چکیده
عمل، رفتار دارای معنا و اثر میباشد و تعامل، عملی دو سویه است که دارای دو طرف است و به عنوان سنگ بنای رفتارهای اجتماعی محسوب میگردد
تعاملها دارای صفت استمرار و دوام اند. در این نوشتار به تعامل اهل بیت (ع) با دیگران پرداخته شده است. این نوشتار با روش تحلیل متن و اسناد باقیمانده از اهل بیت (ع) و کنش گران در مقابل آنان، صورت یافته و این تعامل در چند میدان اجتماعی مورد پژوهش قرار گرفته است.
الف - تعامل اهل بیت (ع) با دانشمندان: این اسناد، در مجموعهی کتب مناظرات و احتجاجات گردآوری شدهاند که ائمه (ع) در پی ابطال عقاید و باورهای دینی طرف مقابل بودهاند و با ابطال عقاید، عقاید ائمه (ع) هم به اثبات میرسیده و اشتباهات طرف مقابل نمودار میگردیده است. ائمه (ع) در این تعامل اغلب با دانشمندان مسلمان اهل سنت به احتجاج و مناظره میپرداختهاند، البته در موارد دیگری با دانشمندان فرق و مذاهب غیر اسلامی هم به مناظره و احتجاج و تعامل علمی میپرداختهاند.
ب - تعامل با فرقهها: در این تعاملها با خوارج و طوایف ذیل آنان، نظیر حروریه، ازارقه، نجدیه، صفریه، و اباضیه همچنین با قدریه، معتزله و مرجئه و ناصبیها و شورشیان داخلی به تعامل فکری، اعتقادی پرداختهاند. آن بزرگواران (ع) در همهی این تعاملها، بردباری و شکیبایی، متانت، ادب و نزاهت در گفتار را پیشهی خود کرده بودند. نمونهی این برخوردها را در دوران امامت علی (ع) در برابر خوارج و شورشیان مینگریم، که همه جنبهی هدایت گری داشته و در موردی که دیگر هدایت گری نقشی ایفا نمیکرده و آنان در موضع خصمانه و باطل خود ماندهاند، حضرت (ع) به صدور بیانیهها میپرداختهاند تا مقداری بیم دهند.
ج- تعامل با مردم: ائمه (ع) در تعامل با مردم از خصومت بین مردم جلوگیری میفرمودند. آنان به آزادی بردگان، تنویر افکار و روشنگری میپرداختند. در کنار مردم به همزیستی پرداخته و گاهی هم، مانند امام سجاد (ع)، به صورت ناشناس در جمع آنان به حج میرفتند.، به تهی دستان مردم کمک میکردند، به درراه ماندگان کمک مینمودند و دستگیری از تودههای مردم را وظیفهای بزرگ معرفی میکردند، تا بسان فرهنگ دینی در جامعه بسط و گسترش یابد.
امامان شیعه (ع) در حوزهی تعاملات خویش با جامعه و فرقهها و دانشمندان، معیار مهمی داشتند و آن هدایت گری و به سوی نور بردن آنان و از غفلت و انحرافات فکری باز داشتن آنهاست.
واژگان کلیدی: امامت، عمل، تعامل، دانشمندان، فرقهها، تودههای مردم، هدایت، مکتب.
مقدمه
اگر رفتاری دارای معنا باشد، عمل نامیده میشود؛ معنای عمل یعنی مدلول عمل. هرگاه رفتار انسان به طور قراردادی بر امری دلالت کند، این رفتار، عمل (action ) خواهد بود. اگر همین عمل به سوی شخص و یا گروه دیگری جهت گیری شده باشد، و دیگری در انجام دادن این عمل و چگونگی آن مورد نظر باشد، به آن عمل اجتماعی (social action) گویند. بدین جهت عمل انسان با خودش، یا در رابطهی با خدا و یا فقط در ارتباط با طبیعت را عمل اجتماعی نمیگویند. البته یک عمل میتواند همچون منشور، به صورت چند وجهی باشد.
مانند هبه (بخشیدن بدون قصد) یک عمل اجتماعی است و نیز صدقه( بخشیدن همراه با قصد قربت) که علاوه بر عمل اجتماعی، سویهی خدایی هم دارد.
عمل اجتماعی، هرگاه دو سویه باشد، یعنی به صورت متقابل و دو طرفه انجام شود، مانند سلام کردن که طرف مقابل پاسخ آن را خواهد داد، بدان تعامل ( interaction) گویند. سنگ بنای جامعه، عمل اجتماعی دو سویه و کنش متقابل است و بدون آن جامعه و گروه شکل نخواهد گرفت و وجود پیدا نخواهد کرد. تعامل شرط لازم گروه اجتماعی است، ولی کافی نیست. برای گروههای اجتماعی عناصر دیگری نیز ضرورت دارد که همبستگی اجتماعی و عاطفهی مثبت، مهمترین آنهاست؛ افرادی دارای تعامل با احساس همبستگی.
تعامل که دو سویه است، میتواند به صورت متقارن و برابر یا نامتقارن و نابرابر باشد. برای وجود و تداوم گروه اجتماعی و جامعه، تعامل گرم ضروری است؛ چه به صورت گرم برابر و حتی گرم و نابرابر (اورعی، 1373، 13- 10).
در گوهر تعامل استمرار و دوام نهفته است. هر فرد آنگاه که در موقعیتهای گوناگونی قرار بگیرد از او نسبت به فرد و یا افراد به جهت موقعیتها، رفتار مختلفی سر خواهد زد.
منظور از تعامل در عنوان بحث، کنش و یا واکنشی است که هر یک از ائمه (ع) با دیگران داشتهاند. دیگران از خانوادهی ایشان آغاز و تا دشمنان آنها و حتی پیروان سایر ادیان منتهی خواهد شد؛ گر چه منظور از دیگران، در این نوشتار، غیر شیعیان است.
لازم به یادآوری است، در طی این پژوهش به رفتار و عمل اجتماعی ایشان نیز بیتوجه نخواهیم بود. منظور ما از تعامل حتی فراگیرتر از آن، یعنی حتی رفتار و عمل یک سویهی ایشان را هم فرا خواهد گرفت. بدین جهت باید توجه داشت که ما ضمن بحث از تعامل، هم به تعامل و هم به عمل اجتماعی ائمه (ع) خواهیم پرداخت.
روش پژوهش
جهت دستیابی به نظام وارگی تعامل پیشوایان (ع)، از روش تحلیل متن بهره خواهیم گرفت. (ر. ش: ص 25 تا 35). بدین صورت که نخست متنهایی از روایات برگزیده و پرسشهای مطرح خواهد شد که در پاسخ بدان ها به گفتگو و ارتباط با متن میپردازیم. اسنادی که مورد مطالعه و بررسی قرار میگیرد. دو گونهاند:
1) سندهایی که دربارهی واقعیتها به ما آگاهی میدهند، مانند بیان خاطرات توسط سیاست مداران در رویدادهایی که خود در آنها شرکت داشتهاند.
2) سندهایی که خود، همان واقعیت هستند و دربارهی خود به ما آگاهی میدهند، مانند روش تحلیل تاریخ (اورعی، 1373، 104 و 106 و 107).
روشی که ما در این پژوهش دنبال میکنیم روش تحلیل متن یا روش تفهمی است که این روش دربارهی سندهایی به کار برده میشود که خود سند برای ما واقعیت و یا بخشی از واقعیت است.
در روش تحلیل متن ارتباط بین بیننده و موضوع دو سویه و به صورت مکرر است. با طرح پرسش از طرف خواننده و جستجو در متن، کار پژوهش آغاز میشود و پس از مطالعهی متن، چه بسا بعضی از قسمتهای متن، قسمتی از معنای اولی خود را از دست بدهند و دگرگون شوند. به نظر میرسد برای بررسی تعامل پیشوایان، روش تحلیل متن، بهتر، بلکه تنها راه نسبتاً مورد اعتماد است.
پیشانگاره در تحلیل متن
روش تحلیل متن بر پیشانگارهای استوار است که توجه بدان ما را در ادامهی کار بهتر یاری خواهد کرد. آن پیش انگاره این است که صاحب اثر- نویسنده و یا گوینده - در ذهن خود، نسبت به موضوع طرحشده، نظم فکری داشته است. چه بسا برای پرورش و بیان تئوریک و طبقهبندیشدهی مطلب خود، انگیزهای نداشته باشد، اما با رو به رو شدن با رویدادها و با پرسشها یا در هنگام تصمیم و یا در وقت اقدام به عمل براساس بینش یا همان ایدهی خود پاسخ میدهد یا تصمیم میگیرد و یا اقدام به عمل و یا اعلام موضع میکند. تحلیل گر متن پژوهشگر - میکوشد تا از این برون دادهها به نظم فکری صاحب اثر پی ببرد و اندیشهها و نظریههای او را مبتنی بر همان پیش انگاره، بهسامان کند.
تعاملات ائمه (ع)
1) تعامل با دانشمندان
بخشی از اسناد و مدارک موجود در لابهلای متون اسلامی، بیان گر داد و ستد ایشان با دانشمندان مسلمان است، که بیشترین آنها در مجموعههای مناظرات و یا احتجاجات گرد آمده است؛ همچون احتجاج طبرسی (ر. ش، ص 365 تا آخر).
در این احتجاجات و مناظرهها، این که پیشوایان معصوم (ع) چه هدفی را دنبال میکردند، نظریات گوناگونی قابل ارائه است.
1) در این احتجاجات و مناظرهها پیشوایان معصوم (ع) در پی ابطال عقاید و باورهای دینی طرف مقابل خود بودهاند. با ابطال عقاید آنها، خود به خود حقانیت عقاید خودشان به اثبات میرسید. البته این ادعا چندان منطقی به نظر نمیرسد. زیرا صرف ابطال یک نظریه به معنای اثبات نظریهی طرف مقابل آن نیست. با ابطال شرک و بتپرستی، خداپرستی اثبات نمیشود، بلکه دلیل خاص خود را خواهد خواست. گر چه ابطال نظریات رقیب، زمینه را برای پذیرش نظریات جدید فراهمتر میسازد. البته اگر این تحلیل نسبت به احتجاجات، به فرض درست هم باشد، بیشتر در احتجاجاتی درست خواهد بود که پیامبر یا ائمه (ع) با دیگر ادیان داشتهاند. همچون مناظرههایی که با زرتشتیان و یا یهودیان و یا مسیحیان داشتهاند.
2) ممکن است این گونه تحلیل شود که پیشوایان معصوم (ع) در احتجاجات و مناظرههای خود با دانشمندان مسلمان، بیش از آن که در صدد ابطال باورهای دینی آنها باشند، در پی اثبات باورهای خود و حقانیت آنها بودهاند. با توجه به این که جریانهای مختلف اعتقادی وجود داشته و هر یک از آنها به گونهای تلاش میکرده اند تا خود را به حکومت نزدیک بدارند و از امتیاز حمایت از قدرت برخوردار شوند، و آنها تلاش جدی داشتهاند که شیعه و شیعیان را از چشم خلفا و حاکمان بیندازند، به هر طریق ممکن راست و دروغهای بسیاری به شیعیان نسبت میدادند. چنان که در موارد زیادی تلاش میشد تا ائمه (ع) را نزد دیگران خراب کنند و یا آنها را از چشم مردمان بیندازند.
بدین جهت همهی تلاشهای ائمه (ع) در احتجاجات این بوده است که در برابر اکثریت فرقههای اسلامی، زمینه و بستری فراهم آورند تا هم خود را به عنوان عالم و دانشمندان بنمایانند و هم شیعیان را بپذیرند و کمتر موانع فراروی ایشان قرار دهند.
بنابراین رویکرد ائمه (ع) در مباحث و مناظرات، تقارن میان شیعه و سنی است. این معنا را سید شرف الدین در مناظرات خود به عنوان هدف و غایت این گونه بیان میکند:
هم اکنون نوبت آن رسیده که با هم دربارهی نجات مسلمانان از پراکندگی به بحث بپردازیم. به نظر من این کار به عدول شیعه از مذهبش و گرویدن به مذهب جمهور متوقف نیست و نیز متوقف بر عدول اهل سنت از مذهبشان هم نیست و مکلف ساختن شیعه به دست برداشتن از مذهب خویش، تکلیفی است بدون ترجیح، بلکه مرجوح و بدون دلیل نیز، بلکه تکلیف چیزی است که مقدور نیست، چنان که از مطاوی گفتههای پیشین روشن گردید. بلی اتفاق و اتحاد مسلمانان از این طریق صورت میگیرد که شما مذهب اهل بیت (ع) را آزاد اعلام کنید و آن را همچون یکی از مذاهب خود بدانید ( که هر مسلمانی بتواند طبق آن عمل نماید) آن چنان که نظر پیروان هر کدام از مذاهب شافعی، حنفی، مالکی و حنبلی نسبت به شیعهی آل محمد (ع) همچون نظرشان نسبت به پیروان آن مذهب دیگر باشد. از این راه است که پراکندگی مسلمین به اجتماع تبدیل میشود و پیوند اجتماعی شان محکم و منظم خواهد شد. (شرف الدین، 1374، 54).
ابوحنیفه وقتی که از زندان ابن ابی هبیره گریخت و به حجاز پناه آورد، به مدت دو سال، آن هم به صورت پیوسته، خدمت امام صادق (ع) میرسید و از ایشان معارف اسلام فرا میگرفت. به همین مناسبت ابوحنیفه همواره میگفت: اگر آن دو سال نبود، نعمان - ابوحنیفه - هلاک میشد. همچنین در سفرهایی که به حجاز داشت با آن حضرت (ع) دیدار میکرد.(معروف الحسینی، 1370، 2/ 252). شاید همین آموزهها باشد که روزی مردی از ابوحنیفه میپرسد: کسی که داراییاش را وقف امام کرده، چه کسی مستحق آن است. ابوحنیفه در پاسخ میگوید: مستحق آن جعفر بن محمد صادق (ع) است، زیرا او امام بر حق میباشد (همان، 255).
2) تعامل با فرقهها
1- 2) خوارج
خوارج، به معنای عام جمع خارجی به معنای شورشی است و در معنای خاص، به کسانی گفته میشود که در جنگ صفین در مقابل امام علی (ع) شوریدند. اینها عابدانی بودند که حق را گم کرده بودند و حتی علی (ع) را کافر میدانستند. آنها سخن معاویه را در ابتدا بر سخنان علی (ع) ترجیح میدادند (جعفریان، 1369، 1 / 60). آنها معاویه را طرفدار قرآن خوانده و علی (ع) را، که حاضر نبود حکمیت را بپذیرد، کافر دانسته و به جنگ با او برخاستند. به آنها مارقین هم گفته میشود. ایشان مرتکب کبیره را کافر میدانستند. خوارج به فرقههای متعددی تقسیم میشوند که مهمترین آنها عبارت اند از:
الف- محکمة الاولی: شورشیان در مقابل علی (ع) که به کافر بودن گناهکار باور داشتند؛
ب- ازارقه: یپروان نافع بن ازرق، که مخالف خود را مشرک و کافر، و کشتن آنها را مباح، و آنان را مخلد در جهنم میدانستند؛
ج - نجدیه: پیروان نجده بن عامر حنفی، که جاهل به فروع دین را معذور و اصرار بر گناه را موجب کفر و شرک میدانستند؛
د- صفریه: پیروان زیاد بن اصفر، که با کشتن اطفال و زنان مخالف بودند و دربارهی کافر و مشرک بودن گناهکار، اختلاف نظر داشتند؛
ه - اباضیه: یپروان عبدالله بن اباض، که نسبتاً معتدلترین فرقهی خوارج اند و تنها فرقهای هستند که امروزه باقی ماندهاند. آنان مرتکب کبیره را موحد دانسته، کشتن او را روا نمیدانند و مرتکب کبیره را کافر از نعمت میدانند، نه کافر از ملت و دین.
2 -2 ) حروری
حروریه یکی از فرقههای خوارج است که در حروراء - قلعهای در کوفه - جمع شده با علی (ع) به مخالفت برخاستند اینان را محکمه هم گفتهاند (لغت نامه دهخدا) به نظر میرسد همان گروه نخست از خوارج که شمردیم ایشان باشند.
3 -2 ) قدری
قدریه بر دو گروه اطلاق شده است:
1) معتقدین به قضا و قدرالهی در افعال انسان؛
2) منکرین قضا و قدر الهی در افعال انسان یا قائلین به قدرت و اختیار مطلق انسان در افعالش.
در آغاز واژهی قدریه بیشتر بر طرفداران قدر الهی اطلاق میشد، اما بعد این اسم دربارهی منکران قدر الهی رواج یافت. از این رو، در کتابهای مذاهب و فرق بیشتر به همین معنای دوم کاربرد دارد. بنابراین سبب اختلاف روایات در مفهوم قدریه همین تحول معنایی آن در طول قرون اولیه بوده است. به هر حال قدریه به معنای منکران قدر و طرفداران آزادی مطلق انسان (مفوضه) اطلاق میگردد. تفویض در لغت به معنای واگذار کردن امری به دیگری است. اما در اصطلاح کلامی یعنی خداوند قدرت انجام کارها را به انسان وانهاده و خود را کنار کشیده است، به گونهای که تقدیر الهی افعال اختیاری انسان را فرا نمیگیرد. قدریه از فرقههای مرجئه به شمار میروند. اینان دو باور کلیدی داشتهاند:
1) اعتقاد به ارجاء؛
2) اعتقاد به تفویض و نفی تقدیر الهی در افعال انسان.
غیلان دمشقی، محمد بن شبیب، ابی شمر، صالحی و خالدی جزو این فرقهاند. غیلان دمشقی پیشوای قدریه ی شام، معبد جهنی، پیشوای قدریه بصره و مهمترین آنان بودهاند.
معاویه برای این که حکومت خویش را توجیه کند آن را به قضا و قدر حتمی خدا نسبت میداد و کارهای خویش را خواست خدا میخواند. بنابراین طبیعی است که مخالفان ظلم و جور اموی، که قدریان نخستین نیز از آنها بودند، برای مقابله با امویان قضا و قدر الهی را لااقل به گونهای که معاویه و امویان آن را تفسیر میکردند و لازمهی تقدیر الهی را مجبور کردن انسان میدانستند، منکر شوند.
4 -2 ) مرجئه و تعامل با آنها
اینها کسانی اند که مسلمان بودن را در باور و ایمان قلبی میدانند. چنان که کسی باور قلبی به خدا و پیامبر و روز قیامت داشت او اهل ایمان خواهد بود و به بهشت خواهد رفت. کردار این فرد هیچ ارتباطی به باورهای او پیدا نخواهد کرد (طریحی و اردبیلی، 1414 ه، 83). هم چنان که اگر کافر یا مشرکی که باور به خدا ندارد، صدها کار خوب انجام دهد، سودی به حال او نخواهد داشت؛ کردار، چه خوب و چه بد، با باورهای قلبی، چه ایمان و چه کفر، هیچ ارتباطی ندارد.
مرجئه به لحاظ اعتقادی نقطهی مقابل خوارج قرار میگیرند. خوارج معتقد بودند که فرد با ارتکاب گناه کبیره، کافر خواهد شد و مرجئه بر این باورند که گناه، چه صغیره و چه کبیره، ربطی به باور و ایمان مکلف پیدا نخواهد کرد. مرجئه به لحاظ سیاسی هم در برابر خوارج بودند و به خلاف آنها به حمایت از امویها پرداختند.
فرقههای مرجئه از این قرارند: یونسیه پیروان یونش نمیری، عبیدیه پیروان عبید مکتب، غسانیه پیروان غسان کوفی، بوثوبانیه یپروان ابوثوبان کوفی، تومنیه پیروان ابومعاذ تومنی، صالحیه پیروان صالح بن عمرو صالحی.
ماجرای برخورد علی بن ابی طالب (ع) در دورهی حکومت خود با خوارج معروف و مشهور است و در نهج البلاغه بدان تصریح شده است و در شرح نهج البلاغه نیز به قدر کافی بدان پرداختهاند و ما نیز در بحث از شورشیان بدان اشاره خواهیم داشت. اما اشارهای کوتاه به تعامل با دیگر فرقهها:
تمام تلاش ائمه (ع) در تمامی دورهی بعد از وفات پیامبر (ص) آن بوده است که از افراط و تفریط پرهیز شود. در کنار سخت گیریهای نابخردانهی خوارج، که در زیر آسمان کبود، کسی خود را مسلمان نمیدانستند، مرجئه راه افراطی دیگری در پیش گرفتند که اصلاً لازمهی ایمان، عمل نیست. حتی کسی که باور به سه خدا دارد میتواند کافر نباشد (صاحبی، 1370، 16). اینها راه لاابالی گری و اباحه را در پیش گرفتند. تسامح آنها در حدی بود که برخی از آنها باور داشتند که قضاوت دربارهی کفار و مشرکان که بر حق اند یا بر باطل، نارواست، زیرا خداوند از قلب آنها آگاه است. این خداوند است که دربارهی آنها میتواند داوری کند (همان). این نگاههای غیر معتدل که هر مرتکب کبیره، کافر و واجب القتل است و از سوی دیگر حتی کافر هم ممکن است حق باشد، از یک سو عمل گرایی محض و از سوی دیگر عمل زدایی، خود داوری کنید که آیا نظام اعتقادی اسلامی سرو سامان پیدا خواهد کرد؟ برای رهایی از این بیبند وباری مرجئه - و گریز از سبک مغزی، بلکه تهی مغزی خوارج و نیز افراط و تفریطهای دیگر جریانهای انحرافی اعتقادی، امام صادق (ع) میفرماید: بادروا اولادکم بالحدیث قبل یسبقکم الیهم مرجئه (حرانی، 1363، 104 وکلینی، 1388 ه، 6/ 47 و حر عمالی، 1414 ه، 18 / 63).
مرحوم فیض کاشانی در شرح خود بر کافی - وافی - حدیث را به معنای علم گرفته است ( همان ). به نظر میرسد مراد از حدیث، با توجه به اصطلاح رایج حدیث در آن دوره که تماماً در صدد گردآوری روایات و حتی جعل روایت تحت عنوان احادیث پیامبر بودند، سخنان پیامبر اکرم (ص) است. پیش از آن که مرجئه سراغ فرزندان شما بیایند و بر شما در تعلیم و آموزش آنها پیشی بگیرند و اندیشههای بیبنیاد خود را القا کنند و بذر تفکر لاابالی گری و عمل گریزی را در بین شیعیان نسل بعدی بپاشند، خود شما شیعیان تلاش کنید و به فرزندان خود شکوه ببخشید و بشتابید برای آموزش آنها و به آنها احادیث پیامبر را آموزش بدهید.
هشام بن سالم میگوید بعد از در گذشت امام صادق (ع) بر فرزند او عبدالله بن جعفر، که مدعی امامت بود، وارد شدم و پرسشهایی مطرح کردم و او پاسخهای منحصر به فردی داد که تاکنون در بین مسلمانان سابقه نداشت. از پیش او بیرون آمدم و به قبر پیامبر (ص) پناه بردم و شکوه کردم که یا رسول الله سراغ کدام یک از این گروهها و جریانها بروم که گمراه نشوم. سراغ قدریها بروم یا حروری ها و یا مرجئه و یا زیدیه؟ غرق در همین اندیشه و دغدغه بودم که کسی مرا صدا زد و گفت: موسی بن جعفر (ع) تو را فرا خوانده است. سراغ موسی بن جعفر (ع) رفتم. از در که وارد شدم فرمود: نه قدریها و نه حروری ها و نه مرجئه ونه زیدیه، بلکه سراغ ما بیا (طبری شیعی، 1413 ه، 324).
5 - 2 ) ناصبی و تعامل با آنها
ناصبی گروهی هستند که علی بن ابی طالب (ع) را دشمن میدارند. ناصبی کسانی اند که با اهل بیت (ع) دشمنی میورزند (شهید ثانی، 1410 ه، 6 / 261).
تردیدی نیست که ناصبی کافر و نجس است و این از ضروریات مذهب شیعه است (مفید 1414 ه، 285 )، اما تعامل با آنها:
1) بردباری و شکیبایی؛ جعده دختر اشعث بن قیس خواهر محمد بن قیس است. اشعث از یاران پیامبر (ص) است (ابن قتبیه، 1383 ه، 301). در زمان عثمان عامل وی در آذربایجان بود. در دورهی خلافت امام علی (ع)، بعد از فتح بصره، به علی (ع) پیوست و در صفین شرکت کرد و به صف خوارج درآمد. دست وی آلوده به خون علی (ع) است و محمد دستش آلوده به خون امام حسین (ع) و جعده دخترش هم دستش آلوده به خون حسن بن علی (ع) است (حرانی، 1636، 309 و ابن قتیبه، 1383 ه، 301 و ثقفی، 1356، 1 / 26). با توجه کارنامه و شناسنامهای که اشعث دارد و نیز فرزندش محمد، که از خوارج و مخالفان سر سخت علی بن ابی طالب هستند، اما علیرغم همهی اینها جعده در خانهی حسن بن علی (ع) و همسر او است. امام حسن (ع) پیشوای شیعیان، علیرغم همهی باورها و اعتقاداتی که این خانواده دارد و حتی ناراحتیهایی که از طرف همسرش جعده برای ایشان ایجاد میشود، باز هم آن حضرت آئین همسرداری را رعایت کرده و نسبت به حقوق وی کوتاهی نمیورزد.
مردی از وابستگان حضرت سجاد (ع) به نزد ایشان آمد و بیدرنگ در حضور دیگران شروع به ناسزا کرد. حضرت (ع) در پاسخ به او هیچ نفرمود و سکوت اختیار کرد. آن مرد ناسزا گفت و رفت. اما سجاد (ع) به حاضرین در مجلس رو کرد و فرمود: شنیدید که آن چه را که این شخص به من گفت. اینک دوست دارم با من بیایید تا به دیدار او برویم. و پاسخهای مرا در آن جا بشنوید.
یاران حضرت(ع) به اعتراض گفتند: ما دوست داشتیم که همین جا و همین الان به دشنامها و بیادبیهای او پاسخ میدادید! یاران حضرت پنداشتند که هم اینک امام (ع) سراغ او خواهد رفت و حسابش را کف دستش خواهد گذاشت. امام سجاد (ع) کفشهای خود را پوشید و به راه افتاد. در میانهی راه این آیهی شریفه را میخواند: «و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس والله یحب المحسنین»
(آل عمران، 134)؛ کسانی که حشم خود را فرو میبرند، از مردم در میگذرند و خداوند نیکوکاران را دوست میدارد.
یاران امام (ع) از تلاوت این آیه فهمیدند که اتفاق دیگری خواهد افتاد. امام (ع) به منزل آن مرد رسید و اهل خانه را فرمود تا به او بگویند علی بن الحسین (ع) آمده است. آن شخص که شنید امام سجاد (ع) در آستانهی در ایستاده است، احساس کرد که امام برای مقابله و برخوردی جدی با کردار ناپسند او آمده است. لذا خود را برای منازعه آماده کرد و با آمادگی کامل پا به بیرون گذاشت. امام (ع) چون آن مرد را دید فرمود:ای برادر! تو به نزد من آمدی! و در پیش دیگران به من چنین و چنان گفتی! آن چه را که از بدیها تو به من نسبت دادی، اگر در من هست، از خداوند میخواهم که از من در گذرد و اگر آن چه تو به من نسبت دادی نادرست باشد، حق تعالی تو را بیامرزد و از تو در گذرد( قمی، بیتا، 2 / 34).
همان روایت به بیانی دیگر و شاید هم ماجرای دیگری عین همین ماجرا در زمانی دیگر اتفاق افتاده است که این گونه نقل کردهاند: روزی امام سجاد (ع) همین که از مسجد پا بیرون گذاشت، مردی جلو آمد و با دیدن امام (ع) به دشنام و ناسزا پرداخت. اطرافیان آن حضرت (ع) خواستند تا وی را ادب کنند. امام (ع) اطرافیان را از واکنش تند نسبت به وی بازداشت. خود سراغ آن مرد رفت و فرمود: آن چه تو نسبت به امور ما آگاهی، چه بسیار بیشتر از آن هست و بر تو پوشیده مانده است، خیلی بیشتر از آن چه تو دانستی و بر زبان آوردی. آیا تو را نیازی هست تا در برطرف کردنش کمکت کنم؟
آن مرد از این رفتار پسندیده در برابر آن رفتار نکوهیده به شدت شرمگین شد. امام (ع) پارچهای که بر دوش داشت به وی داد و دستور فرمود تا هزار درهم به او بدهند. از آن لحظه به بعد هرگاه که آن مرد امام سجاد (ع) را میدید میگفت: شهادت میدهم که تو از اولاد رسول خدایی (قمی، بیتا، 2/ 35).
باید توجه داشت که در جریان ناصبی گاه افرادی بودند که از طرف حکومت و خلافت حمایت میشدند، به گونهای که بر فراز منابر دشنام به علی (ع) از واجبات آنها بر شمرده میشد. و گاه این عمل از سوی افراد عادی صورت میگرفت. تعامل ائمه (ع) با افراد مختلف، متفاوت بوده است و نمیتوان از آن میان نسخهی یگانهای پیچید. ولی بدون تردید حلم و بردباری ایشان بر هر حرکت و واکشنی تقدم داشت، مگر آن که علت و یا وجه دیگر بوده باشد.
2) زیان بیهودگی؛ در مدینه مردی هزله گو بود که دیگران را به سخره میگرفت و مردم هم از کار او خوششان میآمد و میخندیدند. وی از این که تاکنون نتوانسته است علی بن الحسین (ع) را بخنداند سخت احساس ناراحتی میکرد.
روزی امام سجاد (ع) به همراه دو تن از غلامانش از مسیری میگذشت.مردی هزله گو از گرد راه رسید و عبا را از دوش مبارک آن حضرت (ع) کشید و گریخت. امام (ع) هیچ توجهی به او نکرد و همچنان به راه خود ادامه داد. غلامان در پی آن مرد رفتند وعبا را باز پس گرفتند و بر دوش حضرتش افکندند. امام سجاد (ع) پرسید این مرد چه کسی بود؟
در پاسخ گفتند: او را بطال میگویند. مرد بیکارهای است که اهل مدینه را با کارهای خود میخنداند.
امام (ع) فرمود: ان الله یوماً یخسر فیه المبطلون (قمی، بیتا، 2 /36 )، خداوند را روزی است که در آن، کسانی که عمر خود را به بیهودگی گذرانیده اند زیان خواهند دید.
3) تعامل با شورشیان
اگر چنان که بخواهیم تحلیلی گسترده تر از رفتار ائمه (ع) داشته باشیم، لازم است بخش شورشی جامعهی اسلامی و رفتار ائمه (ع) با آنها را نیز مورد توجه قرار دهیم. از آن جمله خوارج نهروان، جنگ جمل و جنگ صفین در دورهی امام علی بن ابی طالب (ع) و جنگ با معاویه در دورهی حسن بن علی (ع) و قیام مختار و زید بن علی بن الحسین و علویها و... که ما در این تحلیل همهی آنها را در ضمن شورشی گری و موضع امام در برابر آنها قرار میدهیم.
به نظر نگارنده، تعامل و یا برخورد علی بن ابی طالب (ع) با ناکثین و مارقین و قاسطین را نباید به حساب تعامل ایشان از آن جهت که پیشوای مسلمانان است گذاشت، بلکه از جهت آن بود که ایشان بر مسند قدرت تکیه داشت. علی بن ابی طالب (ع) خلیفهی مسلمانان بود. گروهی از مسلمانان فته بر پا کردند. ایشان به عنوان حاکم، همچون هر حاکمی، در جهت خاموش کردن فتنه و خشکانیدن ریشهی آن کوشیدند.
باید توجه داشت که شورشیان علیه حکومت هم در زمان خود علی بن ابی طالب (ع) و هم امام حسن مجتبی (ع) بودند. به تعبیر رساتر هم در زمان بهره مندی از قدرت بود و هم زمانی که ایشان برخوردار از قدرت نبودند. جریان شورش در ساختار و نظام اسلامی همیشه بوده و کتابهای تاریخ آکنده از شورش و قیام است. ناکثین و مارقین و قاسطین معاویه، مختار و زید بن علی بن الحسین، ابومسلم، علویها، فاطمیها و... آن چه در تاریخ ثبت است و ما توان داوری نسبتاً رهگشا و قابل اعتماد میتوانیم داشته باشیم، شورشهایی است که موضع ائمه (ع) با آنها تند بوده است، که در این باره جنگ جمله به شکست آنها منجر شد و جنگ صفین با حکمیت خاتمه یافت و جنگ نهروان با خوارج هم منجر به قلع و قمع و کشته شدن همهی آنها مگر ده نفرشان گردید. دلیل برخوردهای تند و حذفی با آنها صراحت این آیهی شریفه است که میفرماید:
«وان طائفاتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احداهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی ء الی امر الله فان فاءت فاصلحوا بینهما بالعدل واقسطوا ان الله یحب المقسطین» (حجرات، 9).
مسأله ی تعامل و یا واکنش علی بن ابی طالب (ع) را در برابر شورشیان باید در طی چند مرحله مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. لااقل نسبت به خوارج این گونه است.
1) مرحلهی ترویج افکار خود و برخورد سرد اندیشه ای، بدین معنا که در این مرحله جریان خوارج بیشتر در صدد بیان افکار و اندیشهی خود هستند و حتی گاه ممکن است جنگ سردی هم صورت بگیرد. در این مرحله برخورد و رفتار علی بن ابی طالب (ع) کاملاً مدارا گونه و شکیبایی پیشه کردن است. به عبارت دیگر تحمل آنهاست. «حتی حقوق اینها را از بیت المال قطع نکرد.»
(مطهری، 1368، 36).
1 -1) در جنگ صفین که لشکریان معاویه در لحظات پایانی جنگ که در حال فروپاشی بودند، قرآن سر نیزهها کردند، جریان خوارج در برابر علی (ع) ایستادند که ما دیگر جنگ نمیکنیم. علی (ع) آنها را از جنگ کنار گذاشت و پذیرفت که آنها وارد معرکه نشوند. گر چه به تفصیل بیان داشت که این یک حیله است و حالا که شکست خوردهاند از پوست و جلد و کتاب برای فریب استفاده میکنند و خود من قرآن ناطق هستم. ولی آنان نپذیرفتند و خود را کنار کشیدند ( سبحانی، 1367، 581).
2 -1) پس از اصرار علی و تبیین کامل سیاست فریبکارانه ی آنها و کنار گذاشتن جریان خوارج از جنگ، مالک اشتر مشغول پیشروی و درهم شکستن سپاه معاویه بود، همان خوارج دوباره سراغ علی (ع) آمدند و فشار آوردند که مالک را برگردان و مالک برنگشت. مجدد سراغ علی (ع) آمدند که یا مالک را برگردان و یا همین جا با همین شمشیرهای خودمان - که حدود بیست هزار نفر بودند - تو را خواهیم کشت و قطعه قطعهات خواهیم کرد. تو در حال جنگ با قرآن هستی، که علی بن ابی طالب (ع) پیغام برای مالک فرستاد که اگر علی را زنده میخواهی برگرد(سبحانی، 1368، 581 و 582).
3 -1) روزی علی بن ابی طالب (ع) بر فراز منبر بود، یک نفر از آن حضرت (ع) سؤال کرد و ایشان هم پاسخی به او داد که سبب حیرت و شگفتی همگان شد، و همه یک صدا تکبیر گفتند. یکی از همین شورش گران گفت: خدا او را بکشد چقدر آدم فهمیده و با سوادی است. یاران حضرت (ع) برخاستند. تا حساب بیادبیاش را برسند. علی (ع) آنها را از این عمل بازداشت و فرمود دشنامی به من داده است رهایش کنید (مطهری، 1368، 36).
4 -1)علی (ع) خلیفهی مسلمانان در مسجد، مشغول نماز جماعت است. شورش گران به مسجد میآیند و در گوشهی دیگری اقامهی جماعت میکردند و مدعی بودند که علی کافر و مشرک است و علی (ع) سکوت اختیار کرده بود و رفتارهای نابخردانهی آنها را تحمل میکرد.(مطهری، 1368، 36).
5 -1) علی (ع) در مسجد در حال نماز، مشغول خواندن حمد بود. ابن کواب وارد مسجد شد و این آیه را با صدای بلند تلاوت کرد: «ولقد اوحی الیک والی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک» (زمر، 65). علی (ع) به دلیل آیهی شریفه: «و اذا قری القرآن فاستمعوا له وانصتوا» (اعراف، 60 ) سکوت میکرد و از ادامهی خواندن سوره باز میماند. سپس ادامه میداد و ابن کواب دوباره با صدای بلند آیه را میخواند. بار سوم و چهارم و... و علی (ع) به عمل او بیاعتنا بود. با این آیه در حال نماز پاسخ او را داد: «فاصبر ان وعدالله حق ولا یستخفنک الذین لا یوقنون» (روم، 60، سبحانی، 1368، 627).
6 -1) روزی علی (ع) روی منبر برای مردم سخن میگفت. یکی از آن میان برخاست و گفت: لا حکم الا الله، پس از او دیگری برخاست و همان شعار را بیان کرد و بعد سومی و چهارمی، امام (ع) فرمود: سخن به ظاهر حقی است ولی آنان از این سخن حق باطل را میجویند. سپس حضرت (ع) ادامه داد تا زمانی که با ما هستید از سه حق برخوردارید:
1) از ورود شما به مساجد جهت نماز جلوگیری نمیکنیم؛
2) شما را از بیت المال محروم نخواهیم ساخت؛
3) آغاز به جنگ نخواهیم کرد مگر آن که شما جنگ را بیاغازید (سبحانی، 1368، 630).
2) مرحلهی سازمان دهی و صدور بیانیه و اعلان رسمی؛ در این مرحله، ضمن آن که افراد خود را کاملاً میشناختند و به یک انسجام اجمالی نیز دست یافته بودند، اقدام به صدور بیانیهی رسمی کرده و به صورت علنی و رسمی مواضع خود را بیان داشتند:
1) عثمان کافر است،
2) علی هم کافر است؛
3) معاویه هم کافر است؛
4) کسانی که حکمیت را هم پذیرفتند کافرند؛
5) خود ما هم که در پذیرش حکمیت شریک بودیم کافر هستیم؛
6) کسانی مسلمان اند که توبه کنند؛
7) امر به معروف و نهی از منکر، بدون هیچ شرطی واجب است؛
8) عمل همان ایمان است و ایمان جدای از عمل وجود ندارد؛
9) با هر گناه کبیره، فرد به دام کفر خواهد افتاد.
با توجه به این که آنها معتقد بودند که علی کافر است و نیز خلیفه هم هست، پس تکلیف شرعی دارند که در برابر سلطان جائر دست به قیام با سیف بزنند و علی (ع) را به اقتضای اصل دوم و اصل هفتم، که امر به معروف و نهی از منکر باشد، باید به قتل برسانند تا ریشهی فساد از زمین کنده شود.
در این مرحله هم حتی علی بن ابی طالب (ع) شکیبایی به خرج داد و آنها را تحمل کرد.
3) مرحلهی شورش و جنگ مسلحانه؛ در این مرحله شورش گران به بیرون شهر آمده و برای خود پایگاه زدند و نیرو مستقر کردند و به سازماندهی نظامی پرداختند و گروههایی برای غارت و تجاوز به اطراف فرستادند. در این مرحله بود که علی بن ابی طالب (ع) در برابر آنها اردو زد و به ارشاد و هدایت گری پرداخت. پرچمی را در جایی نصب کرد و آن را محل امان افرادی قرار داد که در پناه پرچم جمع شوند. حدود هشت هزار نفر از آنها پشیمان شدند و چهار هزار نفر همچنان پای بند به مرامنامه ی گروهی خود باقی ماندند. تمامی آنها کشته شدند مگر ده نفر که باقی ماند و بعد از آن این روش ادامه نیافت.
اهالی بصره به علی و فرزندانش (ع) حمله کردند و دشنام دادند. بر آن حضرت (ع) لعن فرستادند. حتی در حمله به آن حضرت (ع)، زخمیاش کردند، اما امام علی (ع) همین که بر آنها غلبه یافت، در بین لشکریان فریاد برآورد که حق صدمه زدن به زخمیهای آنها را ندارید، اسرای آنان را نباید بکشید، هر کس که سلاحش را بر زمین گذاشت یا به لشکر ما پیوست در امان خواهد بود؛ دیگر حق تجاوز به اموال آنها را ندارید؛ حق گرفتن فرزندان آنها را ندارید، حق غنیمت گرفتن اموال آنها را ندارید (ابن ابی الحدید، 1375، 1 / 8).
روش علی (ع) را در تعامل با نیروهای مخالف از این سخن میتوان تحلیل کرد که فرمود: والله لا سلمن و لم یکن فیها جور الاعلی خاصه (نهج البلاغه، خ 74 )، مادامی که ستم بر شخص من است، ولی کار مسلمین بر محور و مدار خودش میچرخد و آن کسی که به جای من است، اگر چه به ناحق آمده، اما کارها را عجالتاً درست میچرخاند، من تسلیمم و مخالفتی نمیکنم (مطهری، 1368، 61).
همچنان که بیان گردید روش ایشان در تعامل با شورشیان و کینه توزان، پیش از غلبه بر آنها و بعد از پیروزی بر آنها فرق میکرده است. به نظر میرسد که آن حضرت در تعامل با شورشیان بیش از آن که متأثر از فرهنگ و عصبیت عرب جاهلی باشد تحت تأثیر پیامبر (ص) است. آن حضرت (ع) بعد از فتح مکه همگان را امان داد و حتی منزل ابوسفیان را خانهی امن گردانید.
البته همچنان که در بحث تعامل با خلفا بیان گردید، نباید فضا و موقعیتهای مختلف تاریخی را با یکدیگر خلط کرد. اگر چنان چه به عللی که بیان گردید حسین بن علی (ع) در کربلا در برابر یزید میایستد، ولی امام سجاد (ع) به دلیل شرایط تاریخی و نیز عدم اصرار خلیفه بر ضرورت بیعت او، ایشان فقط تلاش میکند تا جایی که ممکن است در ماجرای حره و حملهی یزید به مدینه زنان بیشتری را نجات دهد. همچنین قیام توابین و یا قیام مختار گر چه با رگههای شیعی گری آغاز گردید ولی روشن نیست چندان با تمایالات و باورهای دینی پیشوایان سازگاری داشته و نیز با توجه به قیام زید بن علی بن الحسین، امام صادق (ع) به جهت موقعیت متفاوت زمانی و ایجاد فضای علمی و گفتگو، از شورش زید حمایت نمیکند، بلکه یارانش را از همراهی با او باز میدارد. گرچه زید میخواهد به شیعیان بباوراند که او زنده کنندهی راه و روشن حسین (ع) است و قیام او در پرتو شمشیر همچنان زنده خواهد ماند. اما امام صادق (ع) برای زنده داشتن راه و یاد امام حسین (ع) آنها را ترغیب میکند که نوحه سرایی کنند و بر غم شهادت او اشک بریزند، ولی دلیل نمیبیند که یاران او دست به شمشیر ببرند.
هم چنان که حرکتهای ابتر این افراد علیرغم مخالفتهای امام (ع) تا اندازهای در راستای کمرنگ کردن و کاهش ارزش قیام امام حسین (ع) بود. و ائمه تلاش میکردند تا آن حادثه همچنان انحصاری و با ارزش بماند.
4) تعامل با مردم
1 -4) پرهیز از خصومت
غیاث بن ابراهیم نقل میکند: امام صادق (ع) هرگاه بر جماعتی میگذشت که با یکدیگر دشمنی میورزیدند و مخاصمه میکردند، به آنها اجازه چنین کاری را نمیداد و آنها را از ادامهی دعوا باز میداشت و سه بار با صدای بلند میفرمود:
پروا کنید خدا را ! پروا کنید خدا را! پروا کنید خدا را! (شیخ طوسی، 1365، 6 / 180).
اگر به روایت نیک دقت شود:
1) این رفتار در مدینه بیشتر اتفاق افتاده است؛
2) و به صورت مکرر هم اتفاق افتاده است، چنان که راوی بدان تصریح دارد،
3) اهل کشمکش و دعوا یقیناً شیعیان نبوده اند؛ زیرا آنها امام صادق(ع) را کاملاً میشناخته اند و با دیدن ایشان از سر احترام باید دعوا را کنار میگذاشتند؛
4) امام صادق (ع) حتی تحمل دعوا و کشمکش غیر شیعیان را هم نداشته و آن را خلاف شأن یک مسلمان میدیده است،
5) از آنها میخواسته که منازغه و دعوا را وانهند، اگر چه غیر شیعهاند.
2 -4 ) آزادی بردگان
ابی اسامه از امام صادق (ع) نقل میکند که علی بن ابی طالب (ع) از حاصل دست رنج خود هزار بنده را خرید و آزاد کرد (حر عاملی، 1414 ه، 17/ 38). این بندگان ممکن است پس از آزاد شدن به آن حضرت (ع) علاقه مند شده، ولی در هنگام خرید و آزاد کردن، به نظر میرسد پیرون علی نبودند، و برای علی (ع) مهم آن بود که برده آزاد شود، مهم نیست که چه نوع اعتقادی دارد.
3 -4) همزیستی در کنار مردم
امام صادق (ع) فرمود: حضرت امام زین العابدین (ع) هیچ گاه سفر نمیکرد مگر با گروهی که او را نشناسند و اگر چنان چه باید با گروهی سفر میکرد که او را میشناختند همان آغاز راه، شرط میکرد که نسبت به آن چه که دیگران نیاز دارند او خدمتگذار آنها باشد (قمی، بیتا، 2 / 35).
4 -4) ناشناس ماندن
امام سجاد (ع) با گروهی راهی سفر شد. در آن میان مردی بود که امام (ع) را شناخت. از اطرافیان پرسید: آیا این کسی که با شما همسفر است را میشناسید؟
در پاسخ گفتند: خیر !
وی گفت: این بزرگوار علی بن الحسین (ع) است. گوش به گوش جماعت رسید تا این که همگان فهمیدند که پسر رسول خدا (ص) در کاروان آنها است.
همگی از جای خود برخاسته، سراغ امام آمدند و خود را به دست و پای ایشان انداختند و غرق بوسهاش کردند. به آن حضرت (ع) گفتند:ای پسر رسول خدا شما خواستهای که خداوند ما را به آتش دوزخ خود بسوزاند. چه بسا نفهمیده و نشناخته در میانهی راه، حرفی زده باشیم و جسارتی کرده باشیم، و در ابد الدهر ما گفتار هلاکت میشدیم. چه چیزی شما را بر آن داشت که ناشناس در کاروان ما قرار بگیرید؟
حضرت (ع) فرمود: چون یک بار که با همراهیان آشنا سفر کردم آنها برای خشنودی جدم رسول خدا (ص) بیش از آن چه که من شایستهی آن بودم نسبت به من عطوفت و مهربانی میکردند، از این رو ترسیدم که نکند شما نیز با من چنین رفتاری داشته باشید. بدین جهت خوشتر آن داشتم که ناشناس بمانم (قمی، بیتا، 2 / 36).
به نظر میرسد که آنها غیر از شیعیان بودند، زیرا اگر شیعیان میبودند به حتم آن حضرت (ع) را میشناختند. ضمن آن که آن حضرت (ع) را نه از جهت آن که امام است، بلکه از جهت آن که فرزند رسول خداست احترام میکردند.
5 -4) کمک به تهیدستان
امام سجاد (ع) آن گونه بود که در تاریکی شب، صورت خود را میپوشانید تا که ناشناس بماند و انبانی از پول (درهم و دینار) بر دوش میگذاشت، به در خانهی تهیدستان میرفت و گاه با خود غذا برمی داشت و یا هیزم بر دوش میکشید و به منزل نیازمندان میبرد. بیشتر نمیدانستند آن کس که به آنها کمک میکند، آذوقه و هیزم و پول میدهد چه کسی است؟ پس از درگذشت امام فهمیدند آن بزرگوار، امام زین العابدین (ع) بوده است(قمی، بیتا، 2 /37).
6 -4) بزرگی از بزرگان
آن حضرت (ع) از جایی میگذشت. گروهی دور هم جمع شده و به غیبت ایشان مشغول بودند. آن حضرت (ع) لختی در کنار ایشان ایستاد و فرمود: آن چه از عیبها که برای من میگویید اگر راست است که خداوند مرا بیامرزد و اگر دروغ میگویید خداوند شما را بیامرزد(قمی، بیتا، 2 / 38).
7 -4) نقش امام (ع) در ماجرای حره
چون یزید پسر معاویه در ماجرای معروف، به شهر مدینه یورش برد و مردم شهر را کشت و اموال آنها را غارت کرد، مسلم بن عقبه را به مدینه فرستاد.
امام سجاد (ع) جهت امنیت و حفظ جان اهل مدینه، چهار صد زن که دارای فرزندان متعدد بودند را تحت سرپرستی خود قرار داد و تمامی هزینههای آنان را خود پرداخت کرد تا که لشکر مسلم بن عقبه از مدینه بیرون رفت. از آن میان یکی از زنها گفت: به خدا قسم من در کنار پدر و مادرم تاکنون زندگی خوش و سرشار از آرامشی نداشتم که در این مدت کوتاه در سایهی مهربانیهای این مرد شریف داشتهام (قمی، بیتا، 2 / 39). باید توجه داشت که اهالی مدینه در این دوره طرفدار امام حسین (ع) نبودند و به لحاظ اعتقادی بیشتر آنها همسویی با حضرت سجاد (ع) نداشتند.
8 -4 ) بخشش به در راه ماندگان
سهل بن زیاد میگوید با گروهی برای انجام حج به مکه رفتم. در بین راه دزدها راه را بر ما بستند و اموالمان را به غارت بردند. به مدینه رفتم و در یکی از کوچهها خدمت امام جواد (ع) رسیدم و ماجرا را برای ایشان بیان کردم. آن حضرت (ع) دستور داد تا برای من لباس آوردند و مقداری هم دینار داد تا بین همسفرانم تقسیم کنم (مجلسی، 1403 ه، 50 / 44).
برای انفاق مهم مورد آن است که این افراد دچار دزدان شدهاند و هم در راه ماندهاند، مهم نیست که شیعهاند یا سنی.
9-4) بخشش به نیازمندان
به امام رضا (ع) خبر رسید که اطرافیان امام جواد (ع) در مدینه، ایشان را از ناحیهی در کوچک خانهی اندرونی وارد و خارج میکنند تا نیازمندان کمتر مزاحم ایشان شوند. امام رضا (ع) طی نامهای به فرزندش او را از این نوع رفتار باز میداد. چنان که مینگارد: ابوجعفر، به من خبر رسیده وقتی که غلامان میآیند و میخواهند تو را سواره به جایی ببرند، از در کوچک تو را بیرون میآورند. این به خاطر بخل آنهاست که نمیخواهند از جانب تو خیری به نیازمندان برسد. به حقی که برگردن تو دارم سوگندت میدهم که پیوسته از در بزرگ، رفت و آمد کن. وقتی که سوار بر مرکب شدی درهم و دینار فراوان با خود به همراه داشته باش. همانا میخواهم خداوند مقام تو را بالا ببرد. پس انفاق کن و از کم شدن در درگاه خداوند صاحب عرش، نترس (صدوق، 1404 ه، 2 /8).
بحث تعامل ائمه (ع) با اهل سنت و فرقههای مختلف اسلامی، دامنهای بسیار فراختر از این دارد، امید آن که در فرصتی دیگر به بخشهای نگفته نیز بپردازیم.
منابع و مآخذ:
1) قرآن کریم.
2) ابن ابی الحدید (1375)، جلوهی تاریخ در شرح نهج البلاغه، ترجمهی دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، چاپ دوم.
3) ابن ابی یعقوب (1366)، تاریخ یعقوبی، ترجمهی محمد ابراهیمی آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.
4) ابن قتیبه (1383ه )، عیون الاخبار، مصر، المؤسسه المصریه العامه.
5) ابن قولویه (بی تا)، کامل الزیاره، بیجا.
6) امام سجاد (بی تا)، صحیفهی سجادیه، ترجمه فیض الاسلام، تهران، کتابفروشی اسلامیه.
7) امینی (1397 ه )، الغدیر، دارالکتب العربیه.
8) اورعی، غلامرضا (1373 )، اندیشهی امام خمینی دربارهی تغییر اجتماعی، تهران، مؤسسه انتشاراتی سوره.
9) بلاذری (بی تا)، انساب الاشراف، بیروت، محمودی.
10) بینا (بی تا)، اعلام الوری، بیجا.
11) ثقفی کوفی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد (1356)، الغارات، ترجمه حاج شیخ محمد باقر کمره ای، انتشارات فرهنگ اسلام.
12) جعفریان، رسول (1374)، تاریخ خلفاء، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
13)جعفریان، رسول (1369)، تاریخ سیاسی اسلام، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
14) جعفریان، رسول (1369)، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی.
15. جمشیدی، حسن (بی تا)، بحران سازی در دوران خلافت علی (ع)، تهران، ادارهی کل پژوهشهای سیما.
16) حرانی، ابن شعبه (1363)، تحف العقول، ترجمهی علی اکبر غفاری، قم، جامعهی مدرسین، چاپ دوم.
17. حنبل، احمد (بی تا)، مسند، بیجا.
18. دهخدا، علی اکبر (بی تا)، امثال و حکم، بیجا.
19. دهخدا، علی اکبر (1373)، لغت نامه، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
20. دینوری، ابوحنیفه (بی تا)، اخبار الطول، تهران، انتشارات آفتاب.
21. ربانی گلپایگانی، علی (1377 )، فرق و مذاهب کلامی، قم، مرکز جهانی علوم اسلامی.
22) رواندی، هبه الله (بی تا )، دعوات، بیجا
23) سبحانی، جعفر (1368 )، فروغ ولایت، انتشارات صحیفه.
24) شرف الدین، سید عبدالحسین (1374)، رهبری امام علی (ع)، المراجعات، ترجمه محمد جعفر امامی، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی.
25. شرف القرشی (1395 ه )، حیات الامام الحسین (ع)؛ ج 2، نجف الاشرف، الادب.
26. شهید ثانی (1410 ه )، روضه البهیه، ترجمهی سید محمد کلانتر، قم، انتشارات داوری.
27. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن (1414 ه )، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، قم، مؤسسه آل البیت، چاپ دوم.
28. شیخ صدوق (1362 )، خصال، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، جامعهی مدرسین.
29. شیخ صدوق (1404 ه )، عیون اخبار الرضا، شیخ محمد حسین اعلمی، بیروت، مؤسسه اعلمی.
30) شیخ طوسی (1365 )، تهذیب الاصول، سید حسن خراسانی و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم.
31) شیخ طوسی (1390 ه )، استبصار، سید حسن خراسانی و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
32) شیخ مفید (1414 ه )، اوائل المقالات، ابراهیم انصاری زنجانی، بیروت، دارالمفید، چاپ دوم.
33) شیخ مفید (1414 ه )، تصحیح الاعتقادات الامامیه، تحقیق حسین درگاهی، بیروت، دارالمفید، چاپ دوم.
34) صاحبی، محمد جواد (1370 )، ستیزهها و آمیزهها در روند اندیشهی توحیدی، کیهان اندیشه، ش 37، مرداد و شهریور.
35) صالح مازندرانی، مولی محمد (بی تا)، شرح اصول کافی، بیجا.
36) صدیق اورعی، غلامرضا (1383)، درس نامهی جامعه شناسی 2، مشهد، دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد.
37) طبری، ابوجعفر محمد بن جریر (بی تا)، تاریخ طبری، ارومیه، منشورات مکتبه ارومیه.
38) طبری، ابوجعفر محمد بن جریر (1352)، تاریخ طبری، ابوالقاسم پاینده، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
39) طبری (شیعی)، ابوجعفر محمد بن جریر بن رستم (1413 ه )، تاریخ طبری، قم، انتشارات بعثت.
40. طریحی، شیخ فخر الدین (1408 ه )، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد حسینی، نشر ثقافه الاسلامیه، چاپ دوم.
41. طوسی، نصیرالدین (1407 ه )، تجرید الاعتقاد، محمد جواد حسینی جلالی، تهران، مکتب الاعلام اسلامی.
42) علی بن ابی طالب (بی تا)، نهج البلاغه، محمد عبده، بیروت، دارالمعرفه.
43) غازی، داود بن سلیمان بن یوسف (1418 ه )، مسند الرضا، تحقیق محمد جواد حسینی جلالی، مرکز النشر تابع لمکتب الاعلام الاسلامی.
44) قمی، شیخ عباس (بی تا)، تتمه المنتهی، بیجا.
45) قمی، شیخ عباس (بی تا)، منتهی الامال، بیجا.
46) کلینی، محمد بن یعقوب (1388 ه )، الکافی، علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم.
47) مبرد (بی جا)، الکامل فی الادب، مصر، دارنهضه.
48) مجلسی، محمد باقر (1403 ه )، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم.
49) محقق اردبیلی (1414 ه )، مجمع الفائده و البرهان، قم، جامعهی مدرسین.
50) محقق بحرانی (بی تا)، حدائق الناظره، تحقیق محمد تقی ایروانی، قم، جامعهی مدرسین.
51) محقق حلی (1414 ه )، المسلک فی اصول الدین، رضا استادی، مشهد، آستان قدس رضوی.
52) محمدی ری شهری، محمد (بی تا)، میزان الحکمه، بیجا.
53) مسعودی، ابی الحسن علی بن الحسین بن علی (1365 )، التنبیه والاشراف، ابوالقاسم پاینده، قم، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم.
54) مسعودی، ابی الحسن علی بن الحسین بن علی (1363 )، مروج الذهب، قم، دارالهجره.
55) مشکور، محمد جواد (1375)، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ سوم.
56) مطهری، مرتضی (1375)، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران، دفتر انتشارات اسلامی.
57) مطهری، مرتضی (1368)، سیری در سیره ی ائمهی اطهار، قم، صدرا، چاپ سوم.
58) مظفر، محمد رضا (بی تا)، اصول فقه، بیجا.
59. معروف الحسینی، هاشم (1370)، محمد رخشنده، تهران، امیر کبیر.
60) نجفی، شیخ محمد حسن (بی تا، جواهر الکلام، شیخ محمود قوچانی، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
61) نوری، میرزا حسین (1416 ه )، مستدرک الوسائل، قم، مؤسسه آل البیت.
62) یعقوبی (بی تا)، تاریخ یعقوبی، بیجا.
منبع: نشریه اندیشه حوزه، شماره 86.