عصر امام باقر (ع) و مراقبت از مبانی اعتقادی اسلام

در زمان امام باقر(ع) بدعت گرایان و دین سازان عقاید انحرافی و افکار باطلی را در میان شیعیان انتشار می دادند و آن حضرت وظیفه خود می دانست، با هر نوع افکار انحرافی و بدعتهای دینی مبارزه نماید و شعیان را با مبانی اعتقادی صحیح اسلامی آشنا سازد.

عصر امام باقر (ع)  و مراقبت از مبانی اعتقادی اسلام

در زمان امام باقر(ع) بدعت گرایان و دین سازان عقاید انحرافی و افکار باطلی را در میان شیعیان انتشار می دادند و آن حضرت وظیفه خود می دانست، با هر نوع افکار انحرافی و بدعتهای دینی مبارزه نماید و شعیان را با مبانی اعتقادی صحیح اسلامی آشنا سازد.

روی همین اصل خطاب به شیعیان می فرمود: "یا معشر الشیعة، شیعة آل محمد -کونوا الثمرقة الوسطی، یرجع الیکم الغالی و یلحق بکم التالی."

ای گروه شیعیان آل محمد، شما همچون بالش میانه باشید(یعنی روشی اتخاذ نمائید خارج از حد افراط و تفریط، تا دیگران به شما تکیه کنند) تا آنکه غلو کرده به سوی شما برگردد و آن که عقب مانده خود را به شما برساند، در همین مومقع مردی از انصار به نام سعد عرض کرد: جعلت فداک ما الغالی؟قال: "قوم یقولون فینا ما لا نقوله فی انفسنا فلیس اولئک منا و لسنا منهم. "فدایت شوم غالی کیست؟فرمود: مردمی که درباره ما می گویند آنچه را که درباره خود نمی گوئیم، اینها از ما نیستند و ما از آنها نیستیم.

گفت: عقب مانده کدام است؟فرمود:

کسی که طالب خیر (دین حق یا عمل صالح) است، خیر به او می رسد(زیرا عاقب جوینده یابنده بود) و به همان مقدار نیتش پاداش دارد. سپس رو به ما کرد و فرمود: به خدا از جانب خدا براتی نداریم، و میان ما و خدا قرابتی نیست و بر خدا حجتی نداریم و جز با اطاعت به سوی خدا تقرب نجوئیم، پس هر کس از شما که مطیع خدا باشد، دوستی ما سودش دهد و هر کس از شما نافرمانی خدا کند، دوستی ما سودش ندهد، وای بر شما مبادا فریفته شوید. وای بر شما مبادا فریفته شوید[1]

در زمان امام باقر (ع) در میان شیعیان این عقیده شایع شده بود که تشیع تنها محبت است، قبول تشیع یا محبت امیر المومنین یا گریه بر مصائب امام حسین(ع) بدون طاعت و عبادت دیگر موجب سعادت و نجات است، امام باقر(ع) با یک جمله کوتاه، تمام رشته های اوهام و خرافات ایشان را بر باد داده، شیعیان خود را بیدار می کند و شاهراه حقیقت را پیش پای آنها می گذارد و می فرماید:

"لا تذهب بکم المذاهب، فو الله ما شیعتنا الا ما اطاع الله عزوجل"[2]

و هر مذهبی شما را به راهی نبرد، به خدا که شیعه ما نیست، جز آنکه خدای عزوجل را اطاعت کند.

یعنی افکار و عقاید باطل، شما را منحرف نسازد، بدانید یگانه راه سعادت و نجات، اطاعت خداست، و بس.

در روایت دیگر، جابر می گوید: امام باقر(ع) به من فرمود:

"یا جابر ایکتفی من انتحل التشیع ان یقول بحبنا اهل البیت فو الله ما شیعتنا الا من اتقی و اطاعه و ما کانوا یعرفون یا جابر الا بالتواضع و التخشع و الامانة کثرة ذکر الله..."

ای جابر، آیا کسی که ادعاء تشیع می کند او را بس است که از محبت ما خانواده دم زند؟به خدا شیعه ما نیست، جز آنکه از خدا پروا کند و او را اطاعت نماید. ای جابر، ایشان شناخته نشوند، جز با تواضع و خشوع و امانتداری و بسیاری یاد خدا و روزه و نماز و نیکی به پدر و مادر و مراعات حقوق همسایگان فقیر و بدهکاران و یتیمان و راستی گفتار و تلاوت قرآن و بازداشتن زبان از مردم، جز از نیکی آنها و آنها امین فامیل خویش باشند. "

همینکه سخنان امام(ع) به اینجا رسید جابر می گوید عرض کردم، ای پسر پیامبر، ما امروز کسی را که دارای این صفات باشد، نمی شناسیم.

امام فرمود: "یا جابر لا تذهبن بک المذاهب حسب الرجل ان یقول احبّ علینا و اتو لاه ثم لا یکون مع ذلک فعالا

ای جابر به راههای مختلف مرو، آیا برای مرد کافی است که بگوید: من علی(ع) را دوست دارم و از او پیروی می کنم و با وجود این فعالیت دینی نداشته باشد؟پس اگر بگوید: من رسول خدا(ص) را دوست دارم، رسول خدا(ص) بهتر از علی (ع) است، سپس از رفتار او پیروی نکند و به سنتش عمل ننماید، محبتش به پیغمبر به او هیچ کس ندهد، پس از خدا پروا کنید و برای آنچه نزد خدا است، عمل نمائید خدا با هیچ کس خویشی ندارد، دوست ترین بندگان خدای عزوجل، باتقواترین و مطیع ترین آنهاست.

باز خطاب به جابر فرمود: "یا جابر و الله ما یتقرب الی الله تبارک و تعالی الا بالطاعة و ما معنا براءة من النار و لا علی الله لا حد من حجة من کان لله مطیعا فهو لنا ولی و من کان لله عاصیا فهو لنا عدو، ما تنال و لا یتنا الا بالعمل و الورع"[3]

ای جابر، به خدا جز با اطاعت به خدای تبارک و تعالی تقرب نمی توان جست و همراه ما برات آزادی از دوزخ نیست و هیچکس بر خدا حجت ندارد، هر که مطیع باشد دوست ما و هر که نافرمانی خدا کند، دشمن ماست ولایت ما جز با عمل کردن و ورع به دست نمی آید.

از این روایات استفاده می شود که این افکار و عقاید انحرافی در زمان امام باقر(ع) در میان شیعیان به شدت شایع بوده است و اغلب کسانی که دم از محبت اهل بیت می زند، همین محبت خشک و خالی را بدون عمل به تعالیم اسلام در سعادت و خوشبختی خود کافی می دانستند و در چنین شرایطی امام باقر(ع) وظیفه خود میدانست برای دفاع از عقاید شیعیان با این افکار و عقاید باطل مبارزه نماید و جلو این نوع انحرافات را بگیرد و شیعیان را بیدار و هوشیار سازد و از اصرار و تاکید امام(ع) روی این مسئله معلوم است که آن روز نفوذ این عقاید باطل در میان شیعیان برای مکتب تشیع یک خطر جدی محسوب می شد و اگر مراقبت امام باقر(ع) در حفظ عقاید شیعه و کوشش او در منع کسانی که بر خلاف این راه می روند، نبود تشیع از محتوا خالی می شد و معلوم نبود، سرنوشت تشیع به کجا منتهی می شد!

در عصر امام محمد باقر(ع) و امام صادق(ع) عقاید و افکار باطل زیادی در میان مسلمانان پیدا شده بود، و متکلمان در نفی و اثبات عقاید خود از مباحث کلامی تاریک و پیچیده گفتگو می کردند و هر دسته از متکلمان، موافق رای و عقیده خود به آیاتی از قرآن استناد می جستند و در عصر این دو امام مجالی پیدا شد که این آراء را از نو بر قرآن تطبیق کنند و امر را به مجرای اصلی خود برگردانند، از این رو هنگامی که از امام باقر(ع) از جبر و اختیار پرسیدند در پاسخ فرمود: "ان الله ارحم بخلقه من ان یجبر خلقه علی الذنوب ثم یعذبهم علیها و الله اعز من ان یرید امرا فلا یکون".

خداوند مهربانتر از آن است که بندگان خود را به گناه مجبور سازد، و آنگاه آنان را به سبب آن گناه عذاب کند. نیز خداوند تواناتر از آن است که کاری را بخواهد و انجام نشود.

آنگاه از وی پرسیدند: "هل بین الجبر و القدر منزلة ثالثه؟قال نعم اوسع مما بین السماء و الارض" آیا در میان جبر و اختیار مرتبه سومی هم وجود دارد؟فرمود:

بلی وسیع تر از میان زمین و آسمان.

بنابراین امام باقر(ع) جبر مطلق و اختیار مطلق را رد می کند و میان جبر و اختیار، سومی قرار می دهد یعنی در واقع میان آن دو را جمع می کند. بدین گونه امام باقر(ع) آبها را به مجرای حقیقی خود برمی گرداند تا به واجب اصلی خود که جوهر حقیقت تشیع بدان بستگی دارد، قیام کند.[4]

آری همینکه امام زین العابدین و امام باقر و امام صادق علیهم السلام بر عکس امام حسین(ع) در شرایطی قرار می گیرند که می بینند دیگر درگیری مسلحانه رویاروی با نظام حاکم باعث نابودی همه ارزشها و سرمایه های جاودانه خواهد بود، سرمایه هائی که با نابودی آنها همه میراث خانواده پیغمبر(که تداوم راستین اسلام است) از جامعه بشری ریشه کن خواهد شد، آنها به جای بسیج اندک امکانات شیعیان خود، که با کوچکترین گروه دستگاه حاکم به آسانی مغلوب و پراکنده می شدند، در این صورت تشیع هم مانند سایر مذاهب اسلامی محو تاریخ می گردید، بر اساس شرائط خاصی که در آن دوره حکومت داشت، استراتژی مبارزه را تغییر می دهند به خصوص اینکه می بینند لبه تیز حملات دشمن متوجه ریشه فکری اسلام است.

به همین دلیل باقرین(ع) هم استراتژی مبارزه خود را بر مبنای مبارزه فکری عمیقی قرار می دهند تا از طریق "فرد سازی" و "انسان سازی" بار دیگر امتی تربیت کنند بر مبنای اسلام راستین که بعد از احیاء اصول و ارزشهای اصیل اسلامی که برایش پایگاهی نمانده بود و می رفت در بوته فراموشی تاریخ بیفتد، از نو استراتژی متناسبی را در برابر شرایط آتی اتخاذ کنند. شرایطی حکمفرماست که همه مراکز بزرگ سیاسی در دست خلافت جور افتاده است و در آن شرایط تنها کاری که برای آنها امکان داشت، تربیت همان عده ای متفکر، آشنا، آگاه، مومن و مسئول بود، تا نخست سرچشمه زلال وحی را از نو بشناسند و به دیگران نیز تعلیم دهند و آنگاه بر مبنای آنها استراتژی جدیدی را برای مبارزه با خلافت جور اتخاذ کنند.

هنگامی که از یک طرف بنی امیه رو به زوال می رود و از طرف دیگر بنی عباس به سرعت روی صحنه ظاهر می شود تضاد میان این دو غول عظیم که به شدت به جان یکدیگر افتاده اند، مجال تنفسی در مدینه ایجاد کرده است که اگر این فرصت هم به رایگان از دست برود، دیگر دوباره برنخواهد گشت، پس باید از این فرصت گذرا هم استفاده کرد که این دو امام(امام باقر و امام صادق "ع") از جنگ و جهاد دوری جویند و به انقلابیون زمان خودشان به ظاهر روی خوش نشان نمی دهند، گرچه خلافت جور بی میل نبود در قیامهای پای آنان را نیز به میان بکشد و آخرین ضربه را بر پیکر خونین تشیع وارد آورد، ولی آنان بسیار هوشیارانه و محتاطانه عمل می کردند تا بهانه ای به دست خلفای جور ندهند، اگرچه این روش و سیرت مسالمت آمیز آنان باعث رنجش خاطر شیعیان تندرو انقلابی می شد!و برای اینکه این عمل امام حمل بر تعطیلی حکم کلی جهاد نشود، امام باقر(ع) یادآور می شد که موضوع دوری از جهاد موقتی است، چنانکه ابو نعیم روایت کرده است که امام باقر(ع) فرمود: "خداوند در دلهای شیعیان ما ترس می افکند، اما هنگامی که قائم ما قیام کند و مهدی ما آشکار شود، هر یک از شیعیان ما دلیتر از شیر خواهد بود"[5]

در اینجا به این نکته مهم اشاره کنیم، که زمان امام محمد باقر(ع) مصادف بود، با جنبش بزرگ علویان که بعدا بسیاری از شیعیان به آنها پیوستند، این جنبش و قیام مسلحانه و خروج به شمشیر در برابر ستم و تجاوز بود و رهبری این گروه را زید بن علی برادر ناتنی امام محمد باقر(ع) به عهده داشت. حضرت امام باقر(ع)  مانند پدرش امام زین العابدین شیوه و سیرت خود را بر مسالمت بنا نهاده بود، ولی زید در کوفه بر حکام ستمگر اموی قیام کرد و از آن زمان یک انشعاب دیگری در شیعه به نام فرقه زیدیه پیدا شد و تاکنون در یمن باقی هستند.

قیام زید بن علی

عده ای از شیعیان افراطی و گروه زیادی از مسلمانان ناراضی از سیاست مسالمت آمیز امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و اشتغال مستمر آن به امور دینی، ناراضی بودند و آنان چنین می پنداشتند که امام باید بر ضد حکومتهای جور قیام مسلحانه نماید و آنان جهاد و قیام مسلحانه را برای شیعه و امام شیعیان یک استراتژی ثابت و دائمی می دانستند و چون از سیاست امام باقر(ع) ناامید شدند، ترجیح دادند، کسی را از خاندان رسالت پیدا کنند که آنان را در مبارزه مسلحانه بر علیه حکام ستمگر اموی رهبری نماید و آنان گرد برادر پرشور و فعال او زید بن علی جمع شدند، زیرا او هم از خاندان رسالت و هم عالم زاهد، شجاع بود و همانند جدش امام حسین(ع) استراتژی "انقلاب خون "را برای خود انتخاب کرده بود، مخالفت شدید هم با خلیفه سفاک اموی داشت.

زید بارها به مناسبت های مختلف به دستور هشام بن عبد الملک حکمران اموی به دربار جلب و احضار می شد و با خلیفه غاصب ملاقاتهائی داشت، زید از این فرصتها استفاده می کرد و خلیفه مستبد اموی را نصیحت می نمود و اوضاع نابسامان ملت اسلام جنایاتی که نسبت به شیعه و انقلابیون علوی روا داشته می شد، و هشام شخصا خود در راس همه این ظلمها بود، برای وی تشریح و گوشزد می نمود.

مرحوم مفید درباره علت قیام زید می گوید:

"و سبب خروج زید بن علی رضی الله عنه گذشته از خونخواهی حضرت سید الشهداء این بود که آن جناب نزد هشام بن عبد الملک در شام رفت، و هشام مردم شام را برای ورود او به مجلس آورده بود و دستور داده بود، جای نشستن را چنان بر او تنگ کنند که نتواند در کنار هم بنشیند پس زید چون وارد شد، به هشام گفت:

در میان بندگان خدا کسی بالاتر از آن نیست که سفارش و وصیت به پرهیزکاری و ترس از خدا کند و نه کسی پست تر از آن نیست که دیگران او را به تقوی و پرهیزکاری سفارش کنند، و من ترا ای امیر المومنین سفارش به تقوی و پرهیزکاری خدا می کنم، پس از خدا بترس هشام گفت: تو آن کسی هستی که خود را شایسته خلافت می دانی و امید آن داری؟تو کجا و خلافت کجا ای بی مادر، جز این است که تو فرزند کنیزی هستی؟

زید گفت: من کسی را در مرتبه و منزلت پپش خدا بالاتر از پیغمبری که برانگیخته ندانم و او فرزند کنیزی بود، و اگر پسر کنیز بودن موجب کم شدن رتبه و مقام بود، برانگیخته نمی شد، و آن کس اسماعیل فرزند ابراهیم(ع) است. پس پیغمبری و نبوت مرتبه اش نزد خدا بالاتر است، یا خلافت ای هشام؟و از این گذشته چگونه کم رتبه است مردی که پدرش رسول خدا است و فرزند علی بن ابیطالب(ع) می باشد؟

هشام از مجلس برخاست و به پیشکار مخصوص خود گفت: این مرد نباید در میان لشکر من شب را به روز آورد.

زید دید دیگر سخن گفتن و نصیحت کردن به نامردی چون هشام بی نتیجه است و در حالی که این جملات حماست آفرین را زیر لب زمزمه می کرد، از مجلس هشام بیرون آمد(انه لم یکره قوم حر السیوف الا ذلوا) یعنی ملتی که از داغی شمشیر بترسند، باید تن به خواری و ذلت دهند.[6]

و چون این جمله به گوش هشام رسید با حالتی غضب آلود، رو به اطرافیان کرد و گفت: شما خیال می کنید که این خاندان، نابود می شوند، نه به جان خودم قسم خانواده ای که مثل این مرد از خود به جای گذاشته اند، هرگز منقرض نخواهند شد.[7]

زید در حالی که از ملاقات با هشام سخت خشمگین بود، از شام خارج شد.

مولف تاریخ فخری درباره قیام زید می نویسد:

"زید از حیث علم و زهد و ورع و شجاعت و دین و کرم از بزرگان اهل بیت به شمار می آمد، وی پیوسته نزد خود درباره خلافت می اندیشید و خویشتن را لایق آن می دانست، تا آنکه روزگار خلافت هشام بن عبد الملک فرا رسید. هشام زید را متهم کرد که مالی از"خالد بن عبد الله قسری "امیر سابق کوفه در نزد او به عنوان امانت موجود است، سپس زید را نزد یوسف بن عمر، امیر کوفه در آن زمان فرستاد.

زید نزد یوسف آمد سوگند یاد کرد که مالی از"خالد"در پیش من نیست یوسف زید را رها کرد، چون زید به قصد مدینه از کوفه خارج شد، مردم کوفه در پی اش رفته بدو گفتند خدایت رحمت کند، کجا می روی؟حال آنکه ما با صد هزار شمشیر زن در زیر فرمان تو هستیم(این تخرج عنا و معک مأة الف سیف) و از بنی امیه جز نفری چند در کوفه نیست. با اینگونه سخنان همواره زید را ترغیب می کردند، زید در پاسخ آنان گفت: ای مردم من از مکر و فریب شما می ترسم، زیرا شما با جدم حسین(ع) رفتاری کردید که همه می دانند و از زمامداری در کوفه امتناع ورزید، لیکن مردم کوفه زید را رها نکرده وی را سوگند دادند که از عزم خویش باز گردد و گفتند ما جان خود را در راه تو بذل می کنیم و هر نوع عهد و پیمانی که بخواهی با تو می بندیم، آنچنان اصرار کردند، تا زید را بر گرداندند.

چون او به کوفه برگشت گروه شیعه به او روی آورده برای بیعت به نزد وی شتافتند تا آنکه در دیوان نام 15 هزار نفر ا مردم کوفه ثبت شد و این سوای مردم مدائن و بصره و واسط و موصل و خراسان و ری و جرجان و جزیره بود"[8]

زید مدت پنج مه در کوفه و بصره مردم را به قیام و بیعت با خود دعوت می کرد و مردم گروه گروه به محل سکونت وی می رفتند و با او بیعت می کردند.

البته نهضت زید، نهضت خاص شیعه نبود و او در نهضت خویش به تمام فرق اسلامی نظر داشت و حتی کسانی که در عقیده و فکر در مسائل مهم اسلامی مانند مسئله خلافت و امامت با او همراه نبودند، به پیوستن به نهضت دعوت می کرد.

شهید قاضی نور الله شوشتری صاحب کتاب ارزنده "احقاق الحق" در کتاب "مجالس المومنین" می نویسد:

"او به هر راهی که ممکن بود، می خواست مردم ملسمان را به گرد خود جمع کند تا به دفع و نابودی دشمنان خود و خاندان پیامبر بپردازد و هر کسی از بدان و خوبان و سنی و شیعه و معتزلی و. . . با او همراه شد "[9]

چنانکه می گویند: "فکانت البیعة تشمل فرق الامة کلها"[10] بیعت زید شامل تمام فرق اسلامی می شد. لذا در میان بیعت کنندگان چهره های برجسته و شخصیتهای معروفی بودند، که دست زید را برای یاری او و جهاد در راه خدا فشردند و در میان یاران زید فقهاء و محدثین و رواة و شعراء و دانشمندان به نام بودند که هر یک خود مقامی ارجمند داشتند، به طوری که ابوالفرج اصفهانی در کتاب "مقاتل الطالبیین "فصلی در کتاب خود در باب حالات زید بن علی باز کرده زیر عنوان "تسمیة من عرف ممن خرج مع زید بن علی من اهل العلم و نقلة الاثار و الفقهاء "(نام شخصیتهای معروفی از دانشمندان و محدثین و فقهاء که با زید قیام کردند) که اسامی جمعی از آنان را در آنجا آورده است.[11]

نظر بر اینکه زید قصد داشت، تمام مسلمانان را بر ضد بنی امیه متحد و متشکل سازد و صف واحدی از عموم مسلمانان اعم از سنی و شیعه و دیگر فرقه های اسلامی تشکیل دهد، نامه هایی به شخصیتهای بزرگ می فرستاد تا حمایت و پشتیبانی آنها را نسبت به خود جلب نماید، از جمله کسانی که زید برای او نامه نوشت و او را به کمک خویش و جهاد بر ضد حکومت بنی امیه فراخواند، ابو حنیفه امام فرقه حنفی است و نامه را توسط یکی از یارانش به نام "فضیل بن زبیر" به ابو حنیفه فرستاد، موقعی فضل نامه زید را به ابو حنیفه داد، از او پرسید، بگو ببینم از فقهاء و علماء چه کسانی با زید بیعت کرده اند و به او پیوسته اند.

فضل در پاسخ گفت: سلمه بن کهل، یزید ابن زیاد، هرون بن سعد، هاشم بن بریدگ ابو هاشم رمانی و حجاج بن دینار و عده ای دیگر از علماء و فقهاء در این نهضت با زید همراه هستند.

ابو حنیفه از ید با عظمت یاد کرد و قیام وی را بجا و لازم توصیف نمود، ولی گفت من به مردم کوفه اعتماد ندارم، همان طوری که پدران او را تنها گذاشتند، با او هم چنین کنند، اگر چنین نبود من به کمک او قیام می کردم و او را با جان خود یاری می دادم، چون می دانم دعوت و نهضت او حق است.

آنگاه به فضیل گفت: از قول من به زید بگو، من به شما کمک مالی می کنم و در راه جهاد با دشمنانت ترا با امکانات خود یاری می دهم، و نزد من اموالی است که در راه این نهضت به تو می سپارم و شما می توانید اسب و اسلحه تهیه کنیدو قدرت نظامی خود را افزایش دهید.

آنگاه ابو حنیفه رفت و سی هزار درهم آورد و به فضل داد و گفت: اینها را به زید بده، فضل می گوید من همه آن اموال را به زید دادم و او هم قبول کرد.[12]

پشتیبانی و کمک ابو حنیفه از قیام زید در نظر خاندان علوی مهم تلقی گردید، چنانکه مروان بن معاویه می گوید: از محمد بن جعفر بن محمد(فرزند امام صادق(ع))  شنیدم که می گفت: رحم الله ابا حنیفه، لقد تحققت مودته لنا فی نصرته زید بن علی و فعل بابن المبارک فی کتمانه فضائلنا و دعی علیه[13] خدا رحمت کند ابو حنیفه را او دوست و علاقه مندی خود را به ما به خاطر پشتیبانی اش از زید، ثابت کرد و او ابن مبارک را به خاطر کتمان کردن فضائل اهل بیت مواخذه و نفرین نمود.

پی نوشت ها

[1] کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 75، مترجم ج 3، ص 12.

[2] کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 74.

[3] کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 74.

[4] کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 159.

[5] ابو نعیم، حلیه الاولیاء، ج 3، ص 184.

[6] مفید، ارشاد، ص 252.

[7] نقل از وقایع ایام ص 91.

[8] این طقطقی، تاریخ فخری، ترجمه کتاب "الفخری فی الاداب السطانیه. . . " ص 8-117 ترجمه وحید گلپایگانی.

[9] شوشتری، مجالس المومنین ج 2 ص 255.

[10] الحور العین ص 186.

[11] ابو الفرج اصفهانی مقاتل الطالبیین ص 148-144.

[12] همان مدرک ص 71-146 -این بزاز کردی، مناقب الامام الاعظم ابی حنیفه ج 1 ص 255.

[13] ابو الفرج اصفهانی مقاتل الطالبیین ص 6-145.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان