وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها* فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها* قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکاها* وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها.[1]
سوگند به جان و آن کس که آن را آفریده و منظم ساخته، سپس فجور و تقوا را را به او الهام نموده است، هر کس نفس خود را پاک کرد، رستگار شد و هر کس آن را با گناه آلوده کرد، محروم و نومید گشت.
اخلاق را از دو جهت می توان مورد کنکاش قرار داد. بخشی را اصطلاحاً علم اخلاق گویند. این قسم حاوی مباحثی کلی بوده و به تحلیل و تفسیر اخلاق می پردازد.
در بخش دیگر، جزئیات مباحث اخلاقی مطرح شده و خوبی ها و بدی ها بیان می گردند و شیوه عمل و نیز داروی علاج قبایح، مورد بررسی قرار می گیرد. آنچه که ما در این مقوله در پی آن هستیم علم اخلاق یا فلسفه اخلاق است.
اخلاق جمع خُلق است و آن همان صورت باطنی انسان می باشد. کما اینکه خَلْقْ، صورت ظاهری وی است. به بیان دیگر همان طوری که می دانیم انسان از دو جزء جسم و روح ترکیب یافته است. ویژگی های بخش جسمانی را اصطلاحاً خَلْق گویند و خصوصیات جنبه روحانی را خُلق نامند.
بر این اساس اخلاق مجموعه قوانین و دستورات در قالب بایسته ها و نبایسته ها است که آفات و امراض نفسانی را معین نموده و راه درمان آنها و رسیدن به محسّنات را بیان می دارد و لذا موضوع علم اخلاق «نفس انسان» است.
نفس
چنانچه گفتیم موضوع علم اخلاق نفس است و آن عبارت از جوهری ملکوتی و غیرجسمانی است که برای انجام امور یا ترک چیزی، جسمانیات یعنی اعضا و جوارح را به خدمت می گیرد. مراد از نفس، همان سرشت و نهاد و ضمیر انسانی است که انسان بودن انسان به همان مرتبط است. بر این اساس، نفس، روح و قلب هر سه یک چیزند و فرق آنها اعتباری است. فارابی می گوید:
اعْلَمْ انَّ الرُّوحَ وَ النَّفْسَ وَ الْقَلْبَ واحِدٌ بِالذَّاتِ وَ یخْتَلِفُ بِالْاعْتِباراتِ، فَبِالْاعْتِبارِ انَّهُ مَبْدَءٌ لِلْحَیوةِ یقالُ لَهُ الرُّوحُ، وَ بِاعْتِبارِ انَّهُ مُدَبِّرٌ یقالُ لَهُ النَّفْسُ، وَ بِاعْتِبارِ انَّهُ تارةً یعْتَرَضُ عَنِ الْعالَمِ السِّفْلی الَی الْعالَمِ الْعِلْوی و اخْری بِالْعَکسِ یقالُ لَهُ الْقَلْبُ.[2]
روح و نفس و قلب ذاتاً یک چیزند و به حسب اعتبار مختلف می باشند، به اعتبار اینکه مبداء حیات می باشد روح می گویند و به اعتبار اینکه قدرت تدبیر دارد نفس می نامند و به اعتبار اینکه دگرگون می شود قلب گفته می شود.
علت غیر جسمانی بودن نفس این است که اولًا: برخی امور برای جسم مشقت زا و سختی آور است ولی برای نفس حالت انبساط و نشاط می آورد. از جمله این امور را می توان کمالات اخلاقی را نام برد. و البته اینها اموری جسمانی و مادی نیستند.
ثانیاً: حواس پنجگانه، راه ارتباطی جسم با خارج است. از سوی دیگر که نفس هم مدرِک می باشد و راه ادراکی وی صرفاً حواس ظاهری نیست، بلکه نفس برای ادراک می بایست حواس را به خدمت گرفته و آنها را تجزیه و تحلیل کند و این همان معنای تجرد است.
ثالثاً: جسم، هر لحظه در حال تغییر است، سلول های جسمی هر هفت سال و یا بیشتر، یک بار به طور کلی عوض می شوند ولی نفس، غیرقابل تغییر است و پیر کهنسال امروز همان جوان دیروز می باشد.
رابعاً: حواس ظاهری گاهی خطا می کنند، و آنکه خطاء آنها را درک می کند چیزی ماوراء جسم می باشد و آن همان نفس است.
مراتب نفس
برای نفس انسان دو افق متصور است، افق عالی و افق سافل یا دانی. و آن نفسی که هیچ گونه حالتی را نپذیرفته و از جهات علو و دنو، خالی است نفس سویه نامیده می شود.
افق عالی، مرز عالم انسان و ملکوت است و بعد از آن وارد عالم فرشتگان می شود، انسان توان آن را دارد که از عالی ترین مرحله بگذرد و حتی عالم فرشتگان را در نوردد و بجایی برسد که ملائک توان رفتن به آنجا را ندارند. همان طوری که جبرئیل امین علیه السلام در شب معراج به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله عرض کرد: اگر اندکی بالاتر روم می سوزم.
لَوْ دَنَوْتُ انْمُلَةً لَا حْتَرَقْتُ.
افق دانی مرز عالم انسان و حیوان است، انسانی که با وجود قوای مدرکه، به این مرحله برسد از حیوان پست تر و بدتر تلقی می شود.
أُولئِک کالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.
صعود و نزول
هر کدام از دو افق عالی و دانی، دارای هفت مرتبه هستند که اینک با توضیحی مختصر، بیان می شوند.
الف- مراتب نفس عالی
1- نفس لوامه؛
در آغاز حرکت، دل انسان نمرده است و از حالت تنبّه برخوردار است، این دل، وی را قبل از گناه و حین گناه و بعد از آن ملامت و سرزنش می کند به همین جهت این نفس را، وجدان بیدار نیز می نامند.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ.[3]
سوگند به وجدان بیدار.
2- نفس منیبه؛
منیب از انابه به معنای گریه و زاری است، یعنی نفس بعد از ملامت و نشان دادن قبح گناه به گنهکار، وی را به توبه و انابه وادار می سازد. این نفس را نفس تائبه نیز می گویند.
مَنْ خَشِی الرَّحْمنَ بِالْغَیبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ.[4]
آن که به خدا باز می گردد و پیمان ها را حفظ می کند، کسی است که از خداوند در نهان می ترسد و با قلبی پر انابه در محضر او حاضر می شود.
3- نفس سلیمه؛
انابه و توبه بعد از گناه و یا قبل از گناه و به خاطر افکار پریشان، نفس را سالم و پیراسته از رذائل می گرداند. چنین نفسی را اصطلاحاً نفس سلیمه می نامند.
إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ.[5]
مگر کسی که با قلب سلیم سوی خداوند آید.
4- نفس زکیه؛
بعد از مراحل سابق، روح آماده پذیرش زیورها و فضائل اخلاقی می گردد. چنین نفسی که در مرحله تزکیه بعد از تخلیه به سر می برد، نفس زکیه نامیده اند.
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکاها.[6]
هر کس نفس خود را تزکیه کرد، رستگار شد.
5- نفس مطمئنه؛
در پی مراحل قبل، روح انسان به مرحله سکون و آرامش می رسد. چنین نفسی همه چیز را به خدا سپرده و اختیاری را برای خود بی اذن ربّ نمی بیند. و بر همین اساس محکم و استوار بوده و ضعف و ترس در آن راه ندارد. این نفس را، نفس مطمئنه گویند.
یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ...[7]
ای روح آرام.
6- نفس راضیه؛
در این مرحله انسان هر تلخی و شیرینی را و هر سختی و گشایشی را، خیر محض می داند و راضی به رضای اوست بلکه هر آنچه که از ناحیه او رسد نعمت می شمارد.
... ارْجِعِی إِلی رَبِّک راضِیةً...[8]
خشنود و پسندیده به سوی پروردگارت بازگرد.
7- نفس مرضیه؛
مرحله نهائی نفس عالی، آن است که مورد رضایت حقّ جلّ و علی قرار گیرد، که البته این مرتبه، مرحله کمال نفس است.
... رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِک الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.[9]
هم خداوند از آنها و هم آنها از خداوند خشنودند، این رستگاری بزرگی است.
ب- مراتب نفس دانی
1- نفس اماره؛
این مرتبه از نفس، قدم اول سقوط است، نفس در مراحل اوّلیه، گناهان و مفاسد را مزین و نافع جلوه می دهد و آدمی را به آنها امر می نماید.
... إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ....[10]
همانا نفس، بسیار به بدی امر می کند.
2- نفس غافله؛
پیروی از هوای نفس پس از اندک مدتی موجب می گردد دل انسان غافل گردد و غفلت روح را دربر گیرد چنین نفسی دیگر متوجه حقّ نمی شود و وجدان را خاموش می سازد و در زیر غبار آلودگی قرارش می دهد.
... وَ إِنَّ کثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ.[11]
بسیاری از مردم از آیات ما غافلند.
3- نفس مدسوسه؛
مدسوسه به معنای آمیخته شده است، چنین نفسی با زشتی معصیت آمیخته شده است، گناه برای این نفس جنبه عرضی ندارد، بلکه مخلوط و ممزوج با نفس گشته است.
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها.[12]
و آنکس که نفس خود را با گناه آلوده نمود، محروم و نا امید شد.
4- نفس مریضه؛
نفس آمیخته با گناه به حدی می رسد که گناه چون یک سلول فاسد می خواهد سایر قسمت ها را از بین برد و لذا اگر این نفس باز نگردد، بوسیله همان معاصی گذشته که زمینه ساز خطاهای آینده می باشد، مریض و بیمار می شود.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ.[13]
و امّا آنهایی که قلوبشان مریض است، پلیدی بر پلیدیشان افزوده و کافر از دنیا رفتند.
5- نفس قاسیه؛
گاهی نفس انسانی در اثر کثرت گناه و معصیت و بیماری ممتد، سخت و خشن می گردد، به طوری که از دلخراش ترین صحنه ها احساس شادمانی می کند.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکمْ مِنْ بَعْدِ ذلِک فَهِی کالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً...[14]
پس دل های شما بعد از این واقعه چون سنگ یا سخت تر از سنگ، سخت گردید.
6- نفس مطبوعه؛
قلبی که قسی شده چون به مرحله ای رسیده که به بازگشت آن امیدی نیست بر او مهر می زنند که چیزی از بیرون داخل آن نشود و توان پذیرش هیچ رحمتی را نداشته باشد.
خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ...[15]
خداوند بر دل ها و گوش های آنها مهر نهاده است.
7- نفس مقلوبه؛
آخرین مرحله و نهایت سقوط قلب و روح، رسیدن نفس به حد نفس مقلوبه است. چنین نفسی دیگر هیچ گاه امکان رهایی ندارد، چون ظرف حکمت نبوده و فیض را به سوی خود جلب نمی کند و هر آنچه که تاکنون بدست آورده نابود ساخته و اعمال نیک گذشته اش حبط شده است.
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ...[16]
ما دل ها و چشم های آنها را واژگون می سازیم.
بعد از بیان مراتب شقاوت و سعادت، به سه روایت در این زمینه توجه کنید:
قال علی علیه السلام: اسْعَدُ النَّاسِ مَنْ تَرَک لَذَّةً فانِیةً لَلَّذَّةٍ باقِیةٍ.[17]
سعادت مندترین مردم کسی است که لذت فانی دنیا را به خاطر لذت باقی آخرت، ترک نماید.
قال رسول الله صلی اللَّه علیه و آله: مِنْ عَلاماتِ الشِّقا: جُمُودُ العَینِ وَ قَسْوَةُ الْقَلْبِ وَ شِدَّةُ الْحِرْصِ فی طَلَبِ الرِّزْقِ و الْإِصْرارُ علی الذَّنْبِ.[18]
علامت شقاوت چهار چیز است: خشکی چشم، سختی دل، حرص زیاد در طلب مال، اصرار بر گناه.
و ایضاً عنه صلی اللَّه علیه و آله: ثَلاثَةٌ لا یخالِفُهُمْ الَّاالشَّقِی، الْعالِمُ العامِلُ و اللَّبیبُ الْعاقِلُ و الْامامُ الْمُقْسِطُ.[19]
سه عده جزء شقی احدی با آنها مخالفت نمی کند، عالم عامل، خردمند عاقل، امام عادل.
نمودار مراتب نفس
پیدایش ملکه
نفس انسان در آغاز خلقت از هر عیب و نقصی خالی است و همانند زمین حاصلخیز، مستعد برای پذیرش هر نوع بذری می باشد. و البته استعدادهای شقاوت و سعادت به وسیله عوامل متعددی از جمله وراثت در او نهفته شده است.
قال رسول الله صلی اللَّه علیه و آله: السَّعیدُ مَنْ سَعِدَ فی بَطْنِ امِّهِ وَ الشَّقِی مَنْ شَقی فی بَطْنِ امِّهِ.[20]
سعادت مند کسی است که در شکم مادرش سعادت مند بوده و شقی آن کسی است که در بطن مادر شقی بوده باشد.
ولی این استعداد به مرحله فعلیت نرسیده است.
وَ اللَّهُ أَخْرَجَکمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکمْ لا تَعْلَمُونَ شَیئاً...[21]
و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود، در حالی که هیچ چیزی را نمی دانستید.
قال علی علیه السلام انَّما قَلْبُ الْحَدَثِ کالْارْضِ الْخالِیةِ، ما الْقِی فیها مِنْ شَی ءٍ قَبِلَتْهُ.[22]
قلب جوان چون زمین خالی است، هر بذری در آن پاشیده شود می پذیرد.
هر عملی که انسان آن را تکرار کند و بدان مداومت ورزد، همان به صورت ملکه در روح او رسوخ می نماید و گاه بدون اراده همان عمل از او صادر می شود، به طوری که جداشدن انسان از آن عادت، بسی دشوار است.
قال امام العسکری علیه السلام: رَدُّ الْمُعْتادِ عَنْ عادَتِهِ کالْمُعْجِزِ.[23]
باز گرداندن معتاد از عادتش همانند اعجاز است.
اگر این ملکه از طریق اعمال حَسَن، محقق شده باشد فضیلت و الّا شقاوت نامیده می شود. آنکه در قوس صعود قرار داشته، ملکه فضیلت و آنکه در مراتب نزول واقع شده، ملکه شقاوت و رذیلت نامند.
قوای روح
قوای روح عبارتند از: قوه عقلیه، قوه غضبیه و قوه شهویه. این سه قوه هر کدام حالت اعتدالی دارند که همان عدل است و حالت افراط و تفریط که هر دو ظلم محسوب می شوند. لذا هر کدام از قوا در هر موردی با یک فضیلت و دو رذیلت توأم هستند.
به عنوان مثال، درک صحیح، حالت اعتدال قوه عقلیه است و دخالت در غیر موارد مربوط به خود یا تنها خود را مُدْرک و مفهم دانستن، حالت افراط آن و سفاهت و بلاهت، حالت تفریط عقل می باشد. حالت اعتدال قوه غضبیه، فعل و انفعال مطابق عقل و عدل است و ظلم و تعدی و تجاوز به حقوق خداوند و خود و یا غیر، افراط بوده و انظلام و ستم پذیری، حالت تفریط آن می باشد. حالت اعتدال قوه شهویه، ارضاء خواسته های مشروع و مورد نیاز فطری تن می باشد و هرزگی، حالت افراط و سستی، حالت تفریط آن می باشد. بر این اساس، تمامی حسنات اعتقادی، عبادی، اخلاقی و معاملی در مفهوم اعتدال سه قوه و تمامی گناهان و معاصی و رذایل از همه ابواب، در زیر مجموعه افراط و تفریط سه قوه می گنجند.
مراحل کسب ملکات فضیلت
برای کسب مراحل فضیلت و ایجاد ملکه فضایل، سه مرتبه بایستی طی شود.
1- علم
مرتبه اول، علم و دانش است تا علم نباشد عمل هم شکل نمی گیرد. البته مراد از علم، خواندن و نوشتن نیست که اشکال شود برخی نمی توانند بخوانند و بنویسند امّا مخلق به اخلاق الهی هستند؛ بلکه منظور دانستن است، حال از هر راهی حاصل شود خواه با مطالعه به دست آید یا تجربه و یا علم الهی به وی الهام شده باشد. در قرآن کریم سه بار تزکیه که حاصل عمل است، بر علم مقدم شده است [24] ولی یک بار علم مقدم گشته است.[25]
علت تقدیم عمل، اهمیت آن است و علت تقدیم علم، سیر طبیعی مسئله است زیرا تا علم نباشد، عمل هم صادر نمی گردد.
2- اراده
بعد از علم و آشنایی به مصالح و مفاسد امور و نیز حسنات و رذایل، نوبت آن می رسد که سالک اراده راسخی بر ترک رذیله و فعل حسنه داشته باشد، چه اینکه علم بی اراده صادر نمی شود و اگر صادر شود روان را متأثر نساخته و ارزشی ندارد.
3- عمل
این مرحله مرحله دشورای است، چنانچه در اخبار و احادیث «جهاد اکبر» شمرده شده است و خود دارای چند مرتبه است.
الف: تخلیه
در آغاز بایستی ظرف دل را از معاصی و گناهان و شبهات اعتقادی و عملی خالی ساخت، ظرف پر از گناه جایی برای فضیلت ندارد، و اگر داشته باشد، به سرعت فضیلت را متعفّن می سازد.
الْقُلُوبُ کالْاوانی فَاذا کانَتْ مَمْلُوَّةً بِالْماءِ لا یدْخُلُها الْهَواءُ.
قلب ها همانند ظروف هستند، وقتی ظرف پر از آب باشد، هوا وارد آن نمی شود.
برای تحقق این مرتبه بایستی اولًا: گناه را شناخت، ثانیاً: ریشه ها و عوامل آن را جستجو کرد، ثالثاً: درمان مناسب تهیه دید، و رابعاً: آن درمان را بکار برد. این چهار حالت همان حالاتی هستند که در درمان بیماری های جسمی نیز به کار می روند.
ب: تصفیه
بعد از بیرون نمودن سموم و آفات و گناهان، بایستی دیواره های دل را لای روبی کرد و از رسوبات پاکسازی نمود.
ج: تحلیه
پس از طی دو مرتبه قبل، نوبت به زینت دادن دل و مصفا کردن آن به عطر فضایل می باشد.
در پایان این مقوله شمه ای از تقسیمات مباحث اخلاقی مطرح می گردد.
تقسیمات
علوم اخلاقی در یک نگاه کلی به دو دسته اخلاق نظری و عملی تقسیم می شوند. اخلاق نظری حاوی مطالب و تئوریهای اخلاقی می باشد و اخلاق عملی چنانچه از اسمش پیداست، عمل به بایسته ها و نبایسته ها می باشد.
هر دو بخش فوق گاه نگاه به فرد دارند و گاه به جامعه نظر دوخته اند. و لذا هر دو قسم، به اخلاق فردی و اجتماعی تقسیم می گردند.
در یک نگاه دیگر، علوم اخلاقی را می توان به علوم عامه و خاصه تقسیم نمود. علوم عامه شامل تمامی مباحث و سرفصل های اخلاقی است ولی علوم خاصه بررسی اخلاق نظری و عملی در مورد قشر خاص وجمعیتی مشخص است. به عنوان مثال: غیبت، دروغ، حسن سیرت و عدالت از اخلاق عامه محسوب می شوند و عناوینی چون ذی طلبگی، اخلاق پزشکی، اخلاق اداری و اخلاق خانواده که توجه به قشری خاص از جامعه دارد، اخلاق خاصه نامیده می شود.
در نگرش چهارم علوم اخلاقی به دو بخش اساسی حسنات و رذایل تقسیم می شوند.
حسنات، متکفل صعود و رذایل، عامل سقوط انسان می باشند.
اخلاق عملی در این مجموعه به دو بخش اخلاق طبیعی و فطری و نیز اخلاق اکتسابی تقسیم می گردد.
پی نوشت ها
[1] سوره شمس، آیات 7 تا 10.
[16] سوره انعام، آیه 110.
[18] بحارالأنوار، ج 73، ص 162.
[19] تنبیه الخواطر، ص 361.
[22] نهجالبلاغه، نامه 31.
[23] بحارالأنوار، ج 78، ص 374.
[24] سوره بقره، آیه 151؛ سوره آل عمران، آیه 164؛ سوره جمعه، آیه 2.