خبرگزاری مهر-گروه هنر-محمد صابری: بارها و بارها همزمان با هفته ابتدایی مهرماه، دفتر خاطرات سینمای دفاع مقدس را ورق زدهایم و تولیدات مرتبط با این «ژانر بومی» را عیارسنجی و تحلیل کردهایم و همواره هم بر این پرسش متمرکز شده ایم که سینماگران ایرانی از این دراماتیکترین واقعه تاریخ معاصر ایران «چه» روایت کردهاند؟
گاه نگاه یکسر اغراقشده آنان در تصویر کردن تقابل رزمندگان رویینتن و دشمنان بیعرضه را نکوهش کرده ایم و گاهی نیز نزدیکشدن طیف دیگری به دایره سینمای ضدجنگ را به نقد کشیده ایم. در این میانه اما کمتر به «چگونه» گفتنها پرداختهایم که همین امر بهانهای شد تا این بار و همزمان با هفته دفاع مقدس سراغ یکی از چهرههای فعال سینمای ایران در نیمه نخست دهه 60 برویم و بخشی از روایت او را در قالب تاریخ شفاهی از دوران تولد «سینمای دفاع مقدس» بشنویم.
روحالله برادری هر چند در دهههای اخیر به نسبت سالهای ابتدایی ورودش به سینما کمکارتر شده اما در حد فاصل سالهای 62 تا 67 حضوری پررنگ در جریان تولید فیلمهای سینمایی بهویژه آثار مرتبط با سینمای جنگ داشت. او که همزمان با ایفای نقش و تهیهکنندگی در آثار دفاع مقدسی شهریار بحرانی، بهواسطه حضور در دفتر تولید حوزه هنری ارتباطی نزدیک با پروژههای سینمایی مورد حمایت این نهاد هم داشته است، روایتهایی دست اول و کمتر شنیده شده از حال و هوای آن سالها دارد.
این عضو هیات اسلامی هنرمندان که ابایی هم ندارد در مواردی اختلافنظر با دوستان نزدیکش در این هیات را هم بهصراحت اعلام کند، از شرایط امروز سینمای ایران چندان رضایت ندارد و وقتی در واپسین دقایقی گفتگو سراغ دلایل کمکاریاش در سالهای اخیر رفتیم، به چهار فیلمنامه آماده تولیدی که در دست دارد اشاره کرد و یکی از دلایل محقق نشدن تولید آنها را همین شرایط نامساعد مدیریت سینما دانست.
آنچه در ادامه میخوانید بخش نخست گفتگوی مشروح خبرگزاری مهر با روحالله برادری است که در آن به روایت بخشی از ناگفتههای سینمای جنگ در سالهای دفاع مقدس، پرداختهایم.
* اینکه در فضای بحرانی کشور و درست در روزهایی که سایه جنگ همه شئون زندگی مردم کشور را تحت تاثیر قرار داده بود، عدهای دوربین به دست گرفتند و سراغ فیلمسازی رفتند در نوع خود اتفاقی قابل تحلیل است اما علاقهمندم در ابتدا روایت شما بهعنوان یکی از این افراد دلبسته به سینما در آن سالها را بشنوم؛ واقعاً چه شد که در آن شرایط سراغ فیلم و سینما رفتید؟
-اولین فیلمی که در آن سالها کار کردم و اتفاقاً درباره دفاع مقدس هم بود، «پرچمدار» به کارگردانی شهریار بحرانی بود.
* که کار اول سینمایی شما و آقای بحرانی هم بود...
-بله. سوژه اصلی آن فیلم مربوط به فعالیت منافقین در شهر بود و به نسبت حال و هوای حاکم بر شهرها و وحشتآفرینی این گروه، موضوعی بهروز هم محسوب میشود.
من در منطقه حضور داشتم که همسرم تماس گرفت و گفت با خانمی در بسیج شمیران آشنا شده که شوهرش کارگردان و فارغالتحصیل لندن است. بعد از آن بود که صحبتی با آقای بحرانی داشتم و گفت بیا کاری را با هم انجام دهیم. تا آن موقع حتی یک دقیقه هم کار سینما نکرده بودم و واقعاً هیچ نسبتی هم با فضای آن نداشتم فقط به دلیل سالهایی که در «کاخ جوانان» (مراکزی شبیه فرهنگسراها و کانونهای فرهنگی آموزشوپرورش امروز در شهرها) کار تئاتر کرده بودم برای این همکاری دعوت شدم.
اتفاقاً بهواسطه همین عقبه از برخی مشاهداتم در منطقه جنگی یادداشتبرداریهایی هم میکردم که هنوز آن یادداشتها را دارم. شهریار بحرانی هم بهواسطه برنامه پاسداران سپاه آن سالها در منطقه حضور داشت و مستندسازی میکرد.
* آقای بحرانی آن روز برای ساخت فیلم «پرچمدار» پیشنهاد بازی به شما داد یا تهیهکنندگی؟
-هیچ کدام!
* فقط دعوت کردند برای همراهی و پای کار بودن؟
-دقیقاً. شهریار بحرانی میخواست آن فیلم را با حمایت مرکز امور نمایشی سپاه بسازد که در امور مرتبط با تئاتر، تلویزیون و سینما فعالیت داشت. سپاه تا آن روز کار سینمایی تولید نکرده بود و شرایط به وجود آمد که به توافق نرسیدیم. از مرکز که بیرون آمدیم من بودم، شهریار بحرانی، عباس سلیمانی، عباس ناصری و احمد حسنیمقدم پنجنفری که هسته اولیه سازمانی را پایهگذاری کردیم به نام «سازمان سینمایی شاهد»...
* همان سازمانی که امروز نامش بهعنوان تهیهکننده فیلمهای اول آقای بحرانی هم درج شده است.
-بله. البته آن زمان هنوز بنیاد شهید گروه فیلمسازی نداشت و چیزی بهعنوان گروه «شاهد» در کشور نبود. ما خودمان این مرکز را راه انداختیم و از طریق دوستی که در شورای نگهبان داشتم، توانستیم برای اولین فیلممان از دو مرکز پول بگیریم؛ یکی کمک بلاعوض بود و دیگری بهعنوان قرض. نیمی از پول را بنیاد شهید آن زمان به ما داد و نیم دیگر را مسئول امور سینمایی بنیاد مستضعفین. با همین شرایط فیلم ساخته شد. برای ساخت هم به منطقهای رفتیم که بهواقع جنگ جریان داشت...
* یعنی سراغ لوکیشنهای واقعی رفتید؟
-بله. شهریار بحرانی هرچند تازه از خارج برگشته بود اما چنان اعتقادی داشت که اصلاً او را دچار هراس از حضور در مناطق جنگی نمیکرد. جالبتر اینکه خیلی وسواس و اصرار داشت که تا حد امکان به فضای جنگ نزدیک شویم تا فضای بکگراند فیلم طبیعیتر باشد. بالاخره آن سالها شرایط اینگونه نبود که بتوان برای یک صحنه 500 هنرور به کار بگیریم. امکانات تکنیکال و حرفهای هم که در اختیار نداشتیم به همین دلیل برای رفت و آمد و شلوغی بکگراند صحنهها به منطقهای حوالی بستان رفتیم و صحنههای مربوط به جنگ را در همان فضاهای واقعی ضبط کردیم.
* درباره نقش خودتان در تولید فیلم توضیح ندادید که چه شد بهعنوان بازیگر و تهیهکننده اسمتان درج شد؟
-مقابل دوربین حضور داشتم اما واقعاً به معنای مرسوم امروز بازیگر و تهیهکننده فیلم نبودم. عباس سلیمانی که در فیلم بازی میکرد، تازه از انگلیس آمده بود و شناختی از روابط داخل کشور نداشت. عباس ناصری هم سپاهی بود و شناختی از روابط در سینما و فرآیند تولید نداشت. من اما بهواسطه دوستی که در دفتر شورای نگهبان میشناختم و از نزدیکان آقای ربانی شیرازی بود، پیگیری امور تولید فیلم را برعهده گرفتم.
* این یعنی ساختار عمومی حاکم بر سینما متفاوت از شرایط امروز بود و چیزی بهعنوان جایگاه تهیهکننده تعریفشده نبود؛ شما وارد میدان شدید و امروز نقش شما را تهیهکنندگی میخوانیم. اساساً شرایط چگونه بود و مثلاً آنچه تحت عنوان پروانه ساخت امروز برای فیلمها صادر میشود وجود داشت؟
-پروانه ساخت صادر میشد، اما خاطرم هست که فیلمنامهای را که میدانستند درباره دفاع مقدس است نخوانده پروانه میدادند. همه عشق و علاقهشان این بود در شرایطی که همه مردم درگیر جنگ و تبعات آن هستند، سینما به جای آنکه بیتفاوت باشد، واکنشی به آن شرایط نشان دهد. مضافبر اینکه شرایط ساخت فیلمها در مناطق جنگی بهگونهای بود که هر کسی سراغ آن نمیرفت و برای همین حساسیت روی کسانی که قصد ورود به این عرصه را میکردند خیلی زیاد نبود مثلاً اگر آن روز 50 فیلمبردار در سینما داشتیم شاید فقط 5 نفرشان حاضر میشدند در آن شرایط فیلم دفاعمقدسی کار کنند.
* در فضای رسانهای، افکار عمومی و نگاه همصنفانتان در سینما، دیدگاهی مخالف با این جریان نداشتیم؛ نگاهی که بگوید در شرایط بحرانی کشور و اقتصاد کوپنی چه لزومی دارد که هزینه صرف ساخت فیلم و سینما کنیم؟
-اساساً آن سالها بودجهای وجود نداشت که کسی چنین نگرانیای بابت آن داشته باشد! آن سالها آقای بهشتی تازه عهدهدار مسئولیت مدیریت سینما شده بودند و واقعاً هم شرایط تولید در سینما را از سالی 2 فیلم به سالی 60 فیلم ارتقا دادند و این نشاندهنده برنامهریزی دقیق و صحیح آنها داشت. کار شگفتانگیزی در زمینه مدیریت سینمایی در آن سالها اتفاق افتاد اما در آن شرایط هم حمایتها بیشتر معنوی بود تا مادی. «پرچمدار» البته شامل این حمایتها هم نبود و کمکی هم اگر برای تولید آن گرفتیم بیشتر در قالب قرض دوستانه بود نه حمایت مالی.
فیلم «گورکن» را که درباره موشکباران بود، محمدرضا هنرمند اصرار داشت در دزفول بسازد که از اتمسفر آنجا استفاده کند. در همان منطقه هم فیلم کلید خورد و صحنههای مربوط به موشکباران ضبط شد* یعنی آن نگاه منفی در میان مدیران و سینماگران نبود؟
-همه بهشدت استقبال میکردند. با تاسیس بنیاد فارابی شرایط اندکی تغییر کرد و با توجه به سازوکاری که طراحی کردند برای هدایت تولیدات سینمایی، نظارتها شدیدتر شد اما آن هم به این صورت نبود که چوب لای چرخ تولیدات بگذارند بلکه به لحاظ مالی و محتوایی ساخت فیلمها کانالیزه شده بود. اصلاً این طور نبود که کسی قصد جلوگیری از ساخت فیلم دفاع مقدسی را داشته باشد به همین دلیل هم فیلمسازی مانند رسول ملاقلیپور جذب بنیاد فارابی شد. در حوزه هنری هم که ما حضور داشتیم شورای بازبینی فیلمنامه داشتیم مثلاً همزمان با فیلم اول آقارسول یعنی «بلمی بهسوی ساحل» ما مشغول فیلمی به نام «گورکن» بودیم که به کارگردانی محمدرضا هنرمند در دزفول ساخته میشد اما آنچنان که باید دیده نشد...
* دلیلی داشت که فیلم دیده نشد؟
-فیلم ساخته شد، در جشنواره هم دیده شد، اما اکران عمومی چندان مناسبی نداشت. مثل امروز که خیلی فیلمها حتی شانس اکران در «هنروتجربه» را هم پیدا نمیکنند، در آن سالها هم بودند فیلمهایی مثل «گورکن» که در مرحله اکران نادیده میماندند.
* با توجه به شرایط ملتهب منطقه و اینکه اشاره کردید بخشی از این آثار در همان مناطق عملیاتی ساخته میشد، پروژهای هم سراغ دارید که به هر دلیل در همان مرحله تولید متوقف و نیمهکاره مانده باشد؟
-ابداً اینگونه نبود. همین فیلم «گورکن» را که درباره موشکباران بود، محمدرضا هنرمند اصرار داشت در دزفول بسازد که از اتمسفر آنجا استفاده کند. در همان منطقه هم فیلم کلید خورد و صحنههای مربوط به موشکباران ضبط شد، هیچ مشکلی هم در مراحل تولید نداشتیم...
* نقش شما در آن فیلم چه بود؟
-دستیار محسن علیاکبری بودم.
* یعنی دستیار تهیهکننده؟
-نه به این معنا سمتی نداشتیم. حوزه هنری آن زمان دفتری برای تولید فیلم داشت که مسئولیت آن برعهده محمدرضا تختکشیان بود. بنده هم در امور این دفتر کمک او بودم. به نمایندگی سر بعضی پروژهها حاضر میشدم و گاهی حتی بازی هم میکردم! چیزی به نام تهیهکننده و مدیر تولید در آن ساختار تعریف نشده بود. ما در دفتر حوزه بودیم و یک تدارکات هم هر فیلم داشت، والسلام. مدیر تولید از زمان فیلم «مهاجر» که ابراهیم حاتمیکیا آن را در حوزه هنری ساخت به تیتراژ فیلمها اضافه شد و در آن فیلم هم نام عبدالله باکیده در این سمت درج شد. فیلم «گورکن» هم یکی از محصولات این دفتر در حوزه هنری بود که نام کاملش «دفتر هماهنگی تولید فیلم» بود.
خاطرم هست این عنوان آن زمان معترضانی هم داشت که میگفتند چرا از عنوان «دفتر هماهنگی» استفاده کردهای؟ آن زمان بنیصدر چنین عنوانی را در ساختار دولت استفاده کرده بود و عدهای فکر میکردند این شباهت اسمی نشانه یک شباهت فکری است!
* تا اینجا اینگونه از روایت شما دریافتم که فیلمسازی که آن زمان نیت میکرد فیلمی درباره دفاع مقدس بسازد ابتدا باید تیمی از دوستانش را دعوت به کار میکرد و بعد برای جلب حمایت سراغ حوزه هنری و یا فارابی میرفت و سرآخر هم کار در فضای واقعی مناطق جنگی کلید میخورد؛ فارغ از وجه حمایتی مراکز دولتی، در این فرآیند نگرانیای از سوی فعالان سینمایی (به خصوص نیروهای فنی) برای حضور در مناطق جنگی نبود؟
-واقعاً اینطور نبود. اساساً همه گروه با اطلاع و آگاهی از این تهدید پا جلو میگذاشتند. نگاهها اینگونه بود که ما میبایست به منطقه میرفتیم تا بجنگیم اما حالا سراغ ساخت فیلم آمدهایم و این هم نوعی جنگ است.
* اتفاقاً ابتدای گفتگو اشاره کردید که خود شما هم در منطقه بودید که برای فیلمسازی به تهران برگشتید، واقعاً این نگاه در میان فعالان سینما فراگیر بود که حضور در جبهه با فیلمسازی درباره جنگ شأن برابر دارد؟
-بگذارید مثال بزنم، شهریار بحرانی فیلم «پرچمدار» را در حالی ساخت که تنها بخشهایی از داستان آن در مناطق جنگی فیلمبرداری شد، اما خود آقای بحرانی در عملیاتهای متعددی بهعنوان فیلمبردار حضور داشت دقیقاً مانند شهید آوینی و گروهش. اصلاً برای این فیلمسازان چیزی بهنام خطر خط مقدم معنا نداشت و همه معتقد بودند حتی اگر تیر هم بخورند، شهید میشوند. بدنه سینما و بخشی از فعالان بهطور خاص که پای کار سینما دفاع مقدس بودند، غالباً همین نگاه و باور را داشتند.
* حدوداً تیم تولید فیلم در آن مقطع چند نفر بودند. بهواسطه نبود صدای سرصحنه، تیم صدا که نداشتید، عوامل فیلمبرداری و جلوههای ویژه اوضاعش چگونه بود؟
-تعداد خیلی زیاد نبود. مثلاً همین بخش جلوههای ویژه میدانی که اشاره میکنید، غالباً توسط بروبچههای تخریبچی جبهه انجام میشد که با مهمات واقعی هم سروکار داشتند. مبدع این بخش در سینمای پس از انقلاب رضا رستگار بود و پیش از انقلاب، کارهای جلوههای ویژه را غالباً محمود پیراسته انجام میداد که این تخصص را مستقیماً از متخصصان جلوههای ویژه آمریکایی که برای ساخت فیلم «کاروانها» به ایران آمده بودند، فراگرفته بود. تا پیش از این فیلم، تجربه جلوههای ویژه در سینمای ایران نداشتیم. پیراسته آن زمان سابقه نظامی داشت و در کنار متخصصان آمریکایی با سازوکار سینمایی این فن هم آشنا میشود.
زمانی که در حوزه هنری مشغول کار بودم، فیلمبرداری فیلم «دو چشم بیسو» از محصولات آن زمان حوزه در شمال در جریان بود که درگیریهایی در آمل رخ داد و به ما خبر رسید که بخشی از عوامل که از نیروهای حوزه هم بودند، کار را تعطیل کردند، اسلحه به دست گرفتند و به میدان رفتند* در سالهای دفاع مقدس و بهطور خاص در زمینه جلوههای ویژه میدانی و انفجارها آزمونوخطا هم میکردید؟
-به ضرس قاطع میگویم که در تمام آن سالها، رضا رستگار که بیشترین کارهای میدانی را برای سینمای ایران انجام میداد، حتی باعث خراش افتادن بدن کسی نشد.
* از همان فیلم «پرچمدار» با آقای رستگار کار میکردید؟
-نه اتفاقاً جلوههای ویژه فیلم «پرچمدار» را همان آقای پیراسته که جلوههای ویژه را پیش از انقلاب فراگرفته بود، کار کرد. بعد از آن و از فیلم «گذرگاه» که تیم ما هم رسماً جذب حوزه هنری شد، رضا رستگار مسئول جلوههای ویژه میدانی بود. او از بچه حزباللهی و اهل جنگ بود که در خط مقدم جبهه هم کارش تخریبچی بود.
از وقتی سراغ سینما آمد و جذب حوزه هنری شد، مسئولیت جلوههای ویژه تمام فیلمهای دفاع مقدسی حوزه را برعهده داشت تا زمانی که به فیلم «سجاده آتش» رسیدیم. از «سجاده آتش» به کارگردانی احمد مرادپور بود که محسن روزبهانی را دعوت به کار کردیم و همکاری رسمی با او ادامه پیدا کرد.
* برگردیم به خاطرات شما از تجربه فیلمسازی در نزدیکی میدان جنگ...
-یک خاطره جالب از روزهایی که فیلم «پرچمدار» را میساختیم در خاطرم مانده است. مشغول کار بودیم که به من خبر دادند نوجوانی دنبالم میگردد. در بستان بودیم و خیلی عجیب بود برایم. وقتی رفتم دیدم برادر همسرم است! 14 سالش بود. تعجب کردم و پرسیدم اینجا چه کار میکنی؟ گفت با تهران تماس گرفتم شنیدم آمدهاید اینجا، برایتان آذوقه آوردهام! (میخندد) شاید باورتان نشود اما پشت یک تویوتا جعبههای کنسرو ماهی و لوبیا بار زده بود و با تصور اینکه ما کاملاً در وضعیت جنگی هستیم، برای ما آذوقه آورده بود!
* البته با توجه به توصیفی که شما از حال و هوای تیم تولید داشتید خیلی هم تصویر دور از ذهنی نبوده است!
-بله. بخشی از عوامل فیلم، اساساً سپاهی بودند و هر آن این تصور را داشتند که با تعطیلی کار، اسلحه به دست میگیرند و به جبهه میروند. واقعاً حال و هوای پشت دوربین اینگونه بود. همین فیلم «پرچمدار» هر پنج بازیگر اصلیاش سپاهی بودند.
* این شرایط در پروژههای دیگر هم بود؟
-بله. پیش از آن هم زمانی که در حوزه هنری مشغول کار بودم، فیلمبرداری فیلم «دو چشم بیسو» از محصولات آن زمان حوزه در شمال در جریان بود که درگیریهایی در آمل رخ داد و به ما خبر رسید که بخشی از عوامل که از نیروهای حوزه هم بودند، کار را تعطیل کرده اند، اسلحه به دست گرفته و به میدان رفته اند. واقعاً اینگونه نبود که همه مشغول یک کار هنری صرف باشند.
* ساخت فیلمی مانند «پرچمدار» در منطقه عملیاتی در آن سالها چقدر زمان میبرد؟
-اساساً که در آن سالها محال بود فیلمی زیر دو ماه تولید شود که به دلیل شرایط استفاده از نگاتیو، این زمان معمول بود. فیلم پرچمدار هم در مجموع دو ماه زمان تولید داشت که فضای کلی آن شهری بود و چند صحنه در میدان جنگ داشت که برای آن چیزی حدود 10 روز در منطقه جنگی بودیم.
ادامه دارد...