آنچه در نهادِ خارجِ بدن تنظیم می شود، مسئول نظم علمی در درون خود انسان است. آنها که این خلیفه الهی را به خوبی شناختند سعی کردند، هم امین باشند و هم علیم؛ خدا این گوهر ذات را پاک و کریمانه آفرید و تحویل ما داد، ما هم باید هنگام مرگ این جان را پاک و کریمانه تحویل الهی بدهیم، هیچ آلودگی جهل و جهالت در آن نبود، فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ و هیچ تیرگی و تاریکی های عصیان و تبهکاری در آن نبود، فرمود: ﴿لَقَدْ کرَّمْنا بَنی آدَمَ﴾،[2] ما هم هنگام مرگ باید این جانِ طیب و طاهرِ کریم را به ذات اقدس الهی تحویل بدهیم، او هم فرمود: ﴿أَوْفُوا بِعَهْدی أُوفِ بِعَهْدِکمْ﴾. از آن جهت که فرمود، انسان با فطرت توحیدی خلق شد، ما نه باید خود را شریک خدا بدانیم، نه برای دیگران شرکت بورزیم؛ موحّدانه زندگی کردن، روح را طیب و طاهر نگه می دارد. فرمود من شما را بزرگوار خلق کردم، شما کاری نکنید که از عظمت شما بکاهد. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که فرمود: «مَن هانت علیه نفسه أمّر علیه لسانه»،ناظر به همین است. فرمود: اگر کسی کریم نبود، انسانی بود که کرامت خود را از دست داد، تحت امارت زبان خود قرار می گیرد، هر چه زبان او خواست می گوید، هر چه قلم او خواست می نویسد، هر جایی که پای او خواست می رود. مبادا کسی زبان او، قلم او، قدم او بر او امارت کند. شما کریم هستید همه اعضا و جوارح را در اختیار خود داشته باشید. پس ما موظّفیم روح طیب و طاهر و موحّدی که از خدا تحویل گرفتیم، یک؛ کریم و بزرگواری که از خدا تحویل گرفتیم، دو؛ تحویل هم بدهیم. خدای سبحان، نه تنها ما را در آفرینش، کریم و بزرگوار قرار داد، ما را در مدرسه کرامت هم تربیت کرد.
اوّلین بخش از آیات قرآن کریم، همان شش آیهِ اولِ سوره «علق» است که در این بخش های اوّلی به ما فرمود، بیایید در مدرسه کرامت ثبت نام کنید، این جا یک معلّم کریم درس می دهد. اگر گفتند در فلان کلاس، مهندس تدریس می کند؛ یعنی درس هندسه می دهد، اگر گفتند فقیه تدریس می کند؛ یعنی درس فقه می دهد، اگر گفتند کریم تدریس می کند؛ یعنی درس کرامت می دهد و اگر فرمودند «اکرم» تدریس می کند؛ یعنی کسی تدریس می کند که بالاترین مرحله کرامت را یاد می دهد: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّک الْأَکرَمُ ٭ الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾،این گواه آن است که ما را به کلاس کرامت دعوت کردند، اگر گفتند خدای اکرم تدریس می کند؛ یعنی درس کرامت می دهد. بنابراین گذشته از اینکه خلقت ما کریمانه است، خیلی بزرگوارانه ما را آفریدند، در مدرسه کرامت هم ما را تربیت کردند. این قرآن درس کرامت می دهد و اگر کسی کریم بود، همه اعضا و جوارح او تحت امر او هستند، هرگز تحت امر هیچ عضوی قرار نمی گیرند؛ قهراً در درون او، نه آمر به منکر و ناهی از معروف وجود دارد و نه دلاّل بازی در درون او هست. این معنا را هم بارها عنایت فرمودید، اگر در کشوری می گویند ما سه قوّه داریم، این قوا از هم جدا هستند، وظیفه هر قوّه مشخص است، این را از جای دیگر نگرفتند، این را از درون فطرت انسان گرفتند. خدای سبحان در درون ما سه نیروی جدا آفرید، یک واحد هماهنگ کننده گذاشت؛ یک بخش مربوط به اندیشه و تقنین و قانون شناسی و قانون گذاری است، بخشی مربوط به اجرا و عملیات است، بخشی هم مربوط به داوری است که از این سه نیرو به عنوان قوّه تَقنین، قوّه اجرا، قوّه قضا یاد می شود؛ یعنی ما یک قوه مقنّنه داریم، یک قوه مجریه داریم و یک قوّه قضائیه داریم و یک واحد هماهنگ کننده داریم که آن جان آدمی است، ما را با این ساختار آفریدند. اگر در طی این چهار هزار سال یا بیشتر، مسئله تفکیک قوا مطرح است، تثلیث قوا مطرح است، آن را از همین دستگاه درون ما گرفتند. خدای سبحان به ما عقل نظر داد که با آن، اندیشه ها را سامان ببخشیم؛ خواه متعلَّق اندیشه، حکمت نظری باشد، خواه حکمت عملی، خواه مسائل «بود و نبود» باشد، خواه مسائل «باید و نباید»، همه را عقل نظر درک می کند، اندیشه را عقل نظر دارد؛ این چنین نیست که حکمت عملی را عقل نظر درک می کند و حکمت عملی را عقل عملی، عقل عملی، نیروی اجرایی است نه نیروی درک؛ گرچه شعب عالیه نفس از آن جهت که مجرّدند با ادراک همراه هستند؛ ولی اندیشه ها به عقل نظر برمی گردد، همه آنچه به علم و دانش است، مربوط به قوّه نظری است، چون درک می کند، پس قانون گذاری برای اوست. متولّی ادراک که مشخص شد، متولّی اجرا هم مشخص است که فرمود، عقل عملی عهده دار اجراست که «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان». آن نیروی اجرایی باید کاری کند که خدا را عبادت کند و با این بهشت را کسب کند، هر کاری که می کند، مطابق با دستور خدا و رضای الهی باشد، این بخش اجرا. یک نیروی سومی هم در دستگاه درون ماست که این نیروی قضایی آنچه را عقل نظر تصویب کرده است به عنوان قانون و آنچه را عقل عمل اجرا کرده است به عنوان قوّه مجریه، این بین تصویب شده و اجرا شده، داوری می کند، تصدیق می کند؛ اگر مصوّبات خوب اجرا شد، انسان می شود مطمئن، خوشحال و راضی و اگر مصوّبات خوب اجرا نشده، نفس لوّامه انسان را سرزنش می کند، یک خودخوری در درون شروع می شود، افسردگی پیدا می شود که چرا من بد کردم؛ این کار به عنوان دستگاه قضا در درون ما هست، تثلیث قوا، یک؛ تفکیک قوا، دو؛ آنها را که معرفت نفسی داشتند، همین را از درون به بیرون آوردند، سه.
گاهی در درون انسان دلاّل بازی پیش می آید و این قوا مشکلات فراوانی برای یکدیگر ایجاد می کنند. یک نیروی دلاّلی به نام نفس مسوّله است، این نفس مسوّله که خطر آن در چند بخش قرآن کریم روشن شد، کار آن دلاّل بازی است، این یک روانکاو خوبی است، چون این نفس در درون ما از ما باخبر است که ما به چه چیزی علاقه مندیم، به چه چیزی علاقه نداریم. هر چیزی مورد علاقه ماست را لیست می کند، یک؛ اینها را به عنوان زَر ورق در جلوی چشم ما نگه می دارد، دو؛ همه آن زباله ها را پشت این زَر ورق پنهان می کند، سه؛ این را به صورت یک تابلوی زرّین به ما نشان می دهد، چهار؛ ما مبتلا به کار او می شویم، پنج؛ نتیجه آن، یا برادر را به چاه انداختن است، یا گوساله پرستی را راه اندازی کردن. هم یعقوب(سلام الله علیه) به فرزندانش فرمود: این کاری که شما کردید این دلاّل بازی نفس مسوّله بود: ﴿سَوَّلَتْ لَکمْ أَنْفُسُکمْ اَمراً﴾؛ هم سامری در آن گوساله پرستی گفت: ﴿سَوَّلَتْ لی نَفْسی﴾. تسویل غیر از امر به سوء است؛ وقتی این دلاّل، دلاّلی کرد، انسان را فریب داد و انسان در جبهه جنگ درون شکست خورد، آن دشمن نمی خواهد انسان را از پا در بیاورد، آن دشمن بیرونی است که ممکن است به این فکر باشد کسی را بکشد، ولی دشمن درونی و همچنین ابلیس، کارِ او این نیست که کسی را بکشد، بلکه کار او اسیرگیری است نه قتل. شیطان قاتل نیست اسیرگیر است؛ چون گفت: ﴿لَأَحْتَنِکنَّ ذُرِّیتَهُ﴾؛ من، حَنک و تحت حنک همه را طلب می کنم. این اسب سوارها که سوارکار مسلّطی هستند، آنها احتناک می کنند که در سوره «اسراء» فرمود: ﴿لَأَحْتَنِکنَّ ذُرِّیتَهُ﴾؛ یعنی حنک، تحت حنک، دهنه، افسار اسب را می گیرم و بر آنها مسلّط می شوم، سواری می خواهم، این کار شیطان است، تهدید به قتل نکرد و همین شیطان از بیرون و نفس امّاره از درون، اگر پیروز شدند، هرگز به این فکر نیستند که ما را از پا در بیاورند، تمام تلاش و کوشش آنها غارتگری است و آنها از ما دو چیز می خواهند: یکی شرع، یکی شرف؛ اول شرع را از آدم می گیرند، انسان را بی دین می کنند. خیلی ها هستند که دین ندارند، ولی با آبرو زندگی می کنند، شیطان و نفس به این مرحله بسنده نمی کند، شرف و آبرو را از آدم می گیرد، آن وقت انسان فقط به درد سطل زباله می خورد. کسی که این دو اصل را از دست داد؛ یعنی شرع و شرف را از دست داد، به درد چه چیزی می خورد؟! آن که گفت: ﴿لَأَحْتَنِکنَّ ذُرِّیتَهُ﴾، ﴿لَأُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعینَ﴾،﴿لَأُمَنِّینَّهُمْ﴾،همه همین است. بنابراین یک دلاّل به نام نفس مسوّله در درون ما هست که این خطرها را قرآن کریم گوشزد کرد، فرمود یک سَمت آن یوسف را به چاه انداختن است، یک سَمت آن هم گوساله پرستی را راه انداختن است: ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ﴾؛وقتی موسای کلیم(سلام الله علیه) به سامری فرمود: چه کار کردی؟ گفت: ﴿سَوَّلَتْ لی نَفْسی﴾.
همه ما با این خطرها روبه رو هستیم؛ اینکه به ما گفتند شبانه روز حتماً یک مقدار زمان را برای محاسبه بگذارید و هر کاری که می کنید، یک قرنطینه داشته باشید، اول بگویید «بسم الله الرحمن الرحیم»، بعد وارد کار بشوید، همین است. این «به نام خدا» قرنطینه است، چیزی انسان می خواهد بگوید، بخواهد بنویسد، بگوید خدایا! به نام تو. این قرنطینه باعث می شود که انسان کار حرام و مکروه نکند؛ چون کار حرام و مکروه را که نمی شود گفت خدایا! به نام تو؛ قهراً کارهای ما یا واجب است یا مستحب. درست است «بسم الله» گفتن، ثواب دارند؛ اما گفتند هر کاری که می کنید بگو «بسم الله»؛ یعنی باید کار طوری باشد که انسان بتواند بگوید خدایا! به نام تو، ما هستیم و این خطر، اگر توانستیم دلاّل را رام کنیم، دیگر کسی به امارت نمی رسد تا «امّار بالسوء» باشد. ما «امّار بالحُسن» تأمین می کنیم، چرا امّار بالسوء داشته باشیم. اگر دلاّل بازی را کنار بگذاریم، ﴿سَوَّلَتْ لی نَفْسی﴾ را کنار بگذاریم، دیگر ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾نخواهیم داشت. می گوییم «انّ العقل لامّار بالحسن».
اگر عقل حاکم شد، به جای «امّار بالسوء»، «امّار بالحسن» داشتیم؛ طبق بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) به جایی می رسیم نماز که از بهترین عبادت های خداست از نماز بالاتر می شویم، روزه که از بهترین عبادت های پروردگار است از روزه بالاتر می شویم. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه که بیان برهانی است، بیان حضرت این است که «خیرٌ من الخیر فاعله شرٌّ من الشرّ جالبه» این دو اصل کلی است. نماز چیز خوبی است نماز بهتر است یا نمازگزار؟ یقیناً نمازگزار بهتر است؛ چون نماز، اثر اوست، هر مؤثّر از اثرش بهتر است. اگر توانستیم دلاّل بازی را کنار بگذاریم امّار بالسوء را معزول کنیم، امّاره بالحسن داشته باشیم آن گاه نمازی که می خوانیم که این نماز هم ستون دین است، دین را حفظ می کند، هم ما نگهبان این ستون هستیم این ستون را حفظ می کنیم از کلمات قصار حضرت است که فرمود: «خیرٌ من الخیر فاعله». چه بهتر از این که ما کاری کنیم از نماز بالاتر شویم، نه اینکه بالاتر شویم، فلان جا بنشینیم. اگر بازی نکردیم، اگر راه کسی را نبستیم و بیراهه نرفتیم با نماز و روزه عبادت می کنیم، نه با زید و عمرو. ما می توانیم آن چنان دقیق باشیم که از نماز بالاتر باشیم، از روزه بالاتر باشیم. درست است که نماز ستون دین است؛ ولی کسی باید این ستون را نگه بدارد یا نه؟ به ما هم گفتند: ﴿أَقیمُوا﴾،نه «اقروأ»؛ پس می توانیم. اگر این برهان عقلی می گوید، هر فاعلی از فعل خود بالاتر است؛ برابر این برهان عقلی، سخن نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) سامان می پذیرد که فرمود: «خیرٌ من الخیر فاعله و شرٌّ من الشرّ جالبه»؛ بدتر از دروغ، دروغگوست، بدتر از غیبت، غیبت کننده است، بدتر از رشوه گیر و اختلاس، راشی و مختلس است که آ نها اثر این فرد است. اگر بدتر از کار شرّ، خود صاحب کار است؛ پس هر رذیلتی که برای این گناهان شمرده شده، مبتلایان به این گناه، در این رذیلت از آنها رذل ترند. پس ما می توانیم به جایی برسیم که نه تنها عمود دین باشیم؛ بلکه نگهبان عمود دین باشیم.
افراد ملت هم عمود دین هستند؛ آن بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که در عهدنامه مالک مرقوم فرمود، عصاره آن بیان این است که دین دو ستون دارد: یک ستون عبادی است که «الصلاة عمود الدین»، یک ستون سیاسی، فرهنگی، اجتماعی است که فرمود آن عمود مردم هستند، با جمله اسمیه و با تأکید «إنّ»، در همان نامه حضرت امیر هست: «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِین وَ الْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ»،فرمود: تحقیقاً ستون دین اسلامی و نظام اسلامی، مردم هستند، با مردم درست گفتن، خواسته مردم را تأمین کردن، کریمانه با مردم رفتار کردن، خلاف نگفتن، رشوه نگرفتن، اختلاس نکردن، خدمت را عبادت تلقّی کردن، اینها ستون دین را خوب نگه داشتن است. «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ»، این تعبیر درباره نماز نیامده، با جمله اسمیه با تأکید «إنّ»؛ «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِین وَ الْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ». اعضای محترم شوراهای استان که حضور دارند، باید این را توجه داشته باشند، سه اصل است که هم برای مجلس شورای اسلامی نافع است، هم برای این بزرگواران، هم برای مؤسسات و نهادهای دیگر؛ ما تا نقشه جامع کشورمان را نداشته باشیم هرگز نمی توانیم درباره کشورمان تصمیم هوشمندانه بگیریم، این اصل کلی است. اگر شهرداری نقشه جامع شهر را نداشته باشد، هر ساخت و سازی که دارد، ممکن است در آینده نزدیک به صورت بافت فرسوده در بیاید، آن اصولی که به ما گفتند به عنوان نقشه جامع کشورمان یا قلمرو فعالیتمان باشد؛ یکی جهان دانی است، یکی جهان داری و یکی جهان آرایی است. ما تا ندانیم در کجا زندگی می کنیم و آن را چطور باید حفظ کنیم و چطور باید بیاراییم، هرگز شهردار خوب، عضو شورای شهر خوب نخواهیم بود. ما وقتی نتوانیم خودمان را اداره کنیم، معرفت شناسی خودمان را اداره کنیم، هرگز از ما برنمی آید که شهر، استان و کشورمان را بدانیم، یک؛ حفظ کنیم، دو و بیاراییم، سه؛ اینها را ما باید کاملاً به صورت دقیق عمل کنیم تا مسئولیتمان را به خوبی انجام بدهیم.
این سال را که گفته شد سال اقتصاد و فرهنگ و عزم ملّی است و مدیریت جهادی می خواهد. مستحضرید بارها به عرضتان رسید، اقتصاد مقاومتی به این است که جیب ملّت، کیف ملّت خالی نباشد. ملتی که جیب او خالی است و کیف او خالی است و خزانه او خالی است او مقاوم نیست. دین که ما را به زهد دعوت کرده؛ یعنی از دنیا اعراض بکن، نه طرزی زندگی بکن که زیر بار دیگری بروی. مال را دین معرفی کرد که «المال ما هو؟»، فقر را معرفی کرد که «الفقر ما هو؟». در معرفی مال، در سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکمُ الَّتی جَعَلَ اللَّهُ لَکمْ قِیاماً﴾، مال و ثروت ملّی، باعث مقاومت و قیام و ایستادگی ملت است؛ منظور ایستادنِ فیزیکی که نیست، فرمود: این مال، عامل قیام است، اگر ملتی بخواهد قائم باشد، ایستادگی داشته باشد باید جیب او خالی نباشد، کیفش خالی نباشد؛ لذا فرمود این مال را به دست سفها نسپرید، کسی که نتواند خوب اداره کند به او مال ندهید: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکمُ الَّتی جَعَلَ اللَّهُ لَکمْ قِیاماً﴾؛ این بیان برای «المال ما هو؟».
اما «الفقر ما هو؟» مستحضرید در فقه اللغهها و کتاب های فقهی، فقر را به معنای نداری، معنا نکردند؛ فقیر، نه یعنی ندار، بلکه فقیر یعنی کسی که ستون فقرات او شکسته است و قدرت قیام ندارد؛ چون کسی که جیب او خالی است و دست او خالی است، قدرت مقاومت ندارد؛ از این جهت به او فقیر گفتند، مسکین هم به معنای ندار نیست. ما یک فقدان داریم؛ یعنی نداری، فاقد؛ یعنی ندار، کسی که مال ندارد به او می گویند فاقد، نداشتن؛ یعنی فقدان؛ اما اگر کسی در اثر نداشتن، ستون فقرات او شکسته باشد این ملت نتواند قیام کند و مقاوم باشد، این را می گویند فقیر و چون کسی که جیب او خالی است، دست او خالی است، کیسه او خالی است، کیف او خالی است، زمین گیر است، به او گفتند مسکین؛ کسی که سکونت دارد، ساکن است، قدرت حرکت ندارد. ملتی که دستش خالی است، نه قدرت حرکت دارد؛ لذا ساکن است، نه قدرت مقاومت دارد؛ چون فقرات او شکسته است؛ لذا فقیر است.
یک بیان نورانی باز در قرآن کریم هست؛ اگر شما به روایات اهل بیت(علیهم السلام) مراجعه کنید می بینید این ظرائف را به صورت روایات مشخص کردند. دو جای قرآن دارد، کاری که در جاهلیت بود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکمْ خَشْیةَ إِمْلاقٍ﴾، یکی ﴿نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیاکمْ﴾یا ﴿نَرْزُقُکمْ وَ إِیاهُمْ﴾؛ یکجا خطاب مقدم است، یکجا غایب است، «املاق» را چرا قرآن فقر گفت؟ برای اینکه ملتی که فقیر است، دست او، کیف او، جیب او خالی است، اهل تملّق و چاپلوسی است، این تملّق و چاپلوسی در خیلی از افرادی که دستشان خالی است دیده می شود. همین مطلب را وجود مبارک امیرالمؤمنین در یکی از بیانات خود دارد که فقر باعث می شود که انسان، چاپلوس به عمل بیاید: «الثناء بأکثر من الاستحقاق ملق»، تملّق، چاپلوسی را حضرت معنا کرد و فقیر هم از این جهت چاپلوس در می آید که قرآن فرمود: ﴿خَشْیةَ إِمْلاقٍ﴾. اگر کسی بخواهد به غرب بگوید نه، به شرق بگوید نه، به هر ابرقدرتی بگوید نه، با هیچ کسی چاپلوسی برخورد نکند، باید دست او پر باشد، جیب او پر باشد.
بنابراین تا یک فرهنگ دقیق عقلی علمی نداشته باشیم، نمی دانیم اقتصاد مقاومتی یعنی چه؟ وقتی بدانیم اقتصاد مقاومتی یعنی چه، این کشور به لطف الهی همه چیز دارد، اصلاً تحریم ها هیچ اثری نمی تواند داشته باشد. الآن ما هفتاد میلیون، تقریباً یک صدم جمعیت دنیا هستیم؛ چون جمعیت دنیا، هفت میلیارد است، ما بیش از مقدار جمعیت، امکانات داریم، ما یک صدم مردم دنیا هستیم، ولی ده درصد امکانات به دست ماست. اگر ما مدیریت صحیح داشته باشیم و عزم ملّی داشته باشیم، مدیریت درست داشته باشیم، وجود مبارک حضرت امیر هم ما را تأیید خواهد کرد، ائمه تأیید می کنند، این کشور می شود کشوری که با اقتصاد مقاومتی روبه روست.
یکی از منطقه هایی که وجود مبارک حضرت امیر، افرادی را آن جا گماشته، منطقه «حیط» است، «حیط» جایی است که کمیل بن زیاد نخعی از طرف وجود مبارک حضرت، آن جا مسئولیتی داشت. اموی غارتگری کردند همین غارتگری هایی که الآن شما می بینید گوشه و کنار دنیا هست، اموی یک عده افراد را مسلّح کردند آمدند و این منطقه ها را غارت می کردند و اموال را می بردند و افراد را می کشتند (قبل از سید رضی، کسی کتابی نوشته به نام «الغارات»؛ تقریباً صد سال قبل از سید رضی(رضوان الله علیه) که نهج البلاغه را جمع کرد، کتاب خود را نوشت، یکی از مدارک نهج البلاغه، همان کتاب الغارات است. الغارات را هم الغارات گفتند، برای اینکه غارت هایی که اموی در قلمرو حکومت حضرت امیر(سلام الله علیه) داشتند، آنها را جمع آوری کرده و این کتاب به نام الغارات شد. ) در کتاب الغارات آمده، همین جایی که به نام «حیط» بود و کمیل(رضوان الله علیه) فرماندار یا بخشدار بود، آمدند زدند و بردند. وجود مبارک حضرت امیر یک نامه گلایه آمیز نوشت، این نامه در نهج البلاغه هست. به کمیل نوشت، ما همه امکانات را به تو دادیم، تو عُرضه این را نداشتی که حفظ کنی. عصاره این نامه این است که بعضی ها فقط به درد دعای «کمیل» می خورند، نه به درد مسئولیت؛ وگرنه حضرت امیر برای کمیل خیلی موقعیت قائل شد، خیلی ها می خواستند، وقت ملاقات خصوصی بگیرند، حضرت فرصت نداشت؛ ولی دست همین کمیل را از مسجد کوفه گرفت، بیرون برد گفت: «یا کمَیلُ بْنَ زِیادٍ إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیةٌ فَخَیرُهَا أَوْعَاهَا»،وقت خصوصی به او داد، اسرار را به او گفت، بسیاری از احادیث بلند را که در نهج البلاغه آمده به همین کمیل یاد داد؛ ولی کسی که نتواند حوزه خود را خوب اداره کند، مردم را بشناسد، منطقه را بشناسد، مرز را بشناسد؛ این مورد نقد حضرت امیر(سلام الله علیه) است. این سه عنصر برای همه هست: جهان دانی، جهان داری و هم جهان آرایی و اگر ما همین امور را در درونمان - ان شاءالله - حفظ کنیم، هم کرامتمان و هم فطرتمان را حفظ کردیم؛ «این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست»، او خیلی ادّعای بزرگ کرده است؛ حالا امیدواریم محروم نشویم، «روزی رُخَش ببینم و تسلیم وی کنم».مگر هر کسی هنگام جان دادن، خدا را می بیند، ما خیلی آرزو کنیم که حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) را ببینیم، جان را به او تقدیم کنیم و بسیاری از ما وجود مبارک عزرائیل(سلام الله علیه) را نمی بینیم، بلکه زیرمجموعه عزرائیل(سلام الله علیه) را می بینیم که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾اینها هستند و گاهی با ما مشکل جدّی دارند: ﴿یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾که در دو جای قرآن دارد؛ هنگام مرگ شما نمی بینید که این بیچاره چه می کشد، چه سیلی ها می خورد، چه مشت هایی پشت او می زنند: ﴿یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾، اگر خدای ناکرده با این مأموران زیردست عزرائیل(سلام الله علیه) تماس بگیریم، برای ما جان دادن بسیار سخت است و اگر - ان شاءالله - آن مقام را پیدا کنیم که با یکی از حاملان عرش؛ یعنی حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) روبه رو شویم، خیلی برای ما بهتر است. بعضی از بزرگان ما؛ مثل علامه قزوینی اینها برای اینکه رابطه خود را با حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) داشته باشند هر روز مقداری ذکر، دعا، صلوات، عبادتی که می کردند تقدیم به پیشگاه عزرائیل(سلام الله علیه) می کردند که با آن حضرت رابطه داشته باشند، آن حضرت بیاید که جان را تقدیم آن حضرت کنند. غرض این است که هم مقدور کسی نیست که بگوید: «روزی رُخَش ببینم و تسلیم وی کنم»؛ اوحدی از اولیای الهی، ممکن است این طور باشند که ﴿اللَّهُ یتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾وگرنه اکثری مردم زیرمجموعه ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ و میانی آنها هستند، زیرمجموعه این پاسخ هستند که گفتند: ﴿قُلْ یتَوَفَّاکمْ مَلَک الْمَوْتِ الَّذی وُکلَ بِکمْ﴾. غرض این است که اگر ما این فطرت را به همان اصالت حفظ کنیم، یک؛ آن کرامتی را که خدا به ما داد حفظ کنیم، دو؛ در هنگام مرگ راحت هستیم، وقتی مشکل درونی نداشتیم مشکل بیرونی هیچ نخواهیم داشت، در هر بخشی که به ما مسئولیت واگذار شده است، ما برابر توحید و عقل و عدل، هم اداره می کنیم، هم تحویلشان می دهیم و هم در روز مرگ، کاری که امام(رضوان الله علیه) کرد، گفت: با روح مطمئن، قلب مطمئن و امیدوار، از ملت خداحافظی می کنیم. ما هم همان کار را بکنیم و این کار، شدنی است، این چنین نیست که انسان نتواند. البته مقداری مراقبت می خواهد، اگر اهل شهر یا روستاست، اهل مملکت و اهل شور و اهل مسئولیت های دیگر است، اهل حوزه یا دانشگاه است، هر جایی که هست با آبرومندی از قلمرو مسئولیت خود خداحافظی کند، یک نعمت خوبی است که اصلاً بدهکار کسی نباشد: ﴿لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ﴾.
ما امیدواریم ذات اقدس الهی تلاش و کوششی که این ملت کرده است، خون