ماهان شبکه ایرانیان

منشأ علم اولیاء الهی در قرآن کریم

وجود مبارک امیر بیان علی بن ابی طالب (سلام الله علیه) ما را به مقام اولیای الهی آشنا کرد تا ـ انشاء الله ـ خودمان کم و بیش در کنار سفرهٴ ولایت اولیای الهی به این مقام باریابیم

وجود مبارک امیر بیان علی بن ابی طالب (سلام الله علیه) ما را به مقام اولیای الهی آشنا کرد تا ـ انشاء الله ـ خودمان کم و بیش در کنار سفرهٴ ولایت اولیای الهی به این مقام باریابیم. راه های تعلیم و تربیت و تزکیه آن وجود مبارک چنین بود؛ اول نظام الهی را معرفی کرد که جهان به منزلهٴ آینه ای است که اسمای حُسنا و صفات اولیای الهی را نشان می دهد؛ این یکی از آن بیانات نورانی حضرت (سلام الله علیه) است که فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»؛[1]خدا را حمد می کنیم که برای خود مثل آینه جلوه کرد تا مردم در آینهٴ خلقت، اسما و صفات خالق را ببینند. آینه ها هم یکسان نیستند، بعضی خیلی شفاف هستند، خیلی برّاق هستند و بعضی هم این طور نیستند. در نظام خلقت آینه ای به اندازهٴ قرآن کریم، شفاف و روشن نیست؛ لذا وجود مبارک آن حضرت در کلماتی جداگانه قرآن را یک آینه ویژهٴ الهی معرفی کرد. آن حضرت در جمله ای دیگر فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کتَابِهِ مِنْ غَیرِ أَنْ یکونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِه»؛[2] درست است که کل نظام آفرینش آینهٴ الهی است و اسمای خدا، صفات الهی را نشان می دهد؛ ولی قرآن یک آینهٴ ویژه ای است که خداوند در این آینه اسما و صفات خود را نشان داد؛ ولی متأسفانه بعضی ها نمی بینند: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کتَابِهِ مِنْ غَیرِ أَنْ یکونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِه»؛ این اصل اول.

اصل دوم این است که اگر خدای سبحان در جهان تجلّی کرد و جهان آینهٴ اوست، اگر در قرآن تجلّی کرد و قرآن آینهٴ اوست و اگر خدای سبحان بسیط محض است، ظاهر او عین باطن است و اول او عین آخر است؛ چه اینکه وجود مبارک امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) در اوصاف الهی فرمود: «کلُّ ظَاهِرٍ غَیرَهُ [غَیرُ بَاطِنٍ ] بَاطِنٌ»،[3] ما یک ظاهری داریم غیر از باطن و باطنی هم داریم غیر از ظاهر؛ خدا «هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِن»؛ اما ظاهر او عین باطن است و باطن او عین ظاهر است. ادراک این مطلب برای ما آسان نیست! فرمود هر ظاهری غیر از باطن است، غیر از خدا؛ هر اولی غیر از آخر است، غیر از خدا؛ چون اگر ـ معاذ الله ـ ظاهر خدا غیر از باطن او بود، او می شد مرکب و اگر اول او غیر از آخر او بود، او می شد مرکب. در این صورت یک بسیط محض نبود، بلکه دارای اجزا بود؛ از یک جزء یا از یک حیثیت ظاهر بود و از یک جزء یا حیثیت دیگر باطن، از یک جزء یا حیثیتی اول بود و از یک جزء یا حیثیتی آخر؛ این‎طور نیست. فرمود هر اولی غیر آخر است مگر خدا ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ﴾؛[4]این چهار اسمی که در آغاز سوره مبارکهٴ «حدید» است، فرمود اینها لفظاً چهار مورد هستند، مفهوماً چهار مورد هستند؛ اما مصداقاً یکی در چهار هستند و مصداقاً هم یکی در چهار هستند. ممکن است ما دو مفهوم داشته باشیم که در مصداق واحد جمع شوند؛ ولی حیثیت صدق آنها فرق می کند؛ مثلاً کسی هم عالم و هم عادل است، می‎‎گوییم «زیدٌ عالمٌ و عادل» این دو قضیه است، دو لفظ است و دو مفهوم؛ ولی مصداق آن یکی است، لکن حیثیت صدق آن فرق می‎کند؛ یعنی آن حیثیت علم او غیر از حیثیت عدل او است، حیثیت عدل او غیر از حیثیت علم اوست؛ گاهی با هم هستند و گاهی جدای از هم می باشند. مصداق ممکن است یکی باشد؛ ولی حیثیت صدق فرق می کند. اگر کسی سید بود و عالم بود و عادل بود، سه لفظ است و سه مفهوم است، مصداق یکی است؛ ولی سه حیثیت صدق است؛ از آن جهت که عالم است کاری به عدل ندارد و از آن جهت که عادل است کاری به سیادت ندارد و از آن جهت که سید است کاری به علم و عدل ندارد؛ ولی در ذات اقدس الهی تمام این اسمای حُسنای الهی خداست، الفاظ متعدد، مفاهیم متعدد، مصداق یکی و به حیثیت صدق هم یکی هست.

شما می بینید که در خود مخلوق ها هم نمونه ای از آن را داریم؛ مثلاً موجودی داریم به نام «الف» که این «الف» هم مخلوق خداست، هم معلول خداست، هم مقدور خداست، هم مغضوب خداست، هم مرئی خداست، پس چندین وصف بر این «الف» بسیط صادق است؛ ولی نمی‎شود گفت از یک حیث مخلوق خداست و از حیث دیگر معلوم خداست؛ یعنی از حیث مخلوق بودن معلوم نیست، این را ـ معاذ الله ـ نمی توان گفت. ما در دستگاه خود هم این معانی را داریم که یک شیء بسیط مصداق چند مفهوم است، یک؛ حیثیت صدق آنها هم واحد است؛ دو. در مورد خدای سبحان چنین چیزی هست که همه این اسمای حُسنا الفاظ آن متعدد، مفهوم ها متعدد؛ ولی مصداقاً و حیثیت صدق یکی هستند. پس اگر در این چهار اسمی که در ابتدای سوره مبارکهٴ «حدید» آمده است که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ﴾؛ خدا اول است، خدا آخر است، خدا ظاهر است و خدا باطن است، اگر ـ معاذ الله ـ حیثیت اولی او غیر از حیثیت آخری او بود، این می شد مرکب؛ یا حیثیت ظاهری او غیر از حیثیت باطنی او بود، این می شد مرکب. حالا اینها مقدمه کوتاهی است که نباید در این زمینه بحث مبسوطی بشود؛ اما آنچه که اکنون به درد ما می خورد این است که قرآن مجلای اوست و دنیا هم مجلای اوست، مظهر اوست؛ اما خدا «بما هو الظاهر» در دنیا تجلّی کرد و باطن را کنار گذاشت یا در این نظام هستی با ظاهری تجلّی کرد که عین باطن است؟ در قرآن با ظاهری تجلّی کرد که عین باطن است؟ اگر هر ظاهری غیر از باطن است مگر خدا؛ اگر هر اولی غیر از آخر است مگر خدا؛ خدا اول او عین آخر اوست و ظاهر او غیر از باطن اوست، پس هر چه را که ما می بینیم یک باطنی دارد؛ دنیا یک ظاهری دارد و یک باطنی دارد، قرآن یک ظاهری دارد و یک باطنی دارد. آن وقت همین امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) آمده با کمک گرفتن از آیات قرآن کریم آن را تبیین کرده است. در قرآن فرمود یک عدّه ظاهر دنیا را می بینند: ﴿یعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾؛[5] سرمایه اینها اندک پول خُرد مختصری است، اینها فقط دنیا را می بینند؛ آسمان را می بینند، زمین را می بینند. این تنوین ﴿ظَاهِراً﴾ تنوین تنکیر است که برای تحقیر می باشد، فرمود اینها ظاهر دنیا را می بینند: ﴿یعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾. به وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف تحیة و الثناء) فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکرِنَا وَ لَمْ یرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا ٭ ذلِک مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾؛[6]اینها بچه های مهد کودک هستند، صبیان هستند، همین اسباب بازی را فقط می بینند. معلوم می شود که دنیا یک ظاهری دارد و یک باطنی دارد، قرآن یک ظاهری دارد و یک باطنی دارد. آن کسی که دنیا را می بیند، زمین را می بینند، آسمان را می بینند و پی به آفریننده آنها و هدف خلقت نمی برد فرمود: ﴿ذلِک مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾؛ ما با «هو الظاهری» تجلّی کردیم که عین «هو الباطن» است؛ همین دنیا را خوب بنگرند، باطن آن را هم می بینند. آن گاه وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهج البلاغه و در بخش های حکمت و کلمات قصار، اولیای الهی را معرفی کرده، فرمود اولیای الهی کسانی هستند که «نَظَرُوا إِلَی بَاطِنِ الدُّنْیا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَی ظَاهِرِهَا»؛[7]اینها درون دنیا را دیدند، بیرون دنیا را هم دیدند. عدّه ای فقط بیرون دنیا را می بینند و از درون دنیا بی خبر هستند. دنیا جای بسیار خوبی است! درست است که دنیا مذمت شده است؛ ولی در بحث های دیگر حضرت امیر (سلام الله علیه) می فرماید این که جای مذمت نیست. این اگر لذائذ را به شما نشان داده است، گورستان و بیمارستان را هم نشان داده است، زندان را هم به شما نشان داده است، همه جا را به شما نشان داده است، کجا را مخفی کرده است؟! کجا را که عاقبت بداندیشان به گودال فرو رفته اند را به شما نشان نداده است؟! ی کسی که به بیراهه می رود را قرآن نشان داده است.

حضرت امیر می فرمودند: «الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَر»[8]اول فقه و احکام دینی را یاد بگیرید بعد وارد تجارت بشوید. «مَنِ اتَّجَرَ بِغَیرِ فِقْهٍ فَقَدِ ارْتَطَمَ فِی الرِّبَا»؛[9] فرمود اگر کسی فقه نداند، احکام حلال و حرام را ندانند، در چاه ربا می افتد، آن وقت چه کسی می تواند او را بیرون بیاورد؟ این مطلب را حضرت فرموده یا نفرموده؟! اینکه عدّه ای به چاه می افتند، در دنیا به ما نشان داد یا نداد؟! اگر دنیا گورستان، بیمارستان، چاه، خزی و رسوایی اختلاسی ها را به ما نشان نداده بود، جای مذمت بود؛ لذا حضرت فرمود چه چیزی را مذمت می کنید؟! اینها که به بی آبرو شده بودند را به ما نشان داد یا نداد؟! اینها که «مسلوب الحیثیة» شدند را به ما نشان داد یا نداد؟! فرمود اولیای الهی کسانی هستند که «نَظَرُوا إِلَی بَاطِنِ الدُّنْیا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَی ظَاهِرِهَا». خدا در دنیا تجلّی کرده طبق آن اصل ها که گفته؛ فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»؛ خود حضرت امیر، آینه است و آینه های فراوانی هم در دست اهل بیت (علیهم السلام) است. فرمود آسمان آینه است، زمین آینه است، اولیای الهی آینه هستند، قرآن آینه است، خدا را نشان می دهد و خدا «بما هو الظاهر» تجلّی کرده است که عین «هو الباطن» است. این طور نیست که خدا یک وصف خود را در جهان اعمال کرده باشد و وصف دیگر را اعمال نکرده باشد، بلکه اوصاف الهی عین ذات اوست و ذات او هم بسیط است. اگر «وَ کلُّ ظَاهِرٍ غَیرَهُ [غَیرُ بَاطِنٍ ] بَاطِن» و خدا ظاهر او عین باطن است و خدا در جهان ظهور کرده است؛ یعنی باطن او هم هست. پس اگر ما خوب بررسی کنیم، باطن جهان را که مجلای باطن الهی است به ما نشان می دهد، آن وقت می شویم «ولیّ الله»؛ راه آن را به ما نشان داد یا نداد؟! ما نباید توقع داشته باشیم که مثل اهل بیت عصمت و طهارت شویم، ادراک مقام آنها برای ما ممکن نیست، چه رسد به اینکه به آن جا پا بگذاریم؛ ولی شاگردان آنها که می توانیم باشیم. خود اینها ما را به شاگردی دعوت کردند، فرمودند بیایید شاگردان ما بشوید!

فرمود شما وسائل خوبی دارید، هرجا باشید کسی هست که فرّاشی شما را به عهده دارد؛ اما ما اینها را باور نکردیم. از کافی[10]تا معالم[11] از معالم تا کافی تمام این بزرگواران و محدّثان در جوامع و مجامع روایی ما این را نقل کردند: «إِنَّ الْمَلَائِکةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْم»؛ این را همه نقل کردند یا نکردند؟! فرشتگان کمک انسان هایی هستند که دارند معارف الهی را یاد می گیرند، فرّاشی می‎کنند، پَر پهن می کنند، البته این چنین نیست که حالا فرش های ماشینی یا دست بافت پهن کنند، فرشی را پهن می کنند تاکسی که طالب علم است روی پَر ملائکه می نشیند؛ این اختصاصی به کلاس درس یا مسجد یا حرم ندارد، در اتاق خود هم که نشسته است و مطالعه می کند، فرشته ها برای او پَر پهن می کنند؛ این کم مقامی است؟! باید وضو بگیرد و رو به قبله بنشیند تا بداند این ملائکه ای که می آیند و پَر پهن می کنند، روی پَر ملائکه نشسته است و دارد کتابی را مطالعه می کند، تا ره آورد خوبی داشته باشد؛ تمام اینها هست. اگر «إِنَّ الْمَلَائِکةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْم»؛ اینکه زیرنویسی نشده و مقید نشده به اینکه انسان در کلاس درس نشسته باشد و پَر پهن کنند، در اتاق مطالعه هم همین طور است. اینها پَر پهن می کنند تا اینکه این شخص باطن عالم را ببیند. اگر می‎خواهد فقه بخواند، ظاهر و باطن آن را ببیند؛ اگر علوم دیگر ـ عقلی یا نقلی ـ بخواهد بخواند، ظاهر و باطن آنها را هم ببیند؛ اگر بخواهد روی تفسیر کار کند، ظاهر و باطن آن را هم ببیند؛ زیرا عالم مظاهر خداوند است، یک؛ خداوند که در عالم ظهور کرده است، ظاهر او عین و باطن اوست، دو؛ بدون بطون ظهور نکرده است، لذا همین دنیا که این همه مذمّت درباره اوست فرمود باطنی دارد. آن آیه نشان می دهد که باطنی دارد، برای اینکه می فرماید: تبهکاران و معصیت کاران فقط ظاهر دنیا را می بینند: ﴿یعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾؛ این مفهوم دارد. ﴿ذلِک مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾؛ اگر ظاهری دارد باطنی دارد.

در نهج البلاغه به صراحت فرمود: اولیای الهی درسِ باطن این دنیا را می خوانند. باطن دنیا همین است که اگر کسی خلاف کرده بالا می آورد؛ یعنی به صورت شفاف، طبیبانه آن را معرفی کرده است. به ما گفته اگر کسی یک غذای فاسدی را مصرف کند بالا می آورد، وقتی بالا آورد آبرویش ریخته می شود؛ اختلاس همین طور است، گناه همین طور است، سلب حیثیت همین طور است، ترک حقوق مردم همین طور است. فرمود اینکه در قرآن می فرماید: ﴿لَهُمْ خِزْی﴾؛[12]در دنیا رسوایی است و آخرت رسوایی است، این را باطن دنیا به ما می گوید، ظاهر دنیا که شیرین است! ظاهر دنیا، این مال حرام، شیرین است‎؛ اما باطن آن این است که آن را یک روز بالا می آورد و آبروی می‎رود؛ این می شود باطن دنیا. فرمود اولیای الهی «نَظَرُوا إِلَی بَاطِنِ الدُّنْیا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَی ظَاهِرِهَا»، حالا این نظر کردن نظریه دادن است، باطن دنیا که نظر نیست.

فقهای بزرگوار ما ـ را خداوند غریق رحمت کند ـ همین حدیث مقبولهٴ «عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَة» یا مشهورهٴ «أَبِی خَدِیجَة»،[13] همین مواردی که در کتاب های فقهی و اصولی رایج است که «مَنْ کَانَ مِنَ الْآحَاد کَذا وَ کَذا» «مَنْ کانَ مِنْکمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَی حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکامَنَا»، «رَوَی حَدِیثَنَا» یعنی نظریه می داد، وگرنه حدیث را نظر کند؛ یعنی چه؟ یعنی کتاب حدیث را باز کند و نگاه کند؛ اینکه نیست. در همین مقبولهٴ «عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَة» و مانند آن آمده است کسی که «رَوَی حَدِیثَنَا»؛ یعنی نظریه بدهد و اظهار نظر کند، این اظهار نظر که حسّی نیست.

وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «نَظَرُوا إِلَی بَاطِنِ الدُّنْیا»؛ یعنی نظریه پردازی کند که دنیا باطن آن چیست. «نَظَرُوا إِلَی بَاطِنِ الدُّنْیا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَی ظَاهِرِهَا»؛ این مردم، نظر چشمی دارند، چشم سَر و آنها نظر چشمی دارند، چشم سِرّ؛ کلمه نظر مشترک لفظی است، نظری که در مقبولهٴ «عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَة» می باشد، یک نظر چشمی نیست؛ نظری که بدون باطن دنیاست، نظر چشمی نیست؛ لذا قرآن کریم همین گروهی را که نگاه می کنند و ظاهر دنیا را می بینند، اینها را با «عُمی»[14]می داند، کور می داند، چون چشم سِرّ اینها کور است، گرچه چشم سَر اینها بینا است.

«نَظَرُوا إِلَی بَاطِنِ الدُّنْیا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَی ظَاهِرِهَا»؛ همین گروه کسانی هستند که نسبت آنها با قرآن و حدیث اهل بیت(علیه سلام) این طور است. «بِهِمْ عُلِمَ الْکتَابُ وَ بِهِ [عُلِمُوا] عَلِمُوا وَ بِهِمْ قَامَ [کتَابُ اللَّهِ تَعَالَی] الْکتَابُ وَ بِهِ قَامُوا»؛[15]اولیای الهی علم خود را از قرآن گرفتند و قرآن هم به وسیله اینها برای جامعه معلوم شده است؛ قیام اینها «بالقرآن» است و قیام قرآن هم به وسیله اینهاست. این دههٴ فجر نیز همین طور بود؛ این نظام اسلامی که مستقر شد، به برکت خون های پاک شهدا و ایثارگران و جانبازان و اینها بود؛ اینها هیچ عاملی نداشتند، مگر برای دین. امام(رضوان الله علیه) به هیچ چیز دعوت نمی کرد، مگر به قرآن و عترت. فرمود: «بِهِمْ عُلِمَ الْکتَابُ وَ بِهِ [عُلِمُوا] عَلِمُوا وَ بِهِمْ قَامَ [کتَابُ اللَّهِ تَعَالَی] الْکتَابُ وَ بِهِ قَامُوا». الآن درون این کشور[16]، مناطق گوناگون این کشور، بزرگوارانی هستند، جوانانی هستند، خواهران و برادرانی هستند که حافظ قرآن می باشند، حافظ کل یا حافظ جزئی هستند، در تفسیر کار می کنند یا در بحث حدیثی کار می کنند، قرآن به وسیله همین انقلاب عرضه شد و عدّه ای هم به وسیله قرآن ارزشمند شدند. فرمود: «بِهِمْ عُلِمَ الْکتَابُ وَ بِهِ [عُلِمُوا] عَلِمُوا وَ بِهِمْ قَامَ [کتَابُ اللَّهِ تَعَالَی ] الْکتَابُ وَ بِهِ قَامُوا»؛ اینها که باطن دنیا را دیدند کاری کردند که رابطهٴ آنها با قرآن ناگسستنی بود و قرآن به وسیله اینها عرضه شد و اینها هم به وسیله قرآن رشد کردند؛ علم آنها قرآنی، قیام و قعود آنها هم قرآنی است. این در اثر برکت نظر به باطن دنیاست. باطن دنیا، آینهٴ باطن خداست و ظاهر دنیا هم آینه ظاهر خداست، این جا ممکن است که از هم جدا باشند؛ اما هرچه بالاتر می رویم، می بینیم که نزدیک تر می شوند، تا اینکه یکی خواهند بود که هر ظاهری غیر از خدا، غیر از باطن است و هر اولی غیر از خدا، غیر آخر است. او اولی است که عین آخر است، او ظاهری است که عین باطن است. اگر کسی جزء اولیای الهی شد، ظاهر و باطن او یکی می شود. ظاهر او مؤمن و باطن او هم مؤمن، دیگر دوگانه حرف نمی زند؛ اول و آخر او هم یکی است، دیگر این گونه که اول سبکی داشته باشد بعد سبک دیگری داشته باشد نیست. اگر کسی جهان را آینه الهی دید و قرآن را هم آینه الهی دید، اول و آخر او یکی است، ظاهر و باطن او هم یکی است، آن وقت خوش‎عاقبت می میرد. خودش را فریب نمی دهد، دیگری را فریب نمی دهد، نه بی راهه می رود و نه راه کسی را می بندد؛ انقلاب برای ما این معارف را آورد.

اگر کسی اوضاع قبل از انقلاب را می دید، دیگر شبانه روز شکر می کرد. باور کنید که درهای بهشت بسته بود، درهای جهنم علناً در تمام کوی و بَرزن باز بود. بهشت رفتن خیلی سخت بود، مخصوصاً در زمان رضاخان! تمام این حسینیه ها را یک جا ویران کردند، تمام سقاخانه ها را ویران کردند، تمام موقوفات را ملکی کردند، فروشنده به عنوان فلان متولّی خریدار اعلی‎ حضرت همایونی (رضا شاه)! دوران املاکی را شما در تقویم های سابق که می دیدید ـ تقویم های کتابچه ای ـ نوشته بود، فلان دوره، دوره املاکی بود. دوره املاکی؛ یعنی املاک را رضاخان به نام خود می کرد و هم رسماً برای موقوفات به نام خود سند صادر می کردند. تقریباً یک نسل از حوزه ها قطع شده بود، حالا در حوزه های رسمی مانند مشهد، قم و امثال آنها ممکن بود که چند طلبه مخفیانه پرورش پیدا کنند؛ ولی در شهرستان ها این نسل وسط قطع شده بود.

ما یک وقت در همان سال 2413 و 1325 که ابتدای طلبگی ما بود ـ حالا یا هفتاد سال یا 71 سال پیش ـ وقتی می خواستیم درس بخوانیم با اساتیدی روبه‎رو می شدیم که جَد ما بودند، نسل وسط قطع شده بود. الآن شما می بینید که تمام نسل ها به هم مرتبط هستند، فاصله ده سال، ده سال است؛ اما آن هنگام فاصله ها گاهی سی سال، چهل سال بوده است، یک نسل قطع شده بود. شاگردان مرحوم آخوند(رضوان الله علیهم اجمعین)، دو نفر در آمل بودند اینها وقتی که شنیدند ما طلبه شدیم و می خواهیم امثله و صرف میر را شروع کنیم، چقدر خوشحال شدند. شاگرد آخوند خراسانی است، حالا چقدر خوشحال است که دارد امثله تدریس می‎کند، این‎طور بود. او باید خارج کفایه می گفت؛ اما حالا که دارد صرف میر تدریس می کند، چقدر خوشحال است. چنین دورانی بود! حالا بعد او هم همین طور بود؛ منتها فکر عوض شده بود. انقلاب برای ما هزاران برکت آورد. درهای بهشت باز است، اگر کسی نخواست برود به سوء اختیار خودش است. درهای جهنم بسته است، اگر کسی بخواهد گناه کند باید مخفیانه به جهنم برود؛ اینها برکت انقلاب است. این را حتماً مستحضرید، تمام خدماتی که در ایران شده است و می شود، اولین ثواب را در نامهٴ عمل حضرت امام (رضوان الله علیه)، شهدا، جانبازان، همین کسانی که معلولین جنگی هستند، در نامه اینها نوشته می شود، بعد در نامه مسئولین محترم نوشته می شود. این طور نیست که حالا اگر شما یک فداکاری ببینید، اینها اساس کار باشند و آنها سهمی نداشته باشند، بلکه اولین ثواب را امام و شهدا و جانبازان این بزرگواران ـ که حشر آنها با اولیای الهی باشد ـ می گیرند، بعد مسئولان دیگر؛ بنابراین راه دارد. اگر قرآن را بررسی کند دو آینه است؛ قرآن یک ظاهری دارد که باطن کنار اوست، دنیا یک ظاهری دارد که باطن کنار اوست.

این بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) به ما گفت که شما بکوشید تا جزء اولیای الهی بشوید! کسی توقع نداشته باشد که به مقام اهل بیت برسد، آن را نه از ما خواسند و نه مقدور ماست؛ اما شاگرد آنها شدن، سلمان شدن یا اباذر شدن، اینها چرا از ما دور باشد. این جریان «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلُ الْبَیت»؛[17]مخصوص آن وجود شریف نیست، درباره بسیاری از بزرگواران ـ هم درباره زنان[18]با ایمان و هم درباره مردان با ایمان ـ ائمه(علیهم السلام) فرمودند: فلان زن «مِنَّا أَهْلُ الْبَیت»، فلان مرد «مِنَّا أَهْلُ الْبَیت»، چرا ما نشویم؟! چرا وجود مبارک حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) این جمله را در مورد ما نفرماید؟! راه باز است. مگر آنها که به جای رسیدند که خود وجود مبارک پیامبر (صل الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلُ الْبَیت»، در مورد بعضی از رجال قم هم این وارد شده است که فلان شخص محدث قمی «مِنَّا أَهْلُ الْبَیت».[19]شما این جمله«مِنَّا أَهْلُ الْبَیت»را ملاحظه بفرمایید مخصوص سلمان نیست. چرا این طور نشویم؟! راه باز است! وقتی که راه باز است، وجود مبارک حضرت هم فرمود فرشتگان تأیید می کنند؛ لازم نیست دیگران برای شما فرّاشی کنند، او برای شما فرش پهن می کند. این اختصاصی به آن کلاس های عمومی حوزه ندارد، در اتاق مطالعه هم که باشد اطلاق این حدیث «إِنَّ الْمَلَائِکةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْم» شامل او می شود. اژن حرف کم برکت دارد؟! کم آقایی کردند؟! کم بزرگواری کردند؟! این خدا بهترین مخلوقات را برای خدمت به ما فرستاده است، فرشتگان، فرشتگان «مُکَرَّم» هستند. در سوره «انبیاء» دارد: ﴿عِبَادٌ مُکرَمُونَ ٭ لاَ یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یعْمَلُونَ﴾؛[20] اینها را فرستاده که برای ما فرّاشی کنند، خدا کم کاری نکرده! کم کاری نشده برای عالم شدن شما بزرگواران برادران و خواهر ایمانی، چه در حوزه ها و چه در دانشگاه ها! امیدواریم همه شما مشمول بیانات نورانی علی بن ابی طالب (سلام الله علیه) باشید و این انقلاب ما تا ظهور صاحب اصلی آن از هر خطری محفوظ بماند.

پی نوشت ها

[1] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه108.

[2] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه147.

[3] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه65.

[4] سوره حدید، آیه3.

[5] سوره روم، آیه7.

[6] سوره نجم ، آیات29 و 30.

[7] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت432.

[8] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص150.

[9] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت447.

[10] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص34.

[11] معالم الدین و ملاذ المجتهدین(قسم الفقه)، ج 1، ص69.

[12] سوره مائده، آیه33.

[13] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص67؛ «... نْظُرَانِ إِلَی مَنْ کَانَ مِنْکُمْ مِمّنْ قَدْ رَوَی حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَلْیرْضَوْا بِهِ حَکَماً فَإِنّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیکُمْ حَاکِماً فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمِنَا فَلَمْ یقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنّمَا اسْتَخَفّ بِحُکْمِ اللّهِ وَ عَلَینَا رَدّ وَ الرّادّ عَلَینَا الرّادّ عَلَی اللّهِ وَ هُوَ عَلَی حَدّ الشّرْکِ بِاللّهِ. ..».

[14] تهذیب الاحکام، ج6، ص303؛ «مُحَمَّد بْن الْحَسَنِ بِإِسْنَادِه. .. عَن أَبِی خَدِیجَه قَالَ: بعثنی أَبو عَبْدِ اللَّهِ)عَلَیهِ السَّلَامْ) إِلَی أَصْحَابِنَا فَقَالَ قُل لَهُم إِیاکُم إِذَا وَقَعَت بَینَکُم خُصُومَه أَوْ تَدَارَی فِی شَیءٍ مِنَ الْأَخْذِ وَ الْعَطَاءِ أَنْ تَحَاکَمُوا إِلَی أَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ الْفُسَّاقِ اجْعَلُوا بَینَکُم رَجُلًا قَد عَرَفَ حلالنا وَ حرامنا فَإِنی قَد جعلته عَلَیکُم قَاضِیا وَ إِیاکُمْ أَنْ یخَاصِمَ بعضکم بَعْضاً إِلَی السُّلْطَانِ الْجَائِرِ».

[15] بقره/18

[16] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت432.

[17] عیون اخبار الرضا(عَلَیهِ السَّلَام)، ج2، ص64.

[18] کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص905؛ «...فَإِنَّمَا أَدْخَلَهُ لِمَکانِ صَفِیةَ وَ عُمَرَ بْنِ أَبِی سَلَمَةَ وَ أُسَامَةَ بْنِ زَیدٍ ثُمَّ قَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیتِ...».

[19] الإختصاص، ص68؛ «...أَنَّ عِیسَی بْنَ عَبْدِ اللَّهِ مِنَّا أَهْلَ الْبَیتِ قَالَ قُلْتُ إِی وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاک لِأَنَّ عِیسَی بْنَ عَبْدِ اللَّهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ قُمَّ...».

[20] سوره انبیاء، آیات26 و 27

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان