ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

قاسم

من خیلی کمتر دیده بودم این جوری داماد توی سردخانه بیاید مادرزنش را ببوسد. حتی حسین تمام خرج مادرم را هم خودش داد. گفت: نگاه کن من مادرت را عین مادرم دوست دارم. می‌خواهم خودم از دل و جان خرجش کنم...
عباس خامه‌یار گفت: کتاب «صبح شام» روایت خاطرات امیرعبداللهیان از یک جنگ تروریستی خونین و یکی از خشن‌ترین جنگ‌های جهان است. این جنگ تروریستی مذهبی بود که همه چیز به نام الله انجام می‌شد و...
15 سال پیش هیچ مقاله‌ای از ایرانیان، در میان مقالات پر استناد دنیا به چشم نمی‌خورد ولی امروز سه برابر نسبت جمعیتی خود، صاحب مقالات پر استنادی هستیم.
خیلی راحت بود یافتن عکس سردار در مناطق عملیاتی با لباس رزم یا چفیه‌ای بر سر، یا بیسیمی ‌به دست؛ ولی خیلی سخت بود پیدا کردن عکس حاج قاسم که تکیه زده به صندلی و نشسته است پشت ‌میز.
آنجا همه پرستاران از زن و مرد، جوان و خوش برخورد بودند. اینجا همه سبیل کلفت بودند. چند تا خانم هم بودند که صدرحمت به پرستاران آقا. یه جوری قیافه مردانه و صدای کلفت داشتند که اگر...
اصغر بختیاری گفت: تا امروز کسی مانند آوینی نیامده است. شاید انسان‌های شریفی باشند اما مدیریت آوینی را ندارند. من آدمی مثل او نمی‌بینم. آوینی دنبال نام نبود اما امروز افراد کمی این طور هستند.
زود نیست. صد سال گذشته امشب وقت نماز مگر فکر نمی‌کردی به جعفر؟ دایره صدا را رنگ می‌دهم. می‌رسد به چهار. در ساعت یک و بیست دقیقه بامداد امروز، سیزدهم دی ماه 1398، سردار امت اسلام، حاج قاسم سلیمانی...
خبر شهادت را صبح زود از تلویزیون شنیدم. دعا می کردم دروغ باشد. حتی پسر کوچکم شروع به جیغ زدن کرد. 10 سالش بود و از قبل سردار را می‌شناخت. عکسش را زده بود روی دیوار اتاقش. ماتم‌زده لباس عزا پوشیدیم.
خیلی از زندانیان با شنیدن خبر شهادت حاج قاسم متأثر شدند. مرد مسنی به نام حاج غلوم که به اتهام مواد مخدر و شرکت در جنگ تحمیلی زندانی شده بود به ما می‌گفت: «چرا شما این قدر ناراحتید؟...
رفتم جلوتر تا ببینم چه اتفاقی افتاده است. جلوی ماشینی جمعیت زیادی حلقه زده بودند و با خشم و حرارت درخواست انتقام می‌کردند. رفتم جلوتر و دیدم ماشین سردار سلامی است. مردم از سردار چیزی می‌خواستند.
پیشخوان