برترین ها - ایمان عبدلی: موسیقی هنر است و می تواند به مانند تمامی هنرها هویت بخش هم باشد، نجوای کولی ها یا موسیقی های معترض دهه 60 و 70 میلادی، موسیقی هایی که یک وجه اشتراک دارند و مولف هستند. در واقع آن چه که بیش از هر چیز دارای هویتی یکپارچه و منسجم است، این همان نقطه ای است که ما را به کسی مثل شهیار قنبری می رساند، همو که در ترانه نویسی مولف بوده است و ترانه هایش نه شبیه هیچ کس و نه حتی تکرار خودش است.
می خواهم کمی عینی تر حرف بزنیم؛ میانه های دهه هفتاد پس از دو دهه رخوت، ترانه ی فارسی رسمیت پیدا کرده بود. آن سال ها را با تصویر جوانان گیتار به دستی به یاد می آوریم که در پارک ها و معابر عمومی خودنمایی می کردند. همان هایی که «اگه یه روز» یا «دل اسیره» را می زدند و می خواندند. در همان سال ها البته بودند کسانی که مثلا با اشعار شهیار قنبری خودنمایی می کردند «لا لا لا دیگه بسه...». آن ها کم شمارتر بودند اما علاوه بر آن که یک موسیقی خوب را زمزمه می کردند (مثل اصلانی) یک وجه تشخص دیگری هم برای خودشان خریده بودند؛ تمایز و تمایز و تمایز.
به هر حال در آن روزها جامعه از رخوت در آمده بود و جوان ترهایش به دنبال عناصر هویتی بودند، هر کس خودش را به آن چه که نزدیک تر می دید، وصل می کرد و در دسته ای قرار می گرفت که دوستش داشت. چه خوشبخت بودند که فضای کار موسیقی در آن دوره مملو از مولف هایی که از دهه پنجاه خورشیدی به جا مانده بودند. کسانی که خصوصیات منحصر به فرد کاری خودشان را داشتند و گاهی مثل شجریان در سنتی و قنبری در پاپ، علاوه بر همه ی فاکتورهای لازم کار هنری، برای مخاطبانشان تمایز، تشخص و کاراکتر می ساختند.
موهبت کمی نیست که می شود با الصاق به دنیای موسیقایی و ترانه نویسیِ کسی مثل شهیار قنبری برای خودت هویت کسب کنی؛ من فرامرز اصلانی را زمزمه می کنم پس علاقه مند به نوازندگی گیتار هستم و دنیای ترانه های کلاسیک ایرانی را دوست دارم. من شهیار قنبری را می خوانم و می شنوم پس به یک عصیان مستتر در ترانه و سینما و نقاشی توامان علاقه مند هستم. منظور این که نمونه های این چنینی نشان می دهد که ترانه وقتی مولف باشد و موزیک وقتی هویت داشته باشد، فراتر از یک پکیج پر سرو صدا، مشتری خودش را خواهد داشت و این ماندگاری در زمان، همان عامل تفاوت دهنده میان یک کار مصرفی با یک کار هنری است.
«نون و پنیر و سبزی» به عنوان یک مصداق از کار ماندگار با بهره گیری از عناصر زندگی روزمره و همنشینی آن ها با عناصر اساطیری مثل (قصه شهر جادو) و البته با زبانی مملو از استعاره مثل (سفره ی سرد عاشق) از همان قسم کارهایی است که در زمان محصور نمانده و همیشه زمزمه می شود، قنبری در این ترانه نشان می دهد که برای حرف های گُنده زدن نیازی به واژه های گُنده نیست و این هنر دکوپاژ واژه هاست که ترانه سرا را رستگار می کند.
این که بخواهیم کار شهیار قنبری و در سطح بعدی ایرج جنتی عطایی و یا حتی اردلان سرفراز را با امروزی ها مقایسه کنیم، قیاس مع الفارق است و البته که باید هر تراوش ذهنی را با لحاظ کردن شرایط محیطی و زمانی سنجید و قضاوت کرد. اگر روزگاری شهیار قنبری در سفر به لندن و مواجه با بیتلزها و پینک فلوید و رولینگ استونز تحت تاثیر قرار گرفته و نوعی از ترانه فارسی خلاقانه را عرضه کرده، امروز ترانه از همان مبدا (دنیای غرب) هم دچار افت و ابتذال شده، نه که بخواهم ترانه نویس های امروز ایران را تبرئه کنم! اما خب دنیای بعد از جنگ جهانی دوم و آن جهان پر از عصیان و در عین حال خلاقیت دهه 60 میلادی با امروز قابل مقایسه نیست.
آن روزگاری که «دو ماهی» خلق شد، دنیای دیگری بود. (ما دو تا ماهی بودیم. توی دریاهای شور) شروع کوبنده و تماما تصویری که انگار همه چیز در آن چیده شده بود، مثل یک عکس یا یک تابلوی نقاشی. از پس دنیایی که پینک فلوید در آن «هی تو» را نوشته بود و واژه ها چند لایه بود و مفهوم ترانه نه که پیچیده، اما چند وجهی بود.
اگر امروز مثلا هستند کسانی در همان قالب (ترانه - روایت) به مبتذل ترین شکل و در حد «میس کال» و «تخت خواب» تقلیل می دهند، البته که اندازه ای هم حق دارند و خب زیست ترانه سرا متاثر از شرایط محیطی هم هست. مفهوم وفاداری و اصولا نوع رابطه ها حالا شکل دیگری است و المان هایی چون سرعت و تنوع و کثرت، ترانه فارسی را به سطح رسانده. شرح توصیفات اتاق خواب و شرح عادی زیست روزمره، با عباراتی نظیر امشب را با کی میخوابی و یا چرا گوشیمو جواب نمی دی و خزعبلاتی از این دست صرفا واگویه واژه های روزمره در یک ضبط استودیویی است و ربطی به ترانه نویسی ندارد.
کما این که حتی اگر ترانه نویس امروزی تحت تاثیر هر عاملی از خلق ایماژ در ترانه عاجز است و یا نمی تواند از دنیای نقاشی و سینما و عکس در خلق ترانه اش کمک بگیرد، حداقل در روایت روزمره از ادبیاتی غنی تر و ذهنی عمیق تر استفاده کند، نمونه هایش می شود «عطر تو» (همین امشب فقط ، امشب فقط، هم بغض من باش) کاری که حداقل تعابیر درجه یک و تازه ای دارد؛ (گلدون رفاقت)، (ای سخت و آسان) و البته «نفس» (اگه حتی بین ما فاصله یک نفس، نفس منو بگیر) ترانه ای که نشان می دهد چگونه صنایع ادبی نظیر اغراق می تواند شروع یک ترانه را کوبنده کند و قطعا از این دست مثال ها زیاد است.
شهیار قنبری نه به خاطر نگاه اجتماعی و سیاسی اش (که دچار انحراف است) ، بلکه بیشتر از هر چیز به خاطر هنر ترانه نویسی اش قابل ستایش است. رنج ترانه نویسی با تسلط بر هنرهای مختلف به گنج ماندگاری می رسد، هر آن که ژست گرفت که رستگار نشد، چه یغما و چه روزبه، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.