این شاعر و مترجم در گفتوگو با ایسنا، درباره میزان نمود ریشههای ادبیات کهن در آثار ادبی معاصر اظهار کرد: بهشکل عام میشود گفت که هیچ اثر موثری در دوران معاصر وجود ندارد که با متون گذشته در گفتوگو نباشد، مستقیم یا غیرمستقیم. «بوف کور»، «مردی با کراوات سرخ»، «مرثیه برای ژاله و قاتلش» و... مدیون شناخت وحدت وجود عرفانی هستند. «آیههای زمینی» فروغ وامدار لحن کتاب مقدس است. شعر شاملو زاده زبان «تاریخ بیهقی» است، شعر اخوان در زیربنای خود زبان فردوسی را دارد و نیما خود بارها به شاعران جوان توصیه کرده است که نظامی و حافظ بخوانند.
او افزود: رمان «آلوت» نوشته نمیشد اگر آقای خداوردی براساس متون کهن لحن نمیآفرید. دقیقا باید گفت ادب معاصر بدون پایههای کلاسیک امکان ندارد. و ما شگفتزده میشویم وقتی میبینیم مثلا ایتالو کالوینو چطور برپایه افسانه ایرانی «آدم لتی» رمان «ویکنت شقهشده» را مینویسد و ما خود از این گنجینهها غافل هستیم.
جورکش با اشاره به ارتباط داستان «شازده کوچولو» با بیتهایی از شعر حافظ، گفت: شازده کوچولو سیارهاش را به خاطر این ترک کرده که گلش از او قهر کرده است، اما جالب است که میبینیم همین تم در دو بیت از حافظ آمده، یعنی «صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت/ ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت/ گل بخندید که از راست نرنجیم ولی/ هیچ عاشق سخن سخت به معشوقه نگفت»، و شاید همین دو بیت برای اگزوپری الهامبخش بوده است که منابع فارسی را میخوانده.
این منتقد ادبی با بیان این پرسش که مگر نه که ادبیات آمیزهای است از واقعیت و خیال، افزود: در ادبیات ما افسانهها و داستانهایی هست که وقتی به شباهت آنها با برخی از آثار ادبی جهان نگاه میکنیم، میبینیم که ادبیات معاصر ما در اغلب مواقع از عنصر خیال و زیبایی بیبهره است. در حالی که فیلمساز ژاپنی، کوبایاشی این قدرت را دارد که از افسانه بومی «زن برفی»، اپیزودهای «کوایدان» را با نگاهی جهانی بسازد. از افسانههای ما نویسندهای مثل بورخس است که بهره میبرد و «ویرانههای مدور» را عرضه میکند.
او همچنین بیان کرد: داستان «مرگ آرتورشاه»، دستمایه بسیاری از آثار ادبی شده است. در شعری به همین نام از رابرت برونینگ میخوانیم که آرتور در لحظه آخر عمر خود در حالی که زخمی است به آخرین سلحشور خود میگوید «این شمشیر را بگیر و به دریا بیندازد». سلحشور وقتی زرق و برق جواهر شمشیر را میبیند در آن طمع میبندد و بازمیگردد و میگوید «انداختم». آرتورشاه میگوید «تو باید پاسدار راستی و عدالت باشی ولی تلالو جواهرات چشم تو را بسته، بازگرد و شمشیر را به دریا بینداز». و این ماجرا سه بار تکرار میشود تا بار سوم دستور آرتور را اجرا میکند و وقتی شاه از او میپرسد «چه دیدی؟» میگوید «زورقی با سه پری سوگوار آمادهاند تا تو را ببرند». شباهت غریبی است بین این شعر و داستانی از یکی از عرفای ایرانی با نام علی وراق که دستنوشتهای را به یکی از مریدان می دهد که به دجله بیندازد. مرید وقتی دستنوشته را میخواند دلش نمیآید آن را به آب بدهد، برمیگردد و میگوید «انداختم». استاد میگوید «چه دیدی؟». مرید میگوید «هیچ». استاد میگوید «تو باید به مرادت وفادار باشی، برگرد و بینداز»، و بعد از سه بار میگوید «انداختم». علی وراق میپرسد «چه دیدی؟». مرید میگوید «آب شکافته شد و دستی آمد و دستنوشته را گرفت» و بعد میپرسد «حالا حکمت این کار چه بود؟» وراق میگوید «رسالهای نوشته بودم و برادرم خضر نسخهای از آن خواسته بود، برایش فرستادم.»
جورکش در ادامه گفت: جالب است که در شرق، اهمیت متن مکتوب و کلمه است که برای مرید انگیزه و وسوسه میشود و در غرب زرق و برق جواهر. اما پژوهشی لازم است تا دریابیم روایت شرقی خیلی پیش از نسخه غربی وجود داشته، و اینکه چرا نویسندگان ما از مطالعه آثار خیالانگیز بومی حس بینیازی دارند؟!