هادی خانیکی استاد برجسته علوم ارتباطات معتقد است: جامعه ایران، جامعهای است که حیات در آن جاریست و در درونش ظرفیتهایی وجود دارد که این جامعه فرو نمیپاشد. اما شرط لازم تحققش این است که همه ما به فکر ایران باشیم. هادی خانیکی در به بررسی ابعاد مختلف موضوع امید اجتماعی میپردازد.
به گزارش به نقل از روزنامه آرمان ،در شرایط حاضر که فشار خارجی بر ایران وجود دارد و آقای رئیسجمهور هم که دولتش با عنوان تدبیر و امید به روی کار آمد، صحبت از جنگ امید میکند، به نظر شما مجموعه دولت بهعنوان یک کنشگر قدرتمند در جامعه ما چقدر در مسیر احیای امید حرکت کرده است. آیا در اقداماتش توفیقی هم داشته است؟
به نظر من قبل از اینکه انتظار و نقد از دولت را مطرح کنیم به چند مورد دیگر باید توجه داشت. یکی فهم اساس تغییر در جامعه ما است و البته دامنههایش.
جامعه ما سخت دستخوش تغییر شده؛ از تغییرات نسلی، آموزش، اقتصاد، ارتباطات، شهرنشینی، نقشآفرینی زنان، تحرکهای قومی و... همگی دستخوش تغییرات اساسی بودهاند. اگر دقت کنیم جامعهای که این همه تغییر داشته است، نیازمند فهم جدید است، فهم از شرایط جدید.
نکته دیگر نهاد دولت است که خود از یک بوروکراسی پردامنه که در معرض فساد و ناکارآمدی است رنج میبرد و باید برای چابککردن و فعال شدنش، رویکردهای اجتماعی بیشتری از خود نشان دهد و به جامعه مدنی بیشتر متکی شود.
همان چیزی که بهعنوان مثال در مورد سطوح مدیریتی در خصوص مسائلی چون جوانگرایی مطرح است. اگر به این نکات توجه کنیم، چنین است یکی از موانع امید میتواند عدم تناسب و عدم فهم درست نهادهای حاکمیتی بهطور عام، یعنی بزرگتر از دولت شامل همه نهادهای حاکمیتی، با این شرایط جدید است.
ولی اینکه دولت در کجا توانسته است امید را ایجاد کند، آنجایی که بهنظر من توانسته این تغییر را تا حدودی به رسمیت بشناسد و راه را برای بروزش باز کرده است. بهطور کلی میتوانیم بگوییم به نسبت ضرورتی که برای پاسخگویی به تغییرات بنیادین جامعه ما وجود دارد، دولت در معنای عام آن، هنوز گامهای نپیموده بسیاری دارد.
در همایش سال گذشته امید اجتماعی برخی از کارشناسانان در میان راهکارهایی که برای مقابله با ناامیدی اجتماعی ارائه میدادند به نقش نهادهای مدنی تاکید داشتند که از جمله آنها ایده موفقیتهای کوچک بود.
اما از طرف دیگر ما با واقعیتی مواجه هستیم که نهادهای مدنی و جامعه مدنی در کشور بسیار کوچک و ضعیف نگاه داشته شدهاند و در مصاحبههایی که ما با کارشناسان داشتهایم عموما مانند دکتر افروغ معتقد هستند به همین دلیل برای غلبه بر شرایط موجود نمیشود به جامعه مدنی خیلی امیدوار بود و این نهادهای حاکمیتی هستند که باید در این موضوع فعال شده و بهصورت جدی نقشآفرینی کنند. آیا با نظر این تحلیلگران موافق هستید؟ در این شرایط که به قول شما همهچیز در آن خطیر است؛ به نظر شما چه اقداماتی نیاز است رخ دهد تا شاهد تغییر باشیم؟
من قائل به تکسببیبودن برای حل این وضعیت نیستم. معتقدم قوت و قدرت جامعه مدنی کمک میکند به قوت و قدرت دولت به معنای state یا همان حاکمیت.
بهطور کلی و متقابلا اگر حاکمیت میدان را برای تقویت جامعه مدنی باز کند، (توجه شود که از لفظ جامعه مدنی استفاده کردم که فراتر از نهادهای مدنی باشد، یعنی در نظر گرفتن قدرت اصناف، سندیکاها، شبکههای اجتماعی و امثال آنها) به میزانی که آنها قوی شوند و عرصه برای فعالیتشان باز شود، خود حاکمیت هم کارآمدتر میشود.
مشابه همان بحثی که در حوزههای اقتصادی مطرح است، مثل بحث کارآفرینی اجتماعی که از قدرتمندکردن نهاد بخش خصوصی و نهاد بخش دولتی و هم از بخش عمومی دولت سخن به میان میآید.
معتقد هستم که مشابه همان را در حوزه امید و امید اجتماعی هم باید مورد تاکید باشد. در واقع نمیشود بگوییم که نهادهای مدنی مهم نیستند یا دولت مهم نیست. سه بخش خصوصی، عمومی و داوطلبانه باید در کنار یکدیگر قرار داد تا با یک اینرسی و توان جدید درون آنها ایجاد شود.
به چه صورت میتوان این توان را ایجاد کرد؟
در سطح دولت یا حاکمیت اگر در نظر بگیریم، راهکار همان انعطافهای شناختی و ساختاری است، یعنی انجام اصلاحات بهگونهای که این نهادها را از وضعیت بوروکراتیک، کند و لخت به نهادهای کارآمد تبدیل کند.
در بخش داوطلبانه هم حتما نیاز به اعتماد و حسنظن بیشتر به خود نهادهای مدنی و اصناف وجود دارد. در بخش خصوصی نیز میتواند موانع حقوقی و قانونی را برای فعالیتهای آنها کم کرد. به همین دلیل معتقدم موقعیتهای سخت و خطیر دوگانه هستند. هم میتوانند محرکهایی باشند برای بهبود و هم میتوانند محرکهایی باشند برای ایجاد خطر و افزایش فشارها.
مجموعا حرف من این است که درک این شرایط و بهاصطلاح این موقعیت خطیر میتواند منجر شود به توجه به فرصتهایی دیگر که حاصل تجربه کشورهای مختلف جهان و خود ایران است.
معتقد هستم که جامعه ایران، جامعهای است که حیات در آن جاریست و در درونش ظرفیتهایی وجود دارد که این جامعه فرو نمیپاشد. اما شرط لازم تحققش این است که همه ما به فکر ایران باشیم. هم حکومت به فکر ایران باشد، هم نخبگان به فکر ایران باشند و هم نهادهای اجتماعی و مدنی به فکر ایران باشند.
به گونهای که این مسأله به یک احساس عمومی تبدیل شود و عموم شهروندان باور کنند، هرچند با شرایط سختی روبهرو هستند اما همه آحاد جامعه بهدنبال عبور از این شرایط هستند و کسی از این شرایط برای خود نمدی نمیبافد.
کسانی که منتقد تلاش شما در پروژه امید اجتماعی هستند و به نوعی همپوشانی پیدا میکنند با منتقدان جریان اصلاحات، معتقدند شما بیش از بیستسال است که در سطح حاکمیت بهدنبال ایجاد اصلاح بودید، اما تقریبا میشود گفت در اصلاحات اساسی همه تلاشها به شکست انجامید، در موارد جزئی هم کامیابیهای محسوسی رخ نداده است.
در بحث فعالیت نهادهای مدنی و جامعه مدنی هم ما شاهد این هستیم در یکی دوسال اخیر برخوردهای جدی و امنیتی با فعالین این حوزه انجام میشود که در معروفترین این موارد حتی بهرغم ورود دولت و مجلس و اعلام نظر وزیر اطلاعات و کمیسیون امنیت ملی بر برائت این فعالین، همچنان پرونده آنها باز است.
طبیعتا این برخورد تاثیر بسزایی در فعالیت سایر فعالین مدنی دارد. بخش خصوصی هم در این شرایط کارآمدی و فعالیت جدی ندارد، به عبارتی ظرفیت و بسترش را نمیبینید. این نقدها به راهکارهایی که شما در پاسخ به سوال قبل در سه سطح مطرح کردید وارد میشود و نتیجهگیری میشود این امیدی که شما به دنبالش هستید یک امید محال یا امید بیمحل است. نظر شما در خصوص این نقد که از موضع عملگرایانه هم مطرح میشود چیست؟
این موضوع خودش بحث مستقلی را میطلبد که مشخصا به بحث اصلاحات پرداخته شود. هرچند در امتداد بحث شماست اما استقلالی هم دارد. اگر خواسته باشم جواب مختصری بدهم، باید بگویم که بله اصلاحات هم نیازمند این است که بازنگری درونی کند و بازشناختی از نقاط ضعف، قوت و فرصتها و تهدیدهایش داشته باشد. نمیخواهم درگیر بازی با واژهها شویم.
بارها گفته شده که اصلاحات هم نیازمند اصلاح است و نظایر اینها. منتها وقتی ما میخواهیم یک نظر را به راهبرد یا سازوکار سیاسی تبدیل کنیم، طبیعتا بحث از سطح آکادمی و مباحث روشنفکرانه فراتر میرود و وارد برنامههایی برای اقدام میشود که در اینجا این بحث که اصلاحات در برابر چه آلترناتیوها و گزینههای دیگر برای پیشبردن اهداف جامعه مطرح است، اهمیت پیدا میکند.
در اینجا تکیه بحثمان رو موضوع امید است، بحث جریان سیاسی اصلاحطلب نیاز به گفتوگوی مستقلی دارد. سوال این است که در این وضعیت خطیر کشور چه مفری را میتوان برای امید یافت که بتوان با معرفی آن به جامعه نشان داد کماکان میشود امیدوار بود؟
در خصوص امید و نسبت آن با اصلاحات بهصورت کلی میتوان گفت باید اصلاحات را کارآمد کرد. به عبارتی تمام موانعی که در ساختارش وجود دارد یا موانعی که در تقویت جامعه مدنیاش مطرح است، باید مشخص طرح کرد، با در نظر گرفتن سهم و نقش جریانهای رقیب اصلاحات و هم خود اصلاحات به رفع آنها همت کرد.
من فکر میکنم که همه اینها احتیاج به نوعی فهم انتقادی دارد و به تناسب آن فهم است که میتوانیم آن را به شرایط بحرانی یا خطیری که کشور در آن قرار داد نسبت بدهیم. این شرایط بحرانی و خطیر طبیعتا طلب میکند تا چیزی شبیه مدیریت بحران برایش در نظر گرفت. لذا در این مدیریت بحران باید اقبال و استقبالی از پدیدهای به اسم همبستگی ملی، از پدیدهای به اسم گفتوگوی ملی، از پدیدهای به اسم تفاهم ملی وجود داشته باشد.
در این موقعیت است که ظرفیتهای جدید میتوانند برای اصلاح در نگرشها، اصلاح در ساختارها و اصلاح در رفتارها ایجاد گردند. در شرایط ایجاد مدیریت بحران امکان اصلاحاتی ایجاد میشود که در شرایط قبلش به هر علت وجود نداشته است.
اما باز هم میگویم اگر شرایط بهخوبی درک شود و تغییر هم بهخوبی درک شود، میتوان به این مدیریت شرایط بحرانی امیدوار بود وگرنه در صورت عدم درک درست شرایط کشور به سمت اقدامات تندتر و افراطیتر خواهیم رفت و طبیعتا دامنزدن به ناامیدی بیشتر را در پی خواهد داشت.
امید زمانی خلق میشود که علاقه به بهبودی هم دیده شود. در این خلق ناشی علاقه به بهبود، یا در مطالبهکردن و پیگیری آن، نقش مهمی را خود کنشگران امید یا کنشگران اصلاحطلب دارند و نقشهای مهم دیگری را هم دیگران دارند. به میزانی که بتوانیم این مسأله را به مسأله ملی تبدیل کنیم، موفقیت ما مشخص میشود.
شما بستر تحقق این درک مشترک را در جامعه ایران میبینید؟
به نظر من بله. نمیخواهم بگویم یک بستر بزرگ و مشهود است، ولی به نظرم این بهاصطلاح تابآوری و اشتراکاتی که در لایههای مختلف در سطوح مختلف نخبگی، شبکهای و اجتماعی که در جامعه ما وجود دارد، زمینههای نسبتا قابل اعتنایی هستند، یعنی فراتر از آن چیزی که ما بهعنوان جریانهای شناختهشده سیاسی میشناسیم، در سطوح وسیعتری از جامعه این مسأله تفاوتها و تغییرات درک شده و جامعه ما به سمت پذیرش تنوع بیشتر و به سمت پذیرش تفاوتهای بیشتر رفته است.
پس شما یک فرد امیدوار هستید؟
من امیدوار هستم، ولی همانطور که عرض کردم این امیدواری در پی خیلی از ناامیدیهای امیدهای قبلی من است. شاید چون تجربه شکستهای زیادتری داشتهام، این تجربه باعث شده تا امروز از گردونه حدف نشدهام. روانشناسان معمولا برای هر فرد، چند دوره تحمل شکست تعریف میکنند، معمولا سه دوره، پنج دوره یا همچین تعدادی.
کسانی هم هستند که از این تعداد میگذرند، اما همچنان امیدوار باقی میمانند که این پدیده میتواند براساس این انباشت تجربه باشد. وقتی به گذشته نگاه میکنم هر کدام از آن شکستهایی که فکر میکردم نقطه پایان است، نهتنها نقطه پایان نبود که از دل آنها راههای جدید ایجاد شد.