به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «مقالات شمس در دو بخش و فصل فراهم آمده است. تا اواسط فصل اول یا همان دفتر اول، حضور شمس بیشتر از حضور مولاناست و از اواسط همین دفتر اول، داستان مولانا رفتهرفته پر رنگ و پر رنگتر میشود و شمس را در روند شکلگیری کلیت داستانی این کتاب هر لحظه بیتاب و بیتابتر نشان میدهد تا خداحافظی جانسوز و جهانسوزش و سفارشهایش به بهاءولد هنگام رفتن.
مجموعه «مقالات شمس» به تصحیح استاد محمدعلی موحد، اثری ارزشمند و جاودانی از معلمِ مولانا «شمسالدین محمد تبریزی» است. خودِ مولانا بیشک از نوابغِ بیزمانِ هستی است و شاعرِ بیقرار و پریشانی که دست به دست کلماتش در جهان میچرخد و گوش به گوش صدایش طنینافکن است. شرحِ حال مولانا علاوه بر آن چه در تذکرهها آمده، در شعر او نیز قابل ردیابی و دریافت است و میتوان به تصویری عظیم از مولانا در شعرهایش دست یافت. شرحِ بیقراری شمس را هم میتوان در همین مقالات جستوجو کرد و آثاری که به صورت مبسوط از گذشته تا امروز به شرحِ شخصیت شمس و مولانا پرداختهاند.
مشابه جملاتی که شمس در مقالات انشا میکند، شاید در هیچکدام از متون عرفانی، یا متونی از این دست با این زبان و این صلابت دیده نشود، مگر در دیوان کبیر مولانا که ترجمان کرامت شمس یعنی زبان اوست. شوریدگی و غربت شمس اجل از کتابت بود و مولانا را تاب شیخِ شهود و ذات نبود، پس کاتبانی دیگر این کلمات را به کتاب کشیدند و مرقوم کردند که شمس اهل نوشتن نبود. هیچ پیر و عارفی این گونه در سخن مجنون نیست و بیسخن حرف نمیزند.
نگاه کنید به این بیتِ مولانا
رَستم از این بیت و غزل، ای شه و سلطان ازل
مفتعلن، مفتعلن، مفتعلن کشت مرا
اگر مولانا شعر را قبول نداشت و تاب نمیآورد وزن و قافیه و مناسبتهایش را، تحت تأثیر همین بیسخنیها و بیحرفیهای سخنوری شگفت مانند شمس بود و شمس نیز به شکل دیگری میگوید: «میگویم و خُرد میکنم سخن را.» همانطور که گفته شد، دیوان کبیر مولانا، با همه عظمتش برآمده از جهان سخنهای جادووار و عظیم شمس است اما شمس خود به غریبی و ناماندگار بودن تن میزد. مولانا مترجم شمس بود به نظم و شهره شد به جهان تا ابد و شمس غریب ماند و در گوشههای نمور تاریخ گم شد.»