پیش از مرگ
ماهیت مرگ
حکمت: در مرگ نجات مخلصان و نابودی مجرمان است و به همین دلیل مخلصان اشتیاق به آن دارند و مجرمان از آن اکراه دارند. (1)
جمله نغز مرگ نزدیک ترین امور به نسل آدمی است، در حالی که او آن را دورترین امور می پندارد. (2)
مرگ برای همه
نکته: این جهان منزلی است از منازل آخرت و هیچ مخلوق اینجا پایدار نخواهد ماند. و شریف و پست و قوی و ضعیف چون اجل فرا رسد یکسانند. و جهان از حوادث خالی نبوده است و نخواهد بود. (3)
حتمی بودن زمان مرگ
حکایت: روایت کنند که ملک الموت یک روزبه نزدیک سلیمان بن داود (علیه السلام) شد و با شگفتی به نیکی از یاران او نگریست و بیرون رفت. ندیم گفت: یا رسول الله این که بود که در من نگریست؟ گفت: ملکوت الموت بود. گفت: ترسم که مرا بخواهد بردن، مرا این ساعت از دست او برهان. چگونه رهانم؟ گفت: باد را بفرمای تا مرا همین ساعت به زمین هندوستان برد، تا ملک الموت مرا باز نیابد. سلیمان باد را بفرمود تا او را در حال به اقصای هندوستان برد. پس ملک الموت دیگر باره به نزدیک سلیمان باز آمد. سلیمان گفت: چه سبب بود که در آن مرد بسیار می نگریستی؟ گفت: عجب می داشتم که مرا فرموده بودند که جان او در زمین هندوستان بستانم و وی از هندوستان دور بود. سرانجام اتفاق هم چنان افتاد که تقدیر الهی بود. (4)
اهمیت یادمرگ
نکته: هرکه یاد نفس بازپسین (5) همیشه بر دل خویش تازه دارد، کار دنیا بر وی آسان گردد، و ریشه درخت ایمانش قوی گردد، و شاخه های آن درخت ظاهر شود، و ایمان به سلامت پیش خدای تعالی برد. (6)
حدیث: از رسول (صلی الله علیه و آله) پرسیدند: زیرک و عاقل ترین مردمان کیست؟ گفت: آنان که از مرگ بسیار یاد کنند و به ساخت و ساز آن بسیار مشغول باشند ایشان زیرکان و عاقلان باشند و شرف دنیا و کرامت آخرت ایشان است. (7)
حدیث: رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود: از مرگ بسیار کنید که آن کفاره گناهان باشد و دل را از دنیا سرد و سیر گرداند. (8)
حدیث: امام صادق (علیه السلام) فرمود: یاد مرگ شهوات را در نفس انسان می میراند، قلب را به وعده های الهی تقویت می کند، طبع آدمی را لطیف می نماید، نشانه های هوا و هوس را می شکند، آتش حرص را خاموش می سازد، دنیا را حقیر می گرداند. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: ساعتی اندیشیدن بهتر از سالی عبادت کردن است. (9)
توصیه : مرگ را دام در نظر دار تا همه کارهای دشوار بر تو آسان شود. و بلکه مشتاق آن گرد تا به شیرینی بمیری نه به تلخی؛ یعنی با گریه و زاری و سوگواری و بیزاری از برخورداری.
جهان آن به که دانا تلخ گیرد
که شیرین زندگانی (10) تلخ میرد (11)
توصیه: ای نفس، از مرگ بیم دار و حرص دنیا از پیش بردار و اگر نه وای تو و دوزخ بود مأوی (12) تو. اگر خواهی که بیامرزد غفور، پندگیر از حال اهل قبور که دائم می نالند و اشک حسرت می بارند که نه از اهل و عیال دیدیم مرحمتی، و نه از مال و منال یافتیم منفعتی.
اینک قیامت می رسد، من با تو برگویم خبر
هر روز عمرت کم شود، جرم و گناهت بیشتر
صحن زمین میدان بود، هفت آسمان ایوان بود
منزلگهت کیوان (13) بود، هستی تو از خود بی خبر
هرکس که با ایمان بود، دنیا بر او زندان بود.
در روز و شب ترسان بود، می سازد او زاد سفر
برجان، اجل دارد کمین، دشمن همی جوشد زکین
همچون سلیمان بانگین، باید که باشی دادگر (14)
پیر و جوان را می کشد، طفل و زنان را می بَرد
برفرق شاهان می زند، نه خشک بگذارد نه تر
شاه و گدا یکسان بوَد، جان در رهش ارزان بود
پیل و پشه لرزان بود، نه بام بگذارد نه در
او شهرها ویران کند، بس دیده ها گریان کند
هر جسم را بی جان کند، هرکس بود در بحر و بر (15)
هر چیز کوشی در جهان، بستاند از تو یک زمان
فرزند و جان و خان و مان، (16) اسباب و زن با سیم وزر
بشنو زمن ای با خرد، هر چیز با تو در لحد
ناید، مدارش زان خود، علم و عمل با خود ببر
تن با تو ناید نیز هم، نه خال و مام و باب و عم (17)
کس را نباشد از تو غم، خود را زمانی غم بخور
هرکس دمی یاری کند، آن لحظه بیزاری کند
لطف حقت یاری کند، می باش از خود با خبر
بیرون کنند از بوستان، بیگانه وارت دوستان
دورت کنند از آستان، دارند بر مالت نظر
گردی چنان خوار و زبون، ساکن شوی در خاک و خون
درگور گردی سرنگون، چون مرغ ریزی بال و پر
بسیار یادمرگ کن، پس ساز راه و برگ کن (18)
جمله معاصی ترک کن، یابی عطا از حق مگر (19)
علاج غفلت از مرگ
توصیه: بدان، که مرگ کاری عظیم است و خطری بزرگ، و خلق از آن غافل اند، و اگر یاد کنند نیز در دل ایشان چندان اثر نکند، که دلهایشان به مشغله دنیا چنان غرق باشد که جای چیزی دیگر نمانده باشد، و از این بود که در تسبیح و ذکر حق تعالی نیز لذت نیابند.
پس علاج آن بود که خلوتی طلب کند و یک ساعت دل را برای تدبیر این کار فارغ کند، چنان که کسی از بادیه بخواهد گذاشتن، برای تدبیر آن، دل از همه چیزها فارغ کند، و با خویشتن بگوید که مرگ نزدیک شد و شاید که امروز بود. و اگر تو را گویند در دالانی تاریک رو که ندانی که در آن دالان چاهی است یا سنگی در راه، یا هیچ نقصان و آسیب نیست، سخت بترسی و زهره ات برود. آخر پوشیدگی کار تو پس از مرگ و خطر تو در گور کمتر از این نیست، غفلت از این به چه گستاخی است؟
و علاج بهترین آن بود که در نزدیکان خویش نگرد که مرده اند، و ایشان را یاد آورد که در دنیا هریکی در منصب و کار خویش چگونه بودند، و شادی ایشان به دنیا به چه حد بود، و غفلت ایشان از مرگ چگونه بود. پس ناگاه مرگ بیامد و ایشان را ربود، و اکنون در گورند و اعضای ایشان چگونه از هم فرو پاشیده است. و کرم در گوشت و پوست و چشم و گوش ایشان افتاده است. ایشان رفته اند و وارثان ایشان مال قسمت کرده و خوش می خورند. پس، از یک یک نزدیکان خویش می هراسد، و از تماشا و خنده و غفلت، مشغول ایشان به تدبیر کاری که تا بیست سال بدان بخواستند رسید رنج بسیار می کشیدند، و کفن ایشان مهیا و ایشان از آن بی خبر.
پس با خویشتن گوید که تو نیز همچون ایشانی و غفلت و حرص تو همچون غفلت ایشان است، تو را این سعادت پیش آمد که ایشان پیش از تو برفتند. تا عبرت گیری «فانّ السّعید من وعظ بغیره؛ نیکبخت آن است که وی را به دیگری پند دهند». پس در دست و پای و انگشتان خویش و در چشم و زبان خویش نظر و اندیشه کند که همه از یکدیگر جدا خواهد شد هرچه زودتر و طعمه کرم ها خواهد شد؛ و صورت خویش در گور در خیال خویش آورد: مرداری گنده و تباه شده و همه از هم فرو ریخته. این و امثال این هر روز یک ساعت با خویش بگوید، شاید باطن وی از مرگ آگاهی یابد، که یادآوری ظاهراً اگرچه در دل اثری نند و آدمی همیشه دیده است که جنازه می برند، و همواره خویشتن را تماشاگر پنداشته است و پندارد که همیشه تماشای مرگ خواهد کرد؛ و خویشتن را هرگز مرده ندیده است، و هرچه ندیده باشد بدان نیندیشد. (20)
توصیه: مجال تفکر بسیار است، اما آنچه هر روز مهم است، این که در مرگ و زندگانی و اجل تفکر کند و با خود گوید که «از اجل یک روز بیش نمانده است». فایده این تفکر عظیم است، که خلق روی به دنیا آورده اند، و آن از درازی آرزوها است، که اگر به یقین بدانندی که تا یک ماه یا یک سال دیگر بخواهند مردن؛ از هرچه بدان مشغولند دوری کنند و شاید ایشان یک روز دیگر بخواهند مرد و حال آنکه مشغولند؛ به تدبیر کاری مشغولند؛که تا ده سال دیگر به کار نیاید.(21)
حکایت: روایت کند که ذوالقرنین به قومی رسید که ایشان را از اسباب دنیا هیچ چیز نبود، و گورها بر در خانه ها کنده بودند و هر روزی آنجا برفتندی و زیارت و عبادت کردندی در میان آن گورها، و هیچ طعام نبودی ایشان را جز گیاه. ذوالقرنین کس فرستاد و ملک ایشان را بخواند. ملک نیامد و گفت: مرا بدو هیچ حاجت نیست.
ذوالقرنین به نزدیک او شد و گفت: حال شما چگونه است که شما را هیچ چیز نمی بینم از زر و سیم و نعمت های و هیچ مال جمع نمی کنید و ندارید؟ گفت: زیرا که کس از مال دنیا سیر نشده است هرگز. گفت: گورها بر در خانه ها چرا کندید؟ گفت: برای آنکه در وی می نگریم و یاد مرگ بر ما تازه می شود و دل ما از دنیا سرد می گردد و به عبادت مشغول می شویم. گفت: گیاه چرا می خورید؟ گفت: برای آنکه خوش نمی داریم که شکم خویش گور جانوران کنیم که لذت طعام تا حلق بیش نیست. پس دست دراز کرد و کاسه سر مردی پیش آورد و گفت: یا
ذوالقرنین دانی که این بوده است؟ گفت: بگوی. گفت: این ملکی بود از ملوک دنیا و ظلم کرد و به جمع دنیا مشغول شد و بر رعیّت جور و ستم کرد. و حق سبحانه و تعالی جان از او بستد و به دوزخش فرستاد و این سر اوست. و باز دست فراز کرد و کاسه سر دیگری برگرفت و فرا پیش آورد و گفت: دانی که این سر کیست؟ گفت: بگو: این ملکی بود از ملوک عادل و نیکوکار و بر رعیّت مشفق و مهربان و خدای تعالی جان او بگرفت و او را به بهشت فرستاد. این بگفت و دست بر سر ذوالقرنین نهاد و گفت یا ذوالقرنین گویی سر تو از این هرکدام خواهد بودن. ذوالقرنین زار زار بگریست و او را در کنار گرفت و گفت: رغبت کنی در همنشینی من و وزارت من؟ تا یک نیمه از مملکت خویش به تو دهم. گفت: نه گفت: چرا؟ گفت. زیرا که همه خلایق، تو را دشمن داند به سبب مال و ملک تو و دوست من اند به سبب درویشی و قناعت من. (23)
اوج غفلت
حکایت: خلیفه ای از طاعون می گریخت. به او آیه ای از قرآن بدین مضمون نوشتند: «ای محمد ! به منافقان بگو که گریز شما هیچ سودی برایتان نخواهد داشت، اگر از مرگ یا کشته شدن بگریزید، جز اندک زمانی در امان نخواهید بود» (24) سلیمان گفت: ما آن زمان اندک را می خواهیم و همین یک دم عمر هم برای ما غنیمت است. (25)
هستی حق زوال زوال نپذیرد
آنکه مرگ آفرید کی میرد!
تو ز روی هوا و پر هوسی
و زپی فعل ناکسی و خسی
آن چنان با غرور گشتی جفت
پیش تو مرگ، کس نیارد گفت (26)
پی نوشت ها :
1- چراغ راه دینداری (بازنویسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، ص 146.
2- همان.
3- خردنامه، ص 120.
4- نصیحه الملوک، صص 73 و 74.
5- نفس بازپسین: لحظه مرگ.
6- نصیحه الملوک، ص 78.
7- همان.
8- همان.
9- چراغ راه دینداری (بازنویسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، ص145.
10- شیرین زندگانی: آنکه زندگی اش را به شیرینی بگذارند.
11- حسن دل، ص 33.
12- مأوا: پناهگاه
13- کیون: ستاره زحل. جایگاه کیوان کنایه از بلندی و عظمت بسیار است.
14- حال که بزرگی و سروری داری باید همچون سلیمان دادگرباشی.
15- بحر و بر: دریا و خشکی.
16- خان: خانه. مان: اسباب خانه.
17- دایی و مادر و پدر و عمو.
18- اسباب و توشه سفر به آخرت را مهیا کند.
19- مگر: شاید؛ مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج2، صص 589-591.
20- کیمیای سعادت، ج2، صص 616 و 617
21- همان، ج1، ص272.
22- رغبت کردن: دوست داشتن، مایل بودن.
23- نصیحه الملوک، صص74-77.
24- احزاب: 16
25- گنجینه الطاف (بازنویسی لطایف الطوایف)، ص30.
26- آن قدر مست و مغروری که کسی جرأت بردن نام مرگ را نزد تو ندارد؛ خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه) صص 156-157.
منبع:نشریه گنجینه، شماره 83