شنبه اول صبح است و یک هفتهی کاری دیگر شروع شده است. با اینکه خیلی تلاش میکنید که شاد و پر انرژی باشید، اما هر چقدر به محل کارتان نزدیکتر میشوید، بیشتر احساس بی حوصلگی میکنید. در حالی که به سمت میز خود میروید به همکارانتان نگاه کرده و آهی میکشید و کیف خود را طوری روی میز میاندازید که انگار همین حالا درهای سلول زندان پشت سرتان بسته شدهاند. همینطور که مینشینید به این فکر میکنید که چه میشد اگر عاشق کارتان بودید.
آیا تا به حال به این فکر کردهاید که به جای اینکه فقط کاغذها را بر روی میز خود این طرف و آن طرف بیندازید، با یک هدف واقعی کار کنید؟
شاید این داستان کمی غلو شده به نظر برسد و خوشبختانه شما هنوز به این نقطه نرسیدهاید. اما باور کنید که میشود کاری که انجام میدهید را دوست داشته باشید و برای وظایف روزانهتان هدف پیدا کنید. ما نمیگوییم که شغلتان را عوض کنید و مربی پرش از ارتفاع بشوید. فراموش نکنید که باید اجارهی خانه و قبوضتان را پرداخت کنید. منظور ما این است که برای کاری که در حال حاضر مشغول به انجامش هستید به دنبال معنی و مفهوم باشید.
چطور میتوانیم هدف پیدا کنیم؟
وقتی تصمیم میگیرید که در زندگی خود به دنبال هدف بگردید، متوجه میشوید که هر چقدر بیشتر تلاش میکنید، پیدا کردن هدف برایتان سختتر میشود.
وقتی بچه بودید دنبال پروانهها میدویدید؟ یادتان هست که هر چقدر بیشتر میدویدید، آنها از شما دورتر میشدند، اما گاهی وقتی روی چمن مینشستید و به تماشای اطراف مشغول میشدید، حتی برای یک لحظه هم که شده، پروانهها میآمدند و روی پای شما مینشستند.
پیدا کردن هدف در کار خیلی شبیه به این تجربه است. برای پیدا کردن معنی و هدف به این طرف و آن طرف ندوید، در عوض، با آرامش و تفکر بیشتر جستوجو کنید. معنی و هدف، شاید در زمانی که اصلا انتظارش را ندارید، به سراغتان بیایند. نکاتی که در این مقاله آمده به شما میگوید که چگونه هدف خود را بدست آورید.
راهنمایی 1: طرز فکرتان را تغییر بدهید
پیدا کردن هدف برای کاری که انجام میدهید، به نگرش شما مربوط میشود. خوشبختی و داشتن زندگی پرمعنی، معمولا زمانی اتفاق میافتند که بر شخص دیگری به جز خودتان تمرکز میکنید. داستان کلاسیکی وجود دارد که این موضوع را خیلی خوب نشان میدهد.
روزی مردی در ساحل راه میرفت. او مرد دیگری را جلوتر دید که کارهای عجیبی انجام میداد. همینطور که نزدیکتر میشد، متوجه شد که آن مرد ستارههای دریایی را برمیدارد و آنها را دوباره به آب میاندازد. جزر و مد، هزاران ستارههای دریایی را به ساحل آورده بود. مرد اول میپرسد: «فکر نمیکنی داری وقتت را تلف میکنی؟ محال است که بتوانی همهی این ستارههای دریایی را نجات دهی.» مرد دوم نگاهی به او انداخت و ستارهی دریایی دیگری را به دریا پرت کرد و خیلی ساده گفت: « همین حالا در زندگی این یکی تغییری ایجاد کردم.»
این داستان چه چیزی به ما نشان میدهد؟ یکی از ابتداییترین نیازهای انسانی ما این است که بر زندگی فرد دیگری تأثیر مثبت بگذاریم. گاهی وقتها فکر میکنیم که برای این کار باید اقدامات بزرگ و مهم انجام دهیم. تصور میکنیم که اگر نتوانیم دنیا را نجات دهیم در واقع هیچ کاری از دستمان بر نمیآید. مسلما، مردی که ستارههای دریایی را به آب میانداخت نمیتوانست همهی آنها را نجات دهد، اما میتوانست تعداد کمی را نجات دهد و همان تعداد کم تأثیر مهمی در دنیا به جا میگذارند. اگر میخواهیم برای کارهای روزانهمان به دنبال هدف باشیم، میتوانیم با تأثیر مثبت گذاشتن بر تعداد کمی از افرادی که هر روز با آنها تعامل داریم شروع کنیم.
به این موقعیتها فکر کنید:
- اگر یکی از همکارانتان در پروژهاش به مشکل برخورده است، میتوانید به او توصیههای مفیدی ارائه دهید یا در اتمام آن پروژه به او کمک کنید.
- اگر یکی از همکارانتان روز بدی داشته است یا در کل مدتی است که اوضاع بر وفق مرادش نیست، کار کوچکی برای بهتر کردن روحیهاش انجام بدهید. مثلا، او را به ناهار دعوت کنید، یا فقط او را به یک لیوان چای یا قهوه مهمان کنید و به درد دلهایش گوش دهید.
هر روز مهربانی های کوچک را تمرین کنید، حتی اگر هیچ وقت کسی متوجه نشود که آن کارها را شما انجام میدهید. خواهید دید که چقدر این رفتارهای کوچک بر طرز فکر و دیدگاه شما نسبت به هدف و مقصود شما تأثیر میگذارند.
راهنمایی 2: موقعیت خود را بررسی کنید
خیلی راحت میشود در کارهای روزانه یا پروژههای بزرگ غرق شویم. ما معمولا عادت داریم که بر کارهایی که هنوز انجام ندادهایم تمرکز کنیم و به ندرت پیش میآید که به عقب برگردیم و به کارهای مثبتی که انجام دادهایم نگاه کنیم. برای این کار یک دفتر مخصوص «خودستایی» داشته باشید و از آن برای نوشتن کارهای خوبی که انجام دادهاید استفاده کنید. ماهی یک بار، پنج دقیقه وقت بگذارید و دستاوردهایی را که در این ماه داشتهاید در تقویمتان علامت بزنید. سعی کنید نتایج کارهایتان را بنویسید و نه خود آن فعالیتها را. برای مثال، میتوانید اینطور بنویسید: «اتاق جلسه را برای رضا رزرو کردم.» با این کار، در طی چند ماه، فهرستی بلندبالا خواهید داشت که به شما کمک میکند متوجه شوید چه کارهای مثبتی انجام دادهاید.
راهنمایی 3: چیزهایی را که واقعا برایتان مهم و ارزشمندند پیدا کنید
وقتی سعی میکنید برای شغلتان به دنبال هدف بگردید، ابتدا باید بفهمید که چه چیزی واقعا برای شما اهمیت دارد. کمی تأمل کنید، خواهید دید که میتوانید برای هر کاری که انجام میدهید معنی پیدا کنید.
این سؤالات را از خودتان بپرسید:
- ارزشهایتان چه هستند؟
- انجام چه کارهایی به شما انرژی میدهد؟ چه چیزی باعث میشود احساس زنده بودن کنید؟
به عنوان مثال، فرض کنید که در واحد فروش کار میکنید، و صداقت و کمک به دیگران واقعا برایتان ارزشمند هستند. در نگاه اول، شاید به نظر برسد که کار کردن در فروش با این ارزشها تناسبی ندارد، اما اگر دقیقتر نگاه کنید خواهید دید که اینطور نیست. فرقی نمیکند چه چیزی میفروشید، به هر حال احتمال دارد که محصول شما برای خیلی از افراد مفید باشد. هر محصولی بالاخره برای نیاز یا خواستهی خاصی ساخته شده است. فوایدی که محصول شما برای مردم دارد را پیدا کنید. اگر لباس میفروشید، به این فکر کنید که لباس مردم را گرم نگه میدارد و آنها را زیبا میکند. اگر مبلمان اداری میفروشید، محصولاتتان باعث میشوند که کارکنان با داشتن محیط کاری راحتتر، بهتر وظایفشان را انجام دهند.
مرحلهی بعدی این است که کاری کنید دیگران فوایدی را که برای آنها فراهم کردهاید ببینند و صادقانه به آنها توضیح دهید که چرا محصول شما به آنها کمک میکند. به این فکر نکنید که این محصولات چه منافعی برای خودتان دارند (مثلا اینکه چقدر کمیسیون به دست میآورید یا رئیستان در ازای فروش آنها چه پاداشی به شما میدهد)، فقط به این فکر کنید که این محصول واقعا چطور به مشتریانتان کمک میکند.
حالا شما از یک فروشندهی معمولی تبدیل به فردی صادق و مفید شدهاید که به مشتریان کمک میکند محصولاتی را بخرند که در کار و زندگی روزانه به دردشان میخورند. این تغییر کوچک، به کار روزانهتان ارزش اضافه میکند و باعث میشود حسی که به شغلتان دارید تغییر کند.
راهنمایی 4: «5 چرا» را در شغلتان به کار بگیرید
حداقل 5 بار از خودتان بپرسید «چرا؟» تا معنی واقعیای را که در پسِ شغلتان وجود دارد کشف کنید. در اینجا مثالی میآوریم. مهدی مدیر یک شبکهی تلویزیونی است. او میخواهد قانون «5 چرا» را برای شغلش امتحان کند:
- چرا شغل من این است؟ پاسخ: تا مطمئن شوم که همکارانم کارشان را به خوبی انجام میدهند.
- چرا همکارانم باید کارشان را خوب انجام دهند؟ پاسخ: تا شبکهی تلویزیونی بتواند بهترین خدمات را برای مردم فراهم کند.
- چرا مردم انتظار بهترین خدمات را از یک شبکهی تلویزیونی دارند؟ پاسخ: چون میخواهند سرگرم شوند و چیزهای جدید بیاموزند.
- چرا مردم میخواهد سرگرم شوند و چیزهای جدید بیاموزند؟ پاسخ: تا بتوانند بعد از یک روز سخت کاری استراحت کنند و یاد بگیرند چطور انسانهای بهتری باشند.
- چرا این اهمیت دارد؟ پاسخ: چون با آموزش و سرگرم شدن، مردم میتوانند زندگی پرمعنیتر و لذتبخشتری داشته باشند.
نگاه مهدی به شغلش بعد از مطرح کردن این سؤال و جواب تغییر میکند. بله، درست است که او مدیر یک شبکهی تلویزیونی است، اما در نهایت به مردم کمک میکند تا زندگی بهتری داشته باشند. این روش را برای خیلی از شغلها میتوان به کار برد. فقط کافی است که از خود بپرسید چه کاری را و چرا انجام میدهید.