شکست ایران در جنگ روسیه و الحاق قفقاز به روسیه یک حادثه بسیار تلخ در عصر فتحعلی شاه است اما نباید فراموش کرد که حتی آقا محمدخان نیز تا پایان سلطنتش نتوانست اقتدار دوام دار حکومت مرکزی را در قفقاز تامین کند، ریشه تجزیه قفقاز 50 سال قبل از جدا شدن عملی قفقاز از ایران و در برهه پس از کشتهشدن نادرشاه است. در عصر زندیه حکومت مرکزی ایران حتی در آذربایجان نیز اقتدار عملی نداشت چه برسد به قفقاز. در واقع به نسبت عصرقبل قاجار یعنی زندیه، ایران هیچ چیز کم ندارد گسترش هم مییابد.
تلاش برای یکپارچگی تمثال فتحعلی شاه در موزه بریتانیا
در عصر زندیه اقتدار دولت بر خراسان و سیستان و بلوچستان و قفقاز و آذربایجان از میان رفته بود. به دروغ میگویند به احترام خاندان نادر بود که کریمخان زند به خراسان نرفت درحالی که خراسان در اختیار احمدشاه افغان افتاده بود. قفقاز از عصر صفوی حکومتهای خودمختار داشت و پس از نادرشاه هم عملا راه استقلال را درپیش گرفته بود. ما بر آن مدعی بودیم و روسها هم مدعی بودند.
روسها پیروز شدند به مدد قدرت بیشتر و به یاری انقلاب صنعتی که در آنجا صورت گرفته بود و در ایران رخ نداده بود. همچنین نقش فتحعلی شاه در بروز جنگ دوم ایران و روس نیز مورد جعل قرار گرفته است. فتحعلی شاه به هیچ روی مایل به وقوع جنگ دوم نبود و نهتنها سندی در این باره وجود ندارد بلکه در منابع تاریخی معتقدم اشارات صریحی مبنی بر مخالفت فتحعلی شاه با شروع جنگ وجود دارد.
در عصر فتحعلی شاه کشور به سمت وحدت و یکپارچگی رفت. بهخصوص عباسمیرزا در ایجاد تفکر ایران مدرن بیتردید موثر بود. پس از جنگ دوم ایران وروس، عباس میرزا برای جبران شکست از روسیه به خراسان رفته و در نگاه وی همین ایجاد دولت فراگیر قابل ملاحظه است.در نامههای آخرش مینویسد: «کارهای خراسان الحمدالله... نظم کامل گرفته و کلمه واحده شده، دیگر کرد و ترک و عرب و قرایی لفظش موقوف شد.» یعنی لفظشان به نفع ایران موقوف شد. در واقع همه در ایرانیتی که مورد نظر بود، هضم و ادغام شدند.
در مجموع در عصر فتحعلی شاه، برخی از مهمترین ملوکالطوایف و حکومتهای محلی از میان رفتند. حکومت قراییها در تربت، زعفرانلوها در خبوشان(قوچان)، شادلوها در اسفراین ازجمله مهمترین حکومتهای محلی بودند که در راستای ایجاد حکومت متمرکز فراگیر از میان رفتند و در واقع زیرساختهای اصلی دولت مدرن با این تمرکز قدرت فراهم آمد.
همین حساسیت را فتحعلیشاه در برابر عثمانی و در مورد مالکیت ایران بر سلیمانیه دارد. در زمان پادشاهی فتحعلیشاه قاجار دولت ایران به تلاشهای گستردهای برای نفوذ در عراق دست زد و ایل کردنژاد بابان در سلیمانیه را تا حدود زیادی زیر نفوذ خوددرآورد. همچنین شاهزاده محمدعلیمیرزا دولتشاه فرزند فتحعلیشاه قاجار و حکمران کرمانشاه نفوذ خود را تا بغداد و سلیمانیه گسترش داد.
در سال 1236 قمری سپاه ایران به فرماندهی عباسمیرزا نایبالسلطنه و ولیعهد و محمدعلیمیرزا دولتشاه از دو منطقه آذربایجان و کردستان به داخل سرحدات عثمانی حمله کرد. در منطقه کردستان، شاهزاده دولتشاه در ذیحجه 1236 با پانزده هزار سوار و پیاده و ده عراده توپ از کرمانشاه به عراق لشکر کشید. در میان راه، نیروهای کمکی از لرستان و سنندج به سپاه ایران پیوستند.
دولتشاه در هجدهم ذیحجه 1236 به نزدیک شهرزور رسید و پس از نبرد با سپاه عثمانی، شکست سنگینی به عثمانیها وارد کرده و در پی این پیروزی به شهر سلیمانیه وارد شده و این شهر را تصرف کرد. دولتشاه در صفر 1237 به سمت بغداد لشکرکشی کرده و ضمن تسخیر سامرا، گروهی از سپاهیانش را مامور محاصره بغداد کرد. اما در این هنگام، محمدعلیمیرزا دولتشاه بیمار شد و در بیست و ششم صفر 1238 در طاق کسری از بیماری شدید درگذشت.
عثمانی در سال 1238 قمری حاضر به صلح شد. با وجود پیروزیهای نظامی ایران، دولت ایران ادعای ارضی تازهای مطرح نکرده و ضمن بسنده کردن به سرحدات مندرج در عهدنامه 1159 ه ق گردان، تنها خواستار تضمین حقوق اتباع ایرانی ساکن عثمانی و زائران عتبات و کعبه شد. اما در این عهدنامه نیز موضوع تعلق ایلات و عشایر کرد نژاد، حیدرانلو و سیبکی و بابان به دولتهای ایران و عثمانی و نیز موضوع مالکیت سلیمانیه مشخص نبود. از این رو، دو طرف ناچار بودند برخی از مشکلات ارضی خود را نیز حلوفصل کنند. در اینجا دولت عثمانی با وجود شکست نظامی توانست دستاوردهایی کسب کند. عثمانیها در فصل اول عهدنامه ارزروم اول که در سال 1238 قمری منعقد شد توانستند ایران را ملزم به عدم دخالت در کردستان عثمانی کنند و براساس فصل سوم عهدنامه نیز تعلق عشایرکرد حیدرانلو و سیبکی به عثمانی به رسمیت شناخته شد.
سایر مفاد عهدنامه ارزروم دربرگیرنده تاکید بر سرحدات مندرج در عهدنامه گردان و تضمین حقوق اتباع و زائران ایرانی در خاک عثمانی بود. فصل اول عهدنامه با تاکید بر حاکمیت عثمانی بر سنجاقهای (فرمانداریهای عثمانی) کردستان به نوعی حاکمیت عثمانی بر ایل کرد نژاد بابان را نیز میپذیرفت که این موضوع برای دولت ایران غیرقابل پذیرش بود. از این رو فتحعلیشاه در صفر 1239 در نامهای به عباسمیرزا نایبالسلطنه بر حق حاکمیت ایران بر ایل بابان بهرغم عهدنامه ارزروم تاکید کرده و در این باره تصریح میکند:
در هیچ ماده سخن نداریم مگر در باب ایل بابان که سالهای سال است روی توکل به جانب این دولت ابد مدت آورده و دست توسل به دامان خدام اعتاب ما زدهاند و هرگاه آنها را حکما و حتما به وزیر بغداد بسپاریم و از آستان دولت پایدار منتزع سازیم، کسر شأن دولت و منافی غیرت سلطنت خواهد بود.
چون آن فرزند خواهش دولت علّیه عثمانی را در باب ایلات حیدرانلو و سیبکی که از قدیمالایام متعلق به دولت جاوید قرار ایران و مساکن الکای خوی و ایروان بودهاند به عمل آورده و با آنکه در این دو طایفه به هیچوجه راه حرفی برای آنها نبود، محض اینکه کسر شأن آن دولت نشود و عسر و حرج لازم نیاید سختگیری و ایستادگی نکرده و نفع و خیر اصلاح بینالمسلمین را برای مهام دولت و دین از ملاحظه این جزئیات بهتر و بیشتر دیده و دانسته است، باید در باب ایل بابان هم گفتوگویی مصلحتآمیز و مودتانگیز کند تا به وضعی که از آن طرف ملاحظه شأن دولت و غیرت سلطنت شده است، از این طرف هم ملاحظه شود و همانطور گذشت دوستانه و بیمضایقگی ملوکانه که در باب حیدرانلو و سیبکی از این طرف به عمل آمده از آن طرف هم بیتفاوت و تغایر در باب ایلات بابان و متعلقات آن به عمل آید.
فتحعلیشاه همین حساسیت و توجه را در مورد بحرین و در مواجهه با آل سعود نیز دارد. در عصر فتحعلی شاه عامل جدیدی منجر به ناآرامی در جنوب خلیجفارس شده بود، این عامل جدید، حضور عربهای سعودیوهابی در کرانههای جنوبی خلیجفارس بود.
در سال 1224 قمری عبدالعزیز بنمحمد بنسعود که بر نجد سلطه یافته بود و به آیین محمدبنعبدالوهاب درآمده بود به قطر و بحرین یورش برد و ضمن دستگیری شیخسلمانبنحمد آل خلیفه و خویشاوندان وی، بحرین را تسخیر کرد. استیلای عربهای وهابی بر بحرین تا دو سال ادامه داشت ولی با شورش مردم بحرین، گماشتگان ابنسعود وادار به ترک بحرین شدند.
تجاوز ابنسعود به بحرین با کشتار زائران امام حسین(علیهالسلام) در کربلا به وسیله نمایندگان ابن سعود و نیز نامه توهینآمیز وی به فتحعلیشاه همراه شد. ابنسعود در این نامه شیعیان را به شرک متهم کرده و ضمن دعوت فتحعلیشاه به آیین وهابی، او را تهدید کرد، در صورت عدم پذیرش وهابیت، به سرنوشت زائران کربلا دچار میشود. پاسخ فتحعلیشاه به این نامه توهینآمیز، مودبانه ولی محکم بود. در این نامه تاریخی تصریح شده بود، فطرت شیعیان بر توحید است و از ابنسعود خواسته شده بود تا علمای وهابی را برای مناظره با علماء شیعه ایران گسیل دارد. فتحعلیشاه در برابر تهدید نظامی ابنسعود نیز چنین پاسخ داده بود:
ما به حسینعلیمیرزا (پسر فتحعلیشاه و حکمران فارس) شیربچه خلافت و صاحب قدرت در سواحل عمان، فرمان میدهیم که به شما چه در خشکی و چه در دریا، در نهان و آشکارا، پاسخ دهد که خداوند شهرها را برای ما تسخیر کرده و تدابیر امر دریاها را بهعهده ما قرار داده است.
به دنبال این نامهنگاری، وهابیها به مسقط نیز یورش بردند. به دنبال یورشهای وهابیهای ابنسعود به کربلا، بحرین و مسقط و نیز نامهنگاریهای بین ابنسعود و فتحعلیشاه، بنابه امر فتحعلیشاه، حسینعلیمیرزا فرمانفرما حکمران فارس، سپاهی را بسیج کرده و به فرماندهی صادقخان دولو قاجار به محل استقرار سپاهیان ابنسعود در مسقط گسیل داشت.
بین سپاهیان دو طرف جنگ سختی درمیگیرد که به شکست و نابودی کامل سپاه ابنسعود انجامید. متعاقب این جنگ، قشون ایران، به نجد لشکرکشی کرده و تا نزدیک درعیه (محلی در مجاورت ریاض کنونی) پیش رفت. پیشروی نظامیان ایرانی در نجد، واکنش آشتیجویانه ابنسعود را دربرداشت و وی با فرستادن نمایندهای به دربار ایران، سعی کرد مناسبات دوجانبه را بهبود بخشد. به دنبال این اقدام، نظامیان ایرانی از نجد عقبنشینی کردند و سعودیها نیز از یورش به ساحل خلیجفارس دست برداشتند. متعاقب این رویداد، حکومت سعودی با حمله سپاه عثمانی و محمدعلیپاشا موقتا از میان رفت و به این ترتیب ساحل جنوبی خلیجفارس از یورش سعودیها ایمن شد.
منبع: مجله ممالک محروسه