مقدمه
در بحث از آموزش و تربیت، یکی از مسائل بنیادین که باید مورد توجه قرار گیرد، اصول آموزشی است. به جهت اهمیتی که اصول دارند، در این مبحث به بررسی اصول آموزشی براساس سیره تربیتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیهم السلام) پرداخته خواهد شد. پیش از ورود به بحث یادآوری این نکته لازم است که اصول آموزشی در برابر اصول تربیتی قرار ندارد، بلکه بخشی از اصول تربیتی محسوب می شود. اصول را می توان به سه دسته تقسیم کرد: اصول آموزشی صِرف، اصول تربیتی صِرف و اصول آموزشی و تربیتی. ما در این کتاب تنها به اصول تربیتی صِرف نمی پردازیم؛ زیرا بحث آموزش یا تربیت علمی است. البته چون آموزش مقدمه ای برای تربیت است، می توان گفت: همه اصول تربیتی هستند، ولی این تربیتِ به معنای عام است و چون در تفکیک، مطالب به صورت جزئی تر و دقیق تر بررسی می شود، اصول آموزشی را از اصول تربیتی جدا در نظر گرفته و تنها اصول آموزشی را - بدون در نظر گرفتن اینکه آیا جنبه تربیتی نیز دارد یا نه؟ - بررسی می کنیم.
مفهوم اصل
اصل، معادل کلمه انگلیسی principle، در لغت به معنی ریشه، اساس، و مبدأ است و در اصطلاح، در علوم مختلف به معانی گوناگونی به کار رفته است. در این مبحث مراد از اصول آموزشی چنین است:
«مجموعه قواعد کلی آموزشی که براساس مبانی و اهداف آموزشی، انشا می شود و راهنمای عمل آموزگار قرار گرفته و رفتار آموزشی او را شکل می دهد و او را در رسیدن به هدف، یاری می رساند» (حسینی زاده، 1382، فصل اول).
اینک به بحث و بررسی در زمینه اصول آموزشی مبتنی بر سیره تربیتی معصومان (علیهم السلام) می پردازیم؛ این اصول عبارت اند از:
1. اصل ارتباط و جلب توجه مخاطب
اولین اصل از اصولی که معلم باید در تدریس رعایت کند، این است که باید پیش از هر چیز، با شاگردان ارتباط برقرار کرده، و توجه آنها را به خود جلب کند. آموزش و تدریس همواره باید بین دو نفر یا بیشتر باشد و تحقق آن بدون وجود طرف دوم و برقراری رابطه بین آن دو، امری ناممکن است. دانشجویانی که در کلاس درس حاضر می شوند، هر یک ممکن است با مسائل و مشکلات فراوانی درگیر باشند. دست کم، ممکن است در راه مدرسه و یا حتی در داخل کلاس، مسائلی ذهن کنجکاو آنان را به خود مشغول سازد؛ بنابراین، معلم باید در آغاز درس با شیوه هایی خاص، به ویژه به صورت غیر مستقیم، بین خود و آنان رابطه برقرار کرده، توجه آنان را به خود و در واقع به آنچه می گوید، جلب کند. معصومان (علیهم السلام) به این امر توجه کامل داشته، با شیوه های گوناگون، ابتدا توجه مخاطبان را به خود جلب کرده و سپس به بیان محتوای آموزشی می پرداختند. در اینجا برخی از آن شیوه ها را بیان می کنیم:
- طرح سؤال: طرح کردن سؤال، دست کم در این حد که از مخاطب پرسیده شود که آیا مایل است فلان مطلب برایش بیان شود، می تواند توجه مخاطب را به معلم جلب کند. از این شیوه در سیره معصومان (علیهم السلام) فراوان استفاده شده است. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) خطاب به عده ای فرمود:
آیا فقیه حقیقی را برای شما معرفی نکنم؟ سپس فرمود: فقیه حقیقی کسی است که به مردم آزادی در گناه ندهد، آنان را از رحمت خدا نومید نسازد و از مکر خدا (عواقب معصیت) ایمن نکند، و با بی رغبتی به قرآن، چیز دیگری به جای آن نگزیند (حرانی، 1369، ص 201).
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز فرمود:
ألا أدلکم علی سلاح ینجیکم من أعدائکم و یدر أرزاقکم؟ قالوا: بلی؛ قال: تدعون ربکم باللیل و النهار فان سلاح المؤمن الدعاء (حر عاملی، 1367، ج 4، ص 1059)؛ آیا شما را با سلاحی که از دشمن نجاتتان می دهد و روزی را بر شما سرازیر می سازد، آشنا نسازم؟ گفتند: چرا، فرمود: شبانه روز پروردگار خود را بخوانید (و دعا کنید)؛ زیرا سلاح مؤمن دعاست.
