صحبت درباره «سکوت» و فیلمهای اینچنینی بههیچوجه کار آسانی نیست چراکه عوامل زیادی میتواند در قضاوت در مورد فیلم تأثیرگذار باشد همانطور که در چرایی و چگونگی ساخت این آثار. قضاوت نه از حیث کمی دشوار که در واقع گریز زدن فیلم به مقولههایی که شاید خیلی با سینما در ارتباط نباشند اما در خوب یا بد بودن فیلمهایی از جنس «سکوت» تأثیر به سزایی داشته باشند، سخت مینماید. لزوم توجه به تاریخ مسیحیت و رابطه شخصی خود کارگردان با دین مسیحیت در این میان از باقی عوامل مهمتر به نظر میرسد. هرچند که لزومی ندارد اتفاقی که در جلوی دوربین میافتد و جهانی که فیلم قصد ساختن آن را دارد پایبند و متعهد به واقعیت بیرونی و تاریخی باشند، همانطور که نمونههای متعددش را از جمله «آخرین وسوسه مسیح» خود اسکورسیزی و یا «نوح» آرنوفسکی پیشتر دیدهایم، اما ادراک و شهود آنچه بر تاریخ مسیحیت با همه باریکه راههای صعبالعبورش گذشته، میتواند در نگاه و میزان علاقه مخاطب به فیلم تأثیر ویژهای داشته باشد. همانطور که مقوله عاشورا برای یک شیعه خاص و به مثابه نقشی پر رنگ در ناخودآگاه مذهبی و اعتقادی اوست و یا سختیهایی که بودا متحمل شده برای یک بودیست، آنچه را هم که «سکوت» شرح میدهد برای مسیحیان خصوصاً کاتولیکها حاوی بار الهی و مذهبی خاصی است. «سکوت» به شکل ویژهای برای یک تماشاگر کاتولیک ساختهشده است و مسلماً رابطهای که او میتواند با فیلم برقرار کند، با شکل رابطه ما ساکنان مسلمان جهان سوم تفاوت محسوسی دارد، همانطور که «جنایات و مکافات» برای روسیها و یا اشعار بودلر برای اهالی پاریس.
اسکورسیزی در آخرین تجربه خود سراغ فیلمی رفته که به خوبی دین او را به عنوان یک کاتولیک، به مذهب و باورش ادا میکند. این اولین فیلم اسکورسیزی نیست که کاتولیسم، اعتقادات و باورهای دینی او و به شکل واضحتری تعلقخاطر و درگیری ذهنیاش با مسیحیت در آن حضوری پر رنگ دارند. از همان اولین فیلمهای مهمی که ساخته میتوان ردپای نگاه مذهبی را در فیلمهای استاد بزرگ سینمای روز جهان پی گرفت. در فیلمهایی که نتیجه همکاری او با پل شریدر در مقام فیلمنامهنویس اثر است، مسیحیت یا به تعبیر بهتری عذاب وجدان حاصل از ایمان و تربیتی مذهبی حضور بارزی دارد. «راننده تاکسی»، «گاو خشمگین» و «آخرین وسوسه مسیح» همگی فیلمهایی هستند که گویی کارگردان و فیلمنامهنویس در اثنی ساختشان فرصتی پیداکردهاند تا مرهمی بر عذابهای روحی خود در نسبت با قصور دینیشان بگذارند.
«سکوت» را میتوان در کنار «راننده تاکسی» و «آخرین وسوسه مسیح» از عارفانهترین فیلمهای اسکورسیزی دانست. فیلمی که موقعیت مرکزیاش را بر دوگانگیهای ازلی ابدی انسان بنا میکند، بر بزنگاههای عاطفی و حماسی مهم زندگی آدمی که درست بر سر دوراهیهای اساسی زندگی خویش ایستاده و ناگزیر به تصمیم گرفتن و انتخاب کردن است. دوراهیای که در «سکوت» دو صورت بارز
دارد: مرگ یا زندگی و وفاداری و خیانت. چند اثر ادبی یا سینمایی میشناسید که حول این دوراهیها متولدشده باشند؟ مطمنا تعدادشان آنقدر زیاد است که نمیتوان همهشان را به خاطر آورد اما معدودند آثاری که نه درباره نتیجه انتخابها و چراییشان که درباره سیر و سلوک یا سفر شخصی فرد است تا به تصمیم نهایی برسد. «سکوت» درباره کشیشی است که باید میان ایمانش و جان با ارزش آدمی، دست به انتخاب بزند، میان سرسپردگیاش به خدا و مسیح خود و نجات جان کسانی که جلوی چشمان او توسط مقامات ژاپنی سلاخی میشوند. فیلم سرتاسر بهجز مقدمه کوتاهی که سیر حضور او در جزیره ژاپن را به تصویر میکشد و فصل گرهگشایی مختصری که پرده از راز نهان انتخاب او برمیدارد، سرتاسر جدال درونی او با خودش و صورت بیرونی آن را در مواجهه با محیط اطرافش به نمایش میگذارد. اسکورسیزی در برابر قهرمان و تماشاگر، دوگانگیها و تناقضهایی را بهپیش میکشد که مرحله به مرحله همهچیز را دهشتناکتر میکند و انتخاب غایی را سختتر و پیچیدهتر. این بازی پینگپونگی میان قهرمان و فیلمساز موتور محرکه «سکوت» است و آن را چنین خاص و غریب میکند. پدر رودریگز، تجسمی این دنیایی از مسیح موعود است و این نکته ایست که در فهم مفهوم کلی فیلم نقش مهمی بازی میکند؛ مانند صحبتهای متداوم او با ندای درونیش که انگار انعکاسی از صدای مسیح است و البته آنجا که تشنه بر لب رود میرسد و صورت مسیح را در آینه آب بهجای چهره خودش میبیند، مهر تأکید فیلمساز است بر این تجسم.
همانطور که در ابتدای یادداشت بدان اشاره شد، «سکوت» به شکل ویژهای برای تماشاگر مسیحیاش ساختهشده اما وقتیکه ما در سوی دیگری از جهان جغرافیایی، فیلم را میبینیم تأثیر خاصش را بر عواطفمان احساس میکنیم با وجودیکه چندان ایدهای نداریم که اتفاقاتی که افتاده تا چه میزان وحشتناک و بعضاً برای تاریخ مسیحیت واجد حساسیت و اهمیت است اما قادریم به مانند همان تماشاگر مسیحی با فیلم همراه شویم و در بزنگاههایش حتی شبیه به استایل خاص آنان در دعا کردن، دستهایمان را در هم گره بزنیم و لب به دعا بگشاییم و حتی دلواپس قهرمان فیلم باشیم. انتخاب هوشمندانه حلول مسیح در یک پدر روحانی، انسانی معمولی که به راستی مسیح نیست، یکی از مهمترین نکاتی ست که هم ذات پنداری تماشاگر را با خود به همراه میآورد. پدر رودریگز پیش از اینکه در لوای یک کشیش، یک زندانی دینی و یا هر چیز دیگری پرداخته شود، یک انسان است که به دنبال حقیقت و راستی میگردد. او مانند پیامبرانی که در سینما دیدهایم آنچنان پاک و منزه و قاطع نیست که نتوان به عوالم درونیش نزدیک شد حال آنکه خصایص و سیری پیامبرگونه را طی میکند. صحنهای را به یاد بیاورید که از روستاییانی که قرار است فردا خود را به جرم مسیحی بودن تحویل مقامات بدهند، قاطعانه میخواهد که روی تصویر مسیح پا بگذارند تا خود را نجات دهند، درحالیکه خودش تا آخرین لحظهها حاضر نیست حتی به تسلیمی تنها کلامی تن دهد. او شبیه به همه انسانهای دیگر مجموعهای از تناقضات و دوگانگیهاست که در مواجهه با وقایع اطرافش به تدریج بالغتر و محکمتر میشود. نکته مهم دیگر رابطه دیالکتیکی خاصی است که فیلمساز میان مخلوق یعنی پدر رودریگز و خالقش طراحی میکند که بیاغراق یکی از نابترین ویژگیهای «سکوت» است. در جدال پیدرپی رودریگز با خودش برای تسلیم نشدن و اصن گرفتن تصمیم درست، خالق حضوری بارز دارد. اگر رویکرد قهرمان را به مثابه تز در نظر بگیریم، خالق درست در جایگاه یک آنتی تز ایستاده است. آنجا که رودریگز تند و بیمهابا میرود، ترمزش را میکشد و آنجا که امیدهایش ازدسترفته کاتالیزورش میشود تا درنهایت در لحظه موعود زبان به دیالوگ کردن با قهرمان میگشاید. درست جایی که باید میان زندگی آدمها و ایمانش، میان وفاداری و خیانت انتخاب کند و ندای درونیش او را به پا گذاشتن بر تصویر ظاهری مسیح وامیدارد. از این لحظه به بعد او دیگر رودریگز نیست، آن فرد ژاپنی که مقامات میخواهند باشد هم نیست، در سنتز میان او و خالقش، حالا او ناجی راستین آدمیان است که با مرتدشدن خود جان میلیونها میلیون نفر را نجات داده… پیامبری زمینی اما راستین که هرچند بیخداست اما رستگار شده و جنازهاش درحالی طعمه بودیسم میشود که روحش پر کشیده و صلیبی که در دست دارد، او را حافظ و نگهبانی ابدی است.
Post Views:
0