خبرگزاری تسنیم: منطقه خاورمیانه به لحاظ تاریخی بخشی از استراتژی بزرگ آمریکا به شمار میرود. باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا استراتژی خود مبتنی بر ساماندهی اوضاع خاورمیانه را قبل از انتقال رویکرد اساسی خود به مهار چین در آسیای میانه ترسیم کرده بود. آمریکاییها اعتقاد داشتند که برقراری ائتلاف با اخوان المسلمین باعث میشود آنها بتوانند اخوانیها را به عنوان رهبران کشورهای خاورمیانه قرار دهند و این گروه به دنبال تحقق منافع آمریکا باشند تا واشنگتن در مقابل بتواند به سمت آسیای میانه رفته و اولویت خود را در این منطقه قرار دهد و منافعش در خاورمیانه نیز آسیب نبیند.
استراتژی آمریکا البته در این زمینه موفقیتآمیز نبود و خاورمیانه را در هرج و مرج و جنگ و تروریسم غرق کرد. این هرج و مرج باعث شد قدرتهای بزرگ و منطقهای در کشورهای مختلف خاورمیانه به ویژه سوریه رو در روی هم قرار بگیرند.
در گزارش مرکز مطالعات و پژوهشهای دمشق استراتژی آمریکا در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما و دونالد ترامپ در مورد جنگ سوریه مورد بررسی قرار گرفته و نقش استراتژی آمریکا در استمرار و فرسایشی شدن این جنگ بررسی میشود. در این مقاله ابتدا تلاش خواهد شد مبانی استراتژی بزرگ آمریکا و رویکرد تاریخی آن مورد توجه قرار گیرد.
در بخش اول این مقاله پیشینه طرحهای آمریکا در دوران ریاست جمهوریهای گذشته آمریکا مورد بررسی قرار گرفت، در این بخش طرحهای باراک اوباما و دونالد ترامپ در مورد بحران سوریه بررسی میشود.
استراتژی جنگ فرسایشی
از زمان اعلام تشکیل ائتلاف بین المللی ضد تروریسم و بازگشت ارتش آمریکا به منطقه، آمریکاییها هدف اعلام شده خود از این اقدام را مبارزه با تروریسم و پایان دادن به موجودیت داعش معرفی کردند، اما لئون پانتا وزیر جنگ وقت آمریکا گفت که جنگ ضد داعش احتمالاً 30 سال طول خواهد کشید.
در روز 30 سپتامبر سال 2015 روسیه نیز مداخله نظامی مستقیم در سوریه را آغاز کرد. از این زمان بود که اوباما به سمت استراتژی فرسایشی پیش رفت تا بتواند موازنه قدرت را حفظ کند. آمریکاییها با سلاح و تجهیزات و تمرینهای آموزشی به گروههای تروریست مسلح و تامین منابع مالی برای تروریستها سعی داشتند این هدف را دنبال کنند. چیزی که آنها به دنبال آن بودند دیگر براندازی بشار اسد نبود بلکه آنها به دنبال ایجاد درگیریهای بیپایان بودند که در نتیجه آن تمامی طرفین درگیریها شامل گروههای تروریستی و روسیه و ایران و ارتش سوریه و حزبالله دچار فرسایش شوند. به این ترتیب برنده بازی مذکور آمریکا و اسرائیلیها بودند.
تهدیدات آمریکاییها مبنی بر اینکه متحدان حوزه خلیج فارس و سعودی این کشور و حتی ترکیه باید اقدام به تجهیز و کمک رسانی به گروههای مسلح سوری با موشکهای ضد هوایی و ضد جنگنده کنند، برای این بود که آمریکا به دنبال استراتژی تبدیل کردن عرصه سوریه به باتلاقی برای روسها بود.
آمریکاییها تصور میکردند میتوانند این اقدام را انجام دهند. جوزف دانفورد رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا در نشست استماع در برابر کمیسیون نیروهای مسلح مجلس سنا گفت که هنوز مشخص نیست که روسیه در شرایط کنونی در سوریه در باتلاق گرفتار آمده باشد.
باید گفت که سیاست اوباما اگر موفقیتآمیز بود، میتوانست بسیار هوشمندانه باشد و روسیه و ایران و دولت سوریه و حزبالله را در جنگ فرسایشی طولانی مدت با گروههای تروریستی مشغول کند. آنها معتقد بودند چنین اقدامی میتواند ارتش سوریه را به فرسایش کشانده و آن را به ارتش ضعیف تبدیل کند.
از دیدگاه نظریه پردازان آمریکایی این جنگ برای ایران نیز تنها باعث تضعیف این کشور در ابعاد نظامی و اقتصادی نمیشد، بلکه مانع از گسترش پروژههای توسعه داخلی میشد و انزوای سیاسی این کشور در منطقه را افزایش میداد.
به عقیده استراتژیستهای آمریکایی، حزب الله لبنان نیز در نتیجه این جنگ تلفات انسانی زیادی متحمل میشد و این جنگ باعث تضعیف حزب الله میشد و مانع از آن میشد که حزبالله بتواند جبهه داخلی لبنان را در برابر رژیم صهیونیستی مستحکم نگه دارد.
آمریکاییها معتقد بودند روسیه نیز در نتیجه درگیریهای سوریه به دشمن القاعده و گروههای تروریستی و جهادگران جهانی تبدیل میشود و روسها نیز در نتیجه جنگ ضد تروریستها دچار فرسایش میشوند.
اینها نتایج نظری بود که آمریکا تصور میکرد از این سیاست میتواند به آن دست پیدا کند، اما تحولات میدانی نتیجهای کاملا معکوس را نشان میداد. مسکو در نتیجه درگیریهای سوریه پیروزیهای بزرگی را به دست آورد و توانست خود را در سطح بالای قدرت جهانی نشان دهد و به دریای مدیترانه دست پیدا کند. این اتفاق در تاریخ امپراتوری روسیه برای اولین بار رخ میداد.
با وجود اینکه فرسایش ارتش سوریه در درگیریهای داخلی طی سالهای گذشته کاملاً طبیعی است، اما پیروزیهای میدانی که ارتش به دست آورد، باعث شکست استراتژی فرسایش ارتش شد. علاوه بر اینکه موضوع بیطرفی سوریه در روند درگیری با اسرائیل نیز به علت همکاری رژیم صهیونیستی با گروههای تروریستی القاعده میتواند دستخوش تغییر شود.
در خصوص ایران نیز باید گفت: مجموعه هزینههایی که این کشور در سوریه انجام داده، به هیچ وجه تناسبی با دستاوردهای استراتژیک در داخل و نزدیکی مرزهای عراق ندارد. اینها علاوه بر قراردادهای سرمایه گذاری بزرگی است که دولت ایران با دولت سوریه به امضا رسانده است.
در خصوص حزبالله لبنان نیز باید گفت که بر اساس گزارشهای رژیم صهیونیستی، حزب الله لبنان در این جنگ به تجربه بیشتری دست پیدا کرده و روند مبارزه در سوریه ممکن است باعث شود آموزش قابل توجهی در زمینه اشغال الجلیل در هر جنگ احتمالی آینده کسب کند.
به این ترتیب طرح فرسایشی آمریکاییها نیز بعد از شکست این کشور در براندازی دولت سوریه با شکست مواجه شد.
در سپتامبر سال 2006 نشست ولادیمیر پوتین و باراک اوباما روسای جمهور روسیه و آمریکا در حاشیه نشست گروه 20 در چین برگزار شد. دو طرف در این نشست به توافقی دست پیدا کردند، اما این توافق بلافاصله با حمله ائتلاف بینالمللی به رهبری آمریکا به مواضع ارتش در سلسله جبال الثردة در همان ماه نقض شد. به نظر میرسید شکافهای موجود در زمینه بیاعتمادی دو طرف نسبت به یکدیگر باعث از بین رفتن این توافق شد.
حمله به دیرالزور و تمایل واشنگتن برای به شکست کشاندن هر نوع تفاهم روسیه و آمریکا در عرصه سوریه به دو عامل اساسی باز میگردد:
موضوع اول در رابطه با تحولات ایدئولوژیک میان دو طرف از زمان جنگ سرد و رویکرد ارتش آمریکا است که همچنان روسیه را خطری ضد امنیت ملی خود میداند و معتقد است باید جلوی تبدیل شدن این کشور به یک قدرت جهانی گرفته شود.
موضوع دوم، در خصوص استراتژی اوباما به سمت گرایش به آسیا بود که با استراتژی این کشور برای کاهش بودجه ارتش به ویژه در بخش نیروی زمینی گره خورد. مقابله آمریکا با روسیه و چین با دقت در شرایط این دو کشور نیازمند اختصاص بیشتر بودجه ارتش آمریکا به نیروهای هوایی و دریایی بود. این موضوع برخلاف تلاش برای نفوذ در خاورمیانه و افغانستان است که نیازمند افزایش هزینهها برای ارتش زمینی آمریکا است.
مارشایمر و تعداد دیگری از مسئولان و سیاستمداران آمریکایی به ارتش این کشور نسبت به سیاست گرایش اوباما به سمت آسیا هشدار دادند و اعلام کردند که این اتفاق میتواند اهمیت ارتش را در تحقق اهداف استراتژیک کاهش دهد. به این ترتیب ارتش آمریکا میبایست تلاش بیشتری برای رسیدن به سهم قابل قبول خود از بودجه دفاعی آمریکا داشته باشد.
مارشایمر معتقد است که تغییرات متعددی باعث این نتیجه شد که مهمترین آنها عبارتند از:
- استراتژی گرایش به سمت آسیا که نیازمند تعداد زیادی از نیروهای زمینی نبود، بلکه به فعالسازی نیروی هوایی و دریایی متمرکز میشد.
- پایان جنگ در خاورمیانه: آمریکاییها اعتقاد داشتند که پایان مصیبتبار جنگ در عراق و افغانستان به معنی عدم ورود آمریکا در جنگهای نظامی در آینده نزدیک است. در نتیجه این اتفاقات ارتش آمریکا در نزد تصمیم سازان این کشور در درجه دوم اهمیت قرار خواهد گرفت.
- مشکلات اقتصادی که باعث صرفه جویی در هزینهها و کسری بودجه در کشور شده بود، دولت را به سمت کاهش هزینههای نظامی سوق داد. به این ترتیب ارتش و پنتاگون برای تمامی هزینهکردهای خود باید توجیهی ارائه میکرد.
- مورد پایانی ارتباطی با محیط استراتژیک ندارد بلکه در رابطه با سیاستهای داخلی و لابیهای موجود در آمریکا است. در این شرایط اقتصادی نیروهای ویژه بیشترین قدرت را برای بازاریابی خود در عرصه داخلی آمریکا خواهند داشت چرا که آنها نقش اساسی را در آسیا ایفا خواهند کرد.
به این ترتیب بود که اوباما عجلهای برای رسیدن به راهحل در سوریه نداشت و تنها گزینه این کشور ادامه روند فرسایشی در سوریه بود تا زمان حضور وی در کاخ سفید به پایان برسد.
استراتژی ترامپ و سناریوهای جنگی سوریه:
طی سالهای پایانی ریاست جمهوری باراک اوباما در آمریکا سیاست این کشور از بروز جنگ داخلی به استراتژی مداخله نظامی به بهانه مبارزه با تروریسم تبدیل شد. دولت ترامپ این رویکرد را تقویت کرد.
وی در دوران ریاست جمهوری خود و تبلیغات انتخاباتی اولویت خود را از بین بردن گروه تروریستی داعش معرفی کرد. ترامپ در سال 2017 برنامه کمکهای مالی به عناصر مسلح و مخالفان سوریه را متوقف کرد. وی معتقد بود که راه حل مشکلات سوریه باید به صورت سیاسی و با همکاری روسها دنبال شود و آمریکا باید از استراتژی تغییر رژیمها با استفاده از زور دست بردارد.
ترامپ پس از رسیدن به ریاست جمهوری آمریکا، استراتژی اساسی خود را در خاورمیانه قرار داد. این استراتژی مبتنی بر مهار ایران و بیطرف کردن دولت سوریه بود. ترامپ امیدوار بود که بتواند روسها را به سمت کسب منافعشان در خاورمیانه در برابر توقف حمایت از محور مقاومت بکشاند. در واقع ترامپ تلاش داشت استراتژی فرسایشی اوباما را به استراتژی تجزیه ائتلافها در منطقه خاورمیانه تبدیل کند. سوالی که اینجا مطرح است، این است که ترامپ به دنبال از بین بردن کدام یک از ائتلافهای منطقهای بود؟
اول: ائتلاف روسیه و چین: ترامپ با همگرایی با روسها، به دنبال افزایش فشار بر چین برآمده بود. این همگرایی به همراه افزایش تلاشهای نظامی در عراق و سوریه باعث میشد چین در ابعاد نظامی مهار شود و در عرصههای اقتصادی و تجاری نیز بر این کشور فشار وارد شود.
دوم: ائتلاف روسیه و ایران: منافع مشترک در برابر چالشهای پروژه آمریکا در منطقه خاورمیانه به ویژه بعد از جنگ در سوریه، مناسبات روسیه و ایران را به شکلی متفاوت از قبل قرار داد. آمریکاییها تصور میکردند با همکاری با روسها در موضوع سوریه و اولویت دادن به مبارزه با داعش به جای براندازی دولت این کشور و اعطای حق نفوذ به روسیه در اروپای شرقی میتوانند این کشور را به تجدید نظر در ائتلاف راهبردی با ایران قانع کنند.
ترامپ البته نتوانست استراتژی همگرایی با روسها را به علت فشارهای داخلی فراروی خود در پیش بگیرد و هیچ یک از ائتلافهایی که در منطقه تشکیل شده بود را نتوانست از هم فرو بپاشد.
استراتژی دونالد ترامپ در مورد بحران سوریه را میتوان به صورت زیر خلاصه کرد: رکس تیلرسون وزیر خارجه آمریکا معتقد بود که نیروهای آمریکایی حتی بعد از ریشه کن کردن گروه تروریستی داعش در سوریه باقی میماند تا مانع از نفوذ ایران و دولت سوریه بر تسلط بر مناطقی شوند که توسط متحدان آمریکا آزاد شده است! آنها معتقد بودند نباید اشتباه باراک اوباما در عقب نشینی از عراق را تکرار کنند.
تیلرسون 5 هدف تبلیغاتی را برای آمریکاییها در سوریه تنظیم کرده بود: ادامه حملات نظامی ضد داعش و گروه تروریستی القاعده، ادامه عملیات سیاسی به سرپرستی سازمان ملل متحد در ژنو با هدف تشکیل دولت جدید در کشور، کاهش نفوذ ایران در سوریه، تضمین عاری بودن سوریه از سلاحهای کشتار جمعی و کمک به آوارگان و پناهندگان سوریه برای بازگشت به کشور.
استراتژی ترامپ در مورد سوریه با واکنش منفی پنتاگون مواجه نشد. عامل این موضوع را میتوان در موارد زیر برشمرد:
اول: ترامپ به دنبال تغییر رویکرد آمریکا به سمت آسیا و کنار گذاشتن هیچ یک از مناطق حیاتی آمریکا نبود.
دوم: ترامپ به دنبال مهار ایران و حتی ساقط کردن دولت این کشور یا لااقل تسلیم کردن و مجبور کردن آن به اعطای امتیازات بیشتر در خاورمیانه بود. این بر خلاف استراتژی اوباما بود که بیشتر به دنبال براندازی بشار اسد در سوریه بود.
سوم: ترامپ اهمیت زیادی به جنگها و مداخلههای نظامی و تغییر رژیمهای مختلف نمیداد، بلکه اولویت را به جنگ اقتصادی و تجاری در جهان و گسترش اقتصاد آمریکا داده بود. با این وجود بودجه نظامی آمریکا به بیشترین حد ممکن در تاریخ این کشور رسیده است.
ترامپ تلاش از طریق درخواست بودجه بی سابقه 716 میلیارد دلار برای سال 2019 تایید ژنرالهای پنتاگون را به دست آورد. وی مبلغ 686 میلیارد دلار برای وزارت جنگ آمریکا اختصاص داد و قرار شد این وزارتخانه حدود 26 هزار نظامی به عناصر خود اضافه کند.
دولت آمریکا همچنین 10 کشتی جنگی برای نیروی دریایی این کشور خریداری کرده و این تلاشها را در راستای بازدارندگی تهدیدات و حفظ تسلط آمریکا بر دریا اعلام کرد. علاوه بر این که مبالغ کلانی به خرید هواپیماهای جنگی و نوسازی ناوگان هوایی این کشور اختصاص داده شد. در همین راستا مبلغ 24 میلیارد دلار نیز به نوسازی تسلیحات اتمی آمریکا اختصاص یافت. علاوه بر این که درخواستها برای افزایش هزینهها در زمینه جنگ الکترونیک و جنگ فضایی و هوش مصنوعی نیز افزایش پیدا کرد.
سناریوهای احتمالی برای آینده جنگ سوریه
تحولات سالهای گذشته جنگ سوریه نشان داده است که پیشبینی دقیق این درگیریها به علت تداخل منافع دولتهای جهانی و منطقهای و غافلگیریهایی که در عرصه میدانی به وجود میآیند و تغییراتی که در رویکردهای تصمیمسازان محافل بینالمللی ایجاد شده، تقریباً غیرممکن است. با وجود پیروزیهای گسترده ارتش سوریه و متحدانش در عرصه میدانی، آمریکاییها هنوز هم اهرمهایی را در دست دارند تا بتوانند فشارهای میدانی بر ارتش سوریه را دنبال کنند. آمریکاییها و ترکها هنوز بخش قابل توجهی از جغرافیای سوریه را تحت نفوذ خود دارند و پایگاههای نظامی خود را در این کشور مستقر کردهاند. به همین علت است که ترامپ هنوز امیدوار است بتواند به تفاهمی با روسیه دست پیدا کند که بر اساس آن منافع استراتژیک آمریکا در سوریه تحقق یابد.
شکی نیست که مواضع ترامپ مبتنی بر این است که هر نوع دستاوردی در سوریه با مبانی مهم و اساسی این کشور تلاقی داشته باشد که مهمترین آنها جلوگیری از افزایش نفوذ روسیه در خاورمیانه و مهار ایران و حفظ امنیت رژیم صهیونیستی است.
در مورد گزینه اول یعنی جلوگیری از نفوذ روسیه در منطقه، ترامپ این اقدام را از طریق تلاش برای افزایش نفوذ خود در عراق و لبنان ادامه داد و در عین حال اعلام کرد که نیروهای خود را از سوریه خارج میکند. آمریکاییها تمامی پتانسیلهای قدرت نرم و سختافزاری و هوشمند خود را برای توسعه نفوذ در لبنان و عراق و کاهش سطح نفوذ ایران در این کشورها به کار گرفتند.
واشنگتن از زمان اشغال عراق در سال 2003 تلاش داشت کنترل کامل این دولت بزرگ در خاورمیانه را در دست بگیرد، اما واقعیتهای میدانی این کشور را مجبور به مشارکت دادن ایران در روند سیاسی عراق شد و در نهایت مجبور به تسلیم شدن در برابر توسعه نفوذ ایران در تمام منطقه کرد. این اتفاق به صورت ویژه بعد از شکست رژیم صهیونیستی در جنگ لبنان و شکست این رژیم در مهار نوار غزه و از بین رفتن هجمه تبلیغاتی و سیاسی برای تسلیم کردن سوریه و حزبالله صورت گرفت.
هدفهای دوم و سوم ارتباط مستقیمی با یکدیگر دارند. رژیم صهیونیستی و آمریکا مشترکاً اعلام کردند که موجودیت ایران در سوریه تهدیدی برای منافع استراتژیک آنها به شمار میرود.
آمریکاییها همچنان تلاش دارند با استفاده از اهرمهای فشاری که در داخل سوریه دارند، روسها را به فشار برای خروج نیروهای ایرانی و حزب الله و سایر نیروهای مدافع دولت سوریه از اراضی این کشور قانع کنند. اما به نظر میرسد که این طرح نیز با شکست مواجه شده است.
واقعیتهای میدانی نشان میدهد که آمریکاییها نقش مهمی در آغاز و استمرار جنگ سوریه و به فرسایش کشاندن آن داشتند، با این وجود سوریه به مقبره پروژههای بزرگ آمریکا تبدیل شده و جنگ سوریه مبانی نظام بینالملل و قواعد نظام منطقهای را تغییر داده است.
به نظر میرسد ملت سوریه از بحران عبور کردهاند، حتی اگر جنگ به علت تنازع در استراتژیهای بینالمللی و منطقهای ادامه داشته باشد. مردم سوریه امروز موفق شدهاند بازسازی کشور را آغاز کنند، بعد از این نیز بسیاری از مناطقی که تحت کنترل دولت قرار ندارند، به این روند اضافه خواهند شد.