آداب دوران پیری
توصیه و تمثیل: چون پیرشدی از کارهای بیهوده جوانی دوری کن؛ زیرا هرکس که به مرگ نزدیک تر است باید که از باطل دورتر باشد.
مثل عمر آدمی همچون آفتاب است و آفتاب جوانی در افق مشرق است و آفتاب پیری در افق مغرب، و آفتابی را که در افق مغرب است دیگر فرو رفته بدان. (1)
توصیه: حدود پیری را بیشتر از حدود جوانی رعایت کن؛ زیرا جوانان امید پیرشدن دارند در حالی که پیران جز مرگ امیدی ندارند و غیر از این محال است.
وقتی حواس تو از کار افتادند، نه تو از زندگانی خود خشنودی و نه مردم از زندگانی تو و بر مردمان و بال و مایه زحمت می شوی. پس مرگ از چنین زندگانی ای بهتر است. (2)
وقت جان کندن
توصیه: عاقل آن بود که در منزلگاه دنیا جز به زاد راه مشغول نشود و از دنیا به قدر حاجت، کفایت کند، و هرچه بیش از حاجت جمع کند زهر قاتل بود و به وقت مرگ خواهد که همه خزاین وی پر خاکستر بودن و در آن هیچ زر و سیم نباشد. پس هرچند که بیشتر جمع کند، نصیب او از پوشیدن و خوردن بیش نبود و باقی همه حسرت و غم بود و به وقت مرگ جان کندن بر وی دشوار بود. این آن وقت بود که از حلال جمع کند؛ اما اگر از حرام بود عذاب آخرت خود بر این حسرت زیاد شود.
و با این همه چون ایمان درست بود و به سلامت به نزدیک حق ببرد، نومید بودن روا نیست؛ زیرا حق تعالی غفور و کریم و رحیم است. (3)
نکته: عیسی روح الله علیه السلام می فرماید: «ای حواریان دعا کنید تا حق تعالی جان دادن را بر من آسان کند.
و محمد خاتم الاوصیاء صلی الله علیه و آله دعا می کرد که «اللهم هوّن علینا سکرات الموت؛ بارالها لحظات مرگ را بر ما آسان ساز» با آن همه خلوت نشینی و فقر و زهد که او را بود. قیاس کن که چگونه خواهد بود در آن ساعت حال آن کسانی که از قصرهای قیصری به قبور تنگ و تاریک روند و از مرکب های قارونی و جامه های خاتونی و عادت های عادی و باغ های شدادی و مجلس های فرعونی با لذّات، بناگاه به یکبار جدا شوند.
از خداوندان جاه و طمطراق (4)
صحبت دنیا نمی ارزد فراق
اندک اندک خانمان آراستن
پس به یک بار از سرش برخاستن (5)
حکایت: روباهی با گرگی دم از دوستی می زد و با او همراه بود. روزی قدم به در باغی نهادند. در باغ استوار بود ودیوار پر از خار. اطراف آن گشتند تا به سوراخی رسیدند که برای روباه فراخ، ولی بر ای گرگ تنگ بود. روباه به آسانی وگرگ با زحمت فراوان وارد باغ شد. انگورهای فراوان و میوه های رنگارنگ یافتند. روباه زیرک بود اندیشه بیرون رفتن را در نظر داشت اما گرگ غافل بود و هرچه توانست خورد.ناگهان باغبان آگاه شد و چوبدستی برداشت وبه طرف آنها آمد. روباه کمر باریک از سوراخ فرار کرد اما گرگ بزرگ شکم در میان سوراخ گرفتار شد. باغبان به او رسید و با چوبدستی او را بزد که پیکر نیم مرده اش با پوست دریده و پشم کنده از تنگنا بیرون افتاد.
زورمندی مکن ای خواجه به زر
کآخر کار زبون خواهی رفت
فربهت کرد بسی نعمت و ناز
زان بیندیش که چون خواهی رفت؟
با چنین جثّه ندانم که چه سان
ز درمرگ برون خواهی رفت (6)
حکایت: چون ذوالقرنین همه عالم را فتح کرد و گرد جهان گشت، به قصد خانه خود بازشت و چون به دامغان رسید، درگذشت. در وصیت نامه خود گفت: تابوت مرا سوراخ کنید و دست من را از آن سوراخ بیرون کنید با کف گشوده؛ تا مردمان ببینند که اگرچه جهان را گرفتم با دست خالی از این جهان می روم. (7)
گفت وگو: هنگام مرگ ثروت مند می گوید: ای مال لعنت بر تو باد که مرا فریفتی و از عبادت خدای تعالی بازداشتی و پنداشتم که امروز دست مرا خواهی گرفتن؛ اما بلا و حسرت من شدی؛ من دست تهی برفتم و تو برای دشمنان من بماندی.
پس خدای تعالی مال را با وی به سخن می آورد تا با وی بگوید: مرا بهر چه لعنت می کنی؟ خویشتن را کن که خدا مرا و تو را از خاک آفرید و مرا به دست تو داد تا زاد خویشتن بسازی برای راه آخرت و مرا به زکات و صدقه به درویشان دهی و مسجد و پُل کنی تا تو را دست گیرم بدان جهان. و تو مرا نگاه می داشتی و در هوای خویش خرج می کردی و ناسپاسی می کردی تا امروز به دشمنان بگذاشتی و تو حسرت ببرد.ی مرا چه گناه بود؟ (8)
مرگ متکبر و مرگ مؤمن
حکایت: پادشاهی بود از جمله پادشاهان بزرگ. یک روز خواست که برنشیند و جمله امیران و سپاه لشکر خویش را برنشاند تا پادشاهی و بزرگواری خویش به خلق نماید. جامه های فاخر گرانمایه فرمود آوردن و در پوشید. اسبی معروف را اختیار کرد که از آن بهتر نبود با گردن آویز زر آراسته به جواهر. بر او بر نشست و در میان لشکر با تجمّل بسیار اسب می راند و در هیچ کس نمی نگریست از تکبر و گردن کشی. پس مردی پیش او آمد جامه کهن پوشیده، و سلام کرد. پادشاه جواب نداد از کبر. آن مرد دست آورد و افسار اسب او بگرفت. گفت: دست بازدار که نمی دانی افسار اسب که می گیری؟ گفت: مرا به تو حاجتی است، رازی است که جز در گوش تو نتوانم گفتن.
گفت : بگو. سر فرا گوش وی برد و آهسته گفت: من ملک الموتم (9) که جان تو خواهم گرفتن. ملک بلرزید و گفت: چندان مهلت ده که به خانه روم و زن و فرزند را وداع کنم. گفت : لا و الله هرگز زن و فرزند و خانه نخواهی دیدن و عمر تو تمام شد؛ و بر پشت اسب جان او بگرفت. پادشاه بیفتاد و جان بداد و خروش از لشکر برخاست.
ملک الموت از آنجا برفت و به نزدیک مردی مؤمن شد که خدای تعالی از او خشنود بود و بر او سلام کرد. جواب داد گفت: با تو راز دارم. گفت: به گوشم در بگوی. گفت: منم ملک الموت. گفت: مرحبا بک! (10) الحمدلله که آمدی، انتظار تو بسیار کردم و غیبت تو دراز بکشد. گفت: اکنون که داری بگزار. گفت: مرا هیچ شغل بهتر از دیدار حق تعالی نیست.
گفت: چگونه خواهی که جان تو بستانم؟ که مرا فرموده اند که جان تو چنان بستانم که خواهی. گفت: بگذار تا طهارت کنم و نماز کنم چون در سجود باشم جانم بستان. ملک الموت همچنان کرد و اورا به رحمت خدای برد. (11)
مرگ عاشقان
حکایت:
عاشقی را یکی فسرده بدید
که همی مرد و خوش همی خنددید
گفت: کآخر بوقت جان دادن
خنده از چیست وین خوش استادن؟
گفت: خوبان چو پرده برگیرند
عاشقان پیششان چنین میرند (12)
هنگامه رسوایی
حکایت:
آن شنیدی که از کم آزاری (13)
رندی (14) اندر ربود دستاری
آن دوید از نشاط در بستان
وین دوان شد به سوی گورستان
آن یکی گفتش از سرسردی
که بدیدم سلیم دل (15) مردی
تو بدین سو همی چه پویی تفت (16)
کآنکه دستار برد ز آن سو رفت
گفت: از خواجه گرچه ز آن سو شد
نه ز بند زمانه بیرون شد
چه دَوَم بیهده سوی بستان
خود همی یابمش به گورستان
من همین یک دو روز صبر کنم
روی در روی این دو قبر کنم
که بدین جا خود از سرای مجاز (17)
مرگ سیلی زَنانش آرد باز
زود باشد که از سرای سپنج (18)
آوردندش به پیش من بی رنج
آنکه راز دل و نهان داند
داد من زو به جمله بستاند
تا بدین سان که کرد ما را عور (19)
عوری خود ببیند اندر گور (20)
پی نوشت ها :
1- همان، ص58.
2- همان، ص57-58
3-نصیحه الملوک، صص 53 و 54.
4- طمطراق: شکوه.
5- حسن دل، ص 120.
6- بهارستان و رسائل جامی، صص 161 و 162.
7- پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، صص 105 و 106.
8- نصیحه الملوک، صص 70 و 71.
9- ملک الموت: عزرائیل، فرشته مرگ.
10- مرحبا بک: خوش آمدی.
11- نصیحه الملوک، صص 66-68
12- خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)ص 111.
13- کم آزار: بی آزار.
14- رند: زیرک، حلیم باز.
15- سلیم دل: ساده دل.
16- تفت: گرم.
17- سرای مجاز: کنایه از دنیا.
18- سرای سپنج : خانه چند روزه، کنایه از دنیا.
19- عور: برهنه.
20- خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، صص243-244.
منبع:نشریه گنجینه، شماره 83