- برانگیختن سؤال در ذهن مخاطب: از دیگر روش های جلب توجه مخاطب، این است که در ابتدای سخن، مطلب را به گونه ای بیان کنیم که در ذهن او سؤال طرح شود. در این صورت، مخاطب با طرح سؤال در بحث شرکت می کند و با توجه کامل، به سخن معلم گوش می سپرد. این شیوه نیز از شیوه هایی است که معصومان (علیهم السلام) در آموزش های خود از آن بهره می گرفتند و با بیان مطلبی مبهم، مشکل و یا نامفهوم، در ذهن مخاطبان سؤال ایجاد می کردند.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
اکثروا من ذکر هادم اللذات! فقیل: یا رسول الله، و ما هادمُ اللذات؟ قال: الموت؛ فان اکیس المؤمنین اکثرهم ذکر الموت و اَحسنهم للموت استعداداً (نوری، 1408، ج 2، ص 100)؛ نابود کننده لذت ها را بسیار یاد کنید! گفتند: ای رسول خدا، نابود کننده لذت ها چیست؟ فرمود: مرگ؛ همانا زیرک ترین مؤمنان کسی است که بیش از همه به یاد مرگ و بهتر از هم، آماده مرگ باشد.
امام صادق (علیه السلام) نیز از پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل فرمود که:
بهترین شما همان صاحبان عقل هستند. گفته شد: صاحبان عقل چه کسانی اند؟ فرمود: آنان کسانی اند که اخلاق نیکو و حلم همراه با وقار دارند، صله ارحام می کنند و با مادران و پدران خود نیکو رفتارند و با فقرا و همسایگان و یتیمان، هم پیمانند و... (کلینی، 1365، ج 2، ص 240).
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در روایتی دیگر فرمود:
علیکم بسلاح الانبیاء، فقیل و ما سلاح الانبیاء؟ قال: الدعاء (طباطبایی، 1375، ص 356)؛ به سلاح پیامبران روی آورید. گفته شد: سلاح پیامبران چیست؟ فرمود: دعا.
- تأکید بر اهمیت مطلب: تأکید بر اهمیت محتوای آموزشی و نقش آن برای مثال در سرنوشت انسان، امتحان و یا هدفی که فراگیران دنبال می کنند پیش از شروع هر درس، می تواند عامل مؤثری در جلب توجه دانش آموزان به معلم و محتوای آموزشی و در نتیجه یادگیری بیشتر آنان باشد. از این رو معصومان (علیهم السلام) در سیره آموزشی خود گاه می کوشیدند تا از این راه توجه مخاطبان را به خود جلب کنند.
اصبغ بن نباته می گوید: از امیرمؤمنان علی (علیه السلام) شنیدم که می فرمود:
حدیثی را برای شما می گویم که سزاوار است هر مسلمانی آن را حفظ کند؛ سپس به ما رو کرد و فرمود: خداوند بنده مؤمنی را در این دنیا عذاب نمی کند، مگر اینکه برای او بهتر است تا اینکه او را در قیامت کیفر دهد، و گناه بنده ای را در این دنیا نمی پوشاند و او را عفو نمی کند، مگر اینکه برای او بهتر است تا اینکه او را در قیامت عفو کند (حرانی، 1369، ص 213).
- استفاده از کلمات یا عبارات خطابی در ضمن سخن: استفاده از کلمات خطابی یا تکیه کلام در قسمت های مختلف سخن می تواند، مانند چاله ای که راننده را از خواب آلودگی و چرت زدن نجات می دهد، توجه مخاطب را برانگیزد؛ زیرا این گونه کلمات در حکم ندایی است که متوجه تک تک افراد شده، آنها را فرا می خواند. این شیوه نیز از شیوه هایی است که معصومان (علیهم السلام) از آن برای جلب توجه مخاطبان خود بهره می بردند. عبارت های خطابی یا تکیه کلام هایی چون: «ایهاالناس»، «عبادالله» و یا «بنی» و مانند آنها، در کلام آن بزرگواران فراوان به کار رفته است.
در خطبه پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در حجه الوداع، هفت بار از عبارت «ایها الناس» استفاده شده است (همان، ص 30). امیرمؤمنان علی (علیه السلام) نیز در خطبه معروف به دیباج، یازده بار از عبارت «عبادالله» استفاده کرده است (همان، ص 144).
البته این کلمات، با توجه به ویژگی شاگردان، می تواند متغیر باشد؛ در خطاب های فردی می توان از نام یا عنوان مخاطب استفاده کرد؛ برای مثال امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در وصیت و سفارش به کمیل، 46 بار عبارت «یا کمیل» به کار برده است؛ از جمله:
یا کمیل! لا تأخذ إلا عنا تکن منا. ما مِن حرکه الا و انت محتاج فیها الی معرفه. یا کمیل! اذا اَکلت الطعام فسم باسم الذی لا یضر مع اسمه داء... (همان، ص 165)؛ ای کمیل! [سخن را] جز از ما مگیر تا از ما باشی. ای کمیل! هیچ کاری نیست، مگر اینکه در آن به شناخت نیاز داری. ای کمیل! هرگاه غذا می خوری با نام کسی شروع کن که با نام او هیچ مرضی به تو زیان نرساند....
در قرآن کریم نیز خطاب هایی از قول لقمان حکیم، برای سفارش به فرزندش نقل شده که از عبارت «یا بنی» استفاده کرده است:
و إذ قال لقمان لابنه و هو یعظه یابنی لا تشرک بالله إن الشرک لظلم عظیم (لقمان، 13)؛ و هنگامی که لقمان به فرزندش، در حالی که او را نصیحت می کرد، گفت: فرزندم! برای خدا شریک قائل مشو که شرک به خدا ظلم بزرگی است.
استفاده از این گونه عبارت های خطاب، به سخنرانی محدود نمی شود، گرچه در سخنرانی رایج تر است و بیشتر به کار می رود؛ همچنین، کلمه هایی که در این راستا می توان از آنها بهره گرفت، در کلمات یاد شده خلاصه نمی شود، بلکه متناسب با مخاطب و زبان و اصطلاح های رایج زمان، می توان از کلمات و اصطلاح های مناسب استفاده کرد؛ از جمله در زبان فارسی و برای دانش آموزان، می توان از کلماتی چون: برادران، دانش آموزان، عزیزان، فرزندان من، و... استفاده کرد و از این راه توجه آنان را به خود جلب نمود.
در مجموع می توان گفت که معصومان (علیهم السلام) با استفاده از روش هایی چون، طرح سؤال، برانگیختن سؤال در ذهن مخاطب، تأکید بر اهمیت مطلب و استفاده از کلمات خطابی، توجه مخاطب را جلب می کردند.
2. اصل انگیزش
از دیگر اصول آموزشی در سیره معصومان (علیهم السلام)، ایجاد و افزایش انگیزه و رغبت به یادگیری به عنوان یکی از مهم ترین عوامل مؤثر در فراگیران است. انگیزه دو گونه است: درونی و بیرونی. انگیزه درونی می تواند تأثیرات بیشتر و عمیق تری در یادگیری داشته باشد. مراد از انگیزه درونی، انگیزه ای است که عامل برانگیزنده آن درون خود فرد باشد، به گونه ای که فرد از درون، نسبت به یادگیری اشتیاق پیدا کند و دیگر نیازی به تشویق های بیرونی نباشد. این نوع انگیزه، در هر کس که باشد، معمولاً در پیشرفت و ادامه کار به آسانی متوقف نمی شود، برخلاف انگیزه بیرونی که به تشویق کننده های بیرونی نیاز دارد و با به دست آوردن آن مشوق، انگیزه کاهش می یابد و نیازی به تشویق و تحریک کننده جدید، پیدا می شود؛ برای مثال، وجود حس کنجکاوی در انسان، یک انگیزه درونی برای یادگیری و وعده پاداش، یک انگیزه بیرونی است؛ همچنین ایجاد یک نیاز در انسان، یک انگیز درونی برای رفع آن نیاز است، از این رو یکی از راه های ایجاد انگیزه درونی این است که نیاز به علم و یادگیری را در دانش آموز برانگیزیم؛ به عبارت دقیق تر، باید عوامل درونی ایجاد انگیزه را فعال سازیم؛ زیرا انگیزه در هر صورت، درونی است، آنچه گاهی درونی است و گاهی بیرونی، عوامل انگیزه است و نه خود انگیزه.
برای این کار، معصومان (علیهم السلام) گاه ابتدا فردی را به جهلش آگاه می ساختند؛ پس از اینکه فرد از درون به علم و آگاهی احساس نیاز می کرد و از امام آموزش می خواست، امام به آموزش او می پرداخت. این کار از روی بخل علمی نبود، که این از ساحت آن بزرگان به دور است، بلکه به دلیل همین نکته آموزشی، یعنی ایجاد انگیزه بود. سیره ای که اکنون بیان خواهیم کرد، نمونه ای از همین شیوه است:
روزی پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به مسجد آمد، مردی نیز وارد مسجد شد و نماز گزارد؛ سپس نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و سلام کرد. حضرت پاسخ سلام او را داد و فرمود: برگرد و نمازت را بخوان که نماز نخوانده ای! آن مرد نمازش را دوباره خواند و نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و سلام کرد. حضرت باز فرمود: برگرد و نماز بخوان که نماز نخوانده ای! تا سه بار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین کرد. آن مرد پس از بار سوم که درمانده شده بود و نمی دانست عیب نمازش کجاست، گفت: به آن خدایی که تو را به حق برانگیخت، من بهتر از این نمی توانم نماز بخوانم، تو آن را به من بیاموز... (بخاری، 1401، ج 1، ص 192).
پس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کیفیت نماز صحیح را به او آموخت.
در این سیره، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از همان ابتدا می توانست نماز صحیح را به او بیاموزد، ولی چنین نکرد؛ زیرا آن مرد فکر می کرد نماز صحیح را می داند و نیاز به یادگیری را در خود احساس نمی کرد. از این رو پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ابتدا با این شیوه ندانستن و جهل آن فرد را بر او روشن ساخت و به او فهماند که کیفیت نماز صحیح را نمی داند و در جهل مرکب گرفتار است؛ یعنی ابتدا احساس نیاز را در او برانگیخت و سپس با درخواست او، نماز صحیح را به وی آموخت.
راه دیگر برای ایجاد انگیزه درونی، که در آیات و روایات و سیره عملی معصومان (علیهم السلام) دیده می شود، تشویق به علم آموزی و یادگیری است. در این زمینه سفارش های فراوانی، به ویژه در آموختن علم دین، وارد شده است که در اینجا تنها به بیان چند نمونه اکتفا می کنیم:
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) می فرماید:
ایها الناس اِعملوا اَنّ کمال الدین طلب العلم و العمل به و ان طلب العلم اَوجب علیکم من طلب المال، ان المال مقسوم بینکم، مضمون لکم، قد قسمه عادل بینکم، و ضمنه سیفی لکم به و العلم مخزون علیکم عند اهله، قد امرتم بطلبه فاطلبوه... (حرانی، 1369، ص 196)؛ ای مردم! بدانید که کمال دین در طلب علم و عمل به آن است و طلب علم بر شما واجب تر از طلب مال است؛ زیرا مال بین شما تقسیم و برای شما تضمین شده است. عادلی آن را بین شما قسمت و ضمانت کرده و به زودی به عهد خود وفا خواهد کرد، ولی علم را از شما پوشیده شده و نزد اهلش اندوخته است و شما دستور دارید که به دنبالش بروید، و آن را بجویید... .
در روایتی دیگر، امام صادق (علیه السلام) خطاب به اصحاب خود می فرماید:
من حفظ من شیعتنا اربعین حدیثاً بعثه الله عزوجل یوم القیامه عالماً فقیها و لم یعذبه (مجلسی، 1403، ج 2، ص 153). هر کس از شیعیان ما چهل حدیث حفظ کند، خدای عزوجل، در قیامت او را عالمی فقیه محشور گرداند و عذابش نکند.
آیات و روایاتی که سبب تشویق مسلمانان به تحصیل علم می شود و انگیزه درونی آنان را افزایش می دهد بسیار است. معصومان (علیهم السلام) در این سیره ها می کوشند تا انگیزه درونی افراد را به یادگیری و علم آموزی افزایش دهند، به گونه ای که خود مشتاقانه به تحصیل علم بپردازند.
از سوی دیگر، تشویق ها و تکریم های معصومان (علیهم السلام) برای اهل علم و دانش پژوهان، عامل دیگری در ایجاد انگیزه بیرونی در آنها بوده است. در این مورد نیز به ذکر چند نمونه بسنده می کنیم:
راوی می گوید:
به امام هادی (علیه السلام) خبر رسید که یک فقیهی شیعی با یکی از ناصبیان بحث کرده و با دلیل او را محکوم و رسوا ساخته است. این مرد در حالی به مجلس امام وارد شد که تختی بزرگ برای بزرگان گذاشته بودند و امام در کنار آن تخت نشسته بود و در مقابل او نیز شمار بسیاری از علویان و بنی هاشم نشسته بودند. امام به استقبال این فقیه آمد و او را بر آن تخت نشاند. این امر بر بزرگان علوی و بنی هاشم گران آمد. علویان امام را بالاتر از آن می دانستند که از او گلایه کنند؛ اما بزرگ بنی هاشم عرض کرد: ای زاده رسول الله! چرا این اندازه فردی عامی را بر بنی هاشم، از طالبی و عباسی، مقدم می داری؟ امام فرمود: از این بپرهیزید که از کسانی باشید که خداوند درباره آنان فرموده است؟ «آیا ندیدی کسانی را که بهره ای از کتاب [آسمانی] داشتند به سوی کتاب الهی دعوت شدند، تا در میان آنان داوری کند؛ سپس گروهی از آنان روی می گردانند، در حالی که [از قبول حق] اعراض دارند؟» (آل عمران، 23) آیا به داوری کتاب خدا راضی نیستند؟ گفتند: چرا، راضی هستیم! امام فرمود: آیا خداوند نمی فرماید: «کسانی را که به آنها علم داده شده است، درجات عظیمی می بخشد» (مجادله، 11)، پس خدا راضی نیست، مگر اینکه مؤمن عالم بر مؤمن غیر عالم برتری داده شود؛ چنان که راضی نیست مؤمن بر غیر مؤمن برتری داده شود (نوری، 1408، ج 9، ص 52).
در روایت دیگری چنین می خوانیم:
عربی بادیه نشین نزد امام حسین (علیه السلام) آمد و گفت: ای پسر رسول خدا! دیه کاملی بر عهده من است و از پرداخت آن عاجزم. به خود گفت از کریم ترین افراد درخواست کمک کنم، و کریم تر از اهل بیت رسول خدا نیافتم.
امام (علیه السلام) فرمود: ای برادر عرب، سه سؤال از تو می پرسم، اگر یکی را پاسخ گفتی، ثلث دیه را به تو می دهم، اگر دو تا را پاسخ گفتی، دو ثلث دیه را و اگر همه را پاسخ گفتی، همه دیه را به تو می دهم. بادیه نشین گفت: از زاده رسول الله! آیا کسی چون تو که از اهل علم و شرفی، از کسی مثل من سؤال می کند؟! امام فرمود: آری؛ از جدم شنیدم که فرمود: نیکی به افراد باید به اندازه معرفتشان باشد. اعرابی عرض کرد: آنچه می خواهی بپرس، اگر پاسخ دادم که دادم و گرنه، از شما می آموزم و قدرتی نیست مگر از خدا» (مجلسی، 1403، ج 44، ص 196).
امام حسین (علیه السلام) پرسش ها را مطرح کرد و اعرابی به همه آنها پاسخ گفت: در نتیجه امام (علیه السلام) انگشتر خود را با هزار دینار به او داد و فرمود: دینارها را به طلب کاران بده و انگشتر را نیز در مخارج زندگی صرف کن.
این گونه برخوردهای معصومان (علیهم السلام) باعث تشویق اصحاب به فراگیری علم، و تقویت انگیزه آنان می شد.
3. اصل کوشش
از دیگر اصول آموزشی در سیره معصومان (علیهم السلام)، کوشش و فعالیت یادگیرنده است؛ یعنی کسی که می خواهد در مسائل علمی و دینی، عالم و دانشمند شود، باید خود در این زمینه فعال باشد، نه اینکه تنها منفعل و گیرنده باشد و منتظر بماند که معلم و استاد مطالب خود را بیان کند و او تنها گوشی باشد برای شنیدن و ضبط مطالب آنها. طالب علم باید با انگیزه و فعال، در پی آموختن علم باشد و در مسائل علمی و دینی کند و کاو کند، تا دست کم پرسش های لازم را فراهم آورد و از معلم و استاد، در پاسخ به پرسش های خویش کمک بگیرد.
این ویژگی در سیره معصومان (علیهم السلام)، بیشتر در مورد کسانی است که قصد دارند عالم و دانشمند شوند، نه عموم مردم. درباره عموم مردم، کوشش معصومان (علیهم السلام) بر این بوده که مطالب دینی لازم را، در هر فرصتی، به آنان بیاموزند، اگرچه آنان خود کوششی در این زمینه نداشته باشند؛ زیرا آموزش مسائل دینی به مسلمانان، وظیفه عالمان دین، به ویژه معصومان (علیهم السلام) است؛ البته معصومان (علیهم السلام)، اغلب در مورد عموم مردم نیز می کوشیدند تا به شیوه های گوناگونی توجه و انگیزه آنان را برانگیزانند. راز این مطلب در این نهفته که عالم و دانشمند کسی است که علم را به فهم، عقل و قلب و با تمام وجود خود درک کند، نه اینکه تنها مطالبی را در ذهن و حافظه خود نگهداری کند. در این باره در اصل پنجم بحث خواهیم کرد.
معصومان (علیهم السلام) همواره می کوشیدند تا شاگردان خود را به کند و کاو در مسائل علمی وا دارند، به گونه ای که دست کم پرسش را خود بیابند و پاسخ را از امام بشنوند؛ در این صورت پاسخ در برابر یک نیاز درونی است و فراگیر آن را به خوبی درک می کند و اگر اشکال و ابهامی نیز درباره آن داشته باشد، با پرسش از امام آن را رفع کرده و علم را از مرحله سمع به مرحله فهم می رساند.
شیوه تدریس امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) و به طور کلی همه معصومان (علیهم السلام)، بدین گونه بود که همواره پرسش از سوی شاگردان و اصحاب بود و پاسخ از سوی ایشان. یکی از نویسندگان در این باره می نویسد:
در مسجد پس از نماز، امام (علیه السلام) رو به مردم می کرد و یا حلقه درس طوری بود که صدر و ذیل نداشت و امام (علیه السلام) مسائل روز مردم را، که یک یک می پرسیدند، به آنان می آموخت و می فرمود: بپرسید هر چه می خواهید. هر یک از افراد، براساس مقتضای نیاز روحی و معنوی خود، یا برحسب احتیاجات محیط زندگی و احکام دین، مسائلی می پرسید و امام به او پاسخ می داد و سایرین هم می شنیدند (عمادزاده، 1362، ج 2، ص 99).
البته گاه معصومان (علیهم السلام) حتی به محض شنیدن سؤالِ اصحاب زود پاسخ نمی گفتند، بلکه تلاش می کردند تا پاسخ را از خود پرسش کننده بشنوند و او را درگیر بحث کنند. به این سیره توجه کنید:
محمد بن منصور می گوید:
از امام (باقر یا صادق (علیهماالسلام)] درباره آیه «و إذا فعلوا فحشه قالوا وجدنا علیهآ ءابآءنا و الله أمرنا بها قل إن الله لا یأمر بالفحشآء...» (اعراف، 28) پرسیدم، امام فرمود: آیا کسی را دیده ای که گمان کند خدا به زنا، شرب خمر و نظیر این محرمات امر کند؟ گفتم: نه. فرمود: پس این «فاحشه» ای که آنان ادعا می کنند خدا بدان امرشان کرده، چیست؟ گفتم: خدا و ولیش بهتر می دانند؛ فرمود: این در مورد «ائمه جور» است که مدعی اند خدا آنان را به حکومت بر مردم امر کرده است و حال آنکه خدا آنان را به چنین کاری امر نکرده است... (کلینی، 1365، ج 1، ص 373).
در این سیره، افزون بر اینکه ابتدا پرسش از سوی شاگرد مطرح شد، امام در پاسخ نیز او را شرکت داد تا خود فکر کند و درگیر بحث شود.
این اصل دارای آثار آموزشی بسیاری از جمله؛ افزایش عمیق یادگیری، افزایش گستره یادگیری، تحرک دانش پژوه و تنوع آموزش، استقلال علمی دانشجو و تحقق دانشجوی واقعی خواهد بود.
4. اصل توجه به تفاوت های فردی
توجه به تفاوت های فردی، از دیگر اصول آموزشی در سیره معصومان (علیهم السلام) است. انسان ها هر یک در موقعیت و محیط ارثی و زیستی ویژه خود، رشد می کنند؛ از این رو، گرچه انسان ها دارای مشترکات فراوانی هستند، تفاوت های بسیاری نیز دارند. در این بحث درصدد بیان مشترکات و تفاوت های افراد نیستیم؛ آنچه مهم است اصل وجود تفاوت های انسانی است که این تفاوت نیز وجود دارد. قرآن کریم در این باره می فرماید:
یأیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوباً و قبآئل لتعارفوا إن أکرمکم عندالله أتقاکم (حجرات، 13)؛ ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید [اینها ملاک امتیاز نیست]؛ گرامی ترین شما نزد خداوند، باتقواترین شماست.
البته این آیه گرچه بر بی تأثیری این تفاوت ها در قرب به خدا تأکید دارد، در عین حال، اصل وجود تفاوت را می پذیرد. همچنین، آیات دیگری بر وجود این تفاوت دلالت دارد؛ از جمله: «و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم علی بعض (نساء، 32)؛ برتری هایی را که خداوند برای بعضی از شما بر بعضی دیگر قرار داد، آرزو نکنید! [این تفاوت هایِ طبیعی و حقوقی، برای حفظ نظام زندگی شما و بر طبق عدالت است]...» و نیز: «نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیوه الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضاً سخریاً و رحمت ربک خیر مما یجمعون (زخرف، 32)؛ ما معیشت آنان را در حیات دنیا، در میانشان تقسیم کردیم و بعضی را بر بعضی برتری دادیم تا یکدیگر را به خدمت گیرند، و رحمت پروردگار از تمام آنچه جمع آوری می کنند، بهتر است».
بنابراین، اصل وجود تفاوت مسلم است و این تفاوت ها نیز برخی طبیعی و ارثی و برخی محیطی است. تفاوت های محیطی نیز برخی زیستی و برخی فرهنگی است. هر یک از این تفاوت ها می تواند روش های آموزشی متفاوتی را طلب کند و عدم توجه به این تفاوت ها می تواند در فرآیند آموزش اختلال ایجاد کند.
معصومان (علیهم السلام)، در امر آموزش، به این اصل مهم توجه ویژه داشتند. پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:
انا معاشر الانبیاء أمرنا أن نکلم الناس علی قدر عقولهم (مجلسی، 1403، ج 1، ص 85)؛ همانا ما پیامبران مأموریم که با مردم، به اندازه عقلشان، سخن بگوییم.
تفاوت در عقل، یکی از جهت های تفاوت انسان هاست که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در این روایت فرمود: ما به رعایت آن مکلف هستیم. انسان ها در جهات دیگری نیز تفاوت دارند؛ از جمله: استعداد ذهنی و قدرت فهم و مانند آن، که آنها را نیز در آموزش باید در نظر گرفت. معصومان (علیهم السلام) در آموزش های خود به این تفاوت ها توجه می کردند. محمد بن ابی نصر می گوید:
سألت أبی الحسن الرضا عن مسئله فأبی و أمسک، ثم قال: لو أعطیناکم کلما تریدون کان شراً لکم (کلینی، 1365، ج 2، ص 224)؛ از امام رضا (علیه السلام) مسئله ای پرسیدم. امام پاسخ نداد؛ و فرمود: اگر هر چه را که شما بخواهید، برایتان بیان کنیم، برای شما زیان خواهد داشت.
جابر بن یزید جعفی نیز می گوید:
امام باقر (علیه السلام) هفتاد هزار حدیث برایم بیان کرد که برای هیچ کس نقل نکرده ام و نخواهم کرد. به امام (علیه السلام) گفتم: فدایت شوم! به سبب آنچه از اسرارتان برای من بیان کردید و من برای هیچ کس نقل نکرده ام، بار سنگینی بر دوش خود احساس می کنم؛ گاه آنچنان در سینه ام فوران می کند که چیزی شبه جنون بر من عارض می شود! امام فرمود: ای جابر! هرگاه چنین شد، به بیابان برو و چاهی حفر کن و سرت را در چاه کن و بگو: محمد بن علی (علیه السلام) به من چنین و چنان گفت (طوسی، 1404، ج 2، ص 441).
امام (علیه السلام) برخی مطالب را، برای همه بیان نمی کرد، بلکه وقتی به افراد خاصی نیز می فرمود، سفارش می کرد که آنها را به کسی نگویند؛ زیرا هر کسی ظرفیت و تحمل شنیدن هر مطلبی را ندارد. معصومان (علیهم السلام) حتی در پاسخ به یک سؤال، نسبت به افراد متفاوت، پاسخ های متفاوتی می دادند. عبدالله بن سلیمان می گوید:
از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: آن چنان که برخی علوم به سلیمان بن داود واگذار شد، به امام نیز واگذار شده است؟ امام فرمود: آری. برای مثال روزی فردی مسئله ای از امام (1) پرسید. امام پاسخ داد: شخص دیگری همان را پرسید، امام پاسخی دیگر به او داد و شخص سومی نیز همان را مطرح کرد، امام پاسخ سومی به او داد... عبدالله می گوید: سپس به امام عرض کردم: آیا هنگامی که امام جوابشان را می دهد، آنان را می شناسد؟ فرمود: آیا قول خدا را نشنیده ای که: «همانا در این نشانه هایی است برای هوشمندان» (حجر، 75)، [هوشمندان] همان ائمه هستند...؛ سپس فرمود: بله؛ اما هرگاه به مردی نگاه کند او را می شناسد و رنگ او را می شناسد، و اگر صدای او را از پشت دیواری بشنود، او را می شناسد و می داند کیست؛ خداوند می فرماید، از آیات او خلق آسمان و زمین و اختلاف زبان ها و رنگ هاست، همانا در آنها نشانه هایی برای عالمان است... (عروسی حویزی، 1370، ج 3، ص 23).
آیا جز این است که این پاسخ های گوناگون به یک سؤال، به تفاوت و شرایط افراد سؤال کننده مربوط می شود؟
همچنین معصومان (علیهم السلام) در آموزش های علمی خود، اغلب از روش پرسش و پاسخ، به ویژه قسم اول آن (ر. ک: مبحث روش های آموزشی، روش سؤال و جواب) که پرسش از سوی شاگردان و پاسخ از سوی امام بود) استفاده می کردند، (2) که این نیز از توجه ویژه معصومان (علیهم السلام) به تفاوت های فردی حکایت می کند؛ زیرا در این روش، هر یک از شاگردان با توجه به علاقه، استعداد و تخصص خود، پرسش های خویش را مطرح می کردند و از امام پاسخ می شنیدند؛ به دیگر سخن، روش آموزش علمی معصومان (علیهم السلام) روش آموزش فردی بود، به گونه ای که در این روش، از مزایای روش آموزش انفرادی امروزی استفاده و از عیب های آن پرهیز می شد؛ زیرا یکی از عیب های روش های آموزشی انفرادی امروزی را ترویج گوشه گیری دانش آموزان و تشویق به انزوا می دانند و این، با هدف اجتماعی کردن دانش آموزان که از اهداف آموزش و پرورش است، منافات دارد؛ زیرا در این روش ها دانش آموز از اجتماع به دور است و با دیگران ارتباطی ندارد و به تنهایی، از معلم خود و یا از رایانه آموزش می بیند؛ اما در سیره معصومان (علیهم السلام)، اصحاب و شاگردان همه در یک مکان گرد هم می آمدند و در عین حال، هر کس مسئله خاص خود را می پرسید و پاسخ می گرفت و با دیگران نیز در ارتباط بود.
این اصل دارای آثار آموزشی ای از جمله: افزایش کارآیی معلم، استفاده بهینه از تلاش های استاد، افزایش انگیزه و افزایش عمق یادگیری است (ر. ک: حسینی زاده، 1382، ص 51).
5. اصل تفکر و تفقه
از دیگر اصول آموزشی در سیره معصومان (علیهم السلام)، این است که خواندن و شنیدنِ تنها، و حتی حفظ کردن، کفایت نمی کند، بلکه باید مطالب آموزشی را فهمید، در آنها تفکر و آنها را لمس کرد؛ البته خواندن، شنیدن و گاه حفظ کردن، لازمه و مقدمه فهم و تفکر است، ولی نباید به اینها اکتفا شود، بلکه باید از این مراحل مقدماتی گذشت و به مرحله تفکر، فهم عمیق و حتی عمل رسید.
در سیره معصومان (علیهم السلام) به سطوح یادگیری توجه شده و سعی بر این است که یادگیری در سطوح عمیق تر صورت پذیرد. در روایتی آمده است:
مردی نزد امیرمؤمنان علی (علیه السلام) آمد و از امام (علیه السلام) خواست که او را به کار نیکی نصیحت کند که با آن نجات یابد. علی (علیه السلام) فرمود: «أیها الانسان! إسمع ثم استفهم، ثم استیقن، ثم استعمل و اعلم أن الناس ثلاثه... (ورام، 1368، ص 480)؛ ای انسان بشنو، سپس بفهم، سپس یقین کن، پس از آن عمل کن و بدان که مردم سه دسته اند...».
در این روایت، امام (علیه السلام) به چهار سطح از سطح های یادگیری اشاره کرده است: 1. حفظ؛ 2. فهم؛ 3. یقین؛ 4. کاربرد.
مربیان آموزشی و تربیتی نیز امروزه، سطح های شش گانه ای را برای اهداف آموزشی - در حیطه شناختی - بیان می کنند. بلوم در طبقه بندی آموزشی خود، شش سطح را در حیطه شناختی برای یادگیری بیان می کند: 1. دانش؛ 2. فهم؛ 3. کاربرد؛ 4. تجزیه و تحلیل؛ 5. ترکیب؛ 6. ارزشیابی و قضاوت (سیف، 1380، ص 137).
دانش را می توان شنیدنی و حفظی دانست که در کلام امام علی (علیه السلام) آمده است؛ چون دانش، چنان که دکتر سیف بیان می کند، عبارت است از: یادآوری و بازشناسی مطالبی که قبلاً آموخته شده است (همان جا). در سطح دوم که فهم باشد، هر دو مشترک اند. در سطح سوم امام (علیه السلام) از یقین سخن به میان آورده است، ولی بلوم در این مرحله، بلافاصله سراغ عمل و کاربرد رفته است؛ این تفاوت را می توان چنین تبیین کرد که مراد امام از یقین این است که در آنچه یاد گرفته ای، تأمل و اندیشه کن، و یا حتی در صورت تجربی بودن (به تناسب موضوع) آن را به تجربه بیازمای تا به درستی آن یقین پیدا کنی؛ سپس به آن عمل کن، ولی مراد بلوم از کاربرد، کاربرد در عمل است؛ یعنی مطالب انتزاعی و ذهنی را در موقعیت های عینی به کار بردن و تجربه کردن (همان، ص 102).
شاهد این سخن آن است که امام فرمود: «إستیقن»، یعنی طلب یقین کن ور برای یقین پیدا کردن به درستی آن کار مقدماتی لازم است؛ از جمله: تجزیه و تحلیل و یا حتی در عمل به صورت آزمایشی به کار گرفتن و ارزشیابی و قضاوت. پس از طی این مراحل، که مقدمه یقین است، وقتی به درستی آن کار پی بردی می توانی در عمل به کارگیری. بنابراین، از نظر امام، ارزشیابی و قضاوت قبل از مرحله کاربرد است؛ زیرا تا به درستی امری یقین نکنیم، عمل به آن عمل به جهل است؛ البته عمل آزمایشی برای اثبات درستی و نادرستی آن کار، مانعی ندارد و چنان که گفتیم، لازمه یقینِ درست همین است و به صورت ضمنی در درون آن وجود دارد.
آنچه بیشتر در یادگیری مهم است، فهم است که این مرحله اگر تحقق نیابد، یادگیری سطحی خواهد بود و فائده چندانی ندارد. معصومان (علیهم السلام)، افزون بر اینکه می کوشیدند یادگیری در سطح درک و فهم تحقق یابد، گاهی کسانی را که بر این امر کوشا نبودند، توبیخ می کردند. امام باقر (علیه السلام) می فرماید:
اگر بر جوانی از جوانان شیعه دست یابم که در دین تفکر و تفقه نمی کند، بی درنگ او را تنبیه خواهم کرد. (مجلسی، 1403، ج 1، ص 214).
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) نیز فرمود:
إعقلوا الخبر إذا سمتعموه عقل رعایه و لا عقل روایه، فان رواه العلم کثیر و رُعاته قلیل (نهج البلاغه [ترجمه شهیدی]، حکمت 98)؛ چون سخنی را شنیدید در آن اندیشه کنید، اندیشه ای برای به کار بستن، نه برای به دیگران گفتن؛ زیرا راویان علم بسیارند، و کسانی که آن را به کار بندند، کم.
همچنین آن حضرت فرمود:
لا خیر فی علم لیس فیه التفکر (حرانی، 1369، ص201)؛ در علم بدون اندیشه خیری نیست؛ زیرا تفکر مقدمه و لازمه فهم است.
طبرسی نیز در حدیثی از ابن عباس آورده است:
کان رسول الله إذا حدث الحدیث أو سئل عن الأمر کرره ثلاثاً لیفهم و یفهم عنه (مجلسی، 1403، ج 16، ص 234)؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هرگاه سخنی را بیان می کرد یا در مورد چیزی از او پرسشی می شد، آن را سه بار تکرار می کرد تا سؤال خوب روشن و سخن او خوب فهمیده شود.
تکرار مطلب، افزون بر اینکه موجب فهم بهتر آن می شود، موجب تأمل و تفکر نیز می شود؛ البته براساس کلام ابن عباس تکرار برای فهم مطلب بوده، ولی محدود به آن نیست و این برداشت ابن عباس است و ممکن است این تکرار دلیل های متعددی داشته باشد که یکی از آنها، تأمل و تفکر در مطلب است، به ویژه آنکه آن حضرت پرسش پرسشگر را نیز تکرار می کرد تا شاید خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز در آن تأمل کند. همچنین در روایت دیگری از امیرمؤمنان علی (علیه السلام) آمده است:
من اَسرع فی الجواب لم یدرک الصواب (خوانساری، 1376، ج 5، ص 337)؛ کسی که در پاسخ دادن عجله کند، پاسخ درستی نخواهد داد.
یعنی ابتدا باید در پرسش تأمل و تفکر کرد و آن را خوب فهمید؛ سپس به آن پاسخ داد.
پی نوشت ها :
1. مراد یکی از امامان پیشین است و شاید مراد امام باقر (علیه السلام) باشد؛ زیرا ممکن است این سؤال در زمان حیات امام باقر (علیه السلام) باشد؛ بنابراین، مراد امام صادق (علیه السلام) از امام، امام باقر (علیه السلام) است.
2. این مطلب را در روش سؤال و جواب اثبات خواهیم کرد.
منبع: کتاب سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت (ع)