ماهان شبکه ایرانیان

اجل یهود: پایان دنیا یا رجعت عیسی علیه السلام

از مهم ترین پرسش ها دربارۀ آخرالزمان، مسئلۀ فرجام یهود است. یهودیان و مسیحیان در این باره پاسخ هایی ارائه نموده اند که بعضاً انگیزه های غیرعلمی و مصادره به مطلوب داده ها در آنها مشهود است و متأسفانه سیطرۀ صاحبان این سناریو های آخرالزمانی بر منابع ثروت و قدرت و رسانه، حرفشان را پرمخاطب ساخته است

اجل یهود: پایان دنیا یا رجعت عیسی علیه السلام

مقدمه

از مهم ترین پرسش ها دربارۀ آخرالزمان، مسئلۀ فرجام یهود است. یهودیان و مسیحیان در این باره پاسخ هایی ارائه نموده اند که بعضاً انگیزه های غیرعلمی و مصادره به مطلوب داده ها در آنها مشهود است و متأسفانه سیطرۀ صاحبان این سناریو های آخرالزمانی بر منابع ثروت و قدرت و رسانه، حرفشان را پرمخاطب ساخته است. در این میان، با توجه به این که قطعاً برای نیل به حقایق آخرالزمانی، تنها منبع بی خدشه، قرآن کریم است، باید ناب ترین اخبار غیبی دربارۀ فرجام یهود را در آن جست جو کرد. از این رو نوشتار حاضر در پی بررسی قرآنی نکته ای خاص دربارۀ فرجام یهود است و آن این که برخی آیات قرآن، اجل یهود را تا قیامت مطرح نموده اند، ولی از دیگرسو برخی مفسران، آیۀ 159 سورۀ نساء را ناظر به پایان عمر یهود در دوران رجعت عیسی(ع) دانسته اند. حال باید بررسی شود که آیا این تفسیر از آیۀ مزبور صحیح است یا خیر؟ و در صورت صحت، وجه جمع میان آیات نخست با این آیه چیست؟

فرضیه

وجود رسمی و ظاهری یهود تا دوران رجعت حضرت عیسی(ع) - که مقارن حکومت امام مهدی(عج) خواهد بود - امتداد خواهد داشت، با این حال عده ای از منتسبان به یهود تا قیامت به گونه ای پنهانی و منافقانه بر انحرافات خود پای خواهند فشرد.

1- آیات شریفۀ حاکی از بقای یهود تا قیامت

آیات چندی از قرآن کریم بقای یهود تا روز قیامت را مطرح می فرمایند که به آنها اشاره می کنیم:

الف) (إِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَی إِنِّی مُتَوَفِّیک وَرَافِعُک إِلَی وَمُطَهِّرُک مِنَ الَّذِینَ کفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوک فوْقَ الَّذِین کفرُوا إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ إِلَی مَرْجِعُکمْ فَأَحْکمُ بَینَکمْ فِیما کنتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ)؛ (آل عمران: 55)

[یاد کن] هنگامی را که خدا گفت: ای عیسی، من تو را برگرفته و به سوی خویش بالا می برم، و تو را از [آلایش] کسانی که کفر ورزیده اند پاک می گردانم، و تا روز رستاخیز، کسانی را که از تو پیروی کرده اند، فوق کسانی که کافر شده اند قرار خواهم داد؛ آن گاه فرجام شما به سوی من است، پس در آن چه بر سر آن اختلاف می کردید میان شما داوری خواهم کرد.

در این آیۀ شریفه مصداق روشن و بی تردیدِ تعبیر (الَّذِینَ کفَرُوا) - با توجه به مربوط بودن آن به حضرت عیسی(ع) و با توجه به سیاق آیۀ شریفه - یهودیان هستند؛ اگرچه برخی مفسران، مسیحیانِ منحرف شده از تعالیم حقیقی حضرت مسیح(ع) را نیز مشمول این تعبیر برشمرده اند (ابن کثیر، 1419: ج2، 40؛ زمخشری، 1407: ج1، 367). از این رو، ظاهراً آیۀ شریفه متضمن بقای یهود تا روز قیامت، هرچند زیر تفوّق پیروان عیسی(ع) است.[1]

ظاهراً مراد از (إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ) پایان دوران تکلیف و آغاز فرایند قیامت با نفخۀ صور اول و مردن همگان[2] است و به عبارت دیگر، آیۀ شریفه ناظر به تفوّق پیروان عیسی(ع) بر کافران تا پایان این دنیاست و ناظر به تفوّق اخروی نیست. شاهد این مطلب، تعبیر شریفۀ (ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکمْ فَأَحْکمُ بیْنَکمْ فیما کنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُون) است که ظاهراً بازگشت به سوی خداوند سبحان و حضور در دادگاه الهی را بعد از قضیۀ تفوّق تابعان بر کافران تا روز قیامت و با فاصلۀ زمانی با آن «ثُمَّ»، مطرح می فرماید.

ب) (وَقالَتِ الْیهودُ یدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ ینفِقُ کیف یشاءُ وَلَیزِیدَن کثِیراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَیک مِن رَبِّک طُغْیاناً وَکفْراً وَأَلْقَینَا بَینَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ کلَّما أَوْقدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَیسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَاداً وَاللَّهُ لَا یحِبُّ الْمُفْسِدِینَ)؛ (مائده: 64)

و یهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دست های خودشان بسته باد. و به [سزای] آن چه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلکه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد می بخشد. و قطعاً آن چه از جانب پروردگارت به سوی تو فرود آمده، بر طغیان و کفر بسیاری از ایشان خواهد افزود، و تا روز قیامت میانشان دشمنی و کینه افکندیم. هر بار که آتشی برای پیکار برافروختند، خدا آن را خاموش ساخت. و در زمین برای فساد می کوشند. و خدا مفسدان را دوست نمی دارد.

این آیۀ شریفه نیز متضمن بقای توأم با عداوت و کینۀ داخلی یهود تا روز قیامت است.

همچنین از این آیۀ شریفه به جنگ افروزی و فسادگری آنان در طول این بقا پی می بریم. گفتنی است که خداوند در پنجاه آیه پیش تر، بقای توأم با عداوت و کینۀ داخلی مسیحیان تا روز قیامت را نیز اعلام فرموده بود:

(وَمِنَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَی أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُکرُوا بِهِ فأَغْرَینَا بینَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ وَسَوْفَ ینبِّئُهُمُ اللَّه بمَا کانوا یصنَعُونَ)؛ (مائده: 14)

و از کسانی که گفتند: «ما نصرانی هستیم»، از ایشان [نیز] پیمان گرفتیم، و[لی] بخشی از آن چه را بدان اندرز داده شده بودند فراموش کردند، و ما [هم] تا روز قیامت میانشان دشمنی و کینه افکندیم، و به زودی خدا آنان را از آن چه می کرده اند [و می ساخته اند] خبر می دهد.

نکتۀ دیگر این که بنا به روایاتی، سورۀ مائده آخرین سورۀ قرآن کریم است (نک: آلوسی، 1415 : ج3، 221؛ سیوطی، 1404: ج2، 252). از این رو بیان سرنوشت نهایی یهود و نصارا در این سورۀ مبارکه با توجه به آموزه های دیگر آن دربارۀ تعریف روابط مسلمانان با یهود و نصارا و نیز بیان انحرافاتی که از مسیر صحیح مزبور رخ خواهد داد و... بسیار پرمعناست.

ج) (وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّک لَیبْعَثَنَّ عَلَیهِمْ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ مَن یسُومُهُمْ سوءَ الْعذَابِ إِنَّ رَبَّک لَسَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ)؛ (اعراف: 167)

و [یاد کن] هنگامی را که پروردگارت اعلام داشت که تا روز قیامت بر آنان [یهودیان] کسانی را خواهد گماشت که بدیشان عذاب سخت بچشانند. آری، پروردگار تو زودکیفر است و همو آمرزندۀ بسیار مهربان است.

این آیۀ شریفه نیز متضمن حضور یهود تا روز قیامت است؛ حضوری همراه با عذابی سخت.[3]

2- ایمان تمام اهل کتاب به عیسی(ع) در آخرالزمان

دیگر آیه ای که باید دربارۀ مقولۀ بقا یا فنای یهود تا پایان دنیا مورد نظر قرار گیرد، آیۀ 159 سورۀ نساء است:

(وَإِن مِنْ أَهْلِ الْکتابِ إِلَّا لَیؤْمنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَیوْم الْقیامَةِ یکونُ عَلَیهِمْ شَهِیداً

و از اهلِ کتاب، کسی نیست مگر آن که پیش از مرگ خود حتماً به او ایمان می آورد، و روز قیامت [عیسی نیز] بر آنان شاهد خواهد بود.

یکم. با توجه به سیاق آیۀ شریفه که پیش از آن از کشته و مصلوب نشدن حضرت عیسی(ع) و بالا رفتن آن حضرت به سوی خداوند سخن رفته، قریب به اتفاق مفسران ضمیر در «بِهِ» را دربارۀ حضرت عیسی(ع) دانسته اند.[4]

دوم. باید دقت کرد که مراد از ایمان اهل کتاب به عیسی(ع) چیست؟ با توجه به این که اهل کتاب، افزون بر یهود، مسیحیان را نیز دربر می گیرد، لذا به نظر می رسد ایمان مذکور در آیۀ شریفه، با ایمان مؤمنان ظاهری به آن حضرت، یعنی مسیحیان، متفاوت است و در موعد مقرر در آیه، به جز یهود، مسیحیان نیز از حیث مورد نظر به حضرت عیسی(ع) ایمان خواهند آورد. با توجه به انحرافاتی که قرآن کریم دربارۀ ایمان مسیحیان مطرح فرموده، می توان گفت ایمان پسین مسیحیان، مواردی چون بنده، بشر و رسول بودن حضرت عیسی(ع) و مصلوب نشدن آن حضرت و بشارت دهندۀ خاتم الانبیاء(ص) بودن ایشان خواهد بود. آیاتی از سورۀ نساء - که در ادامۀ آیۀ مورد بحث آمده، شاهد بر این معناست:

(یا أَهْلَ الْکتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَی اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عیسَی ابْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللَّهِ وَکلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَی مَرْیمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُوا ثَلَاثَةٌ انْتَهُوا خَیراً لَکمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یکونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَما فِی الْأَرْض وَکفی بِاللَّهِ وَکیلاً * لَن یسْتَنکفَ الْمَسِیحُ أَن یکونَ عَبْداً لِلهِ وَلَا الْمَلَائِکةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَن یسْتَنْکفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیسْتَکبِرْ فَسَیحْشُرُهُمْ إِلَیهِ جَمِیعاً * فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیزِیدُهُمْ مِن فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنکفُوا وَاستَکبَرُوا فیعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلِیماً وَلَا یجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللَّهِ وَلِیاً وَلَا نَصِیراً)؛ (نساء: 171 - 173)

ای اهل کتاب، در دین خود غلوّ مکنید، و در بارۀ خدا جز [سخنِ] درست مگویید. مسیح، عیسی بن مریم، فقط پیامبر خدا و کلمۀ اوست که آن را به سوی مریم افکنده و روحی از جانب اوست. پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید و نگویید [خدا] سه گانه است. بازایستید که برای شما بهتر است. خدا فقط معبودی یگانه است. منزّه از آن است که برای او فرزندی باشد. آن چه در آسمان ها و آن چه در زمین است از آنِ اوست، و خداوند بس کارساز است. مسیح از این که بندۀ خدا باشد هرگز ابا نمی ورزد، و فرشتگان مقرّب [نیز] ابا ندارند و هر کس از پرستش او امتناع ورزد و بزرگی فروشد، به زودی همۀ آنان را به سوی خود گرد می آورد. امّا کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، پاداششان را به تمام [و کمال] خواهد داد، و از فضل خود به ایشان افزون تر می بخشد. و امّا کسانی که امتناع ورزیده و بزرگی فروخته اند، آنان را به عذابی دردناک دچار می سازد و در برابر خدا برای خود یار و یاوری نخواهند یافت.

دقت شود که آیۀ 173 از مأجور شدن اهل ایمان و عمل صالح سخن می گوید که ظاهراً با توجه به حرف «فاء» مراد ایمان موحدانه دربارۀ عیسی(ع) مطابق آیات پیشین است که شاید بیانی تفصیلی بر ایمان مذکور در آیه 159 باشد.

اما دربارۀ یهودیان روشن است که مراد از ایمان ایشان در گام نخست، باید ایمان به حقانیت آن حضرت باشد و در مرحلۀ دوم، ایمان به لوازم حقانیت آن حضرت. البته ممکن است گفته شود به گواهی آیات پیشین که تعبیر «اهل کتاب» تنها برای یهودیان به کار رفته است، مقصود از «اهل کتاب» در این آیۀ شریفه، یهودیان هستند (آیات 153 - 157) که این احتمال نیز شایان توجه است، اگرچه با اطلاق ظاهری تعبیر اهل کتاب معارضه دارد و نیز تعبیر اهل کتاب بعد از این آیه، به طور مسلّم ویژۀ یهودیان نیست و حتی بیشتر به مسیحیان اشاره دارد (آیات 171 - 172).

آن چه مطرح شد، چیزی است که دربارۀ متعلق ایمان در آیۀ شریفه در بدو نظر به ذهن می رسد، ولی با توجه به برخی مطالب دیگر، بعضی مفسران مفهوم دیگری از ایمان در آیۀ شریفه ارائه داده اند. در التحریر و التنویر می خوانیم:

و عندی انّ ضمیر راجع الی الرفع المأخوذ من فعل (رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیهِ) و یعمّ قوله (أَهْلِ الْکتَابِ) الیهود و النصاری، حیث استووا مع الیهود فی اعتقاد وقوع الصلب؛ (ابن عاشور، 1997: ج4، 309)

به عقیدۀ من ضمیر [در «بِهِ»] به حادثۀ بالا رفتن عیسی(ع) که برگرفته از عبارت «رَفَعَهُ اللهُ إِلَیهِ» است، برمی گردد و تعبیر «اهل کتاب» نیز شامل یهودیان و مسیحیان است؛ زیرا مسیحیان نیز دربارۀ اعتقاد به مصلوب شدن عیسی(ع) با یهودیان برابرند.

به رغم توجهی که در این نظر بر ارتباط آیات شریفه شده، محل اشکال آن است که ظاهراً بالارفتن عیسی(ع) به خودی خود چیزی نیست که بر ایمان به آن تأکید ویژه شود؛ زیرا پیش از آن متعلقات مهم تر، پرثمرتر و اساسی تری دربارۀ ایمان به آن حضرت هنوز باقی است.

سوم. دربارۀ ضمیر «موته» اختلاف نظر جدی وجود دارد؛ برخی آن را ناظر به عیسی(ع) دانسته اند و برخی به هر کدام از اهل کتاب؛ ذیلاً به بررسی دو وجه مذکور پرداخته می شود.

بررسی دو وجه مطرح دربارۀ مرجع ضمیر «موته» در آیۀ شریفۀ 159 سوره نساء

الف) مرجع بودن حضرت عیسی(ع)

چنان که گذشت، برخی مفسران مرجع ضمیر را حضرت عیسی(ع) دانسته اند که در نتیجه مفهوم آیۀ شریفه ناظر به بازگشت مجدد عیسی(ع) به زمین در آخر الزمان خواهد بود.[5] بر این اساس معنای آیۀ شریفه چنین می شود که تمام اهل کتاب پیش از مرگ حضرت عیسی(ع) که طبیعتاً پس از بازگشت مجدد آن حضرت به زمین رخ خواهد داد به او ایمان خواهند آورد.

علّامه در المیزان (ج5، 219)، محمد هادی معرفت در شبهات و ردود (109)، صادقی تهرانی در الفرقان (ج7، 440)، محمد عزت در تفسیر الحدیث (ج8، 279)، طبری در جامع البیان (ج6، 14) و ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم (ج2، 401) قطعاً یا ترجیحاً این نظر را پذیرفته اند و صاحب تفسیر الحدیث ادعا نموده که نظر جمهور همین است.

شواهد این نظر از این قرارند:

زنده بودن عیسی(ع): تعابیری از قرآن کریم شاهد آنند که عیسی(ع) نمرده است:

(إِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَی إِنِّی مُتَوَفِّیک وَرَافِعُک إِلَی وَمُطَهِّرُک مِنَ الَّذِینَ کفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوک فَوْقَ الَّذِینَ کفَرُوا إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ إِلَی مَرْجِعُکمْ فَأَحْکمُ بَینَکمْ فِیما کنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ). (آل عمران: 55)

(بَل رَفعَهُ اللَّه إِلَیهِ وَکانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکیماً). (نساء: 158)

تعبیر «رفع الی الله» که در آیات شریفۀ مذکور دربارۀ عیسی(ع) به کار رفته، تعبیری ویژه است که در قرآن کریم هرگز دربارۀ مرگ از آن استفاده نشده، از این رو باید آن را ناظر به چیزی غیر از مرگ دانست.

به جز آیۀ مورد بحث (159 سورۀ نساء) عده ای از مفسران، آیات 61 سورۀ زخرف و 46 سورۀ آل عمران را نیز دربارۀ رجعت عیسی(ع) می دانند که نتیجه اش زنده بودن حضرت عیسی(ع) است.

گذشته از قرائن قرآنی، ادلۀ روایی بسیاری بر زنده بودن حضرت عیسی(ع) و بازگشت مجدد آن حضرت در آخر الزمان گواه است. ابن کثیر ذیل آیۀ شریفۀ مورد بحث، ضمن متواتر دانستن احادیث مذکور به ارائۀ آنها پرداخته است (ابن کثیر، 1419 : ج2، 403 - 413 و ج7، 217).[6]

حال که روشن شد عیسی(ع) هنوز نمرده است، امکان اشاره داشتن آیۀ شریفۀ مورد بحث به مرگ آن حضرت در آینده روشن می گردد.

سیاق آیات شریفه: محصول شاهد پیشین، تنها امکان ناظر بودن ضمیر «موته» به عیسی(ع) بود. اما آن چه این مطلب را ثابت و یا دست کم مرجح می سازد، واقع شدن آیۀ شریفۀ مورد بحث پس از آیات مربوط به کشته و مصلوب نشدن حضرت عیسی(ع) و بالا رفتن آن حضرت به سوی خدای سبحان است. در واقع آیات مزبور مکمل مفهوم یکدیگرند؛ آیۀ 157 از کشته نشدن آن حضرت سخن می گوید، آیۀ 158 از عروج ایشان و آیۀ 159 از رجعت و سپس مرگ آن حضرت خبر می دهد.

(وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَک مِنْهُ ما لَهمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتباعَ الظنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقیناً * بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیماً * وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکتابِ إِلاَّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکونُ عَلَیْهِمْ شَهیداً)؛ (نساء: 157 - 159)

و گفتۀ ایشان که: «ما مسیح، عیسی بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم»، و حال آن که آنان او را نکشتند و مصلوبش نکردند، لیکن امر بر آنان مشتبه شد؛ و کسانی که دربارۀ او اختلاف کردند، قطعاً در مورد آن دچار شکّ شده اند و هیچ علمی بدان ندارند، جز آن که از گمان پیروی می کنند، و یقیناً او را نکشتند. بلکه خدا او را به سوی خود بالا بُرد، و خدا توانا و حکیم است. و از اهلِ کتاب، کسی نیست مگر آن که پیش از مرگ خود حتماً به او ایمان می آورد، و روز قیامت [عیسی نیز] بر آنان شاهد خواهد بود.

مرحوم آیت الله معرفت در استشهاد به سیاق در اثبات این نظر می نویسد:

این آیه در تعقیب ردّ گمان باطل یهود در خصوص مصلوب و مقتول نمودن عیسی(ع) واقع شده است. پس بیان گر این معناست که آن حضرت مقتول و مصلوب نشده و زنده است و رزق می گیرد و احدی از فرزندان یهود و نصارا نخواهد بود، جز این که قبل از مرگش به نبوت راستینش ایمان خواهد آورد. بنابراین کلام در این جا در خصوص مرگ حضرت مسیح(ع) است و این که آیا مصلوب و مقتول شده است یا نه و آیۀ شریفه درصدد انکار آن است و تصریح دارد بر این که آن حضرت نمرده است؛ پس عبارت شریفۀ «قَبْلَ مَوْتِهِ» به مرگ حضرت عیسی(ع) اشاره دارد. (معرفت، 1423: 109؛ همچنین نک: ابن کثیر، 1419: ج2، 401)

ظاهر آیۀ شریفه: ظاهر آیه، بیشتر با بازگشت ضمیر به عیسی(ع) سازگار است؛ چون اولاً ضمایر مفرد پیشین همگی به عیسی(ع) برمی گردد و ثانیاً نزدیک ترین مرجع - که طبیعتاً مرجح تر است- مرجع ضمیر در «به» است که - چنان که گذشت - حضرت عیسی(ع) است (صادقی تهرانی، 1365: ج7، 440).

برخی روایات: در برخی روایات اهل تشیع و اهل سنت، این نظر تأیید شده است. در تفسیر قمی می خوانیم:

حدثنی أبی عن القاسم بن محمد عن سلیمان بن داود المنقری عن أبی حمزة عن شهر بن حوشب قال: قال لی الحجاج بأن آیة فی کتاب الله قد أعیتنی، فقلت أیها الأمیر! أیة آیة هی فقال قوله: (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکتابِ إِلَّا لَیؤْمِنَنَّ بِهِ قبْلَ موْتِهِ) و الله إنی لأمر بالیهودی و النصرانی فیضرب عنقه ثم أرمقه بعینی فما أراه یحرک شفتیه حتی یخمد، فقلت: أصلح الله الأمیر! لیس علی ما تأولت، قال: کیف هو؟ قلت: إن عیسی ینزل قبل یوم القیامة إلی الدنیا فلا یبقی أهل ملة یهودی و لا نصرانی إلّا آمن به قبل موته و یصلی خلف المهدی، قال: ویحک! أنی لک هذا و من أین جئت به؟ فقلت: حدثنی به محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (ع)، فقال: جئت بها و الله من عین صافیة؛ (قمی، 1367: ج1، 158)

شهر بن حوشب می گوید: حجاج بن یوسف به من گفت که یک آیه در قرآن مرا خسته کرده است: (وَإِن منْ أَهلِ الْکتَابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قبْلَ موْتِهِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً)؛ به خدا قسم دستور می دهم که گردن یهودی یا مسیحی را بزنند و بعد دقیق تماشا می کنم؛ هرگز لب های خود را حرکتی نمی دهد تا این که می میرد. گفتم: خدا امیر را خیر دهد! آن طور که تو تأویل کرده ای نیست. پرسید: چگونه است؟ گفتم: عیسی(ع) پیش از روز قیامت به دنیا فرود خواهد آمد و هیچ اهل دینی اعم از یهودی و غیر آن نخواهد ماند، جز آن که پیش از مرگ آن حضرت به او ایمان خواهد آورد و پشت سر مهدی(عج) نماز خواهد خواند. حجاج گفت: وای بر تو! این مطلب را از کجا آوردی؟ گفتم: محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (امام باقر)(ع) آن را به من حدیث نمود. حجاج گفت: به خدا قسم آن را از چشمه ای زلال آورده ای.

گفت وگوی شهر بن حوشب با حجاج بن یوسف در منابع حدیثی اهل سنت نیز وارد شده است که البته مقداری متفاوت است. سیوطی در الدر المنثور نقل می کند:

أخرج ابن المنذر عن شهر بن حوشب قال: قال لی الحجاج: یا شهر! آیة من کتاب الله ما قرأتها إلّا اعتراض فی نفسی منها شیء، قال الله: (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکتابِ إِلَّا لَیؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ) و انی أوتی بالأساری فاضرب أعناقهم و لا أسمعهم یقولون شیئاً. فقلت: رفعت إلیک علی غیر وجهها ان النصرانی إذا خرجت روحه ضربته الملائکة من قبله و من دبره و قالوا: أی خبیث ان المسیح الذی زعمت انه الله أو ابن الله أو ثالث ثلاثة عبد الله و روحه و کلمته فیؤمن حین لا ینفعه إیمانه و ان الیهودی إذا خرجت نفسه ضربته الملائکة من قبله و من دبره و قالوا: أی خبیث ان المسیح الذی زعمت انک قتلته عبد الله و روحه فیؤمن به حین لا ینفعه الایمان فإذا کان عند نزول عیسی آمنت به أحیاؤهم کما آمنت به موتاهم. فقال: من أین أخذتها؟ فقلت: من محمد بن علی. قال: لقد أخذتها من معدنها. قال شهر: و ایم الله ما حدثنیه الّا أم سلمة و لکنی أحببت ان أغیظه؛ (سیوطی، 1404: ج2، 241)

شهر بن حوشب گوید: حجّاج به من گفت: آیه ای از کتاب خداست که هر وقت قرائت می کنم در دلم سؤال ایجاد می شود: (وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْکتَابِ إِلاَّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکونُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا). اسیران را نزدم می آورند و گردنشان را می زنم و نمی شنوم که چیزی بگویند. گفتم: مطلب را اشتباه به شما رسانده اند. وقتی روح یک مسیحی خارج می شود فرشتگان از پیش و پس او را می زنند و می گویند: ای خبیث، مسیحی که گمان می کردی خدا یا پسر خدا یا سومین سه تاست، عبد خدا و روح او و کلمۀ اوست. آن گاه در حالی که دیگر ایمانش نفعی بر او ندارد، ایمان می آورد. و وقتی روح یهودی خارج می شود، فرشتگان از پیش و پس او را می زنند و می گویند: ای خبیث، مسیحی که گمان می کردی او را کشته ای، بندۀ خدا و روح اوست. آن گاه در حالی که دیگر ایمانش نفعی برای او ندارد، ایمان می آورد. اما آن گاه که زمان نزول عیسی(ع) شد زندگان ایشان مانند مردگانشان به آن حضرت ایمان می آورند. حجاج گفت: این مطلب را از کجا دریافت کرده ای؟ گفتم: از محمد بن علی. گفت: آن را از معدنش دریافت نموده ای. شهر بن حوشب می گوید: به خدا قسم این روایت را از ام سلمه دریافت نموده بودم، ولی دوست داشتم حجاج را خشمگین کنم [چون او دشمن اهل بیت(ع) بود و طبعاً فضایل ایشان ناراحتش می کرد].

چنان که مشاهده می شود، برخلاف روایت قمی که ناظر به بازگشت ضمیر به عیسی(ع) بود، در روایت اهل سنت هر دو نظر به صورت تلفیقی ارائه شده است و تفاوت دیگر آن که مصدر روایت در تفسیر قمی، امام باقر(ع) مطرح شده و حال آن که در روایت فوق، به قرینۀ روایت دیگری که سیوطی در کنار همین روایت آورده، ابتدا مصدر روایت، محمدحنفیه فرزند امیرالمؤمنین (ع) مطرح شده و بعد شهر بن حوشب راوی حقیقی را ام سلمه مطرح نموده است.

از ابن عباس نیز روایتی در تأیید نظر حاضر مطرح شده که حاکم نیشابوری آن را صحیح دانسته است (سیوطی، 1404: ج2، 241)، هرچند که روایاتی در تأیید نظریۀ دوم نیز از ابن عباس نقل شده است (نک: سیوطی، 1404: ج2، 241).

روایت دیگر، در صحیحین از ابوهریره آمده است:

قَالَ رَسُولُ الله(ص): وَ الَّذِی نَفْسِی بِیدِهِ لَیوشِکنَّ أَنْ ینْزِلَ فِیکمُ ابْنُ مَرْیمَ حکماً عدْلًا یکسِرُ الصَّلِیبَ وَ یقْتُلُ الْخِنْزِیرَ وَ یضَعُ الْجِزْیةَ فَیفِیضُ الْمَالُ حَتَّی لَا یقْبَلَهُ أَحَدٌ حَتّی تَکون السَّجْدَة خَیْراً مِنَ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا. ثُمَّ یَقُولُ أَبُو هُرَیْرَة: وَ اقْرَؤُا إنْ شِئْتُمْ (وَ إِنْ مِنْ أَهلِ الْکتابِ إِلَّا لَیؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقیامَةِ یکونُ علَیْهِمْ شَهِیداً)؛ (بخاری، 1407: ج3، 1272، ح3264 و ج2، 774، ح2109 و 875، ح2344؛ نیشابوری، بی تا: ج1، 135، ح155؛ ابن ماجه، بی تا: ج2، 1363، ح4078؛ ترمذی، بی تا: ج4، 506، ح2233- ترمذی حدیث را حسن صحیح معرفی کرده است)

رسول خدا(ص) فرمود: سوگند به آن که جانم به دست اوست، نزدیک است که پسر مریم به عنوان حاکمی عادل میان شما فرود آید و صلیب را بشکند و خوک را بکشد و جزیه را فرو نهد، و ثروت را سرریز می کند تا این که کسی آن را نمی پذیرد تا آن که یک سجده، از دنیا و آن چه در آن است نیکوتر تلقی می شود. سپس ابوهریره گفت: اگر خواستید قرائت کنید: (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکونُ علَیْهِمْ شهِیداً).

چنان که می بینیم، در این روایت تطبیق نهایی - که مورد نظر بحث حاضر است - ظاهراً از جانب خود ابوهریره است و در ادامۀ حدیث نبوی نیست. نهایتاً هیچ یک از روایات مطرح شده به روشنی مستند به قول معصوم نیست، هرچند این که ناقلان، نظر مذکور را از معصومین(ع) گرفته باشند کاملاً محتمل است.

ب) مرجع بودن اهل کتاب

برخی دیگر از مفسران، ضمیر در «موته» را راجع به اهل کتاب دانسته اند. بر این اساس، مفهوم آیۀ شریفه چنین می شود که تمامی اهل کتاب در هنگام مرگ به حقانیت حضرت عیسی(ع) پی برده و به او ایمان خواهند آورد، اگر چه این ایمان نفعی بر ایشان نخواهد داشت.

این نظر در تفسیر تسنیم (ج8، 21 و 32)، فی ظلال القرآن (ج2، 803)، احسن الحدیث (ج2، 488)، التحریر و التنویر (ج4، 309)، روح البیان (ج2، 320)، روح المعانی (ج3، 188)، کشاف (ج1، 288) و کنز الدقائق (ج3، 583) به صورت قطعی یا ترجیحی پذیرفته شده است.

ادلّۀ باورمندان به این نظر عبارتند از:

عموم تعبیر «و إن من اهل الکتاب»: شاید مهم ترین دلیل، عام بودن تعبیر مطرح شده دربارۀ اهل کتاب است: «و إن من اهل الکتاب... » که به طور طبیعی تمامی اهل کتاب را شامل می شود، حال آن که بنا به نظریۀ پیشین و مربوط دانستن ضمیر «موته» به عیسی(ع) چنین عمومی نمی تواند صحیح باشد؛ زیرا طبق آن نظریه، ایمان به حضرت عیسی(ع) مربوط به اهل کتاب حاضر در هنگامۀ رجعت حضرت عیسی(ع) است (برای نمونه نک: ابن عاشور، 1997: ج4، 310؛ جوادی آملی، 1390: ج2، 21 و 33؛ قرشی، 1377: ج2، 488).

نقد دلیل مزبور: این استدلال نادرست است و بنا به دلایلی عموم ظاهری در آیۀ شریفه معتبر نیست:

1- اگر عبارت شریفه را ناظر به عموم اهل کتاب بدانیم، باید اهل کتاب پیش از ولادت حضرت عیسی(ع) را نیز دربر گیرد. به عبارت دیگر، مفهوم آیه چنین می شود که حتی اهل کتاب پیش از ولادت عیسی(ع) نیز پیش از مرگ به عیسی(ع) ایمان می آورند. چنین مطلبی ظاهراً نه مفهومی صحیح دارد و نه در جایی مطرح شده است. از این رو حتی باورمندان به این نظریه نیز مجبورند عدم عموم تعبیر و تخصیص خوردن آن را بپذیرند که بر این اساس، دلیل مورد بحث منتفی خواهد شد.

2- با توجه به ذیل آیۀ شریفۀ (وَیوْمَ الْقِیامَةِ یکونُ علَیهِمْ شهِیداً) اهل کتاب مذکور در آغاز آیه، تعبیری عام نیست و باید به اهل کتابی که حضور عادی و مادی عیسی(ع) را درک خواهند نمود تخصیص داده شود؛ چرا که:

اولاً، به نظر می رسد مفهوم شهادت بر انسان ها با حضور مادی میان آنان و ارائۀ الگویی الهی و اتمام حجت برای ایشان ملازم است. دلیل این مدعا آن است که قرآن کریم شاهدان هر امت را از میان خود ایشان مطرح می فرماید:

(وَیوْم نَبْعَثُ فِی کلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیهِم مِنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِک شَهِیداً عَلَی هؤُلَاءِ وَنَزَّلْنَا عَلَیک الْکتابَ تبْیاناً لِکلِّ شَی ءٍ وَهُدی وَرَحْمَةً وَبُشْرَی لِلْمُسْلِمِینَ). (نحل: 89)

(وَیوْم نبْعَثُ من کلِّ أُمةٍ شَهِیداً ثُمَّ لَا یؤْذَن لِلَّذِین کفَرُوا وَلَا هُمْ یسْتَعْتَبُونَ). (نحل: 84)

(وَنَزَعْنَا مِن کلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَکمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضلَّ عنْهُم ما کانُوا یفْتَرُونَ). (قصص: 75)

(فَکیفَ إِذَا جِئْنَا مِن کلِّ أُمةٍ بشَهِیدٍ وَجئْنَا بک علَی هؤُلَاءِ شَهِیداً). (نساء: 41)

اگر مفهوم شهادت، با حضور اتمام حجت کننده در میان انسان ها تلازمی نداشت و تنها ناظر بر گواه اعمال بودن، می بود چه لزومی داشت که شاهد هر قوم از میان خودشان باشد و می توانست موجودی غیبی، مثلاً فرشته ای از فرشتگان مطرح شود. تأکید بر از میان قوم بودن شهید قوم، ظاهراً بیان گر آن است که او انسانی عادل و حق مدار خواهد بود که به طور عادی در میانشان بوده و با رفتار و سخن خود آنان را به حق دعوت نموده و بر ایشان اتمام حجت کرده است.

ثانیاً، در سورۀ مائده به صورتی روشن، شهادت حضرت عیسی(ع) را متناظر به افرادی که دوران حضور عادی آن حضرت را درک کرده اند مطرح می فرماید:

(وَإِذْ قَالَ اللَّهُ یاعِیسَی ابْنَ مَرْیمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّی إِلهَینِ مِن دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَک ما یکون لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیسَ لِی بحَقٍّ إِن کنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِک إِنَّک أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیوبِ * مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّه رَبی وَرَبَّکمْ وَکنتُ عَلَیهِمْ شهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیتَنِی کنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کلِّ شَی ءٍ شَهیدٌ)؛ (مائده: 116 - 117)

و [یاد کن] هنگامی را که خدا فرمود: «ای عیسی پسر مریم، آیا تو به مردم گفتی: من و مادرم را همچون دو خدا به جای خداوند بپرستید؟» گفت: «منزّهی تو، مرا نزیبد که [در بارۀ خویشتن] چیزی را که حق من نیست بگویم. اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را می دانستی. آن چه در نفسِ من است تو می دانی؛ و آن چه در ذات توست من نمی دانم، چرا که تو خود، دانای رازهای نهانی. جز آن چه مرا بدان فرمان دادی [چیزی] به آنان نگفتم؛ [گفته ام] که: خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنید، و تا وقتی در میانشان بودم بر آنان گواه بودم؛ پس چون روح مرا گرفتی، تو خود بر آنان نگهبان بودی، و تو بر هر چیز گواهی.

روشن است که مراد از «توفی» مذکور در آیۀ شریفه عروج حضرت عیسی(ع) است و این آیه، شهادت آن حضرت را محدود به دوران حضور عادی ایشان پیش از عروج مطرح می نماید.

ممکن است دربارۀ این که «توفی» مذکور در آیۀ شریفه به مرگ حضرت عیسی(ع) بعد از رجعت اشاره دارد توهمی ایجاد شود؛[7] برای رفع این توهم، توجه به چند نکته ضروری است:

الف) مادۀ «توفی » دربارۀ حضرت عیسی(ع) به جز این آیۀ شریفه، در یک جای دیگر نیز به کار رفته است که از دیدگاه بیشتر مفسران که عروج و رجعت حضرت عیسی(ع) را باور دارند، ناظر به عروج آن حضرت است و نه مرگ ایشان:

(إِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَی إِنِّی مُتَوَفِّیک وَرَافِعُک إِلَی وَمُطَهِّرُک مِنَ الَّذِینَ کفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوک فَوْقَ الَّذِینَ کفَرُوا إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ إِلَی مَرْجِعُکمْ فَأَحْکمُ بَینَکمْ فِیما کنتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ). (آل عمران: 55)

ب) آیۀ شریفه حاکی از آن است که عقاید شرک آمیز دربارۀ حضرت عیسی(ع) مربوط به بعد از توفی آن حضرت است؛ زیرا ایشان عبارت (وَکنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً) را در مقام تبرئۀ خود از ادعای شرک آمیز مسیحیان عرضه می دارد، به این بیان که تا زمان حضورش میان مردم - که شاهد مردم بوده - آنان را به عبودیت خداوند دعوت کرده و اجازۀ بروز چنین عقاید مشرکانه ای را نداده است و این پس توفی اش رخ داده است، یعنی زمانی که دیگر شاهد بر مردم نبوده و امکان امر و نهی بر آنان را نداشته است.

روشن است که با شرح فوق، توفی تنها ناظر به عروج آن حضرت می تواند باشد؛ زیرا عقاید شرک آمیز دربارۀ ایشان به طور مسلّم پیش از مرگ و از زمان عروج آن حضرت موجود است. به عبارت ساده تر، اگر مراد از توفی، مرگ حضرت عیسی(ع) بعد از رجعتش بود، باید عقاید شرک آمیز مذکور در آیه نیز مربوط به دوران بعد از مرگ آن حضرت می بود، حال آن که چنین نیست و عقاید مذکور از بعد عروج آن حضرت تا کنون موجود بوده است.[8]

مباحثی که گذشت، نه تنها مهم ترین دلیل قائلان بر نظریۀ دوم دربارۀ آیۀ شریفۀ سورۀ نساء را مخدوش ساخت، بلکه دلیل دیگری را بر درستی نظریۀ نخست افزود و آن این که عبارت (وَ یَوْمَ الْقیامَةِ یکونُ علَیْهِمْ شَهیداً) با توجه به آن چه دربارۀ مقولۀ شهادت گذشت، بیان گر آن است که ایمان به حضرت عیسی(ع) در این آیه، به گروهی از اهل کتاب که حضور عادی ایشان را درک خواهند کرد مربوط می شود.[9]

قرائت أبیّ بن کعب: دلیل دیگری که در برخی از تفاسیر[10] مطرح شده ، قرائت منتسب به ابی بن کعب است که در آن، آیۀ شریفه به صورت «لیؤمنُنّ به قبل موتهم» آمده است. مفسران مزبور این قرائت را به نوعی مفسّر و مبیّن آیۀ شریفۀ مذکور مطرح نموده اند.

نقد دلیل مزبور: اولاً، این دلیل برای افرادی می تواند طرح شود که وجود قرائات متعدد مستند به وحی الهی را پذیرفته باشند، حال آن که مشهور میان پیروان اهل بیت(ع) به جز این است. در روایتی از امام باقر(ع) می خوانیم:

إِن الْقرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَکنَّ الِاخْتِلَافَ یجِی ءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ؛ (کلینی، 1407: ج2، 630)

راستی که قرآن یکی است و از نزد یگانه نازل شده است، ولی اختلاف از طرف راویان پدید می آید.

ثانیاً، قرائات مزبور، مستند به خبر واحدی است که با دو سندِ دارای اشکال در سنن سعید بن منصور[11] (ج4، 1427، ح709) و تفسیر جامع البیان طبری (ج6، 15) از ابن عباس و جویبر بن سعید نقل شده است و در منابع طراز اول حدیثی اهل سنت از جمله کتب نه گانه موجود نیست. روشن است که چنین نقلی صلاحیت اثبات متن را ندارد و به گفتۀ علما دربارۀ متن قرآنی، تواتر ضروری است.

ثالثاً، از جانب هیچ یک از قرّاء معتبر، از جمله قرّاء سبعه چنین قرائتی مطرح نشده است (برای مثال، نک: شریعت، 1386).

با توجه به آن چه گذشت[12] به قوت می توان ضمیر در «موته» را ناظر بر حضرت عیسی(ع) دانست که در نتیجه مفهوم آیۀ شریفۀ 159 سورۀ نساء چنین خواهد بود که پیش از رحلت حضرت عیسی(ع) در آخرالزمان همۀ اهل کتاب موجود در آن زمان به آن حضرت ایمان خواهند آورد و این مفهوم ظاهراً متضمن آن است که پس از این رخداد، دیگر یهودی وجود نخواهد داشت.

ج) چگونگی جمع میان ایمان نهایی تمام اهل کتاب به عیسی(ع) و بقای یهود تا قیامت

اشکال مهمی که بر مطالب پیشین می توان وارد دانست، ناهمخوانی ظاهری ایمان نهایی تمام اهل کتاب به عیسی(ع) با آیات شریفه ای است که از حضور یهود - و به طور کلی اهل کتاب - تا روز قیامت سخن می گویند؛ چون آن گونه که پیش تر تبیین شد، آیۀ 159 سورۀ نساء به این معناست که همۀ اهل کتاب پس از رجعت و پیش از رحلت آن حضرت، به ایشان ایمان خواهند آورد و با توجه به مبشّر اسلام بودن حضرت عیسی(ع) ایمان تمام اهل کتاب به اسلام و انقراض یهودیت و مسیحیت پیش از قیامت رخ خواهد داد.

در پاسخ به اشکال مذکور، مطالبی هرچند بسیار اندک توسط برخی مفسران مطرح شده، یا قابل طرح است که به ارائه و بررسی آنها می پردازیم.

توجیه یکم: ایمان مطرح شده در آیۀ شریفه، لزوماً ایمان به حقانیت حضرت عیسی(ع) نیست و لذا با بقای ادیان انحرافی تعارضی ندارد.

پیش تر دربارۀ متعلق ایمان مطرح شده در آیۀ شریفه بحث شد و گذشت که این ایمان - که با تعبیر اهل کتاب، گویا شامل هر دو قوم یهود و نصاراست - ایمان به حقانیت آن حضرت و مقام های حقیقی ایشان و حقایق پیرامون آن بزرگوار، آن گونه که اسلام مبین تعریف فرموده، است؛ اما در این صورت اشکالی که در صدر بحث مطرح شد، خودنمایی می کند.

برای رفع این اشکال، گروهی کوشیده اند ایمان مطرح شده در این آیه را ایمانی جزئی و نسبی و غیر از ایمان کامل مطرح نمایند. بر اساس نظر برخی محققان، ایمان مذکور به حضرت عیسی(ع) به سه قسمت تقسیم شده است: قسم اول، ایمان کامل به آن حضرت و لازمه اش ایمان به حضرت ختمی مرتبت(ص) است؛ قسم دوم، ایمانْ تنها به خود حضرت عیسی(ع) و دخول در حزب آن حضرت، و قسم سوم، ایمان به مقتول و مصلوب نشدن آن حضرت- بدون ایمان به حقانیت ایشان - است (صادقی تهرانی، 1365: ج7، 443).

البته قسم دوم مطرح شده قابل تصور نیست و روشن است که مؤمنان به حضرت عیسی(ع) و وارد شدگان در حزب آن حضرت بعد از رجعت، حتماً قسم اول ایمان را خواهند داشت.

چنان که گفته شد، ابن عاشور - در مقامی غیر از مقام رفع اشکال حاضر - ایمان مذکور در آیۀ شریفه را ایمان به معراج آن حضرت مطرح کرده است:

و عندی انّ ضمیر راجع الی الرفع المأخوذ من فعل (رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیهِ) و یعمّ قوله (أَهْلِ الْکتَابِ) الیهود و النصاری، حیث استووا مع الیهود فی اعتقاد وقوع الصلب؛ (ابن عاشور، 1997: ج4، 309)

به عقیدۀ من ضمیر [در «بهِ»] به حادثۀ بالا رفتن عیسی(ع) که برگرفته از عبارت «رَفعَهُ اللهُ إِلَیهِ» است، برمی گردد و تعبیر «اهل کتاب » نیز شامل یهودیان و مسیحیان است؛ زیرا مسیحیان نیز دربارۀ اعتقاد به مصلوب شدن عیسی(ع) با یهودیان برابرند.

اما نقد وارد بر این نظر و مشابه آن (ایمان قسم سوم) این است که:

اولاً، ظاهر تعبیر قرآنی ایمان به یک پیامبر، پذیرش حقانیت اوست. حتی اگر نصارا در نظر گرفته شوند که همگی به حقانیت حضرت عیسی(ع) معتقدند، ولی آن حضرت را مصلوب و مقتول می دانند، باز هم مصلوب و مقتول نشدن حضرت عیسی(ع) و رفع الی الله آن حضرت مطلبی نیست که بر ایمان به آن تأکید ویژه انجام گیرد؛ چرا که هنوز متعلقات مهم تر، پرثمرتر و اساسی تری دربارۀ ایمان به آن حضرت نسبت به آن چه نصارا در آن انحراف دارند، باقی است.

ثانیاً، با توجه به این که تعبیر اهل کتاب در آیۀ شریفه شامل یهودیان نیز هست - اگر نگوییم منحصر به آنان است - باور پیدا کردن یهودیان به مصلوب و مقتول نشدن و رفع الی الله حضرت عیسی(ع) بعد از رجعت آن حضرت، جدای از باور به حقانیت آن حضرت نیست. آیا این که یهودیان باور کنند این فردی که اکنون در میانشان حاضر است، همان است که قرن ها پیش مصلوبش نمودند، برای ایمان به حقانیت او کافی نیست؟

بر این اساس شاید بتوان قسم سوم مطرح شده را در قسم اول ادغام کرد و سرانجام آن چه باقی می ماند این است که گویا ایمان مذکور در آیۀ شریفه، به معنای ایمان داشتن به حقانیت آن حضرت و مقامات حقیقی ایشان - آن گونه که اسلام مبین تعریف فرموده - است.

توجیه دوم: برخی از اهل کتاب، به رغم ایمان ظاهری به حضرت عیسی(ع) بعد از رجعت، انحرافات پیشین خود را به طور پنهانی و منافقانه تا قیامت ادامه خواهند داد.

در توجیه پیشین، گفته شد که ایمان مورد اشاره در آیۀ 159 سوره نساء، ایمانی کامل نیست و ممکن است نسبی و منحصر به مقوله ای خاص باشد، ولی در این توجیه سخن از این است که ایمان مذکور، ایمانی حقیقی و همراه با آثار و لوازم نیست و ممکن است آمیخته با نفاق عقیدتی و رفتاری باشد، به گونه ای که با وجود ایمان ظاهری تمام اهل کتاب به حضرت عیسی(ع) و پذیرش حقانیت او، ولی برخی از آنان در مقام عمل به دلیل رذایل نفسانی، به گونه ای منافقانه پی گیر همان مفاسد و انحرافات پیشین می شوند و بدین گونه از طرفی ادیان یهود و نصارا به طور رسمی حذف می گردد، اما انحرافات برخی یهودیان و مسیحیان به صورت پنهانی و منافقانه تا قیامت امتداد می یابد. به عبارت دیگر، مراد از امتداد یهود و نصارا تا قیامت، امتداد دو عقیدۀ رسمی نیست، بلکه منظور بقای همیشگی افرادی است که قبلاً ادیان یهود و مسیحیت را با کذب و تحریف، ابزار اشباع هوای نفس خویش ساخته بودند و در ادامه با ایمان اضطراری به حقیقت مسیح(ع) همان انحرافات و هواپرستی ها را در چارچوبی متفاوت پی خواهند گرفت. مثلاً یهودیانی که به خودبرتربینی و غرق امانیّ مبتلا بودند و این روحیات را به دروغ به آموزه های حضرت موسی(ع) منتسب می ساختند پس از ایمان اضطراری به حضرت مسیح(ع) - که لازمه اش ایمان اضطراری به اسلام است - باز هم همان روحیات را پی خواهند گرفت و نمی توانند رسوبات آن انحرافات را از دلشان پاک نمایند و اساساً خواهان چنین تزکیه ای نخواهند نیستند.

دربارۀ آیۀ (إِذْ قالَ الله یَا عِیسَی إِنِّی مُتَوَفِّیک وَرَافِعُک إِلَیَّ...) نیز گفتنی است گویا مراد آن نیست که تا قیامت افرادی خواهند بود که آشکارا به عیسی(ع) کفر ورزند، بلکه ظاهراً کافران مذکور در آیۀ شریفه، شامل کسانی است که سابقۀ کفر داشته اند و مقهور مؤمنان به آن حضرت شده و از روی اضطرار ایمان آورده اند. شاید ماضی بودن فعل در (الَّذِینَ کفَرُوا) شاهدی بر این معنا باشد.

ایمان اضطراری و همراه با نفاق برخی از اهل کتاب، کاملاً متصور است؛ زیرا انسان گرفتار هوای نفس است و همین سبب می شود هویٰ پرستان حتی چیزی را که به چشم می بینند انکار نمایند و اگر امکان انکار علنی فراهم نبود، نفاق ورزند. آنان کسانی هستند که تا زمان رجعت عیسی(ع) با وجود آن همه آیات الهی بر حقانیت اسلام، نه تنها از پذیرش آن سر باز زدند، بلکه به مقابله با آن نیز پرداختند. روشن است که اگر روزی چنین افرادی حق را بپذیرند، از باب اضطرار است و لذا انگیزه ای برای ملتزم شدن به لوازم این ایمان نخواهد داشت.[13] 1 البته طبیعی است که حساب اهل کتابی که قبلاً بر ایشان اتمام حجت نشده بود جداست.

باید توجه داشت که نفاق مطرح شده، برخلاف نفاق برخاسته از باور نداشتن به حقانیت، با ایمان به معنای باور به حقانیت قابل جمع است. در نفاق مزبور، فرد با این که با دلایل متعدد، حقانیت را باور کرده، ولی به دلیل رذایل نفسانی ملتزم به لوازم این ایمان و باور نیست، از این رو به گونه ای رفتار می کند که گویی ایمان ندارد.

شاید آیات شریفۀ حاکی از چیرگی نهایی اسلام بر سایر ادیان (توبه: 32 - 33؛ فتح: 28؛ صف: 8 - 9) مؤیدی بر این توجیه باشد؛ زیرا به نظر می رسد مراد از این آیات شریفه، نابودی مطلق ادیان دیگر نیست، بلکه مقصودْ مقهوریت ایشان در قبال حکومت اسلامی در آخرالزمان است که به رهبری امام مهدی(ع) و در معیت حضرت عیسی(ع) برقرار خواهد شد.

همچنین آیۀ (عَسی رَبُّکمْ أَنْ یَرْحَمَکمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا وَ جعَلْنَا جهَنَّمَ لِلْکافرِینَ حَصِیراً) (اسراء: 8) - که به ترجیح نگارنده، مربوط به دوران پس از نابودی دجال توسط حضرت عیسی(ع) است - را نیز قرینۀ دیگری بر درستی توجیه مورد بحث می توان برشمرد؛ زیرا ظاهراً حاکی از بقای بنی اسرائیل یا یهود پس از دوران حضرت عیسی(ع) است.

توجیه سوم: بقای اهل کتاب تا رجعت عیسی(ع) تسامحاً به بقای ایشان تا قیامت تعبیر شده است.

پیش از تبیین این توجیه، لازم است ارتباط زمانی رجعت عیسی(ع) با وقوع قیامت را بررسی کنیم.

ارتباط زمانی رجعت عیسی(ع) با وقوع قیامت

1- ارتباط زمانی رجعت عیسی(ع) با وقوع قیامت در روایات

در برخی از روایات مطرح شده است که رجعت عیسی(ع) در آستانۀ وقوع قیامت رخ خواهد داد؛ در این جا به سه مورد اشاره می شود:

روایت منقول از حذیفه

... عن حذیفة بن أسید الغفاری، قال: اطلع النبی(ص) علینا و نحن نتذاکر، فقال: ما تذاکرون؟ قالوا: نذکر الساعة، قال: إنها لن تقوم حتی ترون قبلها عشر آیات - فذکر - الدخان، و الدجال، و الدابة، و طلوع الشمس من مغربها، و نزول عیسی ابن مریم(ع)، و یأجوج و مأجوج، و ثلاثة خسوف: خسف بالمشرق، و خسف بالمغرب، و خسف بجزیرة العرب، و آخر ذلک نار تخرج من الیمن، تطرد الناس إلی محشرهم؛ (نیشابوری، بی تا: ج4، 2225، ح2901؛ ابن حبان، 1414: ج15، 201، ح6791 و 257، ح6843؛ سجستانی، بی تا: ج4، 114، ح4311)

حذیفه می گوید:... نبی اکرم(ص) [دربارۀ قیامت] فرمود: [قیامت] برپا نمی شود مگر آن که پیش از آن ده نشانه را ببینید: دود، دجّال، دابة [الارض]، طلوع خورشید از مغربش، نزول عیسی بن مریم(ع)، یأجوج و مأجوج و سه بار فرو رفتن زمین در مشرق و مغرب و جزیرة العرب و نشانۀ دیگر، آتشی است که از یمن بیرون می آید [و] مردم را به جانب محشرشان می راند.

روایت عبد الله بن مسعود

... عن عبد الله بن مسعود، قال: لما کان لیلة أسری برسول الله(ص)، لقی إبراهیم، و موسی، و عیسی فتذاکروا الساعة، فبدءوا بإبراهیم فسألوه عنها، فلم یکن عنده منها علم، ثم سألوا موسی، فلم یکن عنده منها علم، فرد الحدیث إلی عیسی ابن مریم، فقال: قد عهد إلی فیما دون وجبتها، فأما وجبتها فلا یعلمها إلا الله، فذکر خروج الدجال، قال: فأنزل فأقتله فیرجع الناس إلی بلادهم فیستقبلهم یأجوج، ومأجوج وهم من کل حدب ینسلون، فلا یمرون بماء إلا شربوه، ولا بشیء إلا أفسدوه، فیجأرون إلی الله، فأدعو الله أن یمیتهم، فتنتن الأرض من ریحهم، فیجأرون إلی الله، فأدعو الله، فیرسل السماء بالماء، فیحملهم فیلقیهم فی البحر، ثم تنسف الجبال، وتمد الأرض مد الأدیم، فعهد إلی متی کان ذلک، کانت الساعة من الناس، کالحامل التی لا یدری أهلها متی تفجؤهم بولادتها؛ (ابن ماجه، بی تا: ج2، 1365، ح4081؛ حاکم نیشابوری، 1411: ج2، 416، 3448 و ج4، 534 و 588، ح 8502 و 8638)

عبدالله بن مسعود می گوید: پیامبر(ص) در شب معراج با ابراهیم، موسی و عیسی(ع) دیدار کرد و دربارۀ ساعت (زمان برپایی قیامت) با هم مذاکره نمودند؛ ابتدا دربارۀ آن از ابراهیم(ع) پرسید که اطلاعی نداشت. سپس از موسی(ع) پرسید که او هم از آن ناآگاه بود. مطلب را به عیسی(ع) ارجاع داد؛ گفت: برای پیش از وقوع ناگهانی قیامت به من قول داده شده است؛ البته زمان وقوع ناگهانی قیامت را کسی جز خدا نمی داند. آن گاه خروج دجال را یاد آوری کرد و گفت: آن گاه من فرود می آیم و او را می کشم و مردم به دیارشان برمی گردند که با یأجوج و مأجوج روبه رو می شوند که از هر بلندی به سرعت سرازیر می گردند و به هر آبی می رسند آن را می نوشند و به هرچه می رسند تباهش می کنند. آن گاه مردم به پیشگاه خداوند استغاثه می کنند و از او می خواهند که آنها را بکشد. آن گاه [که مردند] زمین از بوی بدشان پر می شود. باز مردم به درگاه خدا استغاثه و دعا می کنند و آن گاه آسمان آب فرو می ریزد و جنازه ها را به دریا می برد. سپس کوه ها ریز و پراکنده می شوند و زمین مانند پوست دباغی شده کشیده می شود. به من قول داده شده است که وقتی چنین شد، وقوع قیامت نسبت به مردم مانند زن باردار در شرف وضع حملی خواهد بود که خانواده اش نمی دانند کی وضع حمل خواهد کرد.

روایت سمرة بن جندب

... عن سمرة بن جندب، أن رسول الله(ص) قال: الدجال خارج... ثم یجیء عیسی ابن مریم من قبل المغرب مصدقا بمحمد(ص)، فیقتل الدجال، وإنما هو قیام الساعة؛ (شیبانی، بی تا: ج5، 13)

از سمرة بن جندب نقل شده که پیامبر اکرم(ص) فرمود: دجال خروج خواهد کرد... سپس عیسی بن مریم(ع) در حالی که تصدیق کنندۀ محمد(ص) است از مغرب می آید و دجال را می کشد و آن زمان، هنگام برپایی قیامت است.

2- ارتباط زمانی رجعت عیسی(ع) با وقوع قیامت در قرآن کریم

برخی مفسران، آیۀ 61 سورۀ زخرف را ناظر به نشانه قیامت بودن رجعت عیسی(ع) دانسته اند:

(وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فلا تمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ

و همانا آن، نشانه ای برای [فهم] رستاخیز است، پس زنهار در آن تردید مکن، و از من پیروی کنید؛ این است راه راست!

اکنون به تفصیل، به اعتبار این استشهاد می پردازیم.

مفهوم «إنه لعلم للساعة»

دربارۀ مرجع ضمیر در «إنّه» دو نظر ارائه شده است؛ برخی مرجع ضمیر را قرآن و برخی عیسی(ع) دانسته اند.

معنی «علم للساعة » نیز به دو گونه مطرح شده است؛ یکی دارای علم دربارۀ قیامت، و دیگری نشانۀ قیامت.

بنابراین برای عبارت «إنّه لعلم للساعة» چهار معنا قابل طرح است:

1- قرآن دارای معارف مربوط به قیامت است (مراغی، بی تا: ج25، 104).

2- نزول قرآن کریم از نشانه های نزدیکی قیامت است؛ زیرا پس از آن، کتابی نازل نخواهد شد (ابن عاشور، 1997: ج25، 279)، چنان که پیامبر(ص) فرمود:

بعثت أنا و الساعة کهذه من هذه، أو کهاتین و قرن بین السبابة و الوسطی؛ (بخاری، 1407: ج5، 2385، ح6138 و 6139 و...)

من مبعوث شدم، در حالی که میان این بعثت و وقوع قیامت فاصله این گونه است؛ آن گاه حضرت دو انگشت سبابه و وسط خود را یک جا جمع نمود.

3- حضرت عیسی(ع) با ولادت خارق العاده اش نشانه ای از امکان وقوع قیامت است (نک: طباطبایی، 1374: ج18، 177؛ مکارم شیرازی، 1423: ج21، 100).

4- رجعت حضرت عیسی(ع) نشانۀ نزدیکی وقوع قیامت است (نک: ابن کثیر، 1419: ج7، 217).

به موارد یاد شده، می توان دو احتمال دیگر نیز افزود:

5- قرآن کریم دارای اطلاعاتی است که زمان وقوع قیامت را در بردارند.

6- رجعت عیسی(ع) نشانۀ امکان وقوع قیامت است.

نقد و بررسی نظرات

اولاً، با توجه به سیاق آیات شریفه، به نظر می رسد ضمیر در «إنّه» به حضرت عیسی(ع) برمی گردد؛ چرا که آیات پیشین و پسین، از آن حضرت سخن می گویند:

(وَلَما ضُرِبَ ابْنُ مَرْیمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُک مِنْهُ یصِدُّونَ * وَقَالُوا ءَآلِهَتِنا خَیرٌ أَمْ هُوَ ما ضرَبُوهُ لَک إِلَّا جدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ * إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِبَنِی إِسْرَائِیلَ * وَلَوْ نَشَاءُ لَجعَلْنَا مِنکم مِلَائِکةً فِی الْأَرْضِ یخْلُفُونَ * وَلَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنکم مِلَائِکةً فِی الْأَرْضِ یخْلُفُونَ * وَلَا یصدَّنَّکمُ الشَّیطَانُ إِنَّهُ لَکمْ عدُوٌّ مبِینٌ * وَلَمَّا جَاءَ عِیسَی بِالْبَینَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُکم بِالْحِکمَةِ وَلِأُبَینَ لَکم بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ * إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَرَبُّکمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ * فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِنْ بَینِهِمْ فَوَیلٌ لِلَّذِین ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ یوْمٍ أَلِیمٍ)؛ (زخرف: 57- 65)

و هنگامی که [در مورد] پسر مریم مثالی آورده شد، بناگاه قوم تو از آن [سخن] هلهله درانداختند [و اعراض کردند] و گفتند: «آیا معبودان ما بهترند یا او؟» آن [مثال] را جز از راه جدل برای تو نزدند، بلکه آنان مردمی جدل پیشه اند. [عیسی] جز بنده ای که بر وی منّت نهاده و او را برای فرزندان اسرائیل سرمشق [و آیتی] گردانیده ایم نیست. و اگر بخواهیم قطعاً به جای شما فرشتگانی که در [روی] زمین جانشین [شما] گردند قرار دهیم. و همانا آن، نشانه ای برای [فهم] رستاخیز است، پس زنهار در آن تردید مکن، و از من پیروی کنید؛ این است راه راست! و مبادا شیطان شما را از راه به در بَرد، زیرا او برای شما دشمنی آشکار است. و چون عیسی دلایل آشکار آورد، گفت: «به راستی برای شما حکمت آوردم، و تا در بارة بعضی از آن چه در آن اختلاف می کردید برایتان توضیح دهم. پس، از خدا بترسید و فرمانم ببرید. » در حقیقت، خداست که خود پروردگار من و پروردگار شماست. پس او را بپرستید؛ این است راه راست. تا [آن که] از میانشان، احزاب دست به اختلاف زدند، پس وای بر کسانی که ستم کردند از عذاب روزی دردناک!

ثانیاً، دربارۀ سه معنای مطرح شده برای عبارت شریفه که به حضرت عیسی(ع) مربوطند، به نظر می رسد معنای سوم دقیق نباشد؛ زیرا خلقت ویژۀ حضرت عیسی(ع) دلیل ویژه ای برای امکان وقوع معاد و قدرت الهی بر اعادۀ انسان ها تلقی نمی شود و از این حیث، خلقت ویژۀ آن حضرت در ردیف خلقت سایر انسان ها مطرح می گردد؛ چون قدرت نمایی خداوند در خلقت همۀ انسان ها متبلور است و توجه به همین حقیقت، استبعاد وقوع معاد را از ذهن منکران می زداید؛ چنان که در این آیات شریفه، به این حقیقت اشاره شده است:

(یا أَیهَا النَّاسُ إِن کنتُمْ فِی رَیبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خلَقْنَاکم من تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَیرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَینَ لَکمْ وَنقِرُّ فی الْأَرْحامِ مَا نَشَاءُ إِلَی أَجَلٍ مُّسَمّی ثُمَّ نُخْرِجُکمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکمْ وَمِنکم من یتوَفَّی وَمنکم مَّن یرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکیلَا یعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیئاً وَتَرَی الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیهَا الْماءَ اهتَزَّتْ وَرَبتْ وَأَنْبَتَتْ مِن کلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ * ذلِک بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ یحْیی الْمَوْتَی وَأَنَّهُ عَلَی کلِّ شی ءٍ قدِیرٌ * وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِیةٌ لَّا رَیبَ فُیهَا وَأَنَّ اللَّهَ یبْعَثُ مَن فِی الْقُبُورِ )؛ (حج: 5 - 7)

ای مردم، اگر در بارۀ برانگیخته شدن در شکّید، پس [بدانید] که ما شما را از خاک آفریده ایم، سپس از نطفه، سپس از علقه، آن گاه از مضغه، دارای خلقت کامل و  [احیاناً] خلقت ناقص، تا [قدرت خود را] بر شما روشن گردانیم. و آن چه را اراده می کنیم تا مدتی معین در رحم ها قرار می دهیم، آن گاه شما را [به صورت] کودک برون می آوریم، سپس [حیات شما را ادامه می دهیم] تا به حد رشدتان برسید، و برخی از شما [زودرس] می میرد، و برخی از شما به غایت پیری می رسد به گونه ای که پس از دانستن [بسی چیزها] چیزی نمی داند. و زمین را خشکیده می بینی و[لی] چون آب بر آن فرود آوریم به جنبش درمی آید و نمو می کند و از هر نوع [رستنی های] نیکو می رویاند. این [قدرت نمایی ها] بدان سبب است که خدا خود حق است، و اوست که مردگان را زنده می کند و [هم] اوست که بر هر چیزی تواناست. و [هم] آن که رستاخیز آمدنی است [و] شکی در آن نیست، و در حقیقت، خداست که کسانی را که در گورهایند برمی انگیزد.

با وجود خارق العاده بودن خلقت حضرت عیسی(ع) و تفاوت هایی که با آفرینش سایر مردم دارد، ولی گویا این تفاوت از حیث نمایش قدرت، آن قدر ویژه نیست که در راستای اثبات امکان معاد به طور ویژه بر خلقت آن حضرت تمرکز داده شود.

نکتۀ دیگری که این گزینه را مخدوش می سازد، این است که استدلال به خلقت ویژۀ حضرت عیسی(ع) برای اثبات امکان معاد، برای کسانی معنا دارد که این خلقت ویژه را پذیرفته باشند و روشن است که چنین اعتقادی جز با ایمان به حقانیت قرآن و انجیل که به چنین خلقتی گواهی می دهند پدید نمی آید؛ حال آن که اولاً طبق سیاق، آیۀ شریفۀ مزبور خطاب به مشرکان است و ثانیاً اگر هم مخاطب آن، مؤمنان به خلقت ویژۀ عیسی(ع) فرض شود، چنین افرادی به طریق اولی به دلیل تأکیدات همان کتب آسمانی به معاد ایمان داشته و هرگز تردید جدّی در امکان آن نخواهند داشت[14] چنان که در آیات شریفۀ متعدد، تردید جدی در امکان معاد مربوط به غیر مؤمنان مطرح شده است.

بنابر آن چه گذشت، شاید بتوان گزینه های 4 و 6 را پذیرفتنی تر دانست که هر دو مبتنی بر مسئلۀ رجعت مجدد حضرت مسیح(ع) و در نتیجه، دلیل بر آنند.

این که رجعت عیسی(ع) پس از چندین قرن، نشانه ای بر امکان وقوع معاد به شمار می رود، مطلب محکمی است که شاهد آن استشهاد قرآن کریم به بیدار شدن اصحاب کهف پس از چند قرن برای اثبات امکان معاد است:

(وَکذلِک أَعْثَرْنَا عَلَیهِمْ لِیعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَ السَّاعَةَ لَا رَیبَ فِیهَا إِذْ یتَنَازَعُونَ بَینَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیهِمْ بنْیاناً رَبهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَ عَلَیهِم مَّسْجِداً)؛ (کهف: 21)

و بدین گونه [مردم آن دیار را] بر حالشان آگاه ساختیم تا بدانند که وعدۀ خدا راست است و [در فرا رسیدن] قیامت هیچ شکی نیست، هنگامی که میان خود در کارشان با یکدیگر نزاع می کردند، پس [عده ای] گفتند: «بر روی آنها ساختمانی بنا کنید، پروردگارشان به [حال] آنان داناتر است.» [سرانجام] کسانی که بر کارشان غلبه یافتند گفتند: «حتماً بر ایشان معبدی بنا خواهیم کرد.»

اما به نظر می رسد عبارت شریفۀ (و إنّه لعلم للساعة) بیشتر ناظر به معنای چهارم باشد؛ زیرا:

اولاً، واژه ساعة[15] از حیث لغوی به معنای جزئی از زمان یا جزئی از شب یا روز است، آن هم جزئی کوتاه[16] و به کار بردنش دربارۀ قیامت ناظر به زمان شروع قیامت است.[17] البته با دقت در استعمالات قرآنی، درمی یابیم که «الساعة» گاهی به نفخۀ نخست اشاره دارد (حج: 1) و گاه به نفخۀ دوم (روم: 55).[18]

«الساعة» معادل مفهوم قیامت یا بیان گر طول روز قیامت نیست؛ چرا که طول روز قیامت به یوم تعبیر شده است (حمد: 4) و چنان که گذشت، ساعة ناظر به زمانی اندک و جزئی از روز است. البته برخی موارد را می توان یافت که گویا در آنها الساعة به گونه ای مجازی در جایگاه مفهوم قیامت به کار رفته، از باب این که جزء جدایی ناپذیر و آغازین آن است (نک: روم: 11؛ کهف: 21). بر این اساس، مشاهده می شود که در آیاتی که از زمان شروع قیامت صحبت می شود، تعبیر «الساعة» به کار رفته و علم به آن، به «علم الساعة» تعبیر می شود.

براساس آن چه گفته شد، تعبیر «علم للساعة» به معنای علم به زمان آغاز قیامت است، نه علم به خود قیامت؛ از این رو آن چه تقویت می شود، معنای چهارم خواهد بود.

ثانیاً، روایت منقول از پیامبر اکرم(ص) مؤیدی بر این معناست:

عن ابن عباس، عن النبی(ص) فی قوله: (وَإِنهُ لَعلْمٌ لِلسَّاعَةِ)، قال: نزول عیسی بن مریم من قبل یوم القیامة. (ابن حبان، 1414: ج15، 228، ح6817؛ حاکم نیشابوری، 1411: ح2936 و ح3609- حاکم حدیث را صحیح الاسناد معرفی کرده است)

افزون بر این بنا بر روایات، ابن عباس و مجاهد و قتاده، آیۀ شریفه را همین گونه معنا کرده اند (نک: ابن کثیر، 1419: ج7، 211؛ طبری، 1412: ج25، 54) و البته از اهل بیت(ع) و صحابه، در هیچ یک از نظریات دیگر مطرح شده، روایتی وارد نشده است.[19]

تقریر توجیه سوم

با توجه به آن چه گذشت، قرابتِ زمانیِ تنگاتنگی میان رجعت عیسی(ع) و وقوع قیامت وجود دارد. بر این اساس می توان گفت که تعبیر بقای یهود و نصارا تا قیامت، تسامحاً ناظر بر بقای آنان تا آستانۀ قیامت، یعنی تا مقطعی از ایام رجعت حضرت عیسی(ع) است.

آلوسی در ذیل آیۀ شریفۀ (وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّک لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ من یسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّک لَسَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِیمٌ) (اعراف: 167) مصداق اخیر آن را مقرر شدن جزیه بر آنان تا قیامت مطرح کرده و آن گاه برای رفع تنافی ظاهری این مطلب با روایاتی که از برداشته شدن جزیه از اهل کتاب توسط عیسی(ع) سخن می گویند، می نویسد:

و لا ینافی ذلک رفعها عند نزول عیسی - علیه الصلاة و السلام - لأن ذلک الوقت ملحق بالآخرة لقربه منها؛ (آلوسی، 1415: ج5، 89)

و این مسئله (وضع جزیه بر آنان تا قیامت) با رفع جزیه در هنگام نزول عیسی(ع) منافاتی ندارد؛ زیرا هنگامۀ مزبور به سبب نزدیکی اش به آخرت، ملحق به آن است.

بنابراین به نظر می رسد، در درجۀ نخست، توجیه دوم و در مرتبه ای پایین تر توجیه سوم، توجیهاتی درخور توجه و شایستۀ پذیرش هستند و همچنین شاید بتوان تلفیقی از توجیهات دوم و سوم را به عنوان پاسخ اشکال مذکور در نظر گرفت، با این توضیح که آیات شریفۀ ناظر به بقای یهود تا قیامت، متضمن دو مفهوم مکمل نیز هستند؛ نخست آن که بقای رسمی و ظاهری یهود تا دوران رجعت عیسی(ع) که در آستانۀ قیامت رخ می دهد، ادامه می یابد و دیگر آن که بقای غیررسمی، پنهانی و منافقانۀ یهود تا قیامت امتداد خواهد داشت.

نتیجه

در آیاتی از قرآن کریم بیان گر بقای یهود تا قیامت (پایان دنیا) هستند.

بر اساس نظریۀ مرجّح، از آیۀ 159 سورۀ نساء درمی یابیم که تمام یهود، پس از رجعت و پیش از رحلت حضرت عیسی(ع)، به آن حضرت- که خود مصدّق و مؤید آیین اسلام است- ایمان خواهند آورد؛ این مطلب متضمن پایان یهود در دوران رجعت حضرت عیسی(ع) است.

با توجه به شواهد قرآنی و روایی حاکی از این که رجعت عیسی(ع) در آستانۀ قیامت خواهد بود، چه بسا بتوان از دو گزارۀ یاد شده چنین دریافت که مراد از بقای یهود تا قیامت، در حقیقت همان بقای یهود تا آستانه و نزدیکی قیامت است.

وجه جمع محتمل دیگر دربارۀ گزاره های اول و دوم، این است که گفته شود پس از دوران رجعت حضرت عیسی(ع)، دین یهود به گونۀ رسمی موجودیتی نخواهد داشت و پیروان آن ظاهراً به حضرت عیسی و در نتیجه حقانیت اسلام اقرار خواهند کرد، اما برخی از یهودیان به گونۀ غیررسمی و منافقانه، تا قیامت بر انحرافات عقیدتی پیشین خود پای خواهند فشرد. به عبارت دیگر مراد از بقای یهود پس از رجعت عیسی(ع) تا قیامت، بقایی منافقانه و باطنی است. شاید دقیق تر آن باشد که تلفیقی از دو گزارۀ سوم و چهارم در وجه جمع میان گزاره های اول و دوم لحاظ گردد.

منابع

1- ابن حبّان (التمیمی البُستی)، ابوحاتم محمد، صحیح ابن حبان، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ دوم، 1414ق.

2- ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحریر و التنویر، تونس، دار سحنون للنشر والتوزیع، 1997 م.

3- ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: محمد حسین شمس الدین، بیروت، دارالکتب العلمیة، منشورات محمد علی بیضون، 1419ق.

4- ابن ماجه قزوینی، محمد بن یزید، السنن، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت، دارالفکر، بی تا.

5- ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، تحقیق و تصحیح: جمال الدین میردامادی ، بیروت ، دار صادر، 1414ق.

6- آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم ، تحقیق: علی عبدالباری عطیة، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق.

7- بخاری، أبوعبدالله محمد بن إسماعیل، الجامع الصحیح المختصر (صحیح البخاری)، تحقیق: دکتر مصطفی دیب البغا، بیروت، دار ابن کثیر، 1407ق.

8- بیومی مهران، محمد، بررسی تاریخی قصص قرآن، ترجمه: مسعود انصاری، تهران، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، چاپ اول، 1383ش.

9- ترمذی، محمد بن عیسی، الجامع الصحیح (سنن الترمذی)، تحقیق: أحمد محمد شاکر و دیگران، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بی تا.

10- جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، قم، مرکز نشر إسراء، چاپ دوم، 1390 ش.

11- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1411ق.

12- حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، بیروت، دارالفکر، بی تا.

13- خراسانی مروزی، سعید بن منصور، السنن، تحقیق: دکتر سعد بن عبدالله بن عبدالعزیز آل حمید، ریاض، دارالعصیمی، چاپ اول، 1414ق.

14- دروزة، محمد عزت، التفسیر الحدیث ، قاهره ، دار إحیاء الکتب العربیة، 1383ق.

15- راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، بیروت - دمشق، دارالقلم - الدارالشامیة، 1412 ق.

16- زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت ، دارالکتاب العربی، 1407ق.

17- سجستانی، ابی داود سلیمان بن الأشعث، السنن، تحقیق: محمد محیی الدین عبدالحمید، بی جا، بیروت، دارالفکر، بی تا.

18- سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثور فی تفسیر المأثور، قم ، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی ، 1404 ق.

19- شاذلی، سید بن قطب بن ابراهیم، فی ظلال القرآن، بیروت - قاهره، دارالشروق، 1412ق.

20- شریعت، محمدجواد، چهارده روایت در قرائت قرآن مجید، تهران، انتشارات اساطیر، 1386ش.

21- شفیعی سروستانی، اسماعیل و دیگران، پیشگویی ها و آخرالزمان، تهران، موعود عصر(عج)، 1382ش.

22- شیبانی (ابن حنبل)، احمد بن حنبل، المسند، قاهره، مؤسسة قرطبة، بی تا.

23- صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن ، قم، انتشارات فرهنگ اسلامی، 1365 ش.

24- طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم، چاپ پنجم، 1374 ش.

25- طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفة، 1412ق.

26- عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1415ق.

27- عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیّاشی، تحقیق و تصحیح: سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، المطبعة العلمیة، 1380ق.

28- قرشی، سید علی اکبر، احسن الحدیث، تهران، بنیاد بعثت ، 1377 ش.

29- -------------------، قاموس قرآن، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1371ش.

30. قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، تحقیق: حسین درگاهی، تهران، مؤسسۀ چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1368ش.

31- قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، تحقیق: سید طیب موسوی جزایری، قم، دارالکتاب، 1367ش.

32- کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، تحقیق و تصحیح: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1407ق.

33- کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، تحقیق و تصحیح: محمد الکاظم، تهران، مؤسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1410ق.

34- مراغی، احمد بن مصطفی، تفسیر المراغی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا.

35- معرفت، محمد هادی، شبهات و ردود حول القرآن الکریم، قم، مؤسسة التمهید، 1423ق.

36- مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1423ق.

37- نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بی تا.

پی نوشت ها

[1] روشن است که پیروان حقیقی عیسی(ع) بعد از ظهور دین مبین اسلام، مسلمانان خواهند بود (نک: جوادی آملی، 1390: ج21، 329) هرچند شاید بتوان پیروان اسمی آن حضرت(ع) - یعنی مسیحیان کنونی - را نیز از باب ادعای خودشان و با تسامح در این دایره تلقی نمود (نک: طباطبایی، 1374: ج3، 208).

[2] (وَنُفِخَ فِی الصورِ فصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْض إِلَّا من شَاءَ الله ثمَّ نفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا همْ قِیامٌ ینظُرُونَ) (زمر: 68).

[3] افزون بر سه آیۀ شریفۀ مذکور، شاید بتوان آیۀ 8 سورۀ إسراء را نیز تلویحاً ناظر به بقای یهود تا قیامت تلقی نمود.

[4] در چند روایت که تقریباً همگی در تفسیر عیاشی آمده اند (عیاشی، 1380: ج1، 284) و همگی فاقد سندند، ضمیر در «به» به حضرت رسول(ص) یا ائمه اطهار(ع) باز گردانده شده است که مخالفتش با سیاق روشنِ آیه شریفه آشکار است؛ برخی مفسران برای توجیه روایات مزبور، آنها را از قبیل «جری و تطبیق» دانسته اند (طباطبایی، 1374: ج5، 235؛ جوادی آملی، 1390: ج21، 340).

[5] به جز این آیۀ شریفه، آیات 61 سورۀ زخرف و 46 سورۀ آل عمران نیز توسط عده ای از مفسران، ناظر به رجعت مجدد عیسی(ع) برشمرده شده اند که آیۀ 61 سورۀ زخرف در مباحث آتی به تفصیل مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

[6] در کتاب بررسی تاریخی قصص قرآن آمده است: «دربارۀ نزول عیسی(ع) حدود پنجاه حدیث مرفوع وارد شده و بیشتر آنها صحیح و برخی از آنها حسن هستند. اگر کسی همۀ آنها را برساخته بداند، قطعاً عقل و دینش تباه خواهد بود» (بیومی مهران، 1383: ج3، 317). البته بر پایۀ گزارش همین منبع، برخی دانشمندان الازهر، یعنی محمدعبده و رشیدرضا و در پی ایشان مراغی و شلتوت به عروج تن و جان عیسی(ع) به آسمان و بازگشت ایشان در آخرالزمان باور ندارند. آنان قائلند هیچ نصّ قاطعی در قرآن کریم، چنین چیزی را ثابت نمی کند و تعبیر قرآنی «رَفَعَ» دربارۀ حضرت عیسی(ع) را بالابردن مرتبت او نزد خدای سبحان معنا کرده اند. المنار در این باره تا آن جا پیش رفته که منشأ مسئلۀ مزبور را باور بیشتر نصارا دانسته که از زمان ظهور اسلام کوشیده اند آن را در میان مسلمانان شایع کنند (برای مشاهدۀ منابع مربوطه، نک: همو: 320 - 322). همچنین مراغی احادیث وارده در این باره را پایین تر از حدّ تواتر می داند که نمی تواند مبنای عقیده قرار گیرد (مراغی، بی تا: ج3، 169 و ج6، 15). با تمرکز بر آیات و روایات مربوط به عروج و رجعت حضرت عیسی(ع) سستی این سخنان شاذ و مخالف با دیدگاه قاطبۀ علمای اسلام روشن است. سفراینی در شرح عقیدۀ خویش می نویسد: نزول عیسی بن مریم(ع) به کتاب و سنت و اجماع امت ثابت است و کسی از اهل شریعت با آن مخالفت نکرده است، بلکه فقط فیلسوفان و ملحدانی که به مخالفتشان چندان اعتمادی نتوان کرد، آن را انکار کرده اند... (بیومی مهران، 1383: ج3، 317).

[7] برای مثال، گویا در المیزان، ج5، 136 چنین توهمی رخ داده است.

[8] نکتۀ دیگری که ظاهراً می توان از آیۀ شریفه استنباط کرد، این است که بعد از مرگ حضرت عیسی(ع) عقاید شرک آمیز دربارۀ آن حضرت به شکل کنونی مطرح نخواهد بود؛ چرا که آیۀ شریفه در مقام گزارش گفت وگوی اخروی خدای سبحان و حضرت عیسی(ع) دربارۀ انحرافات شرک آلود در خصوص حضرت عیسی(ع) تنها به انحرافات موجود بعد از عروج آن حضرت اشاره فرموده و این انحراف را دربارۀ بعد از رجعت و مرگ ایشان مطرح نفرموده است. گفتنی است اگر فردی به اشتباه «توفی» را در آیۀ شریفۀ مذکور، ناظر به مرگ حضرت عیسی(ع) بداند، بازهم استدلال انجام شده به آیۀ 117 سورۀ مائده دربارۀ این که شهادت حضرت عیسی(ع) مربوط به همۀ اهل کتاب نیست برقرار خواهد بود؛ زیرا حتی در صورت اخیر نیز شهادت آن حضرت مربوط به کسانی که بعد از مرگ آن حضرت، دربارۀ ایشان افکار شرک آمیز مطرح می کنند نیست.

[9] با روشن شدن مفهوم (وَیوْمَ الْقِیامَةِ یکونُ عَلَیهِمْ شهِیداً) وجه ارتباط صدر و ذیل آیۀ شریفه نیز روشن تر است، به این بیان که شاید مراد از ذکر ذیل آیۀ شریفه، این است که ایمان اهل کتاب به حضرت عیسی(ع) که پیش از مرگ آن حضرت تحقق خواهد یافت، پس از رجعت و حضور عادی ایشان رخ می دهد و لذا احتمال این که این ایمان پیش از رجعت اتفاق بیفتد، منتفی می شود.

[10] برای نمونه، نک: آلوسی، 1415: ج3، 188؛ شاذلی، 1412: ج2، 804.

[11] سعید بن منصور خود پس از نقل، سند حدیث را ضعیف معرفی کرده است (خراسانی مروزی، 1414: ج4، 1427، ح709).

[12] البته افزون بر دو دلیل مطرح شده بر ناظر بودن ضمیر «موْتِهِ» به کل اهل کتاب، روایاتی نیز شاهد این مطلب هستند که برخی ضمن بحث رواییِ ناظر بودن این ضمیر به عیسی(ع) با باز گرداندن ضمیر در «بِهِ» به پیامبر اعظم(ص) و اهل بیت(ع) از ایمان جمیع اهل ادیان به پیامبر و امیرالمومنین، یا ایمان یهود و نصارا به پیامبر اکرم (ص) یا ایمان اولاد حضرت زهرا(ع) به ائمه در هنگام مرگشان سخن گفته اند (نک: عیاشی، 1380: ج1، 284) و روایتی نیز با باز گرداندن ضمیر در «بِهِ» به عیسی(ع) و ضمیر در «مَوْتِهِ» به اهل کتاب، نظیر آن را مشاهدۀ امیرالمومنین(ع) در هنگام مرگ دانسته است (کوفی، 1410: 116). افزون بر اشکالات محتوایی و تعارض با برخی روایات دیگر، روایات مزبور اعتبار سندی نیز ندارند؛ زیرا اساساً هیچ یک دارای سند نیستند.

[13] شاید برخی از روایات فریقین که از سدّ باب «توبه بعد از ظهور امام مهدی(عج)» یا «فتنۀ دجال» - که البته در یک دوران خواهند بود - سخن می گویند ناظر به همین مطلب باشند (برای مثال، نک: عروسی حویزی، 1415: ج 1، 781؛ نیشابوری، بی تا: ج1، 138، ح158). به عبارت دیگر، شاید مفهوم روایات مزبور آن نباشد که به طور کلی بعد از ظهور، باب توبه بسته می شود و توبۀ هیچ گنه کاری فایده نخواهد داشت- که چنین معنایی بسیار بعید است- بلکه منظور، توبۀ افرادی است که تا مرز اضطرار از پذیرش حق خودداری نمودند و سرانجام آن گاه که هیچ مفرّی نماند، ادعای توبه و ایمان کردند. لذا ایمان آنان اضطراری و توبه شان ناپذیرفتنی است و اساساً توبه ای حقیقی صورت نگرفته است. خلاصه این که شاید روایات مزبور، ناظر به این باشند که توبۀ چنین افرادی شرایط توبۀ حقیقی را ندارد تا حقیقتاً توبه ای محقق شود! توبۀ مزبور مانند توبه در هنگام ملاقات مرگ است که پذیرفته نیست (نک: یونس: 90 - 91؛ نساء: 18)، با این تفاوت که فرد بعد از مرگ، امکان حیات ندارد، ولی پس از ظهور و اظهار توبۀ بدون شرایط و ناپذیرفتنی، امکان ادامۀ حیات منافقانه دارد. بر اساس تفسیری که از روایات مزبور ارائه شد، پس از ظهور امام مهدی(عج) و حضرت عیسی(ع) و توبۀ اهل کتاب، اگرچه ظاهراً یهودی و نصارا باقی نمی ماند، ولی حقیقتاً چون توبۀ اضطراری عده ای از ایشان حقیقتاً توبه نبوده، لذا می توان ایشان را یهودی و نصرانی نامید!

[14] اگر چه ممکن است چنین مؤمنانی در پی تبدیل ایمان به اطمینان باشند - که آن نیز گویا با مکاشفۀ شخصی، مانند جریان ابراهیم(ع) و جریان عزیر (نک: بقره: 259 - 260) حاصل می شود - و ظاهراً نیل به اطمینان متناسب با استدلال به امری نامشهود مثل خلقت پیشین عیسی(ع) نخواهد بود.

[15] واژۀ «ساعة» در صورت های گوناگون 48 بار در 26 سوره به کار رفته است که 42 مورد از آن مربوط به قیامت برشمرده شده است.

[16] ابن منظور می نویسد: «الساعة: جزء من أَجزاء اللّیل و النّهار» وی در ادامه می نویسد: «السّاعة فی الأَصل تطلق بمعنیین: أَحدهما أَن تکون عبارة عن جزء من أَربعة و عشرین جزءاً هی مجموع الیوم و اللیلة، و الثانی أَن تکون عبارة عن جزء قلیل من النهار أَو اللّیل.... » (ابن منظور، 1414: ج8، 169). راغب نیز «ساعة » را به معنای «جزء من اجزاء الزّمان» تعریف کرده، هرچند که از ذیل مطلب می توان استفاده نمود که آن را وقتی قلیل از زمان می داند (راغب اصفهانی، 1412: ج1، 434).

[17] ابن منظور از زجاج نقل می کند: «معنی الساعة فی کل القرآن الوقت الذی تقوم فیه القیامة، یرید أَنها ساعة خفیفة یحدث فیها أَمر عظیم فلقلة الوقت الذی تقوم فیه سماها ساعة. » (ابن منظور، 1414 : ج8، 169). معنای «ساعة» در کل قرآن، زمانی است که در آن قیامت بر پا می شود و مراد از این تسمیه آن است که در زمانی ناچیز، امری بزرگ حادث می شود و به سبب کوتاهی زمانی که در آن قیامت برپا می شود، «ساعة» نامیده شده است.

[18] ابن منظور از زجاج چنین نقل کرده است: «الساعة اسم للوقت الذی تَصْعَقُ فیه العِبادُ و الوقتِ الذی یبعثون فیه و تقوم فیه القیامة» (ابن منظور، 1414: ج8، 169). «ساعة» نام زمانی است که بندگان مدهوش می شوند (نفخۀ اول) و همچنین نام زمانی است که در آن برانگیخته می شوند و قیامت برپا می شود (نفخه دوم). هرچند بعضاً برخی استعمالات «ساعة» مربوط به لحظۀ مرگ انسان نیز دانسته شده است (برای مثال نک: قرشی، 1371: ج4، 353)؛ البته این استعمالات قابل تأویل به سرآغاز قیامت هستند و به نظر می رسد نیازی به عدول از معنای اصلی نیست.

[19] با این بیان، شاید ادامۀ آیۀ شریفۀ (فَلا تَمْتَرُنَّ بِها) نیز از باب استطراد مطرح شده باشد؛ یعنی بعد از بیان این که عیسایی که مشرکان درباره اش جدل می کنند از نشانه های ساعت است، به انحراف ریشه ای مشرکان، یعنی تردید در ساعت - که مراد همان تردید در وقوع قیامت است - پرداخته و آنان را از این انحراف برحذر می دارد.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان