در قسمتى از یک روایت بسیار مهم از قول حضرت رضا علیه السلام نقل شده:
وَإنَّ الْخالِقَ لا یُوصَفُ إلّابِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَ أنّى یُوصَفُ الَّذى تَعْجَزُ الْحوَاسُّ أنْ تُدْرِکَهُ، وَالأوْهامُ أنْ تَنالَهُ، وَالْخَطَراتُ أنْ تَحُدَّهُ، وَالأبْصارُ عَنِ الإحاطَةِ بِهِ؟ جَلَّ عَمّا وَصَفَهُ الْواصِفُونَ، وَتَعالى عَمّا یَنْعَتُهُ النّاعِتُون.
نَأى فى قُرْبِهِ، وَقَرُبَ فى نَأْیِهِ، فَهُوَ فى نَأیِهِ قَریبٌ، وَفى قُرْبِهِ بَعیدٌ. کَیَّفَ الْکَیْفَ فَلا یُقالُ: کَیْفَ؟ وَأیَّنَ الْایْنَ فَلا یُقالُ: أیْنَ؟ إذْ هُوَ مُنْقَطِعُ الْکَیْفوفِیَّةِ وَالأیْنُونِیَّةِ. «1»
احدى نمى تواند وجود مقدّس آفریدگار را توصیف نماید جز از طریقى که حضرت او خودش را وصف کرده، و آن در آیات قرآن و فرمایش هاى ائمّه معصومین علیهم السلام است.
دانش انسان آمیخته به جهل است، آن را استعداد و قابلیّتى نیست که بتواند وجود بى نهایت در بى نهایت را وصف کند. چگونه انسان قدرت توصیف آن جناب را دارد در حالى که اساس و پایه دانش بشر نیروى حسّ است و حسّ از درک عظمت و جلال کبریایى ناتوان، و آن را تناسبى با ادراک حقایق و اسرار نیست، نیروى واهمه نیز از رسیدن به آن حقیقت محضه پایش لنگ است، که واهمه به طور دائم در معرض خاطرات بى اساس است. عقل اکتسابى هم به آن ساحت مقدّس عرصه با عظمت راه ندارد، که آنجا را که میدانى نامتناهى است با مرکب عقل نمى توان رفت. وجود مبارک حضرت ربّ العزّه برتر از آن است که به وصف واصفان در آید، و با ارزش تر از آن است که نعت ثنا گویان بتواند به نعتش برخیزد.
او را نسبت به تمام موجودات قرب ذاتى است، ولى در عین قرب در جهت مقام و علوّشأن بسیار دور دست است. در دوریش نزدیک است، و در نزدیکیش دور؛ چرا که او قائم به ذات و ماسواى او قائم به او هستند، و چه فاصله اى دورتر از این که او قائم به خود و موجودات نسبت به او ربط محضند، و او واجب و دیگران ممکن، و حضرتش خالق و غیر او مخلوق است. فاصله او از موجودات همچون فاصله قیّومیّت از قوّام و نور از سایه است، ولى در عین این فاصله به تمام موجودات نزدیک است، چرا که او به وجود آورنده و نگهبان همه آنهاست.
چگونگى ها و عوارض و معروض آنها را حضرت او آفرید، براین اساس نمى توان گفت او چگونه است که چگونگى مخلوق است و او خالقِ چگونگى، خالق محال است و داراى اوصاف مخلوق باشد. او علّت تامّ است، معنا ندارد به دایره معلولیّت در آید، که علّت تام نیروى فاعلیّت و ایجاد است، و معلول و عرض تنها و تنها قابلیّت و امکان، و جمع این دو از محالات حتمیّه است؛ زیرا که مخلوق و معلولْ اوصاف خالق و علّت را ندارد، و خالق و علّت تام و وجود واجب، صفات ممکن و مخلوق را دارا نیست.
علّت تام و خالق هرگز در رتبه مخلوق نخواهد بود، بلکه میان خالق و مخلوق بینونت کامل وجود دارد و ربط میان این دو ربط، معیّت قیّومى است. آرى، خالق و مخلوق در نوع و ماهیّت به هیچ عنوان یکسان نیستند ورنه خالقیّت و قیّومیّت بى مفهوم خواهد ماند.
وجود ممکن آمیخته به قید عدمى و ماهیّت است، ولى وجود مقدّس حضرت ربّ العالمین حقیقت وجود و بساطت وجود است، که حقیقت تفاوت میان حق و ماسوا به امور عدمیّه است که مراتب نقصان و قصور وجود مى باشد او از چگونگى و مکان که هر دو از اوصاف مخلوقات است به کلّى جدا و مبرّاست.
اکنون خود قضاوت کنید، ماسوا که فقر و ربط و احتیاج محضند و همه در تمام حیثیّات خود قائم به حضرت اویند و وصفى از اوصاف او آن چنان که هست در هیچ موجودى یافت نمى شود، آیا مى توانند به درک کُنهِ صاحب و مالک و خالق خود برسند؟!
بى پرتو رخسار تو پیدا نتوان شد
|
|
بى مهر تو چون ذرّه هویدا نتوان شد
|
جز از لب تو جام لبالب نتوان خورد
|
|
جز در رخ تو واله و شیدا نتوان شد
|
تا موج تو ما را نکشد جانب دریا
|
|
از ساحل خود جانب دریا نتوان شد
|
در خلوت اگر دیده ز اغیار نشد پاک
|
|
از خلوت خود جانب صحرا نتوان شد
|
بى دیده نشاید به تماشا شدن اى دوست
|
|
تا دیده نباشد به تماشا نتوان شد
|
(شمس مغربى)
پی نوشت :
-------------------------------------------------------------------------
(1)- الکافى: 1/ 138، حدیث 3؛ التوحید: 61، باب 2، حدیث 18.
برگرفته از کتاب تفسیر و شرح صحیفه سجادیه
نوشته استاد حسین انصاریان