند به نماز جمعه بروند. در هر حال آن روز اولین باری بود که من و دوستانم به نماز جمعه رفتیم و دیر به خانه رسیدیم و ایشان خودشان برای من غذا کشیدند و آوردند و با این پذیرایی، هم مرا تشویق کردند که در نماز جمعه شرکت کنم و هم در واقع مرا تخلیه اطلاعاتی کردند که بگویم کجا رفتم و چه کسی صحبت کرد و چه گفت و در واقع از طریق من در جریان تمام اموری که در نماز جمعه پیش آمده بود، قرار گرفتند. موقعی که با اتوبوس به خانه برمی گشتیم، دو نفر جوان هم نشسته بودند و یادم هست که قضیه کردستان و دکتر چمران بود و آنها درباره این موضوع حرف می زدند.یکی از آنها خیلی تند صحبت می کرد و بسیار به دکتر چمران اهانت می کرد، یک از آنها خیلی متعادل حرف می زد و تندروی نداشت.من داشتم برای پدرم تعریف می کردم که دو تا جنبشی بودند یکیشان آدم بسیار بی ادبی بود و دیگری خوب حرف می زد. پدرم با لحن معترضی گفتند، «جنبشی خوب حرف می زد؟» و من آنجا متوجه شدم که پدرم اساسا معتقدند که جنبشیها در حد خوب صحبت کردن هم درست نیست که مطلوب من قرار گیرند. ایشان در جنبه های تربیتی علاقه ای به امر و نهی نداشتند. خاطرم هست که در همان موقع ها یکی از رفقا با من تماس گرفت و گفت می خواهم به سینما و به دیدن فیلمی به نام غازهای وحشی بروم. من به مادرم گفتم و مادرم گفتند من نمی دانم، به پدرت زنگ بزن. به پدرم در دانشکده الهیات زنگ زدم و از قبل هم خودم را آماده کرده بودم که حالا بگویم می خواهم بروم سینما، ایشان اعتراض می کنند که نه، صحیح نیست و نباید بروی. بعد به خودم گفتم اگر ایشان اجازه بدهند که هیچ، اگر بخواهند بگویند که نرو، من خواهم گفت که حالا دیگر حکومت جمهوری اسلامی است و هشت ماه از انقلاب گذشته و سینما درست شده، اگر ایشان بگوید نه هنوز درست نشده و من اعتراض خواهم کرد که چرا نشده و خلاصه بحثهایی را که ممکن بود با ایشان پیش بیایند در ذهن خودم ردیف کرده بودم. موقعی که زنگ زدم و گفتم. ایشان حرفم را شنیدند، خندیدند و گفتند، «نه پدرجان! غاز وحشی خطرناک است. من خودم غاز اهلی می خرم و می آورم به خانه.» گفتم :« این فیلم است.» گفتند، «نه پدرجان ! غاز وحشی خطرناک است و گاز می گیرد. اجازه بده من غاز اهلی برایت می آورم.» و خلاصه مرا خلع سلاح کردند. ایشان همیشه به این شکل رفتار می کردند که مخالفت علنی نمی کردند و با شوخی و خنده، خلاصه به من اجازه رفتن ندادند. این نکته بینی ایشان بود که نشان می داد متوجه همه امور هستند و می دانند با آن که هشت ماه بود از انقلاب گذشته، ولی باز هم فضای فرهنگی جامعه ما به گونه ای نیست که یک بچه راهنمایی به سینما برود. یا مثلا یادم هست که یکی از خواهرانم در سالهای آخر دبیرستان در مدرسه اسلامی فخریه در شمال تهران درس می خواند و مدیر آن زمان، استاد انجمن ضد بهائیت بود و چون خواهرم دانش آموز خوبی بود و از سوی دیگر به خاطر ارادتی که مدیر مدرسه به شهید مفتح داشت، خواهرم را خیلی دوست داشت.او خودش خواهرم را با ماشین به جلسات انجمن حجتیه می برد و بر می گرداند. خواهرم مدتی در سال آخر دبیرستان در انجمن حجتیه شرکت کرد. برادرهایم در آن دوره دانشجو بودند و بسیار به پدرم اعتراض می کردند که چرا اجازه می دهید او به این جلسات برود، در حالی که می دانیم اینها مورد قبول شما نیستند. پدرم می گفتند اجازه بدهید خودش متوجه اشکال آنها بشود، ولی هر هفته به شیوه همان نماز جمعه کل مباحث مطرح شده در آن جلسه را از زیر زبان خواهرم می کشیدند و اگر مطالب انحرافی یا اشتباهی در صحبتهای مطرح شده می دیدند، خودشان موضوع را برای خواهرم تحلیل و تفسیر و نقد می کردند. این برخوردها باعث شدند که چند ماه قبل از انقلاب در جلسه ای که خواهرم قرار بود سخنرانی کند، صحبتهایش را با این جمله از نهج البلاغه آغاز کرده بود ان الجهاد من ابواب الجنه که ظاهرا به او تذکر داده بودند که چرا صحبت از جهاد و مبارزه می کنی و ما در این جلسات صحبت از این چیزها نداریم و خواهرم هم سخنرانیش را نیمه تمام گذاشت و به منزل برگشت و دیگر هم به آن جلسات نرفت و اینجا بود که متوجه شدم شیوه صحیح تربیتی، شیوه پدرم بوده است. باز از مواردی که به یاد می آورم این است که انجمن حجتیه حداقل تا مدتی، یکی از مراکز مبارزه بود و عده ای از روحانیون هم با آنان همکاری می کردند و در سال 54،55 بود که بین خود انجمنها اختلاف افتاد و افراد مبارز آن از انجمن جدا شدند، چون افرادی که مانده بودند اعتقادی به مبارزه نداشتند و حتی مخالف با آن بودند. یادم هست که جلسه ای در منزل ما تشکیل شده بود و آقای پرورش و یکی دو نفر دیگر از افراد مبارز انجمن حجتیه بودند و درباره این مسائل صحبت می کردند و من هم نشسته بودم و گوش می کردم. در آنجا یکی از نکاتی که بسیار برای من چشمگیر بود برخورد پدرم در مقابل این حرف مخالفان بود که انحرافاتی در تفکر انجمن پیدا شده است. یادم هست که پدرم گفتند ما خیلی چیزها را در این انجمن قبول نداریم، اما نکته ای که من در بچه های انجمن دوست دارم،عشق اینها به حضرت ولیعصر(عج) است و این برای بسیار گرامی است و به رغم اشکالات اساسی که در آنها وجود دارد، من به دلیل عشقشان نسبت به حضرت حجت(عج) آنها را دوست دارم. این شیوه پدرم همیشه برایم زنده و الهامبخش است که ایشان چقدر نسبت به حضرت ولیعصر (عج) علاقمند و چقدر عاشق ایشان بودند که دوستداران آن حضرت را نیز دوست داشتند که به قول حافظ:
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هوداران کویش را چو جان خویشتن دارم

شیوه های ایشان را در برخورد با جوانان و جذب آنان برای ارائه الگویی دقیق در این زمینه بیان کنید.
 

جوانان از طبقات مختلف، به خصوص دانشجویان، زیاد به منزل ما رفت و آمد داشتند. شهید مفتح با آنها برخورد بسیار ملاطفت آمیز داشتند و اشتباهاتشان برای ایشان قابل اغماض بود. رئیس کنونی مؤسسه رسانه های تصویری آن زمان برای من تعریف می کرد که قبل از انقلاب یک بار مسجد قبا بودم و بعد از نماز عده ای با شهید مفتح نشسته بودیم و جوانی که خیلی سرو و شکل مناسبی نداشت، بعد از نماز آمد و بی مقدمه گفت، «حاج آقا !! این کار حلال است یا حرام.» شهید مفتح جواب می دهند که «نه ! همه اش حرام نیست.» آن زمان این صحبت برای ایشان خیلی عجیب بوده و از شهید مفتح می پرسند که چطور چنین جوابی داده اند. شهید مفتح می گویند این جوان به هر حال آمده بود و اگر قرار باشد من بالصراحه جواب منفی بدهم دیگر فردا پیدایش نمی شود، ولی با این پاسخ که همه اش حرام نیست، او را جذب می کنیم و به مرور تصحیح می شود. شهید مفتح به هر حال حرف خلاف اسلام نزده بودند، ولی اگر با صراحت و مثل دیگران جواب می دادند، برخی از جوانان را طرد می کردند. ایشان سعی می کردند تا جایی که لطمه ای به هدف نخورد، چندان سختگیری نکنند. ایشان در مورد بسیاری از مستحبات مقید بودند، اما نسبت به جوانان قبل از انقلاب سخت نمی گرفتند، چون حتی چهره هایی مثل دکتر چمران که دانشگاهی بود و در خصوص اعتقادش کمترین تردیدی نیست، وقتی به نوشته های دوره دانشگاه یا اقامتش در لبنان مراجعه می کنیم، می بینیم چه نظر منفی و تندی به روحانیت دارد. در چنان جوی سختگیری در مورد مسائلی که نسبت به هدف اصلی و کلی که مبارزه با رژیم و استقرار حکومت اسلامی بود، فرعی محسوب می شدند، از نظرشهید مفتح، صحیح نبود. شهید مفتح در چنین فضایی می خواستند جوانان را جذب کنند ولذا باید از بسیاری از مسائل به شکل موقت چشمپوشی می کردند. شما نظیر این مسئله را توجه کنید در دعوت شهید مطهری از دکتر شریعتی برای سخنرانی در حسینیه ارشاد، شهید مطهری می دانستند که همسر دکتر شریعتی بی حجاب است، اما این حساسیتها در آن زمان برای شهید مطهری و شهید مفتح در اولویت نبود که به سبب آنها افراد را طرد کنند. در هر حال این نوع برخوردها بود که جوانان را جذب مسائل دینی و روحانیت می کرد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان