بررسی نقش تربیت اخلاقی از دیدگاه پیامبر اعظم (ص) در جهت تحقق وظایف فردی و اجتماعی
اصول و وظایف اجتماعی از نظر پیامبر اعظم (ص)
اصل اول: رفق و مدارا
پیامبر (صلی الله علیه و آله سلم) فرمود: «آمرنی ربّی بمداراة الناس کما أمرنی باداء الفرائض»؛(24) پروردگارم مرا به مدارا با مردم امر کرد، آن سان که مرا به انجام واجبات امر کرد.
رفق و مدارا در منطق عملی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
این اصل، از اصولی است که در سیره ی اجتماعی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) اهمیت بسیاری داشته و مایه ی قوام و دوام مناسبات صحیح اجتماعی ــ در درون جامعه ی اسلامی ــ است. برخوردهای از سر رفق و ملایمت و به دور از درشتی و خشونت آن حضرت در معاشرت های اجتماعی، سازنده ترین عنصر در اصلاح جامعه و روابط و مناسبات اجتماعی بود. سیره نویسان از حسین بن علی (علیهم السلام) در توصیف برخوردهای اجتماعی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) روایت کرده اند: «کان دائم البشر، سهل الخلق، لین الجانب، لیس بقّط و لا غلیظ؛(25)[پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم] دائماً خوش رو، خوش خوی و نرم بود؛ خشن و درشت خوی نبود».
آن رسول رفق، از غلظت های بی مورد و شدت های نابجا سخت پرهیز داشت و هرگز برای پیشبرد مقاصد اجتماعی خویش، در میان مسلمانان، از حرکت های تند عاری از رفق بهره نگرفت. او همان گونه که مأمور به برپایی واجبات بود، مأمور به رفتاری از سرمدارا بود: «إنّ الله تعالی أمرنی بمداراة النّاس، کما أمرنی باقامة الفرائض»؛(26) خداوند تعالی، همان گونه که مرا به برپایی واجبات امر نموده، به مدارا با مردم امر کرده است». آن حضرت، با رفق و مدارا توانست جامعه را متحوّل سازد و چنانچه این روحیه نبود و این اصل مهم اجتماعی به کار نمی رفت، قطعاً امکان ایجاد وحدت و پیوند و حرکت در جامعه میسر نمی شد: «این رحمت الهی بود که شامل حال تو شد تا این گونه با مردم مهربان و خوش خوی شدی، و اگر تندخو و سخت دل بودی، مردم از گرد تو پراکنده می شدند. درباره ی آنها گذشت داشته باش و برایشان آمرزش بخواه».(آل عمران: 159)
اصل دوم: تکریم و جایگاه آن در روابط اجتماعی
به طور کلی در برخوردها و رفتارهای اجتماعی، روابطی که انسان ها با هم برقرار می کنند تابع دو دیدگاه است: یا بر مبنای دیدگاه «کرامت» است و یا بر مبنای دیدگاه «اهانت». بر اساس این دو نوع نگرش به انسان، روابط انسان ها با یکدیگر یا بر «تکریم» و گرامی داشتن استوار است، یا بر«استخفاف» و حقیر شمردن. در یک نگاه، انسان موجودی است با ارزش و شریف، صاحب کرامت ذاتی و «حاصل برّ و بحر»، و در نگاه دیگر، وجودی است بی ارزش و حقیر، فاقد کرامت ذاتی و صرفاً طبیعی . انسان را هر گونه تلقّی کنیم، همان گونه با او برخورد می کنیم؛ اگر او را موجودی صاحب کرامت بدانیم، می کوشیم این کرامت را در او تقویت کنیم و به عکس، اگر دیگران را بی کرامت بدانیم، از سر تفرعن، آنان را کوچک شمرده، به ایشان اهانت، حقارت و استخفاف روا می دادیم. خداوند درباره ی کرامت ذاتی انسان ها، در آیه ی هفتاد سوره ی اسراء فرمود: «ما فرزندان آدم نوع انسان ــ را کرامت بخشیدیم».(اسراء: 70) همچنین فرعون را نمونه ی نگرش و برخورد تحقیرآمیز با انسان معرفی کرده است: «او [فرعون] قومش را استخفاف کرد، پس اطاعتش کردند؛ آنها قومی فاسق بودند».(زخرف: 54)
فرعون نماد تحقیرآمیز با انسان است. ماندگاری نظام فرعونی و مناسبات سلطه و استثمار و استحمار، جز در چهارچوب تهی کردن انسان ها میسر نمی شود. انسان حقیر است که مطیع فراعنه می شود و این نیست مگر به دلیل «فسق» او؛ و فسق خروج از طریق حق است و از همین روی به معنای عصیان و ترک الهی و خروج از دین آمده است.(27)
انسانی که کرامت خود را بر زمین می گذارد و پذیرای اهانت می شود، ابتدا باید فاسق شده و از محتوای الهی خود عدول کرده باشد تا پذیرای استخفاف ستمگر و حکومت ستم شود. اصولاً راه و رسم و سیره ی همه جباران و حکومت های خودکامه و فاسد این است که برای ادامه ی تفرعن و خودکامگی خود، مردم را خفیف سازند، تهی کنند و از نظر تفکر در سطحی نگاه دارند که خطری برایشان ایجاد نشود. با تحمیق آنها و خرد کردن شخصیت حقیقیشان، آنان را به صورت ابزار و ادواتی برای مقاصد خود می سازند. جالب آنکه در آیه ی یاد شده، علت پذیرش استخفاف و قدرت گرفتن فراعنه را فسق مردم معرفی می کند: «آنها گروهی فاسق بودند»؛ چرا که اگر فاسق نبودند و از اطاعت خدا و فرمان عقل خارج نشده و خود را از محتوای الهی ــ انسانی خویش تهی نساخته بودند، تسلیم هیچ فرعونی نمی شدند. آنها خود، کرامت خویش را لگدمال کرده بودند؛ آن گاه که تسلیم استخفاف فرعونی شدند. آنها فاسق بودند که تن به پیروی از فاسق دادند. بنا بر آنچه گفته شد، به اعتباری در برخورد با انسان دو دیدگاه وجود دارد: 1.دیدگاه «موسوی» که انسان را بار کرامت می داند و نحوه ی برخورد با انسان را برخورد از سر تکریم می خواهد؛ 2.دیدگاه «فرعونی» که انسان را برای اینکه به زیر سلطه بکشد، استخفاف می کند؛ او را حقیر می داند و به تحمیق او می پردازد؛ چرا که اگر انسان خرد و خفیف و سبک شد، تن به هر خواری و پستی می دهد.
سیره ی پیامبران (علیهم السلام) در برخورد با انسان، سیره ی موسوی است. آنها «کریم» بودند و برخوردهایشان «کریمانه» ؛ «صاحب کرامت» بودند و اهل «تکریم» مردم. انسان تا کرامت نداشته باشد، نمی تواند تکریم کند، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با کرامت ترین انسان ها بود؛ چنان که سیره نویسان در وصف آن حضرت نوشته اند: «کان اکرم النّاس».(28)
اصل سوم: عدم مداهنه
واژه ی مداهنه از «دُهن» گرفته شده است و مانند «ادهان» و «تدهین»، به معنای مصانعه و سازش کاری، و مدارا و نرمش در حق به کار می رود.(29)
«دُهن»به معنای روغن و «ادهان» به معنای روغن مالی و در اصطلاح فارسی «ماست مالی» است که کنایه از نرمی، روی خوش نشان دادن و مدارا در جایی است که نباید روی خوش نشان داد و نرمی کرد. «ادهان» به معنای کوتاه آمدن در حق، سازش کاری، هم رنگ جماعت شدن، «بوقلمون صفت بودن»، «عوام زده شدن»، پیر و همراه جریان ها شدن و تن به باطل دادن است. خداوند در آیه ی نهم سوره ی قلم خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «این تکذیب گران حق (کفار)دوست دارند که تو مداهنه کنی و با آنها سازش نمایی. با نزدیک شدن به دین آنان، روی خوش به ایشان، نشان دهی؛ آنها هم با نزدیک شدن به دین تو، روی خوش به تو نشان دهند و خلاصه، آنکه دوست دارند تو کمی از دینت مایه بگذاری و اهل تسامح و تساهل شوی؛ کمی هم آنان از دین خود مایه بگذارند و هر یک درباره ی دین دیگری مسامحه روا دارید». چنان که نقل شده است کفار به رسول خدا (صلی الله علیه و آله سلم) پیشنهاد کردند از تعرض به خدایان آنها کوتاه بیاید و آنها نیز متقابلاً متعرض پروردگار او نشوند.(30)
آنها دعوت به سازش می کنند و تو را به مصانعه فرا می خوانند»(قلم :9)؛اما تو هرگز با آنان سازش مکن و در حق ایشان مدارا روا مدار(قلم:8)به هیچ وجه با آنان موافقت نکن نه عملی و نه زبانی؛زیرا تکذیب گران مفتون و گمراه اند. آنها مفتون باطل اند و تمایلشان به سازش برای نابودی حق است و هیچ جایی برای مدارا با آنان نیست
در سیره ی پیامبر رحمت، اصل مدارا و رفق جایگاهی ویژه دارد اما در برخورد با مؤمنان و مسلمانان و انسان هایی که با رفق و مدارا به مسیر حق جذب می شوند، و به شرط آنکه حق زیر پا گذاشته نشده، به حدودی از حدود الله تعدّی نشود؛ ولی آنجا که حدود و اصول مطرح است، جایی برای مداهنه نیست.
اصل چهارم: عدم استرحام
«نفی استرحام» از اصولی است که در سیره ی اجتماعی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه ی هدی (علیهم السلام) رعایت می شد و به هیچ وجه زیر پا گذاشته نشده است. آنها هرگز «استرحام» نکردند. استرحام یعنی ترحم طلبیدن، گردن کج کردن، التماس کردن، زاری کردن در برابر مخلوق و ناله زدن پیش خلق، خود را خرد کردن، ضعیف و زبون ساختن و زیر پا گذاشتن شرافت و کرامت ذاتی انسان. اسلام آمده است به انسان عزت بخشد؛ او را از حضیض ذلت به اوج عزت بکشد، و از خاک به افلاک ببرد؛ انسان ملکی را ملکوتی کند، و طیّ این طریق با عزت و عدم استرحام در برابر مخلوق ممکن است. از همین رو می بینیم پیشوایان حق در سخت ترین اوضاع، ضعف نشان ندادند؛ هرگز خود را زبون نساختند و جز در برابر حضرت حق ترحم نطلبیدند و به پیروان خود آموختند که چنین باشند، که عزت مؤمن در بی نیازی او از مردم است؛ چنان که نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «عزّ المؤمن استغناؤه عن النّاس».(31)
این سخن بدان معنا نیست که انسان ها بی نیاز از یکدیگرند و کسی به کسی نیاز ندارد؛ بلکه بدین معناست که در مناسبات اجتماعی و در برخوردها و طلب احتیاجات و رفع نیازها، عزت انسان حفظ شود و تن به استرحام ندهد؛ همان گونه که پیامبر عزت و کرامت فرمود: «خواسته های خود را با حفظ عزت نفس بخواهید».(32)
مؤمن استرحام نمی کند؛ در برابر این و آن گردن کج نمی کند؛ و خود را حقیر نمی سازد. برای هیچ مؤمنی جایز و روا نیست که خود را خوار سازد.(33)
برای هیچ انسانی شایسته نیست که کرامت انسانی خود را فدای خواسته های بی ارزش کند و منت پذیر خوان کسی شود که بهره ای از وجود ندارد و حتی بوی آن را نیز استشمام نکرده است؛ چنان که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در وصیت های خود به علی (علیهم السلام) فرمود: «ای علی! اگر ناچار شوم دست خود را تا آرنج در دهان اژدها فرو برم، این عمل نزد من محبوب تر است از اینکه از کسی که چیزی نبوده و دارا شده است، چیزی را درخواست کنم».(34)
اصل پنجم: عدالت اجتماعی
عدالت اجتماعی در اندیشه ی دینی از جایگاه ویژه ای برخوردار است که هیچ امر دیگری با آن قابل مقایسه نیست. این عدالت، برخاسته از عدلی کلی است که حاکم بر همه چیز است. عدل به معنای قرار دادن هر چیز در جای خود، مبنای همه امور است و خداوند، همه چیز را بر عدل استوار کرده است.(35)
قیام همه ی امور به عدل و استواری همه چیز به آن است. چنان که در حدیث نبوی آمده است: «آسمان ها و زمین به عدل برپاست و در نظام دین، نه تنها همه چیز بر عدل استوار است، بلکه عدل مقیاس همه چیز است».(36)
عدل رکن، هدف، معیار، و مقیاس است و همه چیز با آن سنجیده می شود. عدالت، اصلی اساسی است که ارسال رسل و انزال کتب برای آن است. راز مبارزه ی پیامبران عدالت است و هدف اجتماعی ــ سیاسی پیامبران و مصلحان با آن محقق می شود. جان و حیات همه چیز به عدل است؛ چنان که حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: «عدل، حیات است».(37)
بدون عدل، همه چیز مرده است و دین منهای عدالت، فقط وسیله ای است برای به بند کشیدن انسان ها برای جلوگیری از در رفتن آنها به سوی حق، عدالت، اصلی بنیادین است که ملاک تشخیص حق و باطل، و معیار سنجش همه چیز، از جمله دین است. اصل عدالت از مقیاس های اسلام است که باید دید چه چیز بر او منطبق می شود. عدالت در سلسله ی علل احکم است نه در سلسله ی معلولان؛ نه این است که آنچه دین گفت عدل است، بلکه آنچه عدل است، دین می گوید. این معنای مقیاس بودن عدالت برای دین است؛ و اینکه آیا دین مقیاس عدالت است یا عدالت، مقیاس دین. این مانند آن چیزی است که درباره ی حسن و قبح عقلی میان متکلمان رایج شد و شیعه و معتزله، عدلیه شدند؛ یعنی عدل را مقیاس دین شمردند و دین را مقیاس عدل. به همین دلیل، عقل یکی از ادّله شریعت قرار گرفت. در جاهلیت، دین را مقیاس عدالت و حسن و قبح می دانستند؛ از این رو، در سوره ی اعراف از آنها نقل شده است که هر کار زشتی را به حساب دین می گذاشتند. قرآن می گوید: «بگو خدا امر به فحشا نمی کند».(اعراف: 28)(38)
اصل ششم: شورا
مسئله ی شور، مشورت و مشاوره در اسلام و در منطق عملی پیشوایان حق اهمیت بالایی دارد. در سیره ی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشته اند که آن حضرت با اصحاب خود بسیار مشورت می کرد و برخی از اصحاب، از جمله عایشه، همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است: «هیچ کس را ندیدیم که با اصحاب خود بیشتر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با اصحابش مشورت کند».(39)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با آنکه معصوم بودند، نیازی به مشورت نداشتند و جدا از وحی و مقام خلیفة اللهی، چنان اندیشه ی کامل و نیرومندی داشتند که از مشورت بی نیازشان می کرد؛ ولی با این حال، مشورت می کردند و عمل به شورا از اصول مسلم سیره ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اوصیای آن حضرت است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با مشورت کردن، از یک سو مسلمانان را متوجه اهمیت شورا می کرد و از دیگر سو، به آنان می آموخت که به این سیره عمل کنند و پس از آن حضرت نیز به این سنت نیک تأسی و اقتدا نمایند.(40)
شورا به منزله ی یک اصل اجتماعی، مایه ی الفت و پیوند مردم، ارزش یافتن آنها، و مشخص شدن ارزش و جایگاه افراد در امور اجتماعی است و مشورت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با اصحابش برای مراعات حال آنها و احترام ایشان بود و این حرکت را گامی به سوی رشد اندیشه و تفکر در جامعه ی اسلامی می دانست؛ زیرا دور بودن از جامعه و بی اهمیت بودن به مسائل، باعث مرده بودن فرد و روحیه ی انزوا می شود؛ ولی افرادی که پیوند محکم با اجتماع دارند، دارای روحیه ی مسئولیت پذیری اند و اعتبار و منزلت خواهند یافت. در چنین شرایطی، رابطه ی رهبری و مردم، و کارگزاران و توده ها به صورت یک امر دو سویه در خواهد آمد و همه در سرنوشت خویش شریک خواهند بود.
اصل هفتم : اهتمام برای مستضعفان
از امور مسلم در سیره ی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه ی هدی (علیهم السلام)، اهتمام ایشان برای مستضعفان است؛ یعنی با آنها بودن، ایستادن در جبهه ی ایشان، حفظ کرامت آنها، تلاش برای زدودن محرومیت هایشان و سیر دادن آنها به عزت حقیقی شان؛ اهتمام برای آنان که از حقوق واقعی خود محروم شده اند؛ اهتمام برای آزاد ساختن آنان از اسارت ها و فراهم کردن زمینه ی صعود؛ اهتمام برای آنان که طالب حق اند و محروم از حقوق؛ آنها که بهترین بندگان خدایند؛ آن مستضعفان صالحی که وارث زمین خواهند شد. جهت گیری دین آن است که روزی مستضعفان صالح، وارث زمین شوند و دولتی حق، همه ی محرومیت ها را بزداید. خداوند به آنان عنایت داشته و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اوصیایش به آنها عطوفت فراوان دارند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رحمة للعالمین است؛ رحمت واسعه ای است برای همه و رحمت خاصه ای است برای مستضعفان صالح. پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) خود را از آنان می دانست؛ بلکه همه ی پیامبران الهی از مستضعفان بوده اند. خاستگاه آنان از مستضعفان بوده است. و برای توده کار می کردند. اسلام از طبقه ی بالا، پیدا نشده است. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از همین جمعیت پایین بود از میان همین جمعیت برخاست و قیام کرد. اصحاب او نیز از همین مردم پایین و طبقه ی سوم بودند. آن طبقه ی بالا، مخالفین پیامبر اکرم بودند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از همین توده پیدا شده است و برای همین جمعیت، همین ملت قیام کرده است. به نفع همین ملت، احکام آورده است».(41)
اصل هشتم: مقابله با مستکبران
اصل مقابله با مستکبران به معنای درگیری ذاتی و همیشگی اسلام با هر گونه تکبر و برتری جویی است که در سیره ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه ی هدی (علیه السلام) درخشش خاصی دارد. استکبار چهره های گوناگونی دارد و در هر لباسی که ظهور کند، باید با آن مقابله کرد. این اصل به معنای درگیری پیوسته ی حق و باطل است؛ رویارویی آنانکه ولایت الهی را پذیرفته اند با آنان که تحت ولایت شیطان اند. اگر انسان الهی با چهره های گوناگون استکبار مقابله نکند و تباهگری و ستم پیشگی آنها را دفع ننماید، زمین را تباهی و ستم پرخواهد ساخت. اگر این رویارویی نباشد و از سلطه ی مستکبران جلوگیری نشود و انسان های الهی با آنان مقابله نکنند، آنها همه ی شرافت ها و ارزش ها را دفن کرده، می کوشند که یاد خدا را محو سازند. همیشه گروه های حق طلبی هستند که در برابر گروه ها دیگری که برای استثمار و استعمار و استحمار انسان ها عمل می کنند به پا خیزند و همه ی پیام آوران الهی، رسالت آگاه کردن مردم و خیزش آنها علیه ستم و برپایی عدالت را داشته اند. چنان که خداوند در قرآن می فرماید: «به یقین، پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و همراهشان کتاب و میزان فرو فرستادیم تا آدمیان به داد برخیزند و آهن را فرو فرستادیم که در آن آسیبی سخت و سودها برای آدمیان هست و تا خدا معلوم کند چه کسی خدا و فرستادگان او را ندیده یاری می کنند. آری، خدا خودش هم نیرومند و عزیز است».(حدید: 25)
آهن، فرو فرستاده شده است تا حق طلبان با سلاح های آهنین از عدالت دفاع کنند که در این رویارویی سختی ها و در عین حال، سودهای بسیار است. در این مقابله است که مشخص می شود یاوران خدا و رسولان او چه کسانی اند. چه کسانی از جامعه ی دینی دفاع کرده، کلمه حق را گسترش می دهند و البته خداوند، احتیاجی به یاری یاری کنندگان ندارد؛ زیرا خدا قوی است که به هیچ وجه ضعف در او راه ندارد و عزیزی است که ذلت به سویش راه نمی برد و این آزمایشی است برای جدا شدن صفوف.
اصل نهم: مساوات
مساواتی که اسلام مقرّر داشته و پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را محقق ساخته و به آن جامعه ی عمل پوشانده است، در تاریخ بشر بی نظیر است. در منطق قرآن کریم، انسان ها همه از یک سرچشمه و فرزندان یک پدر و مادرند و فرقی میانشان نیست. این مساوات برخاسته از منطق قرآن را به تمام معنا در زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، در برخوردها و در حکومت مدینه می بینیم و در امتداد حرکت آن حضرت، در زندگی پیشوایان معصوم (علیهم السلام) قابل مشاهده است. در منطق قرآن کریم، نه سفید را بر سیاه مزیّتی است و نه عرب را بر عجم، نه والی بر رعیت برتری دارد و نه حاکم بر مردم. همه ی افراد به تعبیر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مانند دندانه های یک شانه مساوی اند و هیچ مزیّتی بر یکدیگر جز تقوا ندارند.(42)
این نگرش اسلام به انسان ها و رفتار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنان بر آن اساس، از مهم ترین عوامل جذب دل ها به اسلام بود. چنان که در حدیث علوی آمده است: «خیر مردم در تفاوت آنهاست و اگر همه مساوی باشند، هلاک شوند».(43)
اسلام همه ی تفاخرها و امتیازات نژادی و اختلاف های طبقاتی و برتری جویی های اجتماعی را نفی و به صراحت اعلام کرده است: «یا أیُّهَا النَّاسُ إنَّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ و أنثی وَ جَعَلناکُم شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعارَفُوا إنَّ أکرمَکُم عِندَ اللهِ أتقاکُم».(حجرات: 13)
اصل دهم: اخوّت
از زیباترین جلوه های عملی ایمان، پیوند روح ها و اتصال جان هاست. قرآن کریم برادری ایمانی را سرفصل و بابی شگفت و کارساز در روابط اجتماعی قرار داده است: «همانا مؤمنان برادر یکدیگرند. پس میان برادرانتان را اصلاح کنید و از خدا پروا گیرید که بر شما رحمت آید».(حجرات: 10) در واقع خداوند با این آیه، مؤمنان را به یکدیگر پیوند داده و این پیوند معنوی و روحی را چنان محکم کرده است که زمینه ساز پیکری واحد شده اند. چنان که امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
مؤمن برادر مؤمن است؛ مانند پیکری که هر گاه عضوی از آن دردمند شود، اعضای دیگر هم احساس درد کند و روح های آن نیز از یک روح است و بی گمان پیوستگی روح مؤمن به خدا، از پیوستگی پرتو خورشید به خورشید بیشتر است.(44)
این سخن ایمانی، بستر حرکت صحیح اجتماعی است؛ زیرا انسان، نیازمند امنیت اجتماعی است و مهم ترین عامل تحقق صحیح آن پیوند، انسان هایی است که با جان و دل به یکدیگر محبت ورزیده، در راه امنیت و آسایش یکدیگر گام برمی دارند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای تحقق عینی اصل اخوت، دوباره میان مسلمانان پیمان برادری بست و این جلوه ی زیبای ایمانی را جلوه ی اجتماعی بخشید. بار نخست، پیش از هجرت میان مهاجران پیمان برادری بست تا آنان را برای حرکتی بزرگ و سرنوشت ساز و سرفصلی جدید در تاریخ بشر آماده سازد و آنان در محیطی جدید، جامعه ای نوبنیاد گذارند برای این کار ابتدا خود باید به درستی پیوند می خوردند و برحق همدیگر و مواسات با یکدیگر متعهد می شدند. فداکاری و ایثار مهاجران، زمینه ساز اقدامات بزرگی شد و این پیمان دو به دو میان مهاجران برقرار شد: ابوبکر و عمر، حمزه و زید بن حارثه، عثمان و عبدالرحمن عوف، زبیر و ابن مسعود، عبادة بن حارثه و بلال، مصعب بن عمیر و سعد بن ابی وقاص، ابو عبیده جراح و سالم موسی أبی خدیفه، سعید بن زید و طلحة بن عبیدالله، و بین حضرت علی (علیه السلام) و خودش. به حضرت علی (علیه السلام) فرمود: «آیا راضی نیستی که من برادر تو باشم؟» گفت: «آری، راضی هستم». فرمود: «تو برادر من در دنیا و آخرت هستی».(45)
اصل یازدهم: تعاون، تکافل و مواسات
تعاون تعاون به معنا یاری و پشتیبانی یکدیگر و همراهی، مشارکت و همکاری در هر کاری است و در منطق نبوی به معنای مشارکت و همکاری همگانی در تحقق نیکی ها و ایجاد و نگهداری جامعه ی ایمانی است. حیات جامعه ی انسانی به هم بستگی، تعاون و تکافل آن است».(46)
تکافل به معنای برعهده داشتن امور یکدیگر و مسئولیت مشترک در امر اداره ی امور و تضامن است؛ یعنی هر عضو جامعه خود را کفیل سایر اعضاء بداند و هر کس در جهت تأمین و برآورده کردن نیازهای دیگران و حفظ سلامت و مصالح جامعه بکوشد.(47)
کفالت، در اصل به معنای ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر است و از همین رو، به افرادی که سرپرستی کودکی را برعهده می گیرند، کافل یا کفیل گفته شده است؛ زیرا در حقیقت او را به خود منضم می کند. این واژه در قرآن، هم به صورت ثلاثی مجرد(کفل) به معنای سرپرستی و بر عهده گرفتن کفالت و هم به صورت ثلاثی مزید(کفّل) به معنای انتخاب کفیل برای کسی به کار رفته است. نشانه ی جامعه ی ایمانی، تکافل اجتماعی و مواسات اهل ایمان با یکدیگر است. مواسات در لغت به معنای مساعدت و دستگیری، همیاری و تعاون، برابر داشتن و غم خواری، و یاریگری و مددکاری به مال است. مواسات، معاونت یاران، دوستان، مستضعفان و مستحقان برای معیشت، و تشریک ایشان در قوت و مال است؛ یعنی کسی را به مال خود برابر گردانیدن. مواسات کردن یعنی دیگری را در تن و مال چون خود شمردن، یاری و غم خواری کردن با کسی در مال و جان و کسی را در چیزی همچون خویشتن داشتن(لغت نامه ی دهخدا). مواسات از مهم ترین وظایف مؤمنان در قبال یکدیگر خوانده شده است. چنان که خداوند در قرآن انسان را حقیقتی ملکوتی معرفی می کند که احسن تقویم است و باید به سوی حقیقت خود بازگردد و در زندگی با تلاش و مبارزه در سیر به سوی مقصد حقیقی گام بردارد: «به یقین که انسان را در بهترین هیئت آفریدیم؛ آن گاه او را به پایین ترین پایین ها فرود آوردیم»؛ (تین:4ــ 5).
چنان که انسان در این مرتبه ی نازل بماند، جز خسران بهره ای ندارد: «سوگند به زمان که انسان در خسران است»(عصر: 1ــ2).
نتیجه گیری
در زمینه ی تربیت اخلاقی برای تحقق وظایف فردی در جامعه، توجه به اصولی که از آنها یاد شده است، لازم و ضروری است. تربیت اخلاقی و ارتباط آن با این اصول، ارتباطی دوسویه است؛ زیرا اگر فردی طبق این اصول تربیت شود، در زمینه ی تربیتی و اخلاقی ساخته شده و آمادگی پذیرش و تحمل هر گونه مشکلی را خواهد داشت. بر این اساس، اصل اول افراد را به سوی یگانگی خدا دعوت می کند و اینکه حدود الهی برای همگان باید یک سان رعایت شود و برتری برای دیگران و یا تساهل و تسامحی وجود ندارد. زندگی باید تعادل خود را حفظ کند. چنانچه از اصل تعادل در زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برمی آید، آن حضرت در هیچ زمینه ای از حد اعتدال بیرون نبوده است. اصل زهد، نشانگر آن است که از دنیا به اندازه ی نیاز استفاده شود تا تعادل زندگی همیشه برقرار باشد و این نشانه ی پیوستگی اصول به یکدیگر است.
تربیت اخلاقی در زمینه ی وظایف اجتماعی نیز اصول یازده گانه ای را در بر می گیرد که این اصول با تربیت اخلاقی ارتباطی دو سویه داشته و همچنین با اصول تربیت فردی، رابطه ی دوجانبه ای دارد؛ بدین گونه که رعایت هر کدام از اصول فردی و اجتماعی، انسان را به رعایت سایر اصول نیز ملزم می دارد. بر این اساس، در سیره ی اجتماعی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، اصل رفق و مدارا و نرم خویی با مردم و دوری از هر گونه درشت خویی و خشونت، سازنده ترین عنصر در اصطلاح جامعه و مناسبات اجتماعی بوده است، این اصل با اصل حریت که در اصول فردی مطرح گردید، رابطه ی تنگاتنگی دارد.
پینوشتها:
1.محمد داودی، سیره تربیتی پیامبر (ص) و اهل بیت(ع): تربیت دینی، ص32.
2.نهج البلاغه،خطبه 94.
3.همان، حکمت 70.
4.همان خطبه 160.
5.عبدالوحد بن محمد تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم،ج1،ص 29.
6.همان، ج1، ص30.
7.ابن شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص282.
8.مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ص ص 55 ــ 56.
9.ابومحمد الحسن بن محمد دیلمی، ارشاد القلوب، ص 115.
10.محسن فیض کاشانی، المحجة البیضاء، تصحیح علی اکبر غفاری؛ ج 8، ص193.
11.محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج1، ص 28.
12.حکیمی، محمدرضا، و دیگران، الحیاة ترجمه احمد آرام، ج1، ص184ــ 185.
13.محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج6،ص 438.
14.دیوان حافظ شیرازی، ص 19.
15.حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات، ص332ــ333.
16.ابن منظور، لسان العرب، ج12، ص141.
17.محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج73، ص394.
18.محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج6، ص276.
19.عبدالوحد بن محمد تمیمی آمدی، غررالحکم و درالکلم، ج1، ص57.
20.حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص13.
21.محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج16، ص150.
22.امام خمینی، چهل حدیث، ص221.
23.محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج2، ص 89.
24.همان، ج2، ص117.
25.حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص14.
26.سید عبدالله شبر، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص142.
27.ابن منظور، لسان العرب، ج10، ص262ــ263.
28.مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ص91.
29.ابن منظور، لسان العرب، ج4، ص434.
30.سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج19، ص371.
31.حسین نوری، مستدرک الوسایل، ج7، ص230.
32.عبدالرحمن سید جلال الدین سیوطی، الجامع الصغیر، ج1، ص 168.
33.احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 67.
34.ابن سینا، رسائل حکمیه، ص37 و 105.
35.نهج البلاغه، حکمت 437.
36.ملامحسن فیض کاشانی، تفسیرالصافی، ج2، ص 638.
37.عبدالوحد بن محمد تمیمی آمدی، غررالحکم و درالکلم، ج1، ص 20.
38.مرتضی مطهری، سیری در سیره نبوی، ص14ــ 15.
39.مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج2، ص230.
40.شیخ عباس قمی، سفینه البحار، ج1، ص 718.
41.امام خمینی، چهل حدیث، ص14.
42.ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص274.
43.محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج17، ص101.
44.محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج2، ص166.
45.حاکم نیشابوری، مستدرک، ج3، ص 14.
46.حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات، ص 354.
47.ابن منظور، لسان العرب، ج12، ص 119.
منابع
نهج البلاغه، ترجمه و شرح، علی تقی اصفهانی،(فیض الاسلام)، تهران، سرای الید،1351.
آذربایجانی، مسعود و دیلمی، احمد، اخلاق اسلامی، قم، معارف، قم، چ شانزدهم،1382.
آل اسحاق خویینی، علی، اسلام از دیدگاه دانشمندان جهان، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1370.
آمدی تمیمی، عبدالوحد، غررالحکم و درالکلم، بیروت، مؤسسه ی الاعلمی للمطبوعات، 1407ق.
آموزگار، محمد حسن، تربیت از دیدگاه اسلام، تهران، بنیاد تعلیم و تربیت،1361.
آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، تهران، دانشگاه تهران، 1369.
آیینه وند، صادق، تاریخ اسلام، تهران، معارف،1382.
ابراهیمیان، حسین، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه تربیت مدرس، تهران، 1385.
ابطحی، سید مصطفی، روش های نیکو در معاشرت، قم، راسخون، 179.
ابن سینا، رسائل حکمیه، قم، بیدار، 1365.
حرانی، ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، ترجمه ی، احمد جنتی عطایی، قم، علمیه اسلامیه،1296ق.
ابن منظور، جمال الدین محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دارالحیاء التراث العربی، 1408ق.
احمدی، احمد، اصول و روش های تربیت در اسلام، تهران، نشر جهاد دانشگاهی، 1368.
احمدی، عمار، پایان نامه کارشناسی ارشد، تهران، دانشگاه تهران، 1385.
ارفع، سید کاظم، سیره عملی اهل بیت (علیه السلام) و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، تهران، موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی فیض کاشانی، چ چهارم،1371.
اصفهانی، علی نقی،(فیض الاسلام)، بنا درالحار؛ خلاصه بیست و پنج جلد کتاب بحارالانوار، قم، فقیه،1353.
اقبال لاهوری، محمد، کلیات اشعار، با مقدمه احمد سروش، تهران، کتابخانه سنایی،1343.
امام خمینی، چهل حدیث، تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1376.
امینیان، مختار، مبانی اخلاق اسلامی، قم، بوستان کتاب، 1375.
انصاریان، حسین، نظام تربیت در اسلام، قم، ام ابیها(علیهما السلام)، 1376.
اوسطی، حسین، «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم)، خلق عظیم، میقات، ش 56 ،1385.
جمعی از محققان، رسایل اخوان الصفا و خلان الوفاء، قم، المکتب الاعلام الاسلامیه، 1405ق.
حافظ، دیوان اشعار، تهران، جاویدان به اهتمام ابوالقاسم انجمی شیرازی، 1358.
حاکم نیشابوری، مستدرک، بیروت، دار المعرفة، 1406ق.
حکیمی، محمدرضا، محمد و علی، الحیاة، ترجمه احمد آرام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی،1371ــ 1377ش.
داودی، محمد، سیره تربیتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت: تربیت دینی، قم، مؤسسه پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1382.
دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، وزارت تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، دفتر اول و دفتر دوم.
دیلمی، ابومحمد الحسن بن محمد، ارشاد القلوب، بیروت، مؤسسه الاعلمی المطبوعات، 1398ق.
راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تهران، المکتبه المرتضویه،1373ق.
سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، جامع صغیر فی احدیث البشر النذیر، بیروت، دارالفکر،1401ق.
شبر، سید عبدالله، تفسیرقرآن العظیم، بیروت، بی نا،1403ق.
طباطبائی، سیدمحمدحسین، سنن النبی(راه و رسم زندگی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)، ترجمه ی محمد هادی فقهی، قم، اندیشه هادی، 1385.
طبرسی، حسن بن فضل، قم، مکارم الاخلاق، مؤسسه النشر الاسلامیه ،1414ق.
طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیرالقرآن، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، 1409.
فیض کاشانی، محسن، المهجة البیضاء، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، قم، دفتر انتشارات اسلامی،1403ق.
فیض کاشانی، ملامحسن، تفسیر صافی، تصحیح حسین اعلمی، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات،1402.
قمی، عباس، سفینة البحار، قم، انتشارات و چاپ نجف، 1355ش.
کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، بیروت، دارالاضواء، 1405ق.
مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1372ش.
مطهری، مرتضی، تعلیم و تربیت در اسلام، تهران، صدرا، 1362.
مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، تهران، صدرا، 1377.
نوری، حسین، مستدرک الوسایل، قم، تحقیق و چاپ مؤسسه آل البیت(ع)، 1408.
یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، تحقیق مهنّا، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات،1413ق.
معرفت اخلاقی(2)