خبرگزاری فارس: شخصیت خودکامه «محمدرضا پهلوی» و گسترش فساد ساختاری در دوران زمامداری او را میتوان از جمله مهمترین پایههای نارضایتی عمومی در سالهای منتهی به انقلاب سال 1357 دانست.
میزان فساد در این سالها به حدی رسیده بود که به یک بحران اجتماعی تبدیل شده و حتی موضوع کتابها و مقالات خارجی هم شده بود.
در آن سالها، سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) سندهایی محرمانه را با عنوان «نخبگان ایران» تهیه و تدوین میکرد که حاوی جمعبندیهای این سازمان جاسوسی از اوضاع داخلی ایران بود.
در یکی از این سندها که مربوط به فوریه 1976 (بهمنماه 1354) است تحلیلهایی از اوضاع سیاسی-اجتماعی ایران ارائه شده است. این سند که در گزارش پیش رو آن را مرور میکنیم «محمدرضا پهلوی»، شاه وقت ایران را به عنوان فردی خودکامه به تصویر کشیده که فقط به افراد منتقذ و سرمایهداران بزرگ اجازه در دست گرفتن پستهای کلیدی کشور را میداد.
در بخش ابتدایی مقاله سیا، اهداف تهیه آن اینطور ذکر شده است: «نیازی به توضیح درباره اهمیت ایران نیست. ایران، به عنوان یکی از تولیدکنندگان اصلی نفت و از پرنفوذترین کشورهای عضو اوپک، به دنبال آرمان دستیابی به نفوذ و قدرت است. محور این مقاله، چشماندازهای سیاسی و بینالمللی این مسئله نیست، بلکه ما به دنبال ارائه تصویر و تحلیلی از کسانی هستیم که ایران را اداره میکنند، سیاستهای آن را تحت سلطه دارند، شرکتهای آن را کنترل میکنند، هنجارهای فرهنگی و اخلاقی را در این کشور تعیین کرده و حتی به دنبال تغییر دادن خط مشیهای آن هستند.»
همانطور که سایر اسناد و منابع تاریخی گواهی میدهند ساختار حکومتی رژیم پهلوی به گونهای بوده که فقط منتفذین و سرمایهداران بزرگ توان در دست گرفتن پستهای کلیدی کشور را داشتهاند. به عنوان مثال، ارتشبد سابق «حسین فردوست» میگوید: «[محمدصفی]اصفیا، رئیس سازمان برنامه، تمام مقاطعهها را به خانواده فرح اختصاص داده بود و پس از او که [عبدالمجید]مجیدی رئیس سازمان برنامه شد، همین رویه ادامه یافت. اطلاع دقیق دارم که مهندس قطبی (دایی فرح که سرپرستی فرح و مادرش را داشت)، مجید اعلم (دوست نزدیک محمدرضا پهلوی) و مهندس دیبا (یک جوان حداکثر 35 ساله) حدود 80 درصد مقاطعههای بزرگ کشور را از سازمان برنامه اصفیا و مجیدی میگرفتند و با 25 درصد حق و حساب به دیگران میدادند. از زمان نخستوزیری هویدا، دربار ایران به دوران قاجار رجعت داده شد و همه چیز مملکت در اختیار محمدرضا و فرح قرار گرفت.» (نقل از کتاب ظهور و سقوط سطنت پهلوی، ج. 1، ص. 215.)
سیا هم در سند محرمانه یاد شده به این موضوع اشاره کرده و نوشته است: «پیششرطهای رسیدن به جایگاه نخبگانی در ایران را عوامل سنتی نظیر داشتن ارتباطات خانوادگی، برخورداری از حمایتهای افراد منتفذ، ثروت و تحصیلات تشکیل میدهند. بوروکرات ایرانی تحصیلکرده در غرب، هنگام بازگشت به کار در وطن خودش اغلب متوجه میشود که با ساختاری قدیمیتر از دانشکده بازرگانی هاروارد مواجه است. تحلیل زیر به دنبال ارائه تصویری از جامعه نخبگانی ایران، وضعیت فعلی و کارکرد آن و منتقل کردن پارهای برداشتها درباره نحوه رفتارهای آن در سالهای پیش رو است.»
این سند در مورد ساختار قدرت در ایران در دوره سلطنت پهلوی دوم نوشته است: «در صدر ساختار نخبگانی، شاه قرار دارد که این از یک سو به دلیل جایگاه سلطنتی او است و از سوی دیگر به دلیل قدرت شخصیاش... محمد رضا شاه در سال 1941 به تاج و تخت سلطنت رسید. او به عنوان پسر نسبتاً مضطرب پدری مستبد و سلطهگر، در سالهای بعدی، تحولات شگرفی داشته است. او در یک سوم دوران حکومتش، تحت سلطه دیگران بود و نداشتن قدرت لازم برای اجرای تصمیمات، سرخوردهاش کرده بود. در ثلث دیگر، وارد تلاشی موفقیتآمیز برای تثبیت سلطهاش شد. در آخرین ثلث، سررشته امور را به دست گرفته و اکنون آنقدر قدرتمند شده که حرفش قانون است.»
40 خانواده برگزیده
تصویری که سیا از وضعیت قدرت و طبقات اجتماعی ایران سه سال پیش از سقوط رژیم شاهنشاهی ترسیم میکند، نشانگر تفوق خانوادههای نزدیک به رأس هرم قدرت و شانس بالای اعضای این خانوادهها برای رسیدن به مقامهای ارشد حکومتی است.
تحلیلگر سیا نوشته است:
«در ساختار اجتماعی کاملاً مرزبندیشده ایران، خانوادهها حائز اهمیت زیادی هستند؛ یعنی، خانوادههایی وجود دارند که اعضای آنها برای اجرای تصمیمهای شاه رقابت میکنند و خانوادههایی هم هستند که قدرت در اختیار خود آنها است. حدود 40 خانواده برگزیده، در سطح ملی هستند که اعضای آنها از مناصب حکومتی به مشاغل سیاسی و خصوصی میروند و دوباره با امکانات به حکومت برمیگردند. 150 خانواده دیگر هم هستند که اهمیتشان زیاد است، اما نه در سطح ملی. این اعداد ثابت نیستند؛ دارایی خانوادهها بر حسب شانس، پیوندهای آنها و مهارت نمایندگان آنها بالا و پایین میشود. حدود یک چهارم خانوادههای سطح بالای فعلی، در سلسله قبلی که 50 سال پیش به دست پدر شاه فعلی سرنگون شد، قدرتمند و ذینفوذ بودند.
گروهی از مقامها و افراد فرصتطلب، اطراف شاه و خانوادهاش گرد آمده اند. ظاهراً شاه متکی به گروه کوچکی است که احتمالاً بیشتر از 12 نفر نیستند، مورد اعتماد خاص او هستند، برای دریافت اطلاعات به آنها وابسته است و از آنها به عنوان کانالی برای ارتباط با گروههای مختلف در جامعه استفاده میکند. با آنکه این افراد، مناصب رسمی دارند، جایگاهشان نزد شاه تا حد زیادی از سمتهایشان جدا است و کاملاً به نزدیکیاش به او وابسته است. از این 12 نفر، سه نفرشان نماینده خانوادههای برگزیده در سطح ملی هستند، اگرچه، سرمایه اصلی آنها این نیست. دوستی دیرینه و خدمت وفادارانه، ویژگیهای اصلی آنها است. به عنوان مثال، [اسدالله]علم، وزیر دربار ایران از جمله اعضای یکی از خانوادههای برگزیده است که به مدت 40 سال به شاه نزدیک بوده است. ژنرال فردوست که پدرش یک گروهبان بوده دوست 50 ساله شاه است.
پیششرط اینکه کسی فرصت به کار گرفتن مهارتش را داشته باشد، وفاداری به شاه و خویشتنداری در بلندپروازیهای سیاسی است- مورد دوم به ویژه در سطوح بالا به عاملی مهم تبدیل میشود، زیرا ممکن است یک مقام در جایگاهی قرار داشته باشد که بتواند یک پایگاه سیاسی مستقل برای خودش دست و پا کند. به نظر میرسد شمار زیادی از اشخاص تحصیلکرده و شایسته وجود دارند که از کار کردن برای رژیمی که مورد تأییدشان نیست اجتناب میکنند و یا در صورت استخدام، کمتر از آنچه در توان دارند کار میکنند.»
شرط باقی ماندن در سمتهای ارشد
و البته رسیدن به مقامهای بالا یک موضوع بوده و باقی ماندن در این سمتها موضوعی دیگر. آنطور که تحلیلگر سیا نوشته است، «توانایی زیردست نشان دادن خود در برابر شاه» و شناخت تمایلات شاه، از جمله مهمترین شروط حفظ سمتهای ارشد بوده است. آنگونه که سیا در مورد هویدا مینویسد:
«کاری که امیرعباس هویدا انجام میدهد نشاندهنده محدودیتهای بلندپروازی و قدرت است. دوام بیسابقه هویدا در قدرت را (11 سال) میتوان به عوامل زیر نسبت داد:
- توان مانور دادن میان بلندپروازیهای متعارض مقامهای دیگری که دستکم در حال رقابتی پنهان برای به دست آوردن منصوب او بودند؛ توانایی اجتناب از خطاهای جدی در تفسیر تمایلات شاه؛ و احتمالاً، مهمترین نکته:
- توانایی زیردست نشان دادن خودش در برابر شاه.
عامل آخر باعث سقوط بسیاری از سیاستمداران قبلی شد، زیرا نخستوزیری که آنقدر قوی بوده که توانسته موثر عمل کند، سرانجام به این باور رسیده که بیشتر از شاه صلاحیت اتخاذ تصمیمهای مهم را دارد. هویدا در این دام نیفتاده است.»
نقش شاه در «انتخابات» پارلمانی
در بخشی از سند سیا، به وضعیت پارلمان و «انتخابات پارلمانی» در دوره پهلوی نیز اشاره شده است. برجستهترین موضوع در این بین، تلاش شاه برای دستچین کردن نمایندگان و تصویب قوانین مد نظر خود بوده است:
«در سیستم حکومتی شاه پارلمان نقش خاص خودش را دارد، اگرچه، نه در مقام قانونگذاری، آنطور که واژه پارلمان به ذهن متبادر میکند... در خلال سالهایی که پارلمان در کنترل دربار نبود - به عنوان مثال بین سالهای 1906 تا 1923 و 1941 تا 1960 - منافع جناحی و رقابت بر سر منافع گروههایی که انتخابات را دستکاری میکردند، بر آن سایه افکنده بود.
در 12 سال گذشته، پارلمان، ابزار دست شاه بوده است. او سال 1961، بعد از ناکامی در به تصویب رساندن لایحه اصلاحات ارضی در پارلمانی که اکثریت آن را مالکان تشکیل میدادند، پارلمان را منحل و ادعا کرد که اعضای آن از طریق انتخابات ناسالم روی کار آمدهاند. این حرف درست بود، اما مسئله جدیدی نبود، چون حرفی بود که درباره تقریباً تمامی ادوار پارلمان صحیح بود. اما مجلس، در خدمت اهدافی بود که شاه میخواست. لایحه اصلاحات ارضی با حکم او اجرا شد و وقتی که پارلمان دو سال بعد تشکیل شد، همه نمایندهها-که به دقت توسط شاه انتخاب شده بودند- حامیان سرسخت برنامههای او بودند. این الگو از آن زمان به بعد تکرار شده است. عامه مردم شکهای سنتی خود به انتخابات را حفظ کردهاند، اما عضویت در پارلمان چیزی است که خواهان دارد و ارزشمند محسوب میشود. [عضویت در پارلمان]فرصتی برای ارتقاء فرد است، به وی پرستیژ میدهد و کانالی ایجاد میکند که از طریق آن میتوان گلایهها را ابراز کرد و به دنبال اکتساب و اعطای منافع بود.»
نویسنده این گزارش نظامیان را بیش از هر گروه دیگری نزد شاه دارای جایگاه میدانسته و نوشته است که محمدرضا پهلوی تلاش میکرد با اعطای امتیازات ویژه، مشاغل نظامی را جذاب کرده و نظامیان را به خود وفادار نگه دارد: «شاید هیچ گروهی به اندازه افسران ارتش شاه مورد توجه او نباشند. اعطای برخی امتیازهای ویژه نظیر تفاوت در حقوقها، برخورداری از یارانه مسکن و تحصیلات، دسترسی به فروشگاههای ارزان قیمت با این هدف انجام میشد که ارتش را -که به طور سنتی از وجهه بالایی برخوردار نبود- به یک شغل جذاب تبدیل کند.»
قطعیت سقوط نظام پادشاهی
قطعی بودن سقوط نظام شاهنشاهی در ایران، پیشبینی نهایی تحلیلگر سیا چند سال پیش از وقوع انقلاب اسلامی بوده است. به گفته وی، ارتقاء شناخت عمومی به همراه دید منفی جامعه مذهبی به عملکرد شاه، نهایتا به سرنگونی او منجر میشد:
«پادشاهی ایران به عنوان یکی از خصایص وجود ایران، مفهومی است که احتمالاً با گستردهتر شدن آموزش و مواجهه با سایر آداب، نظامها و مفاهیم سیاسی سرانجام سرنگون خواهد شد. اگر سلطنت مورد قبول بخش عمده جامعه باشد، برای اقلیت تحصیلکرده، پادشاهی تقریباً معنایش را از دست داده. اگر هم آنها پذیرشی برای محمد رضا شاه قائل باشند بنا به دلایلی مانند امنیت شخصی، ارتقاء یا نبود جایگزین مناسب است نه به خاطر ارجی که برای نظام تحت امر او قائلند. روحانیون ممکن است حذف سلطنت را ترجیح ندهند، اما از رفتن شاه فعلی شادمان خواهند شد. برای آنها، حکومت سکولار همانقدر خطرناک است که حکومت شاه فعلی؛ اما از نگاه رهبران مذهبی، محمدرضا در اجرای یکی از بخشهای اساسی وظیفهاش یعنی محافظت از اسلام خیانت کرده است. به علاوه، نسل کنونی رهبران مذهبی هم بر این باورند که شاه همانند پدرش، مصمم به نابود کردن اسلام در ایران است.»