این نویسنده در گفتوگو با ایسنا، درباره دو کتاب «یک سکه در دو جیب» و «هلال پنهان» که به تازگی تجدید چاپ شدهاند، اظهار کرد: «یک سکه در دو جیب» مجموعهای از شش داستان است به نامهای «یک نقش و دو نقش»، «تاریکتر از واقعی»، «روز کوتاه خاکستری»، «خروس»، « اندوه» و «یک سکه در دو جیب». این کتاب را قبلا نشر افق و حالا در چاپ سوم نشر گویا منتشر کرده است. «هلال پنهان» هم یک رمان است حول محور جنگ، ولی فقط جنگ را دربر نمیگیرد و یک روایت ترکیبی از خردهروایتها است که هم زندگی در جنگ است و هم خود جبهه است که در چاپ پنجم توسط نشر گویا منتشر شده است.
او افزود: فکر نمیکردم «هلال پنهان» اینقدر موفق شود. این کتاب از نظر خوانندگان ساختاری پیچیده و تودرتو دارد و برایم جای شگفتی است که نسبت به کارهای دیگر در این زمینه موفق بوده است. در «هلال پنهان» دشمن به هیچ وجه ماشین آهنی آدمکش نیست. شخصیتهایش هم همانند دیگر کارهای چاپشده در این زمینه فرشتهآسا نیستند.
شیرزادی با بیان اینکه همه وفاداریاش به ادبیات است، گفت: من ادبیات را فدای یکسری مصالح یا اقتضائات نمیکنم. این به این معنا نیست که به واقعیت توجهی ندارم اما در مجموع، نوع نگاه خاص خودم را همانند هر داستاننویسی دارم.
نویسنده رمان «طبل آتش» درباره علت مطالعه کم کتاب و ادبیات داستانی توسط مخاطبان و همچنین عوامل موثر برای جذب مخاطبان به داستان بیان کرد: این مشکل در درون ادبیات داستانی نیست، بلکه در حوزههای دیگری است که در زندگی عام متوجه آن هستیم. شمار کثیری چندبرابر خروجی کشورهای مختلف جهان هرساله خروجی دانشگاهها هستند ولی تعداد زیادی از آنها کمسواد هستند و این خودش مشکل است. عدهای از دانشجویان رشتههای انسانی حتی از نوشتن یک مقاله کوتاه عاجزند و حتی طبل رسوایی اغلب پایاننامههایشان هم از بام افتاده و آنها را میخرند.
او سپس گفت: من به مطالعه مردم عام اشارهای ندارم، اما قطعا اگر افراد تحصیلکرده برای مطالعه وقت نمیگذارند، نباید انتظار داشت که تیراژ کتاب بالا باشد. گاهی خبرهایی میخوانم که در کشورهای دیگر برای یک رمان صف میبندند و آن کتاب به چاپ چندم میرسد. اگر ادبیات داستانی ما درخشش مورد نظر را ندارد، به خارج از حوزه ادبیات داستانی و به حوزه فرهنگ، اقتصاد و سیاست مربوط میشود. البته نگاه دیگری هم هست که اصرار ندارم بگویم درست است، درصد زیادی از مردم ما در شرایطی دارند امورشان را میگذارنند که برای گذران آن به آموختن نیاز ندارند و به تعبیر دیگری کمتر به فکر کردن نیاز دارند و به همین شکل کمتر دنبال مطالعه میروند. در نتیجه نیاز به فکر کردن در جامعه ما کم شده است یا به هر تقدیر، اگر مردم فکری هم دارند به یک زندگی روزمره شخصی محدود است تا بتوانند امورشان را بگذارنند. درصد بالایی از مردم ما اینطور هستند. درصد اندکی هم هستند که درآمد بالا و زندگی لاکچریای دارند که البته در معرض زندگی من قرار ندارند تا با نظر به آنها بنویسم.