«درساژ» فیلم پویا بادکوبه، که در گروه هنر و تجربه اکران شد، به تازگی به شبکه نمایش خانگی آمده است و امکان تماشایش فراهم شده. «درساژ» را میتوان از فیلمهای خاص هنر و تجربه دانست.
جریان هنر و تجربه علاوه بر اینکه از فیلمهای مستقل که موضوعات ویژهای دارند و عموما عامهپسند نیستند، حمایت میکند، در انتخاب و اکران فیلمهای این چنین سلیقه خاصی داشته و آنرا همواره اعمال کرده است.
همچنین بخوانید:
بررسی فیلم «درساژ»: جوش چرکی
در نتیجه حتی در اکرانهای هنر و تجربه هم که خاص سینمای مستقل هستند، باز با مافیای انتخابی روبهرو هستیم که در نهایت تریبون تنها یکسری افراد و یک مدل فیلمها میشوند، فیلمهای که در بسیاری از موارد کیفیت بسیار پایین دارند و سراسر ایدهها نخنماشده و تکراری هستند.
اما در چنین مافیای قویای هم گاهی اتفاق میافتد که فیلمی از زیر دستشان دربرود یا موفق شود به این سیستم راه بیابد، هرچند که شبیه به سلیقه عمومی آن سیستم نیست؛ «درساژ» یکی از همین فیلمهاست.
سمیرا و روحالله برادری که پیش از این هم تجربه تهیه فیلمهای مستقل را داشتهاند اینبار به سراغ یک دختر نوجوان در شهری حومه و حوالی تهران رفتهاند تا داستان او را تعریف کنند.
بارزترین نکته فیلم هم دقیقا همین داستانش است. داستان دختری یک دنده و قد که در جریان یک دزدی قرار است پوست بیاندازد و بهعبارتی تبدیل به آدم دیگری شود. فیلمنامه «درساژ» هرچند پر از داستان نیست و بیشتر نمایش پی در پی یکسری موقعیت جالب است، اما تماشاگر پای فیلم میماند و دلیلش همین خط اولیه داستان است که یک دختر نوجوان یکدنده و قد، بسیار جذاب و تماشاییاش میکند. تفاوت زیست این دختر با یک دختر معمولی شهری دومین دلیل گیرایی فیلم است. تماشاگر هرچقدر هم پیش از تماشای فیلم با دیدن تیزر یا براساس شنیدهها بداند که فیلم به شکلی داستان نوجوانهایی در زندگی خیابانی و غیرخانوادگی را تعریف میکند، باز هم از تماشای این صراحت و راحتی در نمایش زیست امروز نوجوانان متعجب خواهد شد و این کلید ماجراست.
فیلم و پیش از آن فیلمنامه موفق به خلق موقعیتی میشوند که در عین اینکه کاملا واقعگرایانه و باورپذیر بهنظر میرسد اما تازگی و بدعتی برای تماشاگر دارد که فیلم را برای او جدیتر و قابل پیگیریتر میکند.
این نوگرایی تنها منوط به شکل زیست و مدل رابطه این نوجوانان با یکدیگر نیست هرچند که در این مورد از همه پررنگتر است. فیلمساز سعی کرده است در بسیاری از موارد جزیی و خردهموقعیتهای جانبی روایت، به کلیشههای مرسوم تن ندهد و راه خودش را پیدا کند. مثلا یکی از مواردی که پای ثابت حضور در چنین فیلمهای خیابانی/تینایجری هستند، از «سیزده» هومن سیدی گرفته تا «احتمال باران اسیدی»، اختلاف نظر و مشکلات خانوادگی بین پدر و مادر قهرمان فیلم است که در نهایت تمایل او به این زندگی خیابانی و انجام اعمال شرورانه به نوعی نتیجه این اختلاف میان پدر و مادر و بزرگ شدن در محیط پراسترس و پردعوا است. این اولین کلیشه لوس رایج است که «درساژ» آنرا کنار میگذارد.
رابطه مادر و پدر گلسا در اینجا با یکدیگر و در مرحله دوم رابطهشان با خود گلسا، تصویری جدید ازخانواده مدرن امروزی در حوالی پایتخت میسازد. خانوادهای که نسل بچههای دهه هفتاد و حالا دیگر هشتاد آنرا بهخوبی میشناسد؛ خانوادهای که بهجای تنبیه و داد و بیداد حرف میزند چون میداند تنبیه دیگر راهگشا نیست، خانوادهای که در همان نوجوانی مسئولیت زیستن را بر دوش فرزند نوجوان میاندازد و او را در زندگی پرمشغله آدم بزرگها دخیل میکند. خانوادهای که دیگر نمیتواند جلوی آزادیهای ابتدایی فرزندش را بگیرد و او را محدود کند اما از تربیتش هم غافل نیست و البته خانوادهای که انقدر درگیر کار و گرفتاری است تا به سراب ساختگی «یک زندگی موفق و مرفه» برسد، که دخترش چنین تنها و جداافتاده میماند.
رابطه گلسا با پدر و مادرش همان صراحت و بیخیالی را دارد که در گوشه و کنار فیلم و در رفتار تکتک آدمها (از خانوادهها تا حتی صاحب سوپر دزدیده شده) دیده میشود و اصلا بدل به مهمترین ویژگی فیلم «درساژ» میگردد: آدمها بیخیالاند و تنها به فکر بیرون کشیدن خودشان از منجلاب. انگار جهان فیلم نزدیک به آخرالزمان است و آدمها دیگر چیز چندانی برای از دست دادن ندارند و هرچند همه زورشان را میزنند تا آن دوربین مداربسته را بهچنگ بیاورند اما در کمال خونسردی و راحتی کارهایشان را پیش میبرند.
اینکه پسر نوجوان به خانه گلسا بیاید و خیلی راحت بگوید شیشه ماشین پدر گلسا را او شکسته، یا جوابیه گلسا که میرود و در خانهشان آتش بهراه میاندازد، تا واکنش پدر و مادرها به قضیه دزدی که خیلی راحت با آن برخورد میکنند، انگار اصلا این عمل نابخردانه دزدی مسیله هیچکس نیست و همه تنها به فکر این هستند که گیر نیفتند یا آبرویشان خدشهدار نشود، همه نشانههای نوعی بیخیالی اخلاقی و راحتیطلبی امروزی هستند که این روزها با شدت و ضعف متفاوت در هر خانوادهای پیدا میشود.
اما حقیقتا تماشاگر انتظار تماشای این میزان از آن را با چنین صراحت لهجهای ندارد که مثلا دو پدر جلوی بچههایان درباره مدل تربیتشان به هم تیکه بیاندازند! اما حقیقت ماجرا اینست که این جهان نوین دهه هشتادیها است و چارهای جز پدیرش آن نیست. سن پایین کارگردان «درساژ» و لمس چنین موقعیتهایی از نزدیک باعث شده تا بتواند منظورش را بهخوبی به تماشاگر منتقل کند و حواسش را دقیقا به همین تفاوتهای زیستی میان نسلها جلب نماید.
اما همانطور که گفته شد، نفس دزدی و شرارت برای کسی اهمیتی ندارد. برای بچهها به شوخی و سرگرمی میماند و آنقدر شبیه به بچه پولدارهای احمق، بیفکر هستند که اصلا نفهمند دقیق چه کاری کردهاند، خانوادهها هم که یکی تنها فیلم را میخواهد که پسرش به دردسر نیفتد (فارغ از اینکه اصلا خود او دردسر اصلی است)، یکی دیگر میرود به سوپرمارکتی حقالسکوت میدهد که جلوی شکایت را بگیرد و پدر و مادر گلسا هم که نگران آبرویشان هستند…
تنها کسی که به کاری که کرده فکر میکند و هنوز اخلاق و انصافش را به راحتطلبی مدرن نفروخته است همان دختر نحیف و یک دنده است که قضیه دزدی هرگز برایش تمام نمیشود.
وقتی بعد از خندههای دیوانهوار و هیجان آزاد شده از دزدی، سرخوشانه به پاتوقشان برمیگردند و متوجه میشوند که دوربین را نیاوردهاند، بعد از اینکه گلسا در موضع ضعف قرار می گیرد و همه برای بازگشتن به مغازه و برداشتن دوربین به او فشار میآورند، بعد از اینکه آن سیلی دردناک را از آن پسر پولدار تیتیش مامانی روی اعصاب میخورد، قضیه برایش جدی میشود و در بازگشت به سوپر و دیدن مرد که روی زمین افتاده جدیتر و جدیتر. او تنها کسی است که اکت دزدی برایش مسئله برانگیز شده و تلاش میکند با خودش کنار بیاید. او در این جهان شبه آخرالزمانی تنها کسی است که اخلاقیات و انصاف را انگار فراموش نکرده و هنوز سرنوشت کارگری که ضربه خورده اما از پول حقالسکوت چیزی نصیبش نشده یا ایستادن جلوی زورگوییهای پسر و پدر رو اعصابش که فکر میکنند چون پولدار هستند، صاحب زمین و زمانداند، برایش مهم است. انگار که تنها انسان باقی مانده باشد…
او قرار نیست به کسی باج بدهد و حتی به قیمت بازگشت همه سرمایه از دسترفته خانواده هم زیر یوغ «بچه پولدار» ماجرا و پدرش نمیرود. او با خودش و جهان اطرافش آنقدر بیتعارف هست که وقتی به نتیجه رسید که باید با دزدی و دوربین بهجا مانده از آن شرارت که سرگرمی رفقای بچه پولدارش بوده چه کند و چطور، هم تقاص اشتباه خود را پس بدهد و هم آنها را با همه پول، ادعا و قدرت بادآوردهشان زمین بزند، از هیچ چیز حتی تحویل دوربین به پلیس و «افتادن در یک دردسر بزرگتر» نمیترسد و این جنسی از مسیولیتپذیری است که او از مواجهه و بزرگشدن در میان کلی آدم بیمسیولیت و راحتطلب آموخته است.
تماشاگر در مواجهه با پایان فیلم و تحویل دوربین به پلیس تصور میکند که اثرمحافظهکارانه به پایان میرسد،اما اگر در آن دقیق شویم اتفاقا ایدهای بسیار جاهطلبانه و عصیانگرانه است: گلسا در نهایت دردسر عظیم را به جان میخرد تا تقاص اشتباه را پس بدهد و سبکتر شود.
و البته انتقام آن سیلی و تحقیرهای طبقه سرمایهدار و کاخنشین را از آنها می گیرد تا بدانند یک نفر آدم مسئولیتپذیر و قائل به انسانیت در این آخرالزمان باقی مانده که نمیشود او را با پول خرید!
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
207