سرویس فرهنگی فردا؛ مازیار وکیلی: «ماجرای
نیمروز» فیلم بسیار خوبی است، انقدر خوب که میشود صفحات بیشماری را به خصوصیات
مثبت و وجوه مختلف فیلم اختصاص داد. اما برای من ماجرای نیمروز فیلم بسیار خوبی
است چون از دل سینما بیرون آمده است.
بدشانسی (و چه بسا خوششانسی) ماجرای نیمروز این
است که فیلم بیخاصیتی نیست. موضع دارد و در موضع گیریاش با صراحت عمل میکند.
این صراحت در کنار داستان سیاسی فیلم باعث شده همه خودشان را ملزم بدانند درباره
فیلم حرف بزنند. از اهل سیاست بگیر تا اساتید دانشگاه همه خودشان را ملزم میدانند
که درباره فیلم اظهار نظر کنند و این کار را سخت میکند. سخت از آن جهت که افراد
غیر سینمایی فیلمها را از منظر مضمون نقد میکنند. این نقد مضمونی در فضای فرهنگی
ایران مساوی است با نقد فیلمساز و نه فیلم. مثلاً اُستاد دانشگاهی میگوید ماجرای
نیمروز فیلم مزخرفی است چون در تلاش است نگاه رسمی را در قالب فیلم سینمایی
بازتولید کند. یا ممکن است فرد غیر سینمایی دیگری در اردوگاه رقیب آن اُستاد
دانشگاه ماجرای نیمروز را اثر درخشانی بداند چون چهره واقعی منافقین را افشا میکند.
هر دو این اظهارات به نظر من اظهارات فاقد ارزشی هستند و صرفاً مصرف سیاسی دارند.
اگر بنا بود در دنیای سینما نقد افکار بکنیم باید به طور کل لنی رفیشنال و سرگی
آیزنشتاین را کنار میگذاشتیم. اولی یک فاشیست تمام عیار بود و برای هیتلر و حزب
نازی آلمان مستندهای تبلیغاتی میساخت و دومی بخش اعظمی از زندگیاش را به
ایدئولوژی مارکسیستی اتحاد جماهیر شوروی وفادار ماند و فیلمهایی ساخت در راستای
نگاه رهبران آن کشور. اما مگر میشود این دو چهره درخشان عالم سینما را نادیده
گرفت و فیلمهایشان را بیارزش خواند. پیروزی اراده و اُلمپیا (هر دو ساخته لنی
رفیشنال) دو تا از بهترین مستندهای تاریخ سینما هستند. «رزمناو پوتمکین» آیزشتاین هم
یکی از بزرگترین فیلمهای تاریخ سینماست. فیلمی است که در نظرسنجیهای مختلف
درباره بهترین فیلمهای تاریخ سینما جایگاه بسیار بالایی را اشغال میکند. در
آخرین نظر سنجی مجله سایت اند ساند درباره بهترین فیلمهای تاریخ سینما مردی با
دوربین فیلمبرداری ژیگا ورتوف بین ده فیلم برتر تاریخ سینما گرفت. ورتوف کسی بود
که حتی به دوربین سینما هم نگاهی ایدئولوژیک داشت. سوال اصلی این است که باید ژیگا
ورتوف را به صرف غلط بودن اندیشهاش از صحنه تاریخ سینما حذف کنیم؟ آیا نقد فیلم
نباید صرفاً ناظر به وجوه سینمایی یک اثر باشد؟ مهدویان بنده خدا که نه فاشیست است
نه مارکسیست. دیدگاه معتدلتر و دموکراتیکتری هم در فیلمش اتخاذ کرده و توانسته
با تکیه بر همین دیدگاه معتدل فیلم متفاوتی بسازد.
این مقدمه طولانی را نوشتم تا
بگویم در فضای فرهنگی امروز ایران کمتر کسی به خود فیلم و خود سینما کار دارد و
بیشتر سعی میکند فیلمساز را با نگاه ایدئولوژیک خودش نقد و او را حذف یا ستایش
نماید. دیگر کسی با ارزشهای والای سینمایی ماجرای نیمروز کار ندارد. صرف دیدگاه
کارگردان کافیست برای نابودیاش به دست یک جناح و حمایت از او از سوی جناحی دیگر.
اما به خود فیلم بازگردیم و ببینیم ماجرای نیمروز چه نکات مثبتی دارد که انقدر
مورد توجه قرار گرفته. مهدویان به عنوان یک فیلمبین و سینماشناس تمام عیار
توانسته از الگوهای کلاسیک استفاده شده در فیلمهای بزرگ تاریخ سینما به نفع فیلم
خودش بهره ببرد. تعلیق نفسگیر ماجرای نیمروز من را به یاد شاهکار فرد
زینهمان «روز شغال» انداخت. در هر دو فیلم تماشاگر فرجام داستان را میداند اما هر
لحظه منتظر است ببیند ادامه داستان چه خواهد شد. اینکه شما به عنوان کارگردان
داستانی تاریخی تعریف کنی و در دل آن داستان تاریخی چنان تعلیقی ایجاد کنی که
تماشاگر میخکوب شود کار سخت و چه بسا غیر ممکنی است. انجام چنین کاری هنری میخواهد
که بسیاری از کارگردانان فاقد آن هستند. اما در ماجرای نیمروز این
اتفاق شگفتانگیز اُفتاده است. مهدویان درست مثل زینهمان برای موثر از کاردرآوردن
حس تعلیق فیلم به جای تکیه بر داستانی غافلگیرکننده به فضا سازی تکیه کرده است. در
لحظه لحظه ماجرای نیمروز التهابی وجود دارد که تماشاگر را زمینگیر میکند. این
التهاب مربوط به داستان نیست بلکه مربوط به فضاست. فضای ماجرای نیمروز با طراحی
دقیق بصری فیلم یادآور همان دوران پرآشوب و ملتهب است. دورانی که امنیت هیچکس
برقرار نبود و هر آن ممکن بود کسی در خیابانهای شهر به دست منافقین ترور شود.
مهدویان با درست از کار درآوردن این فضا تماشاگر را منتظر نگه میدارد و مدام حس
تعلیق فیلم را بالاتر میبرد.
در دوران جشنواره به خط عاشقانه داستان فیلم نگاه
تردید آمیزی داشتم، اما بعد از تماشای مجدد متوجه شدم آن خط قصه نه خارج از فضای
کلی فیلم که بهانه اصلی برای ایجاد تعلیق در تماشاگر است. تماشاگر همپای حامد پیش
میآید تا از سرنوشت فریده آگاه شود، این خط داستانی فرعی کمک میکند فیلم از یک
گزارش تصویری صرف فراتر برود. در واقع این خط داستانی بهانهای میشود برای پیگیری
هر چه دقیقتر ماجرای اصلی که کشف محل اختفای منافقین است.
علاوه بر این مهدویان
از الگوی وسترنهای کلاسیک استفاده میکند تا شخصیتهایش را به خوبی در دل داستان
جا بیاندازد. از این منظر تماشای ماجرای
نیمروز درست مثل بازبینی مجدد یک وسترن
کلاسیک است. همان کهن الگوهای ژانر وسترن اینجا هم مصداق دارد. مردان قانون در
برابر قانونشکنان. انگار گری کوپر، هنری
فاندا و جان وین به دهه شصت شمسی بیایند و سلاح در دست بگیرند.
در بعضی از نقدهای
منفی درباره فیلم برخی نویسندگان نوشتهاند که چرا مهدویان سراغ منافقین نمیرود و
آنها را به عنوان یکی از دو طرف منازعه نشان نمیدهد؟ این کار دو علت دارد. دلیل
اول این است که مهدویان نمیخواهد درباره طرف مقابل موضع بگیرد، چون این نکته را
به خوبی میداند که اگر مجبور به موضعگیری درباره منافقین شود به احتمال فراوان فیلمش
شعاری از آب در میآید. پس از این کار پرهیز میکند. اما دلیل دوم که به نظر من
دلیل مهمتری است این است که با حذف منافقین به عنوان یکی از دو طرف منازعه حس
تعلیق فیلم چند برابر میشود. ما هیچگاه منافقین را نمیبینیم اما در تمام لحظات
فیلم سایه سنگینشان را احساس میکنیم و این ندیدن گروه مقابل باعث میشود نگرانیمان
چند برابر شود. چرا کودکان از تاریکی میترسند؟ علتش این است که در تاریکی اشیا
برایشان قابل شناسایی نیست و همین امر باعث میشود از هر چیز سادهای بترسند. در
ماجرای نیمروز هم مهدویان با هوشمندی تمام منافقین را به درون تاریکی میبرد و
همین به درون تاریکی بردن آنها باعث میشود هم قدرتشان چند برابر شود و هم مخوفتر
به نظر برسند. همین تکنیک ساده باعث میشود التهاب و نگرانی ما هنگام تماشای فیلم
چند برابر شود.
علاوه بر این مهدویان با دوربین چشمچران و بازیگوشش به همه زوایای
این میدان نبرد سرک میکشد و اجازه میدهد ما تمام جزئیات صحنه را ببینیم. این کار
باعث مشارکت فیلم و تماشاگر میشود، به طوری که تماشاگر خودش را درست میان میدان
نبرد احساس میکند. ماجرای نیمروز از دل سینما بیرون آمده و نشانگر توانایی سازندهاش
در خلق یک کلاسیک تمام عیار است. چه در داستانگویی و چه در کارگردانی و فضاسازی
پر از جزئیات شگفتانگیزی است که تماشای چندبارهاش را واجب میکند.
شخصیتهای
فیلم جدای از آنکه یک تیم هستند، فردیت دارند. اوج این فردیت را ما در شخصیت «کمال» میبینیم.
همان پاسدار پرشر و شور و بامزهای که همیشه آماده رزم است. مسعود، حامد، صادق و
رحیم(رئیس گروه) هم هر کدام ویژگیهای منحصر به فرد خودشان را دارند. این کثرت در
عین وحدت باعث شده تماشاگران با این تیم همراه شوند و نسبت به سرنوشت تکتکشان
احساس نگرانی کنند.
در کنار تمام این دلایل مهدویان با نشان دادن مردان عملگرا در
فیلمش بار دیگر لزوم بازگشت مردانگی روی پرده سینما را به ما یادآوری میکند.
زمانی بود که صرف حضور برخی ستارهها جذاب بود. مردانی که با تکیه بر مدانگی و
خصایل نیکویشان پرده را به تسخیر خود در میآوردند. مردان ماجرای نیمروز یادآور آن
مردان هستند.
حیف است این نوشته را بدون ذکر نام هادی حجازیفر به پایان ببریم.
حجازیفر با بازی درخشان و استثناییاش کمال فیلم را بدل به یکی از به یادماندنیترین
شخصیتهای این سالهای سینمای ایران میکند. حجازیفر توانایی کمیابی در تسخیر
پرده سینما دارد. اُمیدوارم سینمای ایران قدر این شمایل نوظهور را بداند و از او
به درستی استفاده کند. حجازیفر ( در کنار امیر جدیدی) فراتر از یک استعداد صرف است
و میتوان گفت به شمایل جدید سینمای
ایران بدل شده است.