خوب است معانی اولیهی این کلمه را به نقل از برخی لغویان ذکر کنیم. از سیبویه نقل کردهاند که، ولایت به فتح واو، مصدر است؛ و به کسر، اسم. از ابن سکیت هم نقل شده است، ولایت به کسر واو قدرت؛ و به فتح و کسر آن، نصرت و یاری کردن است. راغب در مفردات میگوید: «ولاء و توالی آن است که بین دو چیز به گونهای قرب و نزدیکی حاصل شود که بین آن دو آنچه که از آنها نیست، نباشد؛ مثل قرب مکانی، نسبت، دین، دوستی، یاری کردن، اعتقاد و...» پیداست که راغب به حصر معانی کلمهی ولایت پرداخته است، و ما باید سخن مجمل او را به تفصیل بیان کنیم.
راغب همچنین میگوید: «به مؤمن گفته میشود ولی الله نه مولا. و گفته میشود: خداوند ولی و مولای مؤمنان است.» معنای این سخن، همان گونه که علامهی طباطبایی در تقسیر آیهی: أَلَا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ (1) گفته است، بیان شده است. او میگوید: «به این دلیل، ولی بر هر دو طرف ولایت، و به خصوص با نظر به این که هر یک از آن دو به دیگری کمک میکند نه غیر از او را، اطلاق میشود. پس، خداوند ولی بندهی مؤمن است؛ چون به کار او توجه دارد و به تدابیر امور او پرداخته، و او را به راه مستقیم هدایت میکند به امر و نهی آنچه که شایسته یا ناشایست است میپردازد و او را در دنیا و آخرت یاری میدهد. مؤمن، در حقیقت ولی پروردگار خود است؛ چون در امر و نهیاش از او اطاعت میکند و برکات معنوی مثل هدایت و توفیق و تأیید و یاری، و در پی آنها بهشت و رضوان، به او میرسد.»
در شرح و توضیح این مطلب، به معنای دقیق و عمیق ولایت اشاره کرده، میگوید: «هر چه انسان در تسلیم شدن، به درجه و مرتبهی بالایی برسد، ایمان او مناسب با تسلیم شدن به لوازم آن مراتب است؛ تا جایی که بنده نسبت به پروردگارش حقیقتاً به معنای اولوهیت او تسلیم میشود و خشم و اعتراض از وی برطرف میگردد، و از هیچ امر او مثل قضا و قدر و حکم ناراضی نمیگردد، و به هیچ ارادهی او اعتراضی ندارد؛ در ازای آن، ایمان به یقین به خداوند و تمام آنچه که به او باز میگردد، یعنی ایمان کاملی است که بندگی بنده به آن کامل میشود.» این سخن ارزشمند، بهترین شرح تعریف جرجانی از ولایت است که میگفت: «قیام بنده به حق، هنگام فنای خویشتن.» و در تعریف ولی میگوید: «عارف به خداوند و صفات او به حسب آنچه که ممکن است؛ و مواظب بر طاعات و پرهیزکنندهی از گناهان و رویگردان از افتادن در لذتها و شهوتها» شکی نیست که تعریف او برگرفته از سخن علی (علیه السلام) است- که شیخ مفید در امالی با اسناد به ابن عباس روایت کرده است- که از امام علی (علیه السلام) دربارهی اولیاء در آیهی: ألا إنَّ أولیاءَ اللهِ پرسیدند و فرمود: «گروهی که در عبادت اخلاص میورزند و به باطن دنیا مینگرند، و مردم به ظاهر آن، و پایان دنیا را میشناسند؛ در حالی که امور زودگذر دنیا مردم را فریفته است، و ترک کردهاند آنچه را که میدانند آنها را ترک خواهد کرد، و میراند آنچه را که میدانند آنها را خواهد میراند.»
ولایت بر دو نوع است: تکوینی و تشریعی، «ولایت تکوینی»، که خاص خداوند است چون آفرینش و تکوین تنها از آن اوست، و تصرف در هر چیزی و تدبیر در امر آفرینش هرگونه که بخواهد از آن اوست؛ چنان که در آیات: أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِی (2)؛ مَا لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِی وَلَا شَفِیعٍ (3) آمده است. ولایت از باب نصرت و یاری کردن هم به این نوع ملحق میشود؛ در آیهی: ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکَافِرِینَ لَا مَوْلَى لَهُمْ (4) به آن اشاره شده است. چنان که هدایت خاص مؤمنان و راهنمایی و توفیقشان به راه خداوند هم از این نوع است: اللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ (5). امّا «ولایت تشریعی»، پرداختن به تشریع و دعوت و تربیت امت و قضاوت و داوری در کارشان است؛ مثل آیهی: إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا (6)؛ و آیهی: النَّبِی أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ (7)؛ و آیهی: إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَینَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللَّهُ (8)؛ و دیگر آیات.
چون ولایت از درجهی بالایی از نظر اهمیت و ارزش برخوردار است، نزد گروهی از عرفا و حکما با نبوت مقرون شده است، و تقریباً در کنار هر بخشی که در باب ماهیت نبوت و شناخت نبی دارند، در کنار آن بحثی در باب اهمیت ولایت و منزلت ولی دارند؛ تا جایی که برخی از آنها از جمله سید حیدر آملی در کتاب جامع الاسرار و منبع الاسرار و نص النصوص میگوید: «باطن این نبوت همان ولایتِ مطلقه است؛ و ولایت مطلقه عبارت است از: حصول مجموع این کلمات به حسب باطن در ازل و ابقای آن تا ابد.» این سخن بدان معنا نیست که ولی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مقام بالاتر است، بلکه به این معناست که پیامبر (صلی الله علیه و آّله و سلم) به پیامبری نمیرسد مگر بعد از ترقی در درجه و مقام ولایت. ابن عربی ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آّله و سلم) را از نبوت ایشان برتر میداند؛ چون نبوت ایشان برای همهی مردم است، که همان فراخواندن به شریعت و طریقت است. اما ولایت او، همان حقیقت، ایمان و یقین است؛ و به معرفت و ایمان به آن، تنها خواص مردم و کسانی که خداوند به هدایت و توفیق الهامشان کرده، میرسند.
اکنون در تفاوت بین نبوت و ولایت به کتاب ختم الاولیاء از عارف محمد بن علی بن حکیم ترمذی مراجعه میکنیم؛ این کتاب اثری ارزشمند است که بزرگان حکمت و تصوف بر آن رهنمون یافتند، و هر واردی از آن چشمه نوشید؛ و حکیم و حکمت آموزی نیست مگر این که به ارزش و اهمیت این کتاب و اجتهاد و سابقهی فضل صاحب آن گواهی میدهد. او میگوید: «فرق بین نبوت و ولایت آن است که، نبوت کلامی است که به صورت وحی از جانب خداوند نازل میشود و جبرئیل با آن است؛ و خداوند به وحی حکم میکند و به وسیلهی جبرئیل پایان میبخشد، و او میپذیرد. این چیزی است که تصدیق آن الزامی است و هر کس آن را رد کند کافر است. چون رد کلام الهی است. و ولایت برای کسی که سخن خداوند به طریقی دیگر به او برسد، و او هم سخن میگوید و آن سخن هم از جانب خداوند، بر زبان حق که با او آرامش است، میباشد. و سکینه و آرامشی را که در قلب گوینده است دریافت میکند و آن را میپذیرد و به آن آرمش میگیرد.» در اینجا باید به دریافت عبارات حکیم ترمذی با توجه و دقت بیشتر اشاره کرد که سبک قرن سوم هجری است و صاحب آن، سبک را چندان خالی از توجه و عنایت نکرد و در نوشتن به همان شیوه رفت. کتاب او از مهمترین و جذابترین کتابهاست که هیچ عالم و ادیب و اندیشه مندی نباید از آن غافل بماند.
ابن عربی- چنانکه اندکی قبل دیدیم- ولایت را به دو بخش تقسیم میکند: 1- ولایت عامه، که شامل همهی کسانی است که به خدا ایمان آوردهاند و به حسب مراتب و درجاتشان به عمل صالح پرداختهاند؛ چنان که خداوند فرمود: اللهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا (9). 2- تنها شامل واصلان و سالکان هنگام فنا در او و بقای به او میگردد. پس، ولایت خاص عبارت است از: فنای بنده در حق؛ و ولی کسی است که در حق فانی و به او باقی است. مراد از فنا در اینجا، معدوم شدن بنده به طور مطلق نیست، بلکه مراد از آن، فنا شدن جنبهی بشری در جنبهی ربانی است؛ چون هر بندهای در محضر خداوندی جهتی دارد که خود فرموده است: وَ لِکَلِ وَجهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها (10)، و این تنها با توجه تام به جناب حق مطلق حاصل میشود، چون جهت حق بودن او به او تقویت و بر جهت خلق بودن او غالب میشود، تا این که بر آن چیره شود و آن را اصالتاً فانی سازد؛ مثل تکهای از زغال در کنار آتش که به سبب مجاورت و استعداد پذیرش آتشین بودن و قابلیت پنهان در آن، کم کم شعله ور میگردد تا به آتش تبدیل گردد، و از آن همان حاصل میشود که از آتش؛ مثل سوزاندن و روشن کردن و... که قبل از اشتعال تاریک و تیره و سرد بوده است.»
عارف، داود بن محمود قیصری، در شرح سخن ابن عربی، به افزودن مطلبی توفیق یافت، او نیز به دو گونه ولایت عام و خاص میپردازد و شرح استادش را بر آن دو میزند و سپس با افزودن مطلب بر آن، به شرح ولایت خاص پرداخته، میگوید: «ولایت خاص همان فنا شدن در خداوند از حیث ذات و صفت و فعل است. و ولی، همان فانی در خدا و قائم به او و ظاهر کننده اسماء و صفات اوست؛ که این ولایت، هم موهبتی است و هم کسب کردنی، موهبت آن است که قبل از مجاهده با کشش به محضر رحمانی حاصل میشود، و اکتسابی هم بعد از مجاهده با کشش به محضر رحمانی به دست میآید. و هر کسی که جذبهی او بر مجاهدهاش سبقت گیرد، محبوب نامیده میشود، چون خداوند سبحان وی را جذب میکند؛ و هر کس که مجاهدهی او بر جذبهاش پیشی گیرد، محب نامیده میشود؛ اول، به خاطر قرب او به حق؛ دوم، برای او جذبه حاصل میشود چنان که حضرت (صلی الله علیه و آّله و سلم) به نقل از پروردگارش میفرماید:... بنده، با نوافل پیوسته به من نزدیک میشود تا جایی که من او را دوست میدارم... . پس جذبهی او بسته به محبت ناشی از تقرب اوست، از این رو اکتسابی نامیده میشود هر چند که قرب هم از جذبهی خداوند سبحان از طریق باطن به سوی او و دعوت او به استعداد ازلیاش به حضرت اوست؛ چون اگر او نباشد برای هیچ کس ممکن نیست که از بند نفس خویش خارج گردد.» پس از این، به بیان ولایت و بزرگان آن و طریق کسب ولایت میپردازد، که هیچ محققی از مراجعه به آنها و بهرهگیری از افطار و اندیشههای او بی نیاز نیست.
عارف کاشف، ابوالحسن علی بن جلابی هجویری، در کتاب کشف المحجوب، از معانی ولایت سخن میگوید، و معتقد است: «ولایت همان ربوبیت است؛ از جمله این که، خداوند فرموده است: هُنَالِکَ الْوَلَایةُ لِلَّهِ الْحَقِّ (11).» این سخن بسیار قابل تأمل و اندیشه است. شکی نیست که هجویری سخنش را از این آیه برگرفته است: أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِی (12)، در این آیه علامه طباطبایی گویی به شرح سخن هجویری پرداخته، میگوید: «ولایت ربوبی مربوط به نظام تکوین، تدبیر امور، و تنظیم نظام اسباب و مسببات است؛ به گونهای که برای مخلوق مدبر مثل انسان، وجود و بقا تعیین میشود، به نظام تشریع، یعنی تدبیر اعمال انسان مربوط است، که قوانین و احکامی در آن قرار دارد و با رعایت آنها و تطبیق اعمالش بر آنها در سیر زندگی، وی را به کمال سعادت میرساند.» چون او از جهت تکوین رب و ولی است، ارجاع امر تدبیر با قطع از اسباب ظاهری به سوی اوست و تکیه به اوست، چون علتی است غیر مغلوب که همهی سببها و علتها به او ختم میشوند. از معانیی که حسین بن محمد دامغانی در قاموس القرآن ذکر کرده، این است که اولیا، الهههایند.» و به آیهی: وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ اللَّهُ (13)، استشهاد کرده؛ یعنی «آلهة».
از دیگر معانی، که نباید از آن غافل بود، سخن قشیری در رساله است. او میگوید: «زمانی ولی، ولی است که پرداختن به حقوق خداوند به طور دقیق و کامل و حفظ دائمی او توسط خداوند در آسایش و سختی واجب است. از شرایط ولی آن است که محفوظ باشد، چنان که پیامبر باید معصوم باشد.» و او میگوید: «ابراهیم بن ادهم به مردی گفت: آیا دوست دارى ولی باشی؟ گفت: آری، گفت: به چیزی از دنیا و آخرت رغبت نداشته باش، و خود را برای خدا قرار ده و به او روی کن، تا او نیز به تو روی آورد و تو را دوست داشته باشد.» یحیی بن معاذ در توصیف اولیاء میگوید: «آنها بندگانیاند که بعد از رنج کشیدن، با خداوند انس گیرند؛ و پس از مجاهده با رسیدن به مقام ولایت، تسلیم روح میشوند.» نصرآبادی میگوید: «نهایات اولیاء، مقامات انبیاست.»
پینوشتها:
1- یونس (10)، آیهی 62: آگاه باشید! که بر دوستان خدا نه بیمی است و نه آنان اندوهگین میشوند.
2- شوری (42)، آیهی 9: آیا به جای او دوستانی برای خود برگرفتهاند؟ خداست که دوست راستین است.
3- سجده (32)، آیهی 4: برای شما غیر از او سرپرست و شفاعتگری نیست.
4- محمد (47)، آیهی 11: چرا که خدا سرپرست کسانی است که ایمان آوردهاند، ولی کافران را سرپرست [و یاوری] نیست.
5- بقره (2)، آیهی 257: خداوند سرور کسانی است که ایمان آوردهاند. آنان را از تاریکیها به سوی روشنایی به در میبرد. ولی کسانی که کفر ورزیدهاند، سرورانشان طاغوتند که آنان را از روشنایی به سوی تاریکیها به در میبرند.
6- مائده (5)، آیهی 55: ولی شما، تنها خدا و پیامبر است، و کسانی که ایمان آوردهاند.
7- احزاب (33)، آیهی 6: پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزدیکتر] است.
8- نساء (4)، آیهی 105: ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم، تا میان مردم به [موجب] آنچه خدا به تو آموخته داوری کنی.
9- بقره (2)، آیهی 257: خداوند سرور کسانی است که ایمان آوردهاند.
10- بقره (2)، آیهی 148: و برای هر کسی قبلهای است، که وی روی خود را به آن [سوی] میگرداند.
11- کهف (18)، آیهی 44: در آنجا [آشکار شد که] یاری به خدای حق تعلق دارد.
12- شوری (42)، آیهی 9: آیا به جای او دوستانی برای خود برگرفتهاند؟ خداست که دوست راستین است.
13- همان، آیهی 6: کسانی که به جای او دوستانی برای خود گرفتهاند.
منبع مقاله : عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمهی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم
نویسنده: صالح عضیمه
مترجم: سید حسین حسینی