اخلاق در اسلام

قال علی علیه السلام: نِظامُ الّدینِ مُخالَفَةُ الْهَوی و التَّنَزُّهُ عَنِ الدُّنْیا.[۱]

اخلاق در اسلام

قال علی علیه السلام: نِظامُ الّدینِ مُخالَفَةُ الْهَوی و التَّنَزُّهُ عَنِ الدُّنْیا.[1]

نظام و آرایش دین به این است که انسان مخالفت با هوای نفس کند و از دنیا پرهیز نماید.

در وجود بشر علاوه بر قوه تفکر و تعقل، غرائز و تمایلات گوناگونی خلق شده است، و طبیعتاً به خاطر اختلاف جهت آنها، نزاع برتری جوئی حتمی خواهد بود.

عقل و خرد میل دارد انسان را به سوی کمال سوق دهد، و غرایز، خوی حیوانی را ترویج می دهند. در این گیر و دار، عقل محتاج نیرویی است که بتواند انسان را به سوی هدف غایی سوق دهد، و از کجروی یا سقوط باز دارد. متکفل این امر، اخلاق عملی است.

در اینکه ارزش های اخلاقی فطری هستند، و خداوند متعال انسان را صاحب محسنات اخلاقی و پویای آن خلق نموده تردیدی وجود ندارد. امّا صحبت اینجاست که مبنای اخلاق بایستی بر چه پایه ای استوار باشد تا اخلاق فطری باقی ماند.

1- برخی بر این عقیده اند که اخلاق بر پایه علم و دانش، چنین هدفی را دنبال می کند، انسان اگر بر قدرت علمی خود بیفزاید، علم راسخ وی موجب می شود خوبی ها و بدی ها را از هم تمیز دهد و راه صلاح و مصلحت خود را در هر زمینه ای بیابد.

این نظریه، به طور کلی، نظریه خوبی است. علم و دانش می تواند انسان را آگاه و عالم به حسنات و قبائح نماید و طبیعی است تا علم و دانش نباشد، شناخت حسنات و رذایل اخلاقی میسر نیست. ولی علم و دانش صِرفاً اخلاق علمی را به دنبال دارد نه اخلاق عملی را. و لذا دانش نمی تواند مانع انجام قبائح و باعث انجام حسنات گردد. نمونه های زیادی را در جامعه سراغ داشته و داریم که با اینکه حسنات را به دقت می شناسند، امّا دوری می گزینند، و رذایل را با علم به آنها انجام می دهند.

همه دانشمندان علوم تجربی به وضوح وجود قدرت خداوند را در تمام پدیده ها احساس می کنند. اما بسیاری از آنها ملحدند. یهود علم قطعی به رسالت نبی خاتم صلی الله علیه و آله داشت ولی چون منفعت مادی خود را در خطر دید، مادی گرایی در کنار حسادت مانع پذیرش حق از سوی وی شد.

بسیارند دانشمندانی که از مضرات الکل، مواد افیونی، شهوت رانی جنسی و همجنس گرایی سخن فراوان گفته اند و جاذب ترین مقاله ها را در کنفرانس ها ارائه داده اند، ولی خود در خلوت ها و جلوت ها آن کار دیگر می کنند.

کم نیستند دانشمندانی که اختراع و اکتشاف داشتند ولی ثمره زحمت خود را هلاکت جوامع قرار داده و موجبات نابودی بشر را فراهم آورده اند.

2- عده ای دیگر از نظریه پردازان با مشاهده موارد نقض عدیده در نظریه اوّل، نگرشی دیگر یافته اند. اینها معتقدند که اخلاق بر پایه عقل می تواند هدف غایی انسان یعنی تکامل او را تضمین کند.

این نظریه هرچند از برخی اشکالات نظر اول مصون است اما خود بی اشکال نیست، زیرا عقل و خرد به تنهایی قدرت مقابله در برابر موج شهوت و غضب و وسوسه شیطان را ندارد. هیجان شهوت و غلغله غضب وقتی بخروشد، نفس اماره را به ستوه می آورد و سرا پای انسان را متزلزل ساخته و تا وادار به گناهش نکند فرو نمی نشیند. و در همه این حالات عقل، در پستویی مخفی شده است و قدرت ظهور نمی یابد. و البته گاهی به ندرت قبل و یا بعد از گناه سر برمی آورد و ملامتی به اندازه قدرتش از خود صادر می نماید.

3- دسته ای دیگر بر این عقیده اند که بایستی از کودکی چنان قبایح و حسنات را برای کودک طرح نمود و به وی القاء کرد که او عادت نماید و حُسن حَسن و قبح قبیح برای او ملکه شود. چنین کودکی در سنین بالا مرتکب گناه نمی شود و از محسّنات دور نمی ماند.

این نظریه صرفاً وجود ذهنی دارد و بس. در خارج هیچ مصداقی برای چنین تزی یافت نمی شود، زیرا اولًا: کودک قادر به درک همه قبایح نیست، مثلًا کودک بدی رشوه را درک نمی کند چون او هنوز در دو راهی آن گناه قرار نگرفته است تا محتاج به دادن یا دریافت رشوه شود.

ثانیاً: یک القاء کودکانه تنها در حد خود با ارزش است، این القاء ساده نمی تواند در برابر موج سرکش شهوت و غضب بایستد و سرخم نکند.

4- دسته دیگر، اخلاق بر پایه عرفان و شهود را پیشنهاد می نمایند، شهود آثار افعال نیک و بد، عامل مهمی است برای ترک بدی ها و انجام خوبی ها.

اگر انسان، نهایت دروغ را که خشم و سخط ربّ و دوری از رحمت او می باشد به عیان ببیند، هرگز مرتکب آن نمی شود، و اگر رضایت خداوند از انفاق به مستمند و قرب به رحمت او را مشاهده کند، هرگز از آن جدا نخواهد شد.

طبیعی است این نظریه کاملی است ولی در عین تکمیل بودن، و رساندن انسان به غایت مطلوب، قابل تعلیم و تعلّم نیست. این نظریه راهی بس طولانی را پیش روی انسان قرار می دهد و طبعاً همه خلایق قادر به پیمودن این راه دراز و تحمل سختی های آن برای وصال به نتایج بزرگش نیستند. به بیان دیگر، این طریقه به عنوان شیوه ای فراگیر در جامعه نمی تواند نقشی داشته باشد، علاوه اینکه شهود منوط به طی مقدماتی است و عمده سخن ما پیرامون تحصیل همان مقدمات می باشد. مضافاً اینکه مدعیان دروغین این سیر بسیارند، خیل وسیعی از اینان طبل های توخالی بیش نیستند و خود را به آن وادی زده تا ممرّی برای ارتزاق یافته و مقامی برای خود جعل کنند و بی تردید از انواع معاصی در خفیات خودداری نمی کنند. چه اینکه سالکان این نظریه، دهانی دوخته دارند و حاضر به برملا ساختن نتایج کار خود نیستند.

 

آنکه را اسرار حق آموختند

مُهر کردند و دهانش دوختند

                                                                          

5- نظریه پنجم، تز اخلاق بر پایه مذهب را طرح می کند. بنابراین نظریه، بایستی اعتقادات مذهبی در انسان قوی شود تا ارتباط با مبدء هستی بخش تقویت یابد، چشم واقع بین، حقایق را نظاره کند، سپس برای رسیدن به آن هدف از نیروی عقل و تدبیر و تربیت بهره گیرد.

مطابق این نظریه، نیروی بالابرنده همان اعتقادات مذهبی است که هر چه قوی تر و راسخ تر باشد، سرعت بیشتری به انسان اعطا می کند. در میان مکاتیب الهی، دین اسلام بر اهمیت مسائل اخلاقی تاکید بیشتری دارد، این دین با بیان تشویق ها و تنذیرها، ثواب برجسته متخلّقین به اخلاق الله را بیان می دارد و عقاب در راه ماندگان و واپس گرایان و متخلّفین را مطرح نموده و بدین سان در تمام آنات و لحظات حیات، انسان را با بیم ها و نویدها از غفلت و رکود باز می دارد.

رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله علّت بعثت خود را تتمیم مکارم اخلاقی می داند.

بُعِثْتُ لِاتِمَّ مَکارِمَ الْاخْلاقِ.[2]

براى تتمیم مکارم اخلاقى برانگیخته شده‏ام.

و قرآن کریم او را کامل ترین مجموعه اخلاقی معرفی نموده است.

لَقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یرْجُوا اللَّهَ وَ الْیوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکرَ اللَّهَ کثِیراً.[3]

همانا رسول خدا براى شما سرمشق نیکویى است، براى آنان که به رحمت خدا و روز قیامت امید دارند و خدا را بسیار یاد مى‏نمایند.

و از سوی دیگر در میان علوم اسلامی، اخلاق عملی به عنوان لازم ترین علم دانسته شده است.

قال الکاظم علیه السلام: الْزَمُ الْعِلْمِ لَک ما دَلَّک عَلی صَلاحِ قَلْبِک.[4]

لازم‏ترین علم براى تو، علمى است که تو را به سوى اصلاح روح و روانت ببرد.

زیرا که شرافت هر علمی به موضوع آن ارتباط دارد و موضوع علم اخلاق، روان و نفس انسانی است و چیزی عظیم تر از او برای انسان وجود ندارد، بلکه انسانیت انسان به همان است.

هدف اخلاق

هدف علم اخلاق آن است که سه قوه عقل، غضب و شهوت از قوای روح را در حد تعادل نگه داشته و از افراط و تفریط بازشان دارد. و به عبارت دیگر هدف علم اخلاق، ایجاد ملکه عدالت در قوای نفس است.

عدالت، شقوق مختلفی دارد؛ برترین و بالاترین و حد اعلای عدالت مربوط به ذات اقدس الهی می باشد که صلاح و فساد خلق را تشخیص می دهد و هر آنچه مصلحت بداند جعل نموده و آنچه که مصلحت نداند دفع می گرداند.

حد وسطای عدالت، مخصوص بندگان برگزیده خداوند یعنی پیامبران الهی و در پی آنها اوصیاء آنان می باشد و پایین ترین درجه عدالت، عدالت عموم مردم نسبت به دیگران و نسبت به خود است، که البته بالاترین حد این قسم از عدالت، ایجاد ملکه عدالت است و همان غایت و هدف علم اخلاق می باشد. بنابراین بیان، قلّه اخلاق حسنه عدالت و انتها و پایین ترین مرحله تمام رذائل، ظلمت محض می باشد و لذا ظلم و عدل همیشه در مقابل یکدیگرند.

وصف عدالت در چهار چیز تجلی می یابد و تمام حسنات اخلاقی تحت این چهار واقع می شود و آنها عبارتند از:

1- حکمت که تعلّم، تعقّل، تذکر، تحفّظ و ذکا، زیر مجموعه آن را تشکیل می دهند.

2- شجاعت که حلم، شهامت، تواضع، حمیت، رقّت و نفس مطمئن، در تحت آن واقع شده اند.

3- عفت که حیاء، صبر، قناعت، وقار و حریت را در ذیل خود جای داده است.

4- سخا که ایثار، عفو، مروّت، طلب اوصاف حسنه و مواساة را به عنوان شقوق فرعی به همراه دارد.

البته رذایل اخلاقی در اضداد عدالت متجلی است و لذا از بیان تقسیم مجددی برای آن خودداری می کنیم.

قدرت اخلاق

علم اخلاق می تواند دگرگونی های عظیمی در فرد و به تبع آن، در جامعه ایجاد کند؛ می تواند فاحشه هرزه ای چون شعوانه بصریه را آدم نماید. می تواند راهزن شروری چون فضیل عیاض را عالم و زاهد و عابد کند، می تواند نصوح را مَثَل تائب واقعی کرده و او را قابل مدح در قرآن گرداند، می تواند فاحشه زمانه پیامبر یهود را در سلک اولیاء خداوند قرار دهد.

اما آیا می تواند طبیعت انسانی و ذات انسانی را دگرگون نماید؟

همان طوری که مثال های بالا و ده ها مثال دیگر از آن جمله را به خاطر داریم که از پرتگاه شقاوت قد کشیده و به سعادت عظمی رسیده اند، مثال های زیادی نیز وجود دارد که با وجود همه شرایط ظاهری بازگشت، ذره ای از شقاوت آنها کاسته نگشت، ابوجهل و ابولهب هرگز ایمان نیاوردند، ابوسفیان در زمان نصب عثمان به خلافت گفت: نه بهشتی است و نه جهنمی، هدف ما حکومت بود و اکنون ای آل امیه آن را مانند توپ به هم پاس دهید.

وجه جمع این موارد به چیست؟ چرا مصلحی فاسد و فاسدی مصلح می شود؟ چرا حرّ باز می گردد، عمر سعد و یزید نه و...؟

بنابر آنچه از آیات و اخبار و احادیث آل البیت علیهم السلام به دست می آوریم، طبیعت فاسده و ذات فاسده هیچ گاه اصلاح نمی شود و به اصطلاح ذات انسانی هیچ گاه دگرگون نمی گردد و اساساً تغییر ذات محال بوده چرا که موجب انقلاب ذات است. به بیان ساده تر، تخم مرغ اگر پوسته آن خونی باشد قابل طهارت است اما اگر اساس آن گندیده شود، دیگر علاجی ندارد و او دیگر جوجه نمی شود، زیرا استعداد آن را ندارد.

در جوهره حرّ بن یزید ریاحی جوهره سعادت و بازگشت وجود داشته است ولی در جوهره عمر سعد، شقاوت نهفته شده و آن ذات شقی اصلاح نمی شود. البته ناگفته نماند که انسان با افعال خود و یا بر اثر وراثت و ژنتیک، چنین سعادت و شقاوتی را ایجاد کرده است و بر دل خود موجبات مهر خوردن را فراهم نموده است و لذا بر خلاف عقیده جبری مسلک ها که می گویند انسان بی تقصیر است بایستی گفت عامل پیدایش شقاوت و سعادت انسان و نسل های آتی وی، خود اوست.

اکنون به این آیات و احادیث بنگرید.

قرآن کریم خطاب به پیامبر اسلام صلی اللَّه علیه و آله می فرماید:

إِنَّک لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ * وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْی عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ.[5]

تو هرگز نمى‏توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى و نمى‏توانى کران را هنگامى که روى بر مى‏گردانند و پشت مى‏کنند فراخوانى، و نیز نمى‏توانى کوران را از گمراهیشان برهانى، تو فقط مى‏توانى سخنت را به گوش کسانى برسانى که آماده پذیرش ایمان به آیات ما هستند و در برابر حق تسلیم مى‏باشند.

قال رسول الله صلی اللَّه علیه و آله: الْانْسانُ مَعادِنٌ کمَعادِنِ الذَّهَبِ و الفِضَّةِ.[6]

انسان‏ها معادنى چون معدن‏هاى طلا و نقره هستند.

از این روایت استفاده می شود، همان طوری که معدن دگرگون نمی شود و معدن طلا تبدیل به نقره نمی گردد، ذات انسانی نیز قابل تغییر نیست و البته این ذات چون معدن در دل زمین، مخفی است و برای هر کسی به سهولت آشکار نمی شود.

به این روایت نیز از آن حضرت توجه کنید:

اذا سَمِعْتُمْ انَّ جَبَلًا زالَ عَنْ مَکانِهِ فَصَدِّ قُوهُ وَ اذا سَمِعْتُمْ بِرَجُلٍ زالَ عَنْ خُلْقِهِ فَلا تُصَدِّ قُوهُ فَانَّهُ سَیعُودُ الی ما جُبِلَ عَلَیهِ.[7]

اگر شنیدید کوهى از جاى خود حرکت کرده آن را تصدیق کنید ولى اگر شنیدید کسى از خُلقش بازگشته، آن را تصدیق ننمایید چون او به زودى به سوى خلقت جبلى و فطرى خود برمى‏گردد.

امام صادق علیه السلام در همین باره می فرماید:

ازالَةُ الْجِبالِ اهْوَنُ مِنْ ازالَةِ الْقَلْبِ عَنْ مَوْضِعِهِ.[8]

حرکت کوه از محل خود آسان‏تر است از میل قلب از جایگاه خودش(از حالت خودش)

طبق این دو روایت نیز، اخلاق جبلّی و فطری انسان قابل دگرگونی نیست. و البته روایت ذیل نیز به همین معنا توجه دارد. مطابق این حدیث طبیعت فاسد با فساد مأنوس است و استعداد و لیاقت جذب حکمت را ندارد.

قال امام الهادی علیه السلام: الْحِکمَةُ لاتُنْجَعُ فِی الطِّباعِ الْفاسِدَةِ.[9]

حکمت در طبیعت فاسده نفعى نمى‏رساند.

مقدمات مخلّق شدن

در پایان این بحث، چند نکته که در متخلّق شدن به اخلاق الهی مؤثرند بیان می داریم و از خداوند تبارک و تعالی توفیق راهیابی به خُلقی که او برای خَلقش می پسندد خواستاریم.

1- تفکر

مرحله اول پرهیز از رذائل، تفکر است. تفکر مفاسد گناه، آثار وضعی و یا تکلیفی آن، تاثیر گناه در دور شدن از مبدأ فیض، عامل مهمی برای منع از صدور گناه می باشد. تفکر در عظمت کسی که گناه در محضر او انجام می گیرد، عظمت خداوندی که خالق جهان و انسان است و انسان را در افعالش آزاد خلق نموده تا به میل خود راه ثواب یا خطا را بپیماید، نیز می تواند به مقتضای رعایت شرایط و معدات ارتباط عبد و معبود، آدمی را از آلودگی به گناه دور کند.

2- شناخت امراض

قبل از درمان باید درد را شناخت تا بتوان با آن مقابله نمود در امراض جسمی برای تشخیص مرض، انسان به دو گونه عمل می کند، گاهی قبل از مرض متوجه استعداد بدن برای مرض می شود ولی گاهی بعد از بیمار شدن و سرایت بیماری به اعضای مختلف، از آن آگاه می گردد. مراجعه به طبیب در هر دو صورت مفید است اما شخص اول راه آسان تری را برای درمان خود می پیماید.

امراض روحی نیز به همان دو صورت معالجه می شوند، ولی مهم در اینجا شناخت مرض است، چیزی که در امراض جسمی چه بسا از اهمیت کمتری برخوردار باشد، و غالب امراض جسمانی به سادگی قابل شناخت می باشند. زیرا در آنجا طبیب غالباً مرض و یا آثار آن را به چشم ظاهر می بیند. اما در امراض روانی، رؤیت مرض برای همه و هر چشمی امکان پذیر نیست، لذا تشخیص مرض بسی دشوار است، و تا مرض مشخص نشود، درمان هم یافت نمی شود. علاوه اینکه بیماری جسمانی چون عضوی را از کار می اندازد و یا ایجاد درد و ناراحتی می کند، وجود آن غیر قابل انکار است، اما کم نیستند کسانی که بیماری حتمی روحانی خود را انکار می کنند و یا حتی نشانه صحت می پندارند. و چه بسا انسان، بزرگترین قبایح را مرتکب می شود ولی با توجیهات آن را حسنه می داند. بنابراین قدم دوم در این راه، تقبل مرض و پذیرش آن است.

سومین نکته در بیماری روحانی، شناخت منشأ بیماری است. گاهی منشا بیماری وراثت است، برخی بیماری ها ریشه ژنتیکی دارند، جدا شدن انسان از این نوع بیماری کار دشواری بوده و دفع چنین بیماری و مرضی به مؤونه ای بیشتر نیاز دارد. گاهی نیز منشأ بیماری محیط است، روح لطیف انسانی از محیط اثر می پذیرد و موثرات بد، در روح ایجاد بیماری می نمایند. و برخی دیگر از امراض، از بیماری های دیگر منشعب می شوند به عنوان مثال، حسادت شخص نسبت به دیگری از خود بزرگ بینی او منشأ شده است. اگر آن بیماری ریشه ای درمان گردد، امراض روبنائی خود به خود مرتفع می گردند.

به هر حال برای شناخت امراض باید:

1- مرض را شناخت تا قابل پیشگیری باشد و اگر با روح و روان آمیخته شده است، راه معالجه اش معین گردد.

2- مرض را به عنوان بیماری روانی پذیرفت و نبایست با توجیهات واهی خود را سالم جلوه داد.

3- بایستی منشأ اصلی بیماری اعم از وراثت، محیط و یا عوامل دیگر کشف شود.

3- تجارب دیگران

استفاده از تجارب دیگران نقش حساسی در زندگی آتیه انسان دارد، چرا که انسان بیشتر از یک عمر ندارد، و اگر بخواهد در این عمر تجربه تحصیل کند، وقت به کارگیری آنها را نخواهد داشت و عمری دیگر به وی اعطا نمی شود، پس چه بهتر است در این عمر واحد، از تجارب دیگران بهره برد و همان ها را بکار گرفت که در این صورت انسان در واقع دو عمر نموده است. کسی که وقایع تاریخی گذشته را می خواند و می شنود و از آن مطلبی یاد می گیرد و به کار می بندد، در واقع عمر همان افراد مورد خطاب اولیه را دارد.

به هر حال، این مطلب بایستی به عنوان اصل اساسی زندگی تلقی شود که نبایست برای دیگران عبرت گشت و موجب تجربه دیگران شد. بلکه بایستی از تجارب دیگران و گذشتگان سود جست و آن را به کار بست.

4- همنشین خوب

دوست شایسته، همنشین خوب و همسر لایق می توانند تاثیر عمیقی در اخلاق انسان ایجاد کنند. دوستی که عیب های انسان را مخفی می کند و به او نمی گوید، دوستی که تنها عیوب را می شمرد و حسنات انسان را نمی بیند، دوستی که اصولًا کاری به اخلاق و معاشرت ندارد و عامل دوستی ارتباط محدود دیگری بوده است؛ این سه، دوست لایق نیستند. دوست آن است که ضمن رعایت احترام و آداب دوستی، عیوب دوست خود را بیان دارد و در جهت رفع آنها حرکت کند.

سرشت انسان به صورتی است که خوبی ها و بدی های اطراف را به سرعت جذب می نماید، به حدی که مجالست در انسان های کامل هم اثر می گذارد، لذا پرهیز از مجالست با کسانی که به ظاهر اخلاقی ناشایست دارند و یا ظاهری شایسته ولی سیرتی آلوده یافته اند، واجب اخلاقی محسوب می شود.

همسر نیز از این دایره خارج نیست، چه اینکه او مدتی بیشتر و لحظاتی حساس تر با همسر خود به سر می برد و ارتباطی قوی تری با او دارد به همین جهت، تاثیر و تاثر عمیق تر می گردد. یکی از راه های متخلق شدن به اخلاق الهی، گزیدن همسر شایسته است، همسری که دست انسان را گرفته و بالا برد. چه بسیارند جوانان پاک دامن و عفیف و عفیفه ای که بعد از ازدواج آلوده شده اند، دختران محجبه ای که در خانواده شوهر به واسطه محیط فاسد زندگی جدید، ناز و کرشمه و قهقهه و نیز حضور با چهره ای بزک کرده و بدنی نیمه عریان در کنار نامحرمان برای وی عادی شده است.

5- حمل بر صحّت

آخرین نکته ای که اینجا عنوان می شود پیرامون نحوه ارتباط انسان با اعمال و رفتار دیگران است. لازم است آن کس که در مسیر هدایت قرار گرفته است، نسبت به کردار بندگان خدا سوء ظن نیابد. یکی از آفت های مهم سیر و سلوک الی الله، عجب و خودبزرگ بینی و یا کبر و خود را بزرگ تر بینی است. سلوک وقتی به این آفت دچار شد، سیر قهقرایی می پیماید و به عقب برمی گردد.

باید متوجه بود همه خلایق بندگان خدایند و ارزش هر بنده ای به اندازه ارتباط او با خداست و این ارتباط را احدی جز همان بنده و خدای او نمی دانند و هیچگاه پرده های انسانی تا به نهایت دریده نمی شود و رازهای او تا به آخر کشف نمی گردد و این سنّت الهی و موهبت عظمای خدایی به بندگانش در دنیاست.

علاج این آفت در این است که اعمال بندگان، حمل بر صحّت شود، به طوری که اگر فعل بنده ای ده ها حمل فاسد و یک حمل صحیح دارد، بر همان حمل گردد.

ناگفته نماند که انسان بایستی با افعال خود معامله ای عکس نماید و لغزش های خویش را بزرگ بشناسد. چنین ایده ای، از عجب و غرور و کبر می کاهد و در نهایت موجب نابودی آن می شود.

پی نوشت ها

[1] غررالحکم.

[2] سفینةالبحار، ج 1، ص 410.

[3] سوره احزاب، آیه 21.

[4] بحارالأنوار، ج 1، ص 220.

[5] سوره نمل، آیات 80 و 81.

[6] جامع السعادات، ج 1، ص 24.

[7] همان.

[8] بحارالأنوار، ج 78، ص 240.

[9] همان، ص 370.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان