مقدمه
وقف، در فقه و حقوق، تعریف مشخص و حد و رسم شناخته شدهای دارد، اما در فرهنگ و تداول عامه، بسیاری مواقع، مفهوم وقف، دامنهی گستردهتری مییابد. به عنوان مثال وقتی مردم میگویند: فلانی خودش را وقف علم و یا وقف خدمت به محرومان کرده، معمولا به این معنی است که شخص مورد نظر تمام سعی و تلاشش را بدین منظور به کار بسته است، وقتی میگویند: فلانی خانه و زندگیش را وقف مهمانان میکند، یعنی شرط مهماننوازی را کاملا به جا میآورد، و وقتی میگویند: شهدا هستی خود را وقف دفاع از ارزشها کردند، سخن آنان بدین معنی است که شهدا در اوج ایثار و از خودگذشتگی بودند. با دقت در جملات و کاربردهایی از این دست در مییابیم که در فرهنگ ما - وقف کردن علاوه بر دیگر معانی و تعاریف قاموسی و اصطلاحی، مفهومی دارد نزدیک به ایثار و «اختصاص همهی امکانات در جهت یک هدف ارزشمند» که مفهومی است واقعا متعالی و ارجمند.
تلقی مثبت از وقف، بویژه درگذشته که ساماندهی بسیاری از بنیانهای اجتماعی و علمی و فرهنگی بر عهدهی وقف بوده و وقف، به تنهایی کار بسیاری از سازمانها و مؤسسات خدماتی و آموزشی را انجام میداده، قطعا گستردهتر بوده است. با مروری بر متون ادب فارسی - اعم از نظم و نثر - تجلیات ماندگار وقف را میتوان دید. سرایندگان و نویسندگان این آثار نوعا پرورش یافتگان مدارس و مراکز وقفی بودهاند و از مزایای آن بهرهمند. البته بودهاند کسانی که به مناسبت علو طبع و پروای از شبهات و یا از سر بینیازی درمی از مال وقف به نام آنان نبوده، ولی در آثار و مکتوبات همینها هم اشارات دقیق و لطیف و مغتنمی را به وقف و فرهنگ وقف و مسائل اجتماعی مربوط به آن میتوان یافت.
از واقعیتهای تلخ تاریخی، سوء استفادههای فراوانی است که از وقف و موقوفات شده است. مال وقف همواره در معرض دستاندازی سودجویان و قدرتمندان زمانه بوده است؛ بویژه مدعیان دروغین ارشاد و کرامت، بیش
از هر چیز چشم طمع به مال وقف داشتهاند. رفتار این جماعت لطمهی شدیدی به حیثیت وقف زده است که آثار آن هنوز در ذهنیت مردم باقی است. طبیعی است که این سوءاستفادهها و نابایستگیها و ناشایستگیهایی که بر وقف رفته است، دل و جان حساس شاعران و اندیشهوران این دیار را آزرده ساخته باشد. به گونهای که با تلمیحات گوناگون از وقف یاد کردهاند و با زبان طنز پرده از اوضاع نابسامان اجتماعی و سوءاستفادههای ارباب قدرت از وقف برداشتهاند. شاعران عارف مسلکی که دلتنگ از ریا کاریهای اصحاب ظاهر، برای نشان دادن سوءاستفادههای مدعیان دروغین دیانت، زبان به طنز گشوده و از این زاویه به وقف نگریستهاند! حافظ سروده است:
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که می حرام ولی به ز مال اوقاف است!
شاعر خوش ذوق دیگری جام باده را پیش روی زاهدنمایی میگذارد و به او میگوید: «بنوش که تاکش ز مال اوقاف است!» صائب که در روزگار خود شاهد حیف و میل اوقاف و ویرانی موقوفات بوده میسراید:
چون هر چه وقف گشت به زودی شود خراب
کردیم وقف عشق تو ملک وجود خویش
و بدین گونه مضمونی تغزلی و عرفانی را به کمک یک واقعیت اجتماعی بیان میکند.
با توجه به وضعیت اوقاف درگذشته و سوءاستفادههایی که میشده، چنین مضامینی در اشعار و متون فارسی و حتی ضربالمثلهای عامیانه قابل توجه است.
اصولا کدام ارزش و حقیقتی است که در تاریخ مورد سوءاستفاده قرار نگرفته باشد و کدام خیری است که در دستان زیانبارهی انسان کمابیش به شر مبدل نشده باشد؟
در متون فارسی، معمولا در جاهایی که به اوضاع اجتماعی و اقتصادی جامعه، بویژه شرایط معیشتی اهل مسجد و مدرسه و خانقاه اشاره میشود، سایهی وقف و موقوفات را میتوان دید. در متونی که به اطلاعات جغرافیایی میپردازند بویژه در سفرنامهها، اشارات خوبی به وقف، موقوفات و مراکز وقفی وجود دارد. متن وقفنامهها، یکی دیگر از منابع بسیار مهم در باب مطالعات وقف است. ارزش ادبی این اسناد چشمگیر است و اطلاعات ریز و درشت تاریخی، لغوی، مردمشناسی و... در آنها قابل دستیابی است. دیباچهی این اسناد، بویژه از لحاظ ارزشهای ادبی حائز اهمیت است.
زیباترین تحمیدیهها، آراسته به انواع صنایع ادبی در دیباچهی وقفنامهها به یادگار نهاده شده است. حجم وقفنامهها گاه برابر کتاب و رسائل مفصل است. با تأمل در این قبیل میتوان فیشهای فراوانی را در باب وقف و بازتابهای آن در متون فارسی فراهم کرد و استنباط از آنها را به عهدهی اهل تحقیق قرار داد. آنچه در پی میآید، بخشهای کوتاه و برگزیدهای است از نظم و نثر بلندپایگان فارسی که در باب وقف یا با الهام از آن پدید آمده است.
از گلستان
یکی از علمای راسخ را پرسیدند:«چه گویی در نان وقف؟» گفت:«اگر نان از بهر جمعیت خاطر ستانند حلال است، و اگر جمع از بهر نان مینشینند حرام.»
نان از برای کنج عبادت گرفتهاند
صاحبدلان، نه کنج عبادت برای نان
از بوستان
جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش
چو حق بر تو پاشد تو بر خلق پاش
نیامد کس اندر جهان کو بماند
مگر آن کز او نام نیکو بماند
سزد آن که ماند پس از وی به جای
پل و خانی و خان و مهمان سرای
هر آن کو نماند از پسش یادگار
درخت وجودش نیامد به بار
و گر ماند و آثار خیرش نماند
نشاید پس مرگش الحمد خواند
که را سیم و زر ماند و گنج و مال
پس از وی به چندی شود پایمال
وز آن کس که خیری بماند روان
دمادم رسد رحمتش بر روان
از تاریخ بیهقی
.و راست همچنان بود که بومنصور گفت که سوری مردی متهور و ظالم بود... و آخر کار این مرد آن آمد که بر قلعهی غزنین گذشته شد؛ چنان که آورده آید به جای خویش. خدای عزوجل بر وی رحمت کناد که کارش با حاکمی عدل و رحیم افتاده است مگر سر به سر بجهد که با ستمکاری، مردی نیکو صدقه و نماز بود و آثارهای خوش، وی را به طوس هست؛ از آن جمله آنکه مشهد علی بن موسی الرضا را علیهالسلام... در آن زیادتهای بسیار فرموده بود و منارهای کرد و دیهی خرید فاخر و بر آن وقف کرد... و در میانهی محلت بلقاباد و حیره رودی است خرد و به وقت بهار آنجا سیل بسیار آمدی و مسلمانان را از آن رنج بسیار بودی، مثال داد تا باسنگ و خشت پخته ریخته کردند و آن رنج دور شد و بر این دو چیز وقفها کرد تا مدروس نشود... و این همه هست، اما اعتقاد من همه آن است که بسیار از این، برابر ستمی که بر ضعیفی کنند نیستند و سخت نیکو گفته است شاعر:
کسارقة الرمان من کرم جارها
تعود به المرضی و تطمع فی الفضل
نان همسایگان دزدیدن و به همسایگان دادن در شرط نیست... و ندانم تا این نو خاستگان در این دنیا چه بینند که فراخیزند و مشتی حطام گرد کنند وز بهر آن خون ریزند و منازعت کنند و آن گاه آن را آسان فروگذارند و با حسرت بروند. ایزد عز ذکره بیداری کرامت کناد، بمنه و کرمه.
از مرصاد العباد
و یکی از سعادتهای ملوک آن است که در احیای خیرات و مبرات و میراث و اوقاف دیگران بکوشد که به مثقال ذره، سعی در تغییر و تبدیل آنها نشود و از رایزنان بد سیرت فاسد عقیدت تغییر این معنی قبول نکنند...
زینهار در حضرت پادشاه اگر زاهدی یا جاهلی یا عالم فاسقی مداهنه کنند و رخصت دهد که مال خیرات و اوقاف در قسم دیگری صرف میشاید کرد یا به لشکر توان داد یا به عمارت پلی یا رباطی یا ثغری یا سدی توان کرد، حاشا و کلا بدان مغرور نشود و این، هیچ روا نبود الا بر مصرفی که صاحبان خیرات و اوقاف و مبرات معین نمودهاند...
و دیگر آنکه بر پادشاه واجب است بر اوقاف و میراث و خیرات و مبرات امینی صاحب دیانت مشفق منصف که اهل آن کار باشد بگمارد تا در عمارت اقاف کوشد و دست ظالمان و مستأکله را از تعدی و تجاوز کوتاه نماید و حق به مستحق رساند...
وقتی این ضعیف در شام شنیدم که ملک صلاحالدین ایوبی عادت داشت که چون شهری گرفتی در آنجا بنای خیر کردی. چون دیار مصر گرفت با قاضی فاضل که وزیر بود گفت: میخواهم که در مصر خانقاهی بسازم. قاضی گفت: من میخواهم در دیار مصر، ملک اسلام هزار بقعهی خیر بنا کند! گفت: چگونه میسر شود؟ گفت: در دیار مصر، هزار بقعهی خیر، بیش بنا کردهاند و خللی عظیم بر آن خیرات و مبرات راه یافته است. اگر ملک اسلام بفرماید تا آن خیرات و اوقاف به عمارت و صلاح آورند و از تصرف مستأکلهها بیرون کنند و به امینی عالم متدین مشفق بسپارند تا به مصرف برساند ثواب آن جمله در دیوان ملک باشد و چنان بود که آن خیرات را ملک بنا نموده است. بفرمود تا چنان کردند؛ تقبل الله و شکر الله سعیه.
از اسرار التوحید
آوردهاند که در آن وقت که شیخ ما، قدس الله روحه العزیز، به نیشابور بود، استاد امام بلقاسم قشیری را، قدس الله روحه العزیز، پیغام داد که «میشنویم که در اوقاف تصرف میکنی، میباید که نیز تصرف نکنی.» استاد امام جواب باز فرستاد که «اوقاف در دست ماست، در دل ما نیست» شیخ ما جواب باز فرستاد که «ما را میباید که دست شما چون دل شما باشد!» " 6 ".
از خاقانی
ای به هزار جان دلم مست وفای روی تو
خانهی جان به چار حد وقف هوای روی تو
مس ملکت، زر از آن گشت که وقف کف اوست
کیمیایی که ز فتح و ظفر آمیختهاند
خاک بالین رسول الله همه حرز شفاست
حرز شافی بهر جان ناتوان آوردهام
وقف بازوی من است این حرز، نفروشم به کس
گرچه ز اول نام دادن بر زبان آوردهام
خانهی دل به چار حد، وقف غم تو کردهام
حد وفا همین بود، جور زحد چه میبری؟
کنم دفتر عمر وقف قناعت
نویسم به هر صفحهای لا یباعی
از تاریخ بیهق
مسجد آدینهی قصبهی سبزوار در روزگار حمزة بن آذرک الخارجی خراب گشته بود و مردم نماز جمعه و اعیاد به خسروجرد رفتندی، و زنی بود به زاد برآمده [مساوی فرتوت] و مالدار در قصبه. روزی اهل خسروجرد را با اهل قصبه نزاعی افتاد و گفتند: ما را امروز عید نیست و در رؤیت هلال اختلافی افتاده بود. مشایخ رقم بر زدند و گفتند: باغ این مستورهی متموله این کار [مساوی بنای مسجد] را شاید، برخاستند و به در سرای او رفتند، صریر دوک او شنیدند، گفتند: «از وی حسابی بر نتوان گرفت.» پس حال عرض دادند، آن پیر زن، رحمهاالله، گفت: «چندان که مسجد را میباید، خط بر باید کشید تا من بر وفقنامه گواه گیرم، و درخت بسیار است در این باغ، بباید برید و سقف مسجد را از آن ترتیب باید کرد، و مزد اجرا و عمله، چندان که باید، من میدهم.» مردمان گفتند: «شکر الله سعیک... اما با چنان همت و دیانت، فاتحهی مصحف جوانی خواندن و جامهی نشاط حب دنیا دوختن و از آخر نامه با عنوان آمدن و با چندین همت و مروت این دوک رشتن چیست؟» گفت: «حدیثی از مصطفی، صلوات الله علیه، به من رسید... بدان حدیث تبرک واجب دانستهام و دیگر که غایت صلاح زنان، نشستن است و هیچ کار نبود که معین بود بر نشستن، الاغزل.
از حدیقة الحقیقه
جان و تن را به کردگار سپار
تا درون سرای یابی بار
کانکه شد پاسبان خانه و رز
چون کلیدان بماند در پس در
جان و اسباب از او عطا داری
پس دریغش از او چرا داری؟
جان و اسباب در رهش در باز
بر ره رود و سیل خانه مساز
وقف کن جسم و مال را بر غیب
تا بوی چون کلیدش اندر جیب
از سفرنامهی ناصرخسرو
و چون از شهر [مساوی بیت المقدس] به سوی جنوب، نیم فرسنگی بروند و به نشیبی فرو روند، چشمهی آب از سنگ بیرون میآید، آن را «عین سلوان» گویند. عمارات بسیار بر سر آن چشمه کردهاند و آب آن به دیهی میرود و آنجا عمارات بسیار کردهاند و بستانها ساخته و گویند هر که بدان آب سر و تن بشوید، رنجها و بیماریهای مزمن از او زایل شود و بر آن چشمه وقفها بسیار کردهاند.
و بیتالمقدس را بیمارستانی نیک است و وقف بسیار دارد و خلق بسیار را دارو و شربت دهند و طبیبان باشند که از وقف، مرسوم ستانند.
از رسالهی بدایت هدایت
از جملهی آنچه حرام محض باشد، آن است که از اوقاف خورند نه بر وفق شرط واقف. پس آن کس که به تفقه اشتغال ندارد، آنچه از مدارس میگیرد حرام است و آن کس که مرتکب معصیتی میشود که بدان سبب شهادت وی را نپذیرند، آنچه را به اسم صوفیه - از وقف یا جز آن - ستاند حرام است، و ما مداخل شبهات و حلال و حرام را در کتابی مفرد از کتب احیاء علومالدین یاد کردهایم؛ پس بر توست که آن را طلب کنی، چون معرفت حلال و طلب آن - مثل نمازهای پنجگانه - بر هر مسلمان فرض است
از الهی نامه (واقف زرتشتی)
یکی گبری که بودی «پیر» نامش
که جدی بود در گبری تمامش
یکی پل او ز مال خویش کرده
مسافر را نکو اندیش کرده
مگر سلطان دین محمود پیروز
بدان پل در رسید از راه، یک روز
پلی بالای رودی سوی ره دید
که هم نیکو و هم بر جایگه دید
کسی را گفت کاین خیری بلند است
که بنیاد چنین پل او فکندهست؟
بدو گفتند: «گبری پیر نامی»
ز غیرت کرد شاه آنجا مقامی
بخواندش گفت: «تو پیری ولیکن
گمانم آنکه هستی خصم مومن
بیا هر زر که کردی خرج پل تو
بهای آن ز من بستان به کل تو
که چون گبری تو جانت بیدرود است
تو را چون این پلی آن سوی رود است»
زبان بگشاد آن گبر آشکاره
که «گر شخصم کند شه پاره پاره
نه بفروشم، نه زر بستانم این را
که این بنیاد کردم بهر دین را»
شهش محبوس کرد و در عذابش
نه نانی داد در زندان نه آبش
به آخر چون عذاب از حد برون شد
دل آن گبر خاک افتاد و خون شد
به شه پیغام داد و گفت:«برخیز
درآور پای این ساعت به شبدیز
یکی استاد با خود بر گرامی
که این پل را کند قیمت تمامی»
از این دلشاد شد شاه زمانه
سوی پل گشت با خلقی روانه
چو شاه آنجا رسید و خلق بسیار
بر آن پل ایستاد آن گبر هشیار
زبان بگشاد و آن که گفت: «ای شاه
تو اکنون قیمت این پل زمن خواه!
هلاک خود بدین سر پل کنم ساز
جواب تو بدان سر پل دهم باز
ببین اینک بها،ای شاه عالی!»
بگفت این و در آب افتاد حالی
چو در آب اوفکند او خویشتن را
ربودش آب و جان درباخت و تن را
تن و جان باخت و دل از دین نپرداخت
چو آن بودش غرض، با این نپرداخت
در آب افکند خویش آتش پرستی
که تا در دین وی ناید شکستی
ولی تو در مسلمانی چنانی
که بربودهست آبت جاودانی
چو گبری بیش دارد از تو این سوز
مسلمانی پس از گبری بیاموز
از تفسیر حدائق الحقائق
خواهی که بیابی نظری از دل ما
یا بر تو گشایند دری از دل ما
از هر دو جهان درگذر و نزد حق آی
شاید که بیابی خبری از دل ما
و با خود چنین گوییم که نفس را خرید و دل را در بیع داخل مگردانید، زیرا که دل وقف محبت اوست و بیع وقف جایز نیست.
ای درویش، خرید و فروخت میان کسانی است که در مقام محبت استوار نیستند و در طریق مودت به سر حد کمال نرسیدهاند، که اگر محبت بکمال بودی، نفس و مال باقی نماندی، هر که صاحب نفس و مال است در دعوی محبت صادق نیست.
از تاریخ بخارا (ذکر جوی مولیان و صفت او)
در قدیم، این ضیاع جوی مولیان، ملک طغشاده بوده است، و وی هر کسی از فرزندان و دامادان خود را حصهای داده است، و امیر اسماعیل سامانی، رحمة الله علیه، این ضیاع را بخرید از حسن بن محمد بن طالوت که سرهنگ المستعین بن المعتصم بود.
و امیر اسماعیل به جوی مولیان سرایها و بوستانها ساخت و پیشتر بر موالیان وقف کرد و هنوز وقف است، و پیوسته او را از جهت موالیان خویش دل مشغول بودی، تا روزی امیر اسماعیل از حصار بخارا به جوی مولیان نظاره میکرد، سیماء الکبیر [مولای] پدر او [پیش او] ایستاده بود، او را به غایت دوست داشتی و نیکو داشتی. امیر اسماعیل گفت: «هرگز بود که خدای تعالی سببی سازد تا این ضیاع را از بهر شما بخرم و مرا زندگانی دهد تا ببینم که این [ضیاع] شما را شده [است] از آنکه این ضیاع از همه ضیاع بخارا بقیمتتر است و خوشتر.» خدای تعالی روزی کرد تا جمله بخرید و بر موالیان داد تا جوی موالیان نام شد و عامهی مردم «جوی مولیان» گویند
از سخن شاعران
دادار جهان ملک جهان وقف تو کرده است
بر وقف خدا هیچ کسی را نبود دست
منوچهری
مخرام و مشو خرم از اقبال زمانه
زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا
ناصر خسرو
عشق جز بخشش خدایی نیست
این به سلطانی و گدایی نیست
عشق وقف است بر دل پر درد
وقف در شرع ما بهایی نیست.
عطار
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی
زکات و قطره و اعتاق و هدی و قربانی
تو کی به دولت ایشان رسی که نتوانی
جز این دو رکعت و آن هم به صد پریشانی!
سعدی (گلستان)
پرستاران و نزدیکان و خویشان
که بودند از پی شیرین پریشان
چو دیدندش زمین را بوسه دادند
زمین گشتند و در پایش فتادند
بسی شکر و بسی شکرانه کردند
جهانی وقف آتش خانه کردند
نظامی (خسرو و شیرین)
بیا که خرقهی من گرچه وقف میکدههاست
ز مال وقف نبینی به نام من درمی
حافظ
خانقاهی که به خرجش نکند دخل وفا
صرفهی وقف درآن است که میخانه شود!
مجذوب تبریزی
نرسد جز تو به کس گوهری از خاطر من
کردهام وقف تو این بحر لبالب ز زلال
این زمان گردیده وقف عام ورنه پیش از این
غیر «صائب» بلبلی در باغ و بستانت نبود
صائب
تا کسی بر لب نیارد دعوی خون «کلیم»
خون فرزندان خود هم وقف قاتل کردهام
بهشت حق بنیآدم است دل خوشدار
که ماند از پدر این باغ وقف اولاد است
بس که از آه من غبار گرفت
سرزمینها در آسمان دارم
پیکرم وقف سنگ طفلان باد
تا شکستن در استخوان دارم
کلیم کاشانی
به خیر خلق مرا گشته دل دو صد پاره
گلیم وقف، بلی زود میشود پاره!
از سوانح الافکار رشیدی
و مساکین که در مساکن ذل و هوان ساکناند، تفقد کن و فرمان عمان خود را به طغرای (و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا) موشح ساز. مال رعیت بر قانون قدیم بستان، رضای مولی بر جملهی مهام، اولی شناس، توفیرات خزینه و طیارات دیوانی از وجه مرضی و غیر مرضی مستان، رسمهای محدث از جراید عمال ولایات حک کن و بدعتهای قدیم از صحایف اعمال دیوانی بستر، اطماع مستأکله و تصرفات باطله از موقوفات مشاهد و رباطات و مساجد و مزارات منقطع گردان
از جامع التواریخ (فرمان سلطان محمود غازان)
... دیگر چون استماع افتاد که بعضی عاقبت نااندیشان که ایشان را به شرط واقف، تولیتی میرسد، به سبب فریب بعضی طامعان، تولیت خود به دیگری میفروشند و تفویض میکنند، و از آن خرابی و خلل حال آن وقف میزاید، فرمودیم تا هر که به شبهت تفویض موضعی وقفی را در دست دارد، از شرط واقف آن معانی احتیاط کنند؛ اگر متضمن اجازت تفویض است، تعرض نرسانند، و الا آن تفویض را باطل گردانند و تفویضنامه را در طاس عدل بشویند، و بعد از این هیچ آفریده را مجال تفویضی که شرط واقف متضمن جواز آن نباشد، ندهند و هر که مخالفت کند، تفویض کننده و قبول کننده و نویسنده را جمله مؤاخذت و تعزیر کنند.
... پادشاه اسلام [مساوی غازان خان]، خلد سلطانه، دو نوبت جمال خواجهی کاینات، علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات، به خواب دیده و... امیرالمؤمنین علی و حسن و حسین، علیهمالسلام، با نبی، صلوات الله علیه، به هم بودهاند... و از آن تاریخ باز، دوستی او با اهلبیت نبوت، علیهمالسلام، زیادت شد و همواره - مزار خاندان را زیارت کند و نذرها پذیرد و فرستد، و سادات را عزیز و محترم دارد... و چون خانقاه و مدارس و مساجد و دیگر ابواب البر در هر موضعی میساخت و اوقاف معین میفرمود و وظایف و مشاهرات هر طایفهای در نظر آورد، و فرمود که «چگونه است که از آن فقها و متصوفه و دیگر طوایف هست و ازآن سادات نیست؟ از آن علویان نیز واجب است» و فرمود تا در تبریز و دیگر ولایات معظم در تمامت ممالک، در بلاد معتبر، چون اصفهان و شیراز و بغداد و امثالها دارالسیاده سازند تا سادات آنجا فرود آیند و جهت مصالح ایشان، وجهی که مصلحت دیده، به موجبی که وقفنامهها به ذکر آن ناطق است، معین فرمود تا ایشان نیز از خیرات او با بهره باشند.
و همواره در عبارت آورد و فرماید که «من منکر هیچ کس نیستم و به بزرگی صحابه معترفم، لیکن چون رسول را، علیه الصلوة و السلام، در خواب دیدم... هر آینه با اهلالبیت دوستی زیادت میورزم... و فرمود تا جهت مشهد حسین، علیهالسلام، نهری جاری گردانیدند؛ چنان که شرح آن بیاید، و همواره نعت خاندان فرماید بی تعصب! چه بحمدالله و منه حکیم و کامل است...
از بیدل دهلوی
سیر این انجمنم وقف گدازی ست چو شمع
بار دوش مژه باید به تماشا برداشت
خجالت صرف گفتارم، ندامت وقف کردارم
سراپا انفعالم، دعوی نامرد را مانم
چو نی هر که را حرف بر لب گره شد
تأمل، شکر کرد وقف گلویش
قد خم گشته را تا میتوانی وقف طاعت کن
به این قلاب صید ماهی دریای رحمت کن
از نزهة القلوب
شیراز، اقلیم سیم است و شهر اسلام و قبة الاسلام آن دیار... شهر در غایت خوشی است... هوایش معتدل است... و اکثر اوقات روز بازارش از ریاحین خالی نبود. آبش از قنوات است و بهترین آن کاریز رکن آباد است که رکنالدوله حسن بن بویهی دیلمی اخراج کرده... جامعها و خوانق و مدارس و مساجد و ابوابالخیر که ارباب تمول ساختهاند بسیار است.
همانا از پانصد بقعه درگذرد، و بر آن موقوفات بیشمار...
از وقف نامهی ربع رشیدی
و فایدهی دیگر، خیرات جاریه را آن است که صاحب آن، سالهای بسیار، بعد از وفات خود حاکم مطلق میباشد در آن امور، بر وجهی که هیچ یک از سلاطین و حکام هر عصری به هیچ وجه، تغییر حکم او نتوانند کرد، و آن حاکمی او بعد از وفات، به بسیار بسیار زیادتتر و قویتر از آن باشد که در ایام حیات، و آنچ اسم مردم باقی ماند همین معنی است. چه اسم نیز به زمانی اندک و بیش، مرتفع شود، لکن اثر آن مخلد ماند، و او را حیاتی باقی باشد؛ چنانک گفتهاند:
ذکر باقی را حکیمان عمر ثانی گفتهاند
این ذخیره بس تو را کالباقیات الصالحات...
و بدین تقریر و برهین و مقدمات، معلوم و محقق شد که وقف کردن، که آن از خیرات جاریه است،... آن را ثواب و اجر عظیم بسیار است و هر که در آن طعنی زند یا منکر باشد، آن از نادانی و غفلت باشد، و چون او را دست دهد که آن خیرات جاریه به جای آرد، و در آن اهمال نموده باشد، زیانی که او با خود کرده باشد، هیچ کس با او نتوانسته باشد کردن و دشمن حقیقی خود بوده باشد...
و هر که او را حق تعالی هدایتی و توفیقی داده باشد... از خوردن و آشامیدن خود بازگیرد و در خیرات جاریه صرف کند، اجر ثواب او بیشتر متصور بود. ".