ماجراى حقانیت پیامبر(ص) و فرهنگ انسان‏ ساز او

فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ.

 ماجراى حقانیت پیامبر(ص) و فرهنگ انسان‏ ساز او

فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ.

پس هر که با تو درباره ى عیسى پس از آن که تو را به واسطه وحى نسبت به وضع او علم و آگاهى آمد گفتگوى بى منطق و مجادله و ستیز کند بگو: بیائید ما فرزندانمان را و شما فرزندانتان را و ما زنانمان و شما زنانتان را و ما مردانمان را و شما مردانتان را دعوت کنیم، سپس یکدیگر را نفرین نمائیم، آنگاه لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.

شرح و توضیح

پیش از آنکه به داستان مباهله که دراین آیه شریفه مطرح است اشاره کنم، لازم است این واقعیت را تذکر دهم که بسیارى از علماى اهل سنت چه مفسران این طایفه و چه محدثان آنان تصریح دارند گرچه أَبْناءَنا و نِساءَنا و أَنْفُسَنا جمع است، ولى پیامبر اسلام روز مباهله از همه فرزندان فقط حسن و حسین و از همه زنان فقط فاطمه ى زهرا و از همه ى مردان فقط على بن ابیطالب را همراه خود به عرصه مباهله آورد.

در جلد سوم کتاب کم نظیر احقاق الحق که زیر نظر مرجع شیعه آیت الله مرعشى نجفى حیات دوباره یافت و همراه با ملحقات به صورتى تحقیقى چاپ شد در جلد سوم صفحه ى 46 تذکر مى دهد: که مفسران در این مسئله متفقاً مى گویند: أَبْناءَنا اشاره به حسن و حسین و نِساءَنا اشاره به فاطمه و أَنْفُسَنا اشاره به على (ع) دارد.

سپس در پاورقى آن شصت نفر از علماى اهل سنت را نام مى برد که آنان به صراحت گفته اند: آیا مباهله درباره ى اهل بیت نازل شده و مشخصات آنان و کتاب هایشان را از صفحه ى 46 تا صفحه ى 76 به طور مفصل آورده است.

از جمله عالمان معروفى که این حقیقت را ذکر کرده اند عبارت اند از:

مسلم صاحب صحیح جلد 7 ص 120

احمدبن حنبل صاحب مسند ج 1 ص 185

طبرى در تفسیرش جلد سوم صفحه 192

حاکم در مستدرک ج 3 ص 150

ابونعیم اصفهانى در دلایل النبوة ص 297

قرطبى در کتاب الجامع لاحکام القرآن ج 3 ص 104

فخر رازى در تفسیر کبیر ج 8 ص 85

آلوسى متعصب در روح المعانى ج 3 ص 167

زمخشرى در کشاف ج 1 ص 193

عسقلانى در الاصابة ج 2 ص 503

ابن جوزى در تذکرة الخواص ص 17

پس هیچ شک و تردیدى نیست که این آیه شریفه در شأن اهل بیت علیهم السلام نازل شده است.

نکته اى بسیار مهم

1- با این که حضرت حق به پیامبر ابلاغ کرد که همه فرزندان و زنان و مردان خود را در میدان مباهله ببر، ولى روز مباهله نصارى دیدند از أَبْناءَنا دو فرزند، از نِساءَنا یک زن از أَنْفُسَنا یک مرد همراه پیامبر آمده!

از نظر ادبى صیغه ى جمع أَبْناءَنا و نِساءَنا و أَنْفُسَنا به ضمیر جمع نا اضافه شده است، اضافه ى جمع أَبْناءَنا و نِساءَنا و أَنْفُسَنا به ضمیر نا از نظر معنا افاده عموم مطلق مى کند و معناى حقیقى آیه این مى شود که حسن و حسین از نظر شخصیت و ارزش ها به منزله همه فرزندان و حضرت زهرا به منزله ى همه زنان و امیرمؤمنان به منزله همه مردان است یعنى آنچه از ارزش ها و فضائل همه نسل دارند حسن و حسین به تنهائى دارند و آنچه از ارزش ها و حسنات همه زنان دارند به تنهائى حضرت زهرا دارد، و آنچه از فضائل و محسنات همه مردان دارند على (ع) به تنهائى دارد.

2- پیامبر اکرم طبق آیه شریفه حسن و حسین را به عنوان فرزندان خود همراه خود به عرصه مباهله برد، با این که حسن و حسین از طریق مادر به او مى رسیدند، بر این اساس طبق فرهنگ قرآن مجید به فرزندان دختر نیز در حقیقت ابن گفته مى شود، و در رابطه با انسان هیچ فرقى با فرزندان پسر انسان ندارند.

این مردم جاهلیت پیش از بعثت پیامبر بودند که برخلاف حقیقت فقط فرزندان پسر خود را فرزند خود مى دانستند و فرزندان دختر خود را بیگانه به حساب آورده فرزند خود نمى دانستند و با کمال وقاحت مى گفتند:

بنونا بنو ابناءنا و بناتنا

بنوهن ابناء الرجال الا باعد:

 یعنى فرزندان ما فقط پسر زاده هاى ما هستند اما دختر زاده هاى ما فرزندان مردم بیگانه اند نه فرزندان ما آنان بر اساس فرهنگ غلط و شیطانى خود، زنان را عضو پیکر انسانى نمى دانستند، و دخترانشان را گویا فرزند خود به حساب نمى آوردند چه رسد به فرزندان دخترانشان ولى آیه مباهله بر این اعتقاد سخیف خط بطلان کشیده و اعلام داشت فرزندان دختر بدون کم و زیاد و بى هیچ تردید و شکى فرزندان انسان هستند و این حقیقت را با آیه 85 سوره انعام تکمیل کرد و به اثبات رسانید و به عنوان یک اصل اصیل اعلام داشت:

«من ذریة داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین و ذکریا و یحیى و عیسى و الیاس کل من الصالحین.»

از فرزندان ابراهیم داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون بودند و ما اینگونه نیکوکاران را پاداش مى دهیم و نیز از فرزندان ابراهیم زکریا و یحیى و عیسى و الیاس اند که همه از شایستگان هستند خداوند در این آیه قرآنیه به صراحت و قاطعانه عیسى که فرزند دخترى است و مادر او هم شوهر نکرد، بلکه فرزندش را فقط به اراده خدا به دنیا آورد از فرزندان ابراهیم شمرده است، در روایات به طور فراوان از طریق شیعه و سنى از حضرت حسن و حسین ابن رسول الله یاد شده است و در آیات مربوط به زنانى که ازدواج با آنان حرام است آمده وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ یعنى ازدواج با همسران پسرانتان بر شما حرام است و در میان فقهاء اسلام این مسئله قطعى است که همسران پسرها و نوه ها چه نوه دخترى چه نوه پسرى بر شخص حرام مسلم است و مشمول آیه شریفه مى شود.

در اینجا باید به فتواى فقهاى بزرگ و قابل قبولى چون سید مرتضى که همه کسانى که از طرف مادر به پیامبر اسلام مى رسند سید قطعى دانسته و همه آثار سیادت را از نظر فقهى شامل آنان مى داند آفرین گفت، و از دیگر فقهاء که بدون دقت در آیه مباهله و آیه 85 سوره انعام بنا به رسم جاهلیت فرزندان زنانى که سیده هستند سید نمى دانند و در حقیقت فرزندان پیامبر به حساب نمى آورند گله سخت و شدید کرد، که شما بى توجه به این دو آیه قرآنیه و حکم قطعى حق بر اساس چند روایت ضعیف و غیر قابل قبول و از آن بدتر بر اساس فرهنگ جاهلى نیمى از فرزندان پیامبر را تا قیامت از فرزندى حضرت خارج کرده و ظلمى فاحش به رسول خدا نموده اید، و باید گفت بر اساس گفتار شما از طریق پیامبر اسلام در همه جهان بیش از یک سید وجود ندارد و آن هم فاطمه زهراست، و هر کس تا قیامت از نسل زهرا به وجود آید چون از طریق مادر به پیامبر مى رسد سید نیست، و روى این حساب بر پایه محاسبه غلط شما که خلاف صریح قرآن است سیدى وجود ندارد!!

من به تبع سید مرتضى و دیگر از فقها که بر اساس قرآن و روایات قطعى هر کسى را که از طریق مادر به پیامبر مى رسد سید مى دانند سید مى دانم و آثار سیادت که ذاتى آنان است و آثار فقهى مسئله را بر آنان مسلم دانسته و خود نیز بسیار بسیار افتخار مى کنم که از طریق مادرم که داراى شجره قطعى سیادت است از طریق حضرت صدیقه مرضیه به پیامبر اسلام مى رسم و پاکى همین رابطه و پیوند است که تاکنون به من توفیق تبلیغ دین در همه کشور ایران و برخى از ممالک غربى و شرقى عنایت کرده است، و به من این لطف را روا داشته که با دست خود بدون کمک از دیگران تا کنون هفتاد جلد کتاب در پرتو قرآن و فرهنگ اهل بیت بر اساس نیاز روز نوشته ام، و نزدیک به شش هزار نوار سخنرانى بى تکرار در پانصد موضوع اسلامى به وسیله دو فرزند روحانى ام نظام بندى شده و به تدریج در حال چاپ شدن است که برابر با برآوردى که شده به خواست حق نزدیک دویست جلد کتاب هر کتاب حدود پانصد صفحه خواهد شد و اکنون که قلم بر کاغذ دارم چهار جلد آن چاپ شده و بیست جلد دیگر آماده چاپ است، و از خدا درخواست عاجزانه کرده ام که عمرم را تا جائى که چاپ شده این دویست جلد را ببینم تداوم بخشد.

داستان مباهله از یک منظر

ابوحارثه رئیس و رهبر و عالم مسیحیان نجران بود که میان مردم و حاکمان حکومت هاى مسیحى از جایگاه ویژه اى برخوردار بود ابوحارثه با رسول خدا درباره مسیح مناظره و مجادله کرده گفت: اى محمد درباره مسیح چه مى گوئى؟ حضرت فرمود:

او یکى از بندگان خداست که پروردگار عالم وى را از میان قومش برگزید، ابوحارثه گفت اى محمد پدرى براى او سراغ دارى؟ حضرت این آیه را خواند:

إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. «1»

پس از قرائت آیه فرمود: چرا از حال آدم تعجب نمى کنید که نه پدر داشت و نه مادر ولى از وضع عیسى تعجب مى کنید در حالى که مسیح یک طرف وجودش را که مادر بود داشت مناظره و مجادله و به خصوص لجاجت ابوحارثه وهمراهانش به طول انجامید، و آنان از پذیرفتن اسلام سرباز زدند تا آیه مباهله نازل شد، اکنون مشروح داستان از منظر دیگر ابوحارثه رئیس کشیشان نجران غلام خود را فرمان داد هر چه زودتر شرجیل را نزد من حاضر کن، زیرا با وى کارى مهم دارم و تا انجام نشود، امکان ندارد به کارى دیگر بپردازم.

شرجیل محرم اسرار و مورد وثوق و در سختى ها معین و یاور ماست، غلام خارج شده پس از اندک زمانى با شرجیل بازگشت. ابوحارثه به شرجیل گفت: اگر تو را نابهنگام خواستم براى امر مهمى است که پیوسته فکرم را به خود مشغول کرده و با کمال تأثر باید بگویم راه به جائى نبردم جز این که با تو مشورت کنم بلکه چاره جوئى شود و آن مهم این است که از جانب محمد بن عبدالله نامه اى به من رسیده «2» و مرا به آئین خود که آن را اسلام نامیده دعوت کرده و در پایان نامه آورده است اگر تخلف کنم یا باید ما مسیحیان جزیه بدهیم یا خود را آماده جنگ سازیم، و اکنون از تو چه پنهان که این نامه چنان مرا تحت فشار قرار داده که روز را چون شب نزدم تاریک کرده، و هر چه توانسته بر من اثر گذارده و پریشانم ساخته است.

شرجیل گفت اى سرور من تو خود مى دانى که من تا هر اندازه فکرم بکر و صائب باشد فقط در امور سیاسى و دنیائى است ولى در موارد مذهبى فکر و عقلم قاصر است و کمتر از آنم که یک رهبر روحانى از من درخواست یارى نماید.

من در این باره چیزى جز این نمى توانم بگویم که همه ما مسیحیان معتقدیم خداوند ما را به آمدن پیامبرى از ذریه اسماعیل وعده داده، اینک اگر یقین دارى که محمد بن عبدالله آن پیامبر موعود نیست مى توان براى دفع او چاره اى اندیشید، اما اگر میدانى که او بر حق است و همان پیامبر موعود انجیل است چه چاره اى جز پذیرفتن دعوتش خواهد بود.

ابوحارثه چون دیدکه شرجیل در صورت حقانیت محمد سر مخالفت و نقشه کشى بر ضد او را ندارد به فکر فرو رفت و گفت: فعلًا چند روزى باشد تا من با دیگران نیز مشورت نمایم.

آنگاه افرادى دیگر از قبیله نجران را خواست و با یک یک آنان به مشورت نشست و سرانجام چیزى جز آنچه شرجیل گفته بود عایدش نشد.

هنگامى که دید نظریه همه یکى است فرمان داد کشیش ها ناقوس ها را نواخته آتش ها روشن کردند، پرچم ها را به نشانه این که همه باید جمع شوند به در صومعه آویختند، مردم نجران از هر طرف هجوم کرده و یک جا جمع شدند.

اسقف اعظم در میان جمع به پا خواست و داستان نامه رسول خدا را براى آنان گفت، سپس اعلام کرد براى یافتن راه چاره اى کنند همهمه درگرفت و از هر سو نظریه اى پیشنهاد شد تا سرانجام بر این معنا اتفاق کردند که نمایندگانى از ایشان به مدینه رفته با رسول خدا گفتگو کنند و به نجران بازگشته نتیجه را گزارش دهند.

گروهى از نجران به سرپرستى شرجیل با هدایا و تحف روانه مدینه شدند، چون به مدینه رسیدند لباس سفر از تن گرفته و جامه هاى حریر قیمتى پوشیده و انگشترهاى گران قیمت به انگشت کرده به دیدار رسول خدا شتافتند.

پس از آن که به محضر نبى مکرم رسیدند و هدایاى خود را تقدیم داشتند به نماز و عبادت ایستادند، رسول خدا نه هدایاى آنان را رد کرد و نه از عبادت آنان جلوگیرى کرد.

پس از آن شرجیل به رسول خدا گفت: اى محمد تو خود مى دانى که ما نصرانى هستیم و در انتظار پیامبر آخرالزمان مى باشیم و اکنون میل داریم ببینیم درباره عیسى چه مى گوئى، حضرت از آنان مهلت خواست تا پاسخ سئوالشان از سوى حضرت حق برسد، بعد از آن آیات شریفه 59 تا 61 آل عمران به رسول خدا نازل گشت که در سطور گذشته شرحش گذشت، پس از نزول این آیات بود که رسول خدا اعلام کرد باید مباهله کنیم و با فرزندان و زنان و مردانمان چه ما چه شما یک جا جمع شویم و از خدا بخواهیم هر یک از دو طرف در ادعایش دروغ گوست به عذاب خدا دچار شود و از میان برود.

فرستادگان نجران پیشنهاد کردند ما را مهلت ده تا در این زمینه با یکدیگر مشورت کنیم، شرجیل در جمع مشورتى رو به همراهان کرد و گفت: شما به راستگوئى و استحکام رأى من اعتراف دارید و همه مى دانید که مردم نجران هر چه تلاش کنند و خود را به آسمان و زمین زنند در امورى که پیش مى آید چاره اى جز به کار بردن نظریه من ندارند.

همه گفتند: به این مسئله اعتراف داریم، گفت: به خدا سوگند من این پیشامد تازه را امر بزرگى مى دانم، زیرا فکر مى کنم اگر این مرد پادشاه باشد و در دعوتش دروغ بگوید حداقل پادشاه مقتدرى است که ما را یاراى جنگ و مخالفت با او نیست و اگر به راستى پیامبر است نتیجه مباهله کردن با او این خواهد شد که یک نفر از ما نصارى در روى زمین باقى نخواهد ماند، و این را نیز بدانید که چنانچه واقعاً پیغمبر باشد فردا با خاندانش تنها به مباهله خواهد آمد، و اگر پادشاه است همه همراهان و گروندگان به خود را با خود مى آورد.

روز مقرر مشاهده کردند که رسول خدا با دو فرزندش حسن و حسین و دخترش فاطمه و دامادش على بن ابى طالب آمد، شرجیل به مسیحیان گفت ابداً به مباهله تن ندهید، زیرا این مرد و خاندانش اگر ما را نفرین کنند، احدى از ما جان سالم از عذاب خدا بدر نخواهد برد.

گفتند: پس چه باید کرد؟ گفت نظر من این است که خود او را حکم قرار دهیم، من او را انسانى یافته ام که هرگز در حکمیت خیانت نخواهد کرد همه پذیرفتند، شرجیل نزد پیامبر آمد و گفت: من پیشنهادى بهتر از مباهله دارم، حضرت فرمود: چیست؟ گفت: از این ساعت تا فردا صبح اختیار ما با تو باشد هر حکمى مى خواهى درباره ما اعلام کن، حضرت فرمود: ممکن است همراهانت و دیگر اهالى نجران به حکمیت من تن دهند گفت:

آرى چون نجرانى ها جز به رأى و نظر من کارى نمى کنند.

پیامبر فرمود فردا بیائید تا حکم خود را اعلام کنم چون آمدند اسلام را بر آنان عرضه داشت نپذیرفتند!! پیشنهاد جنگ کرد گفتند: ما قدرت بر جنگ نداریم، نهایتاً جزیه به آنان پیشنهاد شد پرسیدند چه مقدار باید باشد؟ فرمود در سال دو هزار حلّه که هزار عدد آن را در ماه رجب و بقیه را در ماه صفر بپردازید و آنچه در مالکیت خود دارید بر ملکیت شما باقى بماند، و در پناه خدا و رسول باشید، و احدى حق دخالت در کلیساهاى شما و تغییر اسقف و کشیش را نداشته باشد و تا زمانى که در میان مسلمانان و مردم قبیله به صلاح و خیر خواهى زندگى کنید ستمى بر شما نشود.

از سعد و قاص روایت شده چون آیه مباهله نازل شد رسول خدا على و فاطمه و حسن و حسین را طلبید و فرمود اینان اهل بیت من هستند، این روایت را مسلم و ترمذى از سعد و قاض نقل کرده اند.

زمخشرى در کشاف و مسلم در صحیح و حاکم نیشابورى در مستدرک از عایشه نقل کرده اند: رسول خدا روز مباهله در حالى که عبائى بر تن داشت على و فاطمه و حسن و حسین را زیر عبا قرار داد و آیه إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً «3» را تلاوت نمود.

این بود ماجراى مباهله که نشانه اى از صدها نشانه بر حقانیت پیامبر و فرهنگ انسان ساز اوست.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________
(1)- آل عمران 59.

(2)- فتوح البلدان، ص 76.

(3)- احزاب 33

 

منبع:

مطالب فوق برگرفته شده از کتاب تفسیر حکیم نوشته استاد انصاریان



قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر