خوارج
گرچه خوارج پس از جنگ نهروان به شدت تضعیف شدند؛ ولی با گذشت زمان به تجدید قوا پرداخته، هوادارانی یافتند و بعدها به شورشها و حرکتهای اجتماعی دامن زدند. یکی از میدانهای رویارویی امام بـاقر(ع) بـا اندیشه های منحرف، موضع گیریهای آن حضرت در مقابل خط مشی خوارج بود. امام(ع) می فرماید: به این گروه مارقه (خوارج) باید گفت: چرا از علی(ع) جدا شدید؟ با اینکه شما مدتها سر در فرمان او داشتید و در رکابش جـنگیدید و نـصرت او زمینة تقرب شما را به خداوند فراهم می آورد. آنها خواهند گفت: امیر مؤمنان در دین خدا «حَکَم» قرار داده است (در جنگ با معاویه حکمیّت را پذیرفته است.)!
به آنان باید گفت: خداوند در شـریعت پیـامبر (ص) حکمیت را پذیرفته و آن را به دو مرد از بندگانش وانهاده است؛ آنجا که فرموده: «فَابْعَثُوا حَکماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یریدا إِصْلاحاً یوَفِّقِ اللَّهُ بَینَهُما»[1] از سوی دیگر، رسول خدا(ص) در ماجرای جنگ با بنی قریظة، سعد بـن مـعاذ را بـرگزید و او به آنچه مورد امضا و پذیرش خداوند بود، حکم کرد.
سـپس امام باقر(ع) ادامه دادند: به خوارج باید گفت: آیا شما نمی دانید که وقتی امیرالمؤمنین(ع) حکمیّت را پذیرفت، به افـرادی کـه حـکمیّت به عهدۀ آنان نهاده شد، فرمان داد تا بر اساس قرآن حـکم کـنند و از حکم خداوند فراتر نروند و شرط کردند که اگر داوری آنها خلاف قرآن باشد، آن را نخواهند پذیرفت؟
زمانی که حـکمیّت بـه ضـرر حضرت علی(ع) تمام شد، برخی به آن حضرت گفتند: کسی را بر خود حـَکَم سـاختی کـه علیه تو حکم کرد. امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ فرمودند: من به حکمیّت کتاب خدا تن دادم، نـه بـه حـکمیّت یک فرد، تا نظر شخصی خودش را إعمال کند.
اکنون باید به خوارج گفت کـه در کـجای این حکمیّت انحراف از حکم قرآن دیده می شود؟ با اینکه حضرت به صراحت اعلام کـردند کـه حـکم مخالف قرآن را رد می کنند.[2]
در روایتی دیگر آمده است:
فردی از خوارج مدعی بود که امام عـلی (ع) در جـنگ نهروان به خاطر کشتن خوارج گرفتار ظلم شده است. وی می گفت: اگر بدانم کـه در پهـنۀ زمـین کسی هست که برای من ظالم نبودن علی(ع) را ثابت کند، به سویش خواهم شتافت. بـه او گـفتند: از میان فرزندان علی(ع) شخصی چون ابو جعفر محمد بن علی می تواند بـه تـو پاسـخ دهد. وی - که از سردمداران خوارج بود - گروهی از بزرگان یارانش را گـرد آورد و بـه حضور امام باقر(ع) رسید. عرض شـد: ایـنان برای مـناظره بـا شـما آمده اند. حضرت فرمود: اکـنون بازگردند و فردا بیایند. فردای آن روز امام باقر(ع) فرزندان مهاجر و انصار را گرد آورده و گروه خوارج را نیز به حـضور پذیـرفتند. امام(ع) با حمد و ثنای خداوند سـخن آغـاز کـرده و پس از شـهادت بـه وحدانیت خدا و رسـالت پیـامبر اکرم(ص) فرمود: سپاس خدای را که با اعطای نبوت به پیامبر اکرم(ص)، ما خاندان را کرامت بخشید و ولایـت خـویش را بـه ما اختصاص داد. ای فرزندان مهاجر و انصار! در مـیان شـما هـر کـس فـضیلتی از امـیرالمؤمنین(ع) می داند، بایستد و بگوید!
حاضران هر یک ایستادند و در فضیلت امام علی(ع) سخنها ایراد کردند. با این زمینه و فضایی که امام باقر(ع) پدید آورد، آن مرد که بزرگ خوارج آن محفل بـه شمار می آمد، برخاست و گفت: من به فضایل و ارزشهای علی(ع) بیش از این جمع آگاهم و روایتهای بیش تری می دانم؛ ولی اینها مربوط به زمانی بوده است که علی هنوز حکمیّت را نپذیرفته بود و بـا پذیـرش حکمیّت کافر نشده بود!
وقتی سخن در فضایل حضرت علی(ع) به حدیث خیبر رسید که پیامبر (ص) فرمود: «فردا پرچم را به دست فردی خواهم سپرد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسـول نـیز او را دوست دارند. بر دشمن هماره می تازد و هرگز از میدان جنگ نمی گریزد. او از رزم باز نمی گردد، مگر با پیروزی و فتح خیبر!» امام باقر(ع) به آن مرد رو کرده، فـرمود: دربـارۀ این حدیث چه می گویی؟ گفت: ایـن حـدیث حق است و شکی هم در آن نیست؛ ولی کفر، پس از این مرحله پدید آمد.
امام باقر(ع) فرمود: آیا آن روز که خداوند علی(ع) را دوست می داشت، می دانست که او در آیـنده اهـل نهروان را خواهد کشت، یـا نمی دانست؟ آن مـرد گفت: اگر بگویم خدا نمی دانست، کافر شده ام، پس ناگزیر باید اقرار کنم که خداوند می دانست. امام(ع) فرمود: آیا محبت خدا به علی(ع) از آن جهت بوده که وی در خط خدا حرکت می کرده یا بـه خـاطر عصیان و نافرمانی بوده است؟ گفت: بدیهی است که دوستی خداوند نسبت به امیرالمؤمنین(ع) از جهت اطاعت و بندگی وی بوده، نه عصیان و نافرمانی (در نتیجه این محبت بیانگر این است که آن حضرت تا پایـان عـمر در راه اطاعت خـدا گام نهاده و هرگز از مسیر رضای او بیرون نرفته و آنچه انجام داده، وظیفۀ الهی او بوده است.)
وقتی سخن به ایـنجا رسید، امام (ع) فرمود: اکنون تو در میدان مناظره مغلوب شدی. برخیز و مـجلس را تـرک کـن! مرد برخاست و در این حال آیاتی از قرآن را که بیانگر آشکار شدن حق برای وی بود، زمزمه می کرد و اظـهار مـی داشت: (حَتَّی یتَبَینَ لَکمُ الْخَیطُ الْأَبْیضُ مِنَ الْخَیطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْر([3]،(اللَّهُ أَعْلَمُ حـَیثُ یجـْعَلُ رِسـالَتَهُ[4](.[5]
مجبّره و مفوّضه (اشاعره و معتزله)
مجبّره کـسانی هستند که می گویند: انسان هیچ گونه اختیاری از خود ندارد و تمام اعمال او مستقیم تـوسط خدا انجام می شود. نـقطۀ مـقابل این گروه، مفوّضه هستند که می گویند: انسان بدون هیچ گونه دخالتی از ناحیة خداوند، اعمال خود را انجام می دهد و کاملاً مختار است. بدیهی است که هر دو نظریه مردودند؛ بلکه نظریة صحیحی که از جـانب اهل بیت(ع) مطرح شده «امر بین دو امر» است؛ یعنی خداوند متعال قدرت و اختیار را به انسانها عنایت فرموده تا با آن به انجام کارها بپردازند؛ اما این اراده و اختیار در عرض ارادۀ باری تعالی نیست، بلکه در طـول اراده الهـی است؛ یعنی اراده و اختیار انسان یکی از اجزاء علت تامه افعال اختیاری اوست.
این دو گروه فکری (مجبّره و مفوّضه) در زمان امام باقر(ع) نیز وجود داشتند. حضرت در پاسخ آنان می فرماید: لطف و رحمت الهی بـه خـلق بیش تر از آن است که آنان را به انجام گناهان مجبور سازد و سپس به خاطر کارهایی که به اجبار انجام داده اند، عذابشان کند. از سوی دیگر، خداوند قاهرتر و نیرومندتر از آن است که چیزی را اراده کـند و تـحقق نیابد.
از آن بزرگوار سؤال شد: مگر میان جبر و اختیار، جایگاه سومی وجود دارد؟ حضرت فرمود: آری! میان جبر و اختیار، فضایی بیش تر از گسترۀ آسمان و زمین است.[6]
غُلات
سومین جریان فکری ناسالم در عـصر امـام بـاقر(ع)، جریان «غُلوّ» است. همواره ضـعف فـرهنگی جـامعه دو نتیجة تلخ را به همراه دارد: افراط و تفریط!
برخی از مـردم تحت تأثیر محیط و شگردهای تبلیغی بنی امیه، تا آنجا از خاندان رسالت فاصله گرفتند که به ایشان توهین کرده و لعـن و نـاسزا مـی گفتند. در مقابل، گروه دیگری به انگیزۀ موضع گیری علیه حکومت بنی امیه و یا انـگیزه های دیـگر، در تعظیم جایگاه اهل بیت(ع) تا آنجا پیش رفتند که شأن و جایگاه اهل بیت(ع) از حقیقت واقع فراتر رفـت و بـرای ایـشان جایگاهی خدایی فرض کردند؛ ائمه(ع) ناگزیر با آنان به مواجهه و مبارزه پرداخـتند. یـکی از ایـنها همان جریان غلو بود.
امام صادق(ع) هفت تن را به عنوان عناصر فرصت طلب و دروغ پرداز مـعرفی کـرد: مـغیرة بن سعید، بیان، صائد، حمزة بن عمارة بربری، حارث شامی، عبدالله بن عمرو بـن حـارث و ابوالخطاب.[7]
«هشام بن حکم» از امام صادق(ع) نقل کرده است که فرمود: مغیرة بـن سـعید از روی غـرض ورزی، به پدرم دروغ می بست.
یاران مغیرة در جمع اصحاب امام باقر(ع) حاضر می شدند و نوشته ها و روایات را از ایشان مـی گرفتند و بـه مغیرة می رساندند. او نیز بین آن نوشته ها مطالبی باطل می افزود و به امام باقر(ع) نسبت مـی داد و آنـان را امـر می کرد تا آن مطالب را به عنوان آرای امام (ع) در میان شیعه رواج دهند. بر این اساس، اکثر آنـچه از مـطالب آمیخته به غلو در روایات امام باقر(ع) دیده می شود، افزوده های مغیرة بن سـعید اسـت.[8]
امـام باقر(ع) از وجود چنین عناصر ناسالمی کاملاً آگاهی داشتند و در هر فرصتی به افشای چهرۀ آنان و انـکار بـافته هایشان مـی پرداختند. آن حضرت دربارۀ مغیرة بن سعید می فرماید: آیا می دانید مغیره مانند کیست؟ او مانند بـلعم (بـاعورا) است که به او اسم اعظم داده شد و خداوند در حق وی فرمود: (الَّذی آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فـَکانَ مـِنَ الْغاوینَ([9]«ما آیات خود را به او عطا کـردیم؛ ولی او از آن عـلم عاری گـشت و شـیطان در پی اش افتاد و در زمرة گمراهان قرار گـرفت.»[10]
«بـیان»، از دیگر چـهره های افـراطی و اهـل غلو است. او تا بـدانجا به انحراف گرایید که مدعی نبوت و رسالت شد. گستاخی وی به حدی رسید که ضمن نـامه ای، امـام باقر(ع) را به رسالت خود دعوت کـرد.[11] امـام(ع) دربـارۀ او فـرمود: خـداوند لعنت کند بـیان تـبّان[12] را؛ زیرا وی بر پدرم (علی بن الحسین(ع)) دروغ می بست. من شهادت می دهم که پدرم بندۀ صالح خدا بود.[13]
در روایتی دیـگر از امـام بـاقر(ع) نقل شده است: خداوندا! من از مغیرة بـن سـعید و بـیان بـه درگـاه تـو تبرّی می جویم.[14]
«حمزة بن عمار بربری»، اهل مدینه و از دیگر منحرفانی بود که تحت لوای اعتقاد به امامت ائمه(ع) به تحریف دین و غلو پرداخته است. وی محمد بن حنفیه را تـا مرتبۀ الوهیت بالا برد و گروهی از مردم مدینه و کوفه پیرو او شدند. امام باقر(ع) از او نیز تبرّی جسته و وی را لعنت نمودند.[15]
«ابو منصور عجلی»، افراطی دیگری است که در عصر امام باقر(ع) با افکار غـلوآمیز و آرای سـاختگی خود پیروانی برای خویش گرد آورد که با نام «منصوریه» یا «کسفیه»[16] شهرت یافتند. امام(ع) ابو منصور را به طور رسمی طرد فرمود؛ ولی او پس از وفات آن حضرت، مدعی شد که امامت از امام بـاقر(ع) بـه من منتقل شده است.[17]
برخی از این غالیان تلاش می کردند امام باقر(ع) را مهدی موعود معرفی کنند؛ ولی حضرت در رد آنان می فرمود: گمان می کنند که من مهدی موعودم؛ اما من به پایان عمر خـویش نـزدیک ترم از آنچه ایشان مدعی هستند و مردم را به آن می خوانند.[18]
امام باقر(ع) در مورد انتخاب راه میانه به شیعیان می فرماید: ای گروه شیعیان! میانه رو باشید تا تندروان از تندروی خویش نادم شوند و به شما اقتدا نـمایند و جـویندگان راه و حقیقت به شما ملحق گردند. یکی از یاران حضرت، سؤال کرد: غالیان چه کسانی هستند؟ امام(ع) فرمود: غالیان کسانی هستند که به ما اوصاف و مقاماتی را نسبت می دهند که خودمان آن اوصاف را بـرای خـویش قـائل نشده ایم! آنان از ما نیستند و مـا هـم از ایـشان نیستیم!
سپس حضرت فرمود: به خدا سوگند! ما از سوی خدا برائت و آزادی مطلق به همراه نداریم و میان ما و خدا خویشاوندی نـیست و بـر خـداوند، حجت و دلیلی در ترک تکلیف و وظایف نخواهیم داشت. مـا بـه خداوند تقرب نمی جوییم، مگر با اطاعت و بندگی او. پس هر یک از شما که مطیع خداوند باشد، ولایت و محبت ما به حـال او ثـمربخش اسـت و کسی که اهل معصیت باشد، ولایت ما سودی به حـالش نخواهد داشت. هان! دور باشید از گول خوردن به وسیلة غالیان[19]!
مُرجئه
چهارمین نحلة انحرافی در عصر امام باقر(ع) «مرجئه» هـستند. آنـان عـقیده دارند که اقرار قلبی به شهادتین کافی است و التزام عملی بـه احـکام اسلام لازم نیست و هر حاکمی که اقرار به شهادتین نمود، همگان باید از او اطاعت نمایند.[20] بدیهی است کـه چنین طرز تفکری مـورد اسـتقبال دنـیاپرستان و شهوت خواهان قرار می گیرد. حامیان این فکر در زمـان مـا کسانی هستند که مبنای خود را بر «تساهل و تسامح نابجا» قرار داده اند. روایاتی کـه در بـیان حقیقت ایمان وارد شده و ایمان را بـه اقـرار به لسـان، اعـتقاد در قـلب و عمل به ارکان تقسیم می کند، در رد گـمان مـرجئه کافی است.
امام باقر (ع) به «عمرو بن قیس» می فرماید: ای پسر قیس! پیـامبر(ص) فـرمودند: «لَایَزنِی الزَّانِی وَ هُوَ مُؤمِنٌ وَ لَایَسرِقُ السـَّارِق وَ هُوَ مُؤمِنٌ[21]؛ زانی و سـارق مـؤمن نیستند.»
صوفیه
صوفیانی همچون: مـحمد بـن منکدر، طاووسی، ابن ادهم و... در عصر امام باقر(ع)، اوقات خود را صرف عبادت نموده و دسـت از کـار و تلاش کشیده و خویشتن را بر مـردم تـحمیل مـی کردند.
محمد بن مـنکدر مـی گوید: باور نداشتم علی بـن الحـسین(ع) فرزندی به یادگار گذارد که فضل و دانشش مانند خود او باشد، تا اینکه پسرش مـحمد بـن علی(ع) را دیدم. من خواستم او را موعظه کـنم؛ ولی او مـرا اندرز داد! یـارانش بـه وی گـفتند: به چه چیز تـو را موعظه کرد؟ گفت: من در زمانی که هوا بسیار گرم بود، به سوی محلی از اطراف مدینه بـیرون رفـتم. در راه به محمد بن علی(ع) بـرخوردم. او مـردی تـنومند و فـربه بـود. دیدم مشغول کـار اسـت. با خود گفتم: بزرگی از بزرگان قریش در این هوای گرم، با این حال برای به دست آوردن مـال دنـیا بیرون آمده است! اکنون او را موعظه خواهم کـرد. پس نـزدیک رفـته، سـلام کـردم و او هـمچنان نفس زنان و عرق ریزان جواب سلام مرا داد. به او گفتم: خدا کارت را اصلاح کند! بزرگی از بزرگان قریش در این هوای گرم، با این حال برای طلب دنیا بیرون آمده است؟! اگر اکـنون مرگ تو برسد و در این حال باشی، چه خواهی کرد؟
آن حضرت فرمود: به خدا! اگر مرگم در این حال فرا رسد، در حال فرمانبرداری و طاعت خداوند هستم که بدین وسیله نیازمندی خود را از تـو و از مـردم دور می سازم. من آنگاه از مرگ می ترسم که بر من در آید، و من در حال نافرمانی و معصیتی از معصیتهای پروردگارم باشم.
وقتی این پاسخ را از او شنیدم، گفتم: خدا تو را رحمت کـند! مـن خواستم تو را موعظه کـنم؛ امـا تو مرا اندرز دادی.[22]
مُشبّهه
از جمله فرقه های منحرف دیگر، کسانی بودند که خدا را دارای جسم و شبیه مخلوقین می دانستند، از این جهت آنان را مشبّهه می گویند. امام باقر(ع) در رد این گروه می فرماید: «إِنَّهُ وَاحِدٌ صَمَدٌ أَحـَدِی الْمـَعْنَی لَیسَ بِمَعَانِی کثِیرَةٍ مُخْتَلِفَةٍ؛ همانا خداوند یکتایی بی نیاز است که همگان به او نیازمندند. او حقیقتی بسیط و یگانه است و در او حقایق متعدد و مختلف وجود ندارد.»
«محمد بن مسلم» می گوید: به امام باقر(ع) عـرض کـردم: برخی از مـردم عراق معتقدند که خداوند با چیزی می شنود و با چیز دیگر می بیند. امام(ع) فرمود: دروغ گفته و ملحد شده اند! آنـان خداوند بزرگ را به دیگران تشبیه نموده اند. او شنوایی بیناست. با همان چـیزی کـه مـی بیند، می شنود و با همان چیزی که می شنود، می بیند.
عرض کردم: برخی از مردم عراق گمان می کنند که بینایی خـداوند بـر چیزی است که آن را درک کرده و تعقل نماید! حضرت فرمود: اندیشه، فکر و تعقل از ویـژگیهای مـخلوق اسـت و خداوند از صفات مخلوق مبرا است.[23]
اهل قیاس
در زمان امام باقر و امام صادق(ع) تفکری بسیار خـطرناک تولد یافت و زمینۀ بسیاری از بدعتها و انحرافات عملی گردید، و آن مسئلة عمل به قیاس (مـقایسۀ احکام خدا با یـکدیگر) و اسـتحسان بود. بازگشت این دو امر، در حقیقت به إعمال نظر شخصی و سلیقه ای در دین خدا و خروج از دستورالعمل پیامبر(ص) است. می گویند مبتکر قیاس «ابو حنیفه» بود و بعد از او پیروانش آن را گسترش دادند.
امام باقر(ع) می فرماید: «إِنَّ السـُّنَّةَ لَا تُقَاسُ وَ کیفَ تُقَاسُ السُّنَّةُ وَ الْحَائِضُ تَقْضِی الصِّیامَ وَ لَا تَقْضِی الصَّلَاةَ؛[24] سنت و احکام شرعی از طریق قیاس قابل شناخت نیست. چگونه می توان قیاس را ملاک قرار داد، با اینکه زن حائض پس از دوران حیض می باست روزه را قضا کند؛ ولی قضای نماز بر او واجب نیست؟!» با اینکه اهمیت نـماز در اسـلام بـیش تر است.
حضرت در سخنی دیگر بـه «زرارة بـن اعـین» سفارش فرمود: «إِیاک وَ أَصْحَابَ الْقِیاسِ فِی الدِّینِ فَإِنَّهُمْ تَرَکوا عِلْمَ مَا وُکلُوا بِهِ وَ تَکلَّفُوا مَا قَدْ کفُوهُ یتَأَوَّلُونَ الْأَخْبَارَ وَ یکذِبُونَ عَلَی اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ؛[25] ای زراره! از کـسانی که در کار دین به قیاس پرداخته اند، بپرهیز؛ [زیـرا آنـان از تکلیف خود تجاوز کرده اند.] آنان آنچه را می بایست فراگیرند، وانهاده و به چیزی پرداخته اند که به آنها واگذار نشده است. روایـات را بـه ذوق خـود (تجزیه و تحلیل و) تأویل می کنند و بر خدا دروغ می بندند.»
آن حضرت می فرماید: «أَدْنـَی الشِّرْک أَنْ یبْتَدِعَ الرَّجُلُ رَأْیاً فَیحِبَّ عَلَیهِ وَ یبْغِضَ؛[26] کم ترین مرتبۀ شرک این است که شخصی نظریه ای را از خود (بدون حـجت شـرعی) بـنیان نهد و همان نظر را ملاک حبّ و بغض (و داوریها) قرار دهد.»
«محمد بـن طـیار» می گوید: امام باقر(ع) به من فرمود: آیا تو با مردم بحث می کنی؟ عرض کردم: بلی. فرمود: ایـنگونه نـیست کـه از هرچه می پرسند تو در جواب چیزی می گویی؟ گفتم: بله (همینطور است). فرمود: پس باب ردّ (و ارجـاع دادن مـردم بـه ما) کجاست؟ (یعنی پس چرا سکوت نکرده و علم را به اهلش - خاندان رسالت - ارجاع نمی دهی؟)[27]
در این بیان، امـام(ع) بـه مـحمد بن طیار یادآور شدند که هیچ فردی جز معصومین(ع) نباید خود را در مرحله ای فرض کـند کـه می تواند به اتکای رأی و اندیشۀ خویش تمام پرسشها را پاسخ دهد و آنجا که نتوانست، بـه تـمثیل، تـشبیه، قیاس و استحسان متکی گردد؛ بلکه مؤمن باید همواره در مسائل مبهم به مفسران واقعی قـرآن (اهـل بیت رسالت(ع)) رجوع کند.
پی نوشت ها
[1] نساء/ 35.(وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حـَکَماً مـِنْ أَهـْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُریدا إِصـْلاحاً یُوَفـِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً خَبیراً)؛ «و اگر از جدایى میان آن دو (همسر) بیم داشتید، یک داور از خانواده شوهر، و یک داور از خانواده زن انتخاب کنید (تا به کار آنان رسـیدگى کنـند). اگـر این دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند، خداوند به تـوافق آنـها کمک مىکند؛ زیرا خداوند دانا (و به نیّات همه) آگاه است.»
[2] الإرشاد، شیخ مفید، کنگره شیخ مفید، 1413 ق، ج 2، ص 164؛ الإحتجاج، احمد بـن عـلی طـبرسی، نشر مرتضی، 1403ق، ج 2، ص 324: «رُوِی أَنَّ نَافِعَ بْنَ الْأَزْرَقِ جَاءَ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی بْنِ الْحـُسَینِ فـَجَلَسَ بَینَ یدَیهِ یسْأَلُهُ عَنْ مَسَائِلَ فِی الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ فِی عَرْضِ کلَامِهِ قـُلْ لِهـَذِهِ الْمَارِقَةِ بِمَا اسْتَحْلَلْتُمْ فِرَاقَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(ع) وَ قَدْ سَفَکتُمْ دِمَاءَکمْ بَینَ یدَیهِ وَ فـِی طـَاعَتِهِ وَ الْقُرْبَةُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی بِنُصْرَتِهِ؟ فَسَیقُولُونَ لَک إِنَّهُ حَکمَ فـِی دِینِ اللَّهِ فَقُلْ لَهُمْ قَدْ حَکمَ اللَّهُ تَعَالَی فـِی شـَرِیعَةِ نَبِیهِ رَجُلَینِ مِنْ خَلْقِهِ- قَالَ جَلَّ اسْمُهُ (فَابْعَثُوا حَکماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکماً مـِنْ أَهـْلِها إِنْ یرِیدا إِصْلاحاً یوَفِّقِ اللَّهُ بـَینَهُما) وَ حـَکمَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) سـَعْدَ بـْنَ مُعَاذٍ فِی بَنِی قُرَیظَةَ فَحَکمَ بـِمَا أَمـْضَاهُ اللَّهُ أَ وَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ(ع) إِنَّمَا أَمَرَ الْحَکمَینِ أَنْ یحْکمَا بـِالْقُرْآنِ وَ لَا یتـَعَدَّیاهُ وَ اشْتَرَطَ رَدَّ مَا خَالَفَ الْقُرْآنَ مِنْ أَحـْکامِ الرِّجَالِ؟ وَ قَالَ حِینَ قَالُوا لَهُ حـَکمْتَ عَلَی نَفْسِک مَنْ حَکمَ عـَلَیک فـَقَالَ مَا حَکمْتُ مَخْلُوقاً إِنَّمَا حَکمْتُ کتَابَ اللَّهِ فَأَینَ تَجِدُ الْمَارِقَةَ تَضْلِیلَ مَنْ أَمـَرَ بـِالْحُکمِ بِالْقُرْآنِ وَ اشْتَرَطَ رَدَّ مَا خَالَفَهُ وَ لَوْ لَا ارْتـِکابُهُمْ فـِی بـِدْعَتِهِمُ الْبُهْتَانَ فَقَالَ نـَافِعُ بـْنُ الْأَزْرَقِ- هَذَا وَ اللَّهِ مـَا طـَرَقَ بِسَمْعِی قَطُّ وَ لَا خَطَرَ مِنِّی بِبَالٍ هُوَ الْحَقُّ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَی.
[5] کافی، محمد بن یعقوب کلینی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1365ش، ج 8، ص 349.
[6] کافی، ج 1، ص 159؛ التوحید، محمد بن علی الصدوق، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1398ق، ص 360: «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبـِی عـَبْدِ اللَّهِ قَالَا: إِنَّ اللَّهَ أَرْحَمُ بِخَلْقِهِ مِنْ أَنْ یجـْبِرَ خـَلْقَهُ عَلَی الذُّنُوبِ ثُمَّ یعَذِّبَهُمْ عَلَیهَا وَ اللَّهُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ یرِیدَ أَمْراً فَلَا یکونَ قَالَ فَسُئِلَا علیهما السلام هَلْ بَینَ الْجـَبْرِ وَ الْقـَدَرِ مـَنْزِلَةٌ ثَالِثَةٌ قَالَا نَعَمْ أَوْسَعُ مِمَّا بَینَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ.»
[7] رجـال کشی، محمد بن عمر کشی، انتشارات دانـشگاه مـشهد، 1348 ش، ص 290: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «هَلْ أُنَبِّئُکمْ عَلی مَنْ تـَنَزَّلُ الشـَّیاطِینُ تَنَزَّلُ عَلی کلِّ أَفَّاک أَثِیمٍ» قـَالَ(ع): «هـُمْ سَبْعَةٌ: الْمـُغِیرَةُ وَ بـَیانٌ وَ صـَائِدٌ وَ حَمْزَةُ بْنُ عُمَارَةَ الْبَرْبَرِی وَ الْحَارِثُ الشـَّامِی وَ عـَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَارِثِ وَ أَبُو الْخَطَّابِ.»
[8] رجال کشی، ص 225: «عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکمِ أَنـَّهُ سـَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) یقُولُ کانَ الْمـُغِیرَةُ بْنُ سَعِیدٍ یتَعَمَّدُ الْکذِبَ عـَلَی أَبِی(ع) وَ یأْخُذُ کتُبَ أَصْحَابِهِ وَ کانَ أَصـْحَابُهُ الْمُسْتَتِرُونَ بِأَصْحَابِ أَبِی یأْخُذُونَ الْکتُبَ مِنْ أَصْحَابِ أَبِی فَیدْفَعُونَهَا إِلَی الْمُغِیرَةِ فَکانَ یدُسُّ فـِیهَا الْکفـْرَ وَ الزَّنْدَقَةَ وَ یسْنِدُهَا إِلَی أَبِی(ع) ثُمَّ یدْفـَعُهَا إِلَی أَصـْحَابِهِ فـَیأْمُرُهُمْ أَنْ یبُثُّوهَا فـِی الشـِّیعَةِ فَکلُّ مَا کانَ فـِی کتـُبِ أَصْحَابِ أَبِی(ع) مِنَ الْغُلُوِّ فَذَاک مِمَّا دَسَّهُ الْمُغِیرَةُ بْنُ سَعِیدٍ فِی کتُبِهِمْ.»
[9] اعراف/ 175 (وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فـَکانَ مـِنَ الْغاوینَ)
[10] رجال کشی، ص 227: «قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع) أَ تَدْرِی مـَا مـَثَلُ الْمُغِیرَةِ بْنِ سَعِیدٍ؟ قَالَ: قُلْتُ: لَا، قَالَ: مَثَلُهُ مَثَلُ بَلْعَمَ الَّذِی أُوتِی الِاسْمَ الْأَعْظَمَ الَّذِی قَالَ اللَّهُ: (الَّذِی آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ(.»
[11] فـرق الشـیعة، حسن بن موسی نوبختی، دار الأضـواء، بـیروت، 1404ق، ص 34: «و ادعی (بیان) بعد وفاة ابی هاشم النبوة و کتب إلی ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین (ع) یدعوه إلی نفسه و الاقرار بنبوته و یقول له: أسلم تسلم و تـرتق فـی سلم و تنج و تغنم فـانک لا تـدری أین یجعل اللّه النبوة و الرسالة و ما علی الرسول إلا البلاغ و قد أعذر من أنذر، فأمر ابو جعفر(ع) محمد بن علی رسول «بیان» فأکل قرطاسه الذی جاء به و قتل (بیان) علی ذلک و صلب و کان اسم رسوله «عـمر بـن أبی عفیف الازدی».»
[13] رجال کشی، ص 301: «عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(ع) قَالَ، سَمِعْتُهُ یقُولُ: لَعَنَ اللَّهُ بیان التبان [بُنَانَ الْبَیانِ] وَ إِنَّ بُنَاناً لَعَنَهُ اللَّهُ کانَ یکذِبُ عَلَی أَبِی أَشْهَدُ أَنَّ أَبـِی عـَلِی بْنَ الْحـُسَینِ کانَ عَبْداً صَالِحاً.»
[14] الطبقات الکبری، محمد بن سعد، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1410 ق، ج 5، ص 246 «اخبرنا شهاب بن عباد قال: حـدثنا إبراهیم بن حمید عن إسماعیل بن أبی خالد عن أبی الضـحاک. قـال: قـال أبو جعفر(ع): اَللَّهُمَّ إِنِّی أَبرَأُ إِلَیک مِن المُغَیرَةِ بنِ سَعِیدٍ وَ بَیانٍ.»
[15] فرق الشیعة، ص 27: «فرقة قالت أن محمد بن الحـنفیة هـو المهدی سماه علی علیه السلام مهدیا لم یمت و لا یموت و لا یجوز ذلک و لکنه غاب و لا یدری أین هو و سـیرجع و یمـلک الأرض و لا إمـام بعد غیبته إلی رجوعه و هم أصحاب «ابن کرب» و یسمون «الکربیة» و کان «حمزة بن عمارة البربری» منهم و کان مـن اهل المدینة ففارقهم و ادعی أنه نبی و أن محمد بن الحنفیة هو اللّه عز و جل تـعالی عن ذلک علوا کبیرا- و أن حـمزة هـو الامام و أنه ینزل علیه سبعة اسباب من السماء فیفتح بهن الأرض و یملکها، فتبعه علی ذلک ناس من أهل المدینة و أهل الکوفة فلعنه ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین(ع) و برئ منه و کذبه و برئت مـنه الشیعة فاتبعه علی رأیه رجلان من نهد یقال لأحدهما صائد و للآخر بیان.»
[16] کسفیه نامیده می شدند؛ چون می گفتند: «انّ علیّاً هو الکسف الساقط من السماء.»
[17] فـرق الشـیعة، ص 38: «و منهم فرقة تسمی المنصوریة و هم أصحاب و هو الذی ادعی أن اللّه عز و جل عرج بـه إلیه فـأدناه مـنه و کلمه و مسح یده علی رأسه و قال له بالسریانی ای بنی و ذکر أنه نبی و رسول و أن اللّه اتخذه خلیلاً، و کان «ابو مـنصور» هـذا مـن أهل الکوفة من عبد القیس و له فیها دار و کان منشأه بالبادیة و کان أمیا لا یقرأ فادعی بعد وفاة أبـی جـعفر محمد بن علی بن الحسین(ع) أنه فوّض إلیه امره و جعله وصیه من بعده ثـمّ تـرقی بـه الأمر.»
[18] سیر اعلام النبلاء، شمس الدین ذهبی، دار الفکر، بیروت، 1417ق، ج 5، ص 346.
[19] کافی، ج 2، ص 75: «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(ع) قـَالَ: یا مـَعْشَرَ الشِّیعَةِ شِیعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ کونُوا النُّمْرُقَةَ الْوُسْطَی یرْجِعُ إِلَیکمُ الْغَالِی وَ یلْحَقُ بِکمُ التَّالِی فـَقَالَ لَهُ رَجـُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ یقَالُ لَهُ سَعْدٌ: جُعِلْتُ فِدَاک! مَا الْغَالِی؟ قَالَ: قَوْمٌ یقُولُونَ فِینَا مَا لَا نَقُولُهُ فـِی أَنـْفُسِنَا فَلَیسَ أُولَئِک مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُمْ قَالَ: فَمَا التَّالِی؟ قَالَ: الْمُرْتَادُ یرِیدُ الْخَیرَ یبَلِّغُهُ الْخَیرَ یؤْجـَرُ عـَلَیهِ ثـُمَّ أَقْبَلَ عَلَینَا. فَقَالَ: وَ اللَّهِ مَا مَعَنَا مِنَ اللَّهِ بَرَاءَةٌ وَ لَا بَینَنَا وَ بَینَ اللَّهِ قَرَابَةٌ وَ لَا لَنَا عـَلَی اللَّهِ حـُجَّةٌ وَ لَا نَتَقَرَّبُ إِلَی اللَّهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ فَمَنْ کانَ مِنْکمْ مُطِیعاً لِلَّهِ تَنْفَعُهُ وَلَایتُنَا وَ مَنْ کانَ مـِنْکمْ عَاصِیاً لِلَّهِ لَمْ تَنْفَعْهُ وَلَایتُنَا وَیحَکمْ لَا تَغْتَرُّوا وَیحَکمْ لَا تَغْتَرُّوا.»
[20] در تعریف مرجئه چنین آمده است: کسانی کـه قـائلند عمل مؤخر از ایمان و نیّت است و موجب ضرر به ایمان نمی شود. (الفرق بـین الفـرق، بغدادی، در الآفاق، بیروت، 1977م، ج 1، ص 190)
[21] کافی، ج 2، ص 285: «عَنْ عُبَیدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: دَخَلَ ابْنُ قَیسٍ الْمَاصِرِ وَ عَمْرُو بْنُ ذَرٍّ وَ أَظُنُّ مَعَهُمَا أَبُو حَنِیفَةَ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ(ع) فَتَکلَّمَ ابْنُ قَیسٍ الْمـَاصِرِ فـَقَالَ: إِنَّا لَا نُخْرِجُ أَهْلَ دَعْوَتِنَا وَ أَهْلَ مِلَّتِنَا مِنَ الْإِیمَانِ فِی الْمَعَاصِی وَ الذُّنُوبِ قَالَ: فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ(ع): یا ابْنَ قَیسٍ أَمَّا رَسُولُ اللَّهِ(ص) فَقَدْ قـَالَ: لَا یزْنـِی الزَّانِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یسْرِقُ السـَّارِقُ وَ هـُوَ مُؤْمِنٌ فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ أَصْحَابُک حَیثُ شِئْت.»
[22] الإرشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 161.
[23] کافی، ج 1، ص 108: «الاحتجاج، ج 2، ص 322: «عنْ أَبِی جَعْفَرٍ(ع( أَنَّهُ قَالَ: فِی صِفَةِ الْقـَدِیمِ إِنـَّهُ وَاحِدٌ صَمَدٌ أَحَدِی الْمَعْنَی لَیسَ بِمَعَانِی کثِیرَةٍ مُخْتَلِفَةٍ قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاک! یزْعُمُ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ أَنَّهُ یسْمَعُ بِغَیرِ الَّذِی یبْصِرُ وَ یبْصِرُ بِغَیرِ الَّذِی یسْمَعُ قَالَ: فَقَالَ: کذَبُوا وَ أَلْحَدُوا وَ شَبَّهُوا تـَعَالَی اللَّهُ عَنْ ذَلِک إِنَّهُ سَمِیعٌ بَصِیرٌ یسْمَعُ بِمَا یبْصِرُ وَ یبْصِرُ بِمَا یسْمَعُ قَالَ: قُلْتُ: یزْعُمُونَ أَنَّهُ بَصِیرٌ عَلَی مَا یعْقِلُونَهُ قَالَ: فَقَالَ: تَعَالَی اللَّهُ! إِنَّمَا یعْقِلُ مَا کانَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِ وَ لَیسـَ اللَّهُ کذَلِک.»
[24] المحاسن، احمد بن محمد بن خالد البرقی، دار الکتب الاسلامیة، قم، 1371ق، ج 1، ص 214.
[25] الامالی، شیخ مفید، کنگره شیخ مفید، 1413ق، ص 51: «عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْینَ قـَالَ: قـَالَ لِی أَبـُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی: یا زُرَارَةُ! إِیاک وَ أَصْحَابَ الْقِیاسِ فِی الدِّینِ فَإِنَّهُمْ تَرَکوا عِلْمَ مَا وُکلُوا بِهِ وَ تَکلَّفُوا مـَا قـَدْ کفُوهُ یتَأَوَّلُونَ الْأَخْبَارَ وَ یکذِبُونَ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ کأَنِّی بِالرَّجُلِ مِنْهُمْ ینـَادَی مـِنْ بـَینِ یدَیهِ فَیجِیبُ مِنْ خَلْفِهِ وَ ینَادَی مِنْ خَلْفِهِ فَیجِیبُ مِنْ بَینِ یدَیهِ قَدْ تَاهُوا وَ تَحَیرُوا فـِی الْأَرْضـِ وَ الدِّینِ.»
[26] من لایحضره الفقیه، محمد بن علی الصدوق، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1413ق، ج 3، ص 572: «عـَنْ أَبـِی جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: أَدْنَی الشِّرْک أَنْ یبْتَدِعَ الرَّجُلُ رَأْیاً فَیحِبَّ عَلَیهِ وَ یبْغِضَ.»
[27] بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطـهار، عـلامه محمدباقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404ق، ج 2، ص 37: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الطَّیارِ قَالَ: قَالَ لِی أَبـُو جـَعْفَرٍ(ع): تُخَاصِمُ النَّاسَ؟ قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: وَ لَا یسْأَلُونَک عَنْ شـَی ءٍ إِلَّا قـُلْتَ فـِیهِ شَیئاً؟ قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: فَأَینَ بَابُ الرَّدِّ إِذاً؟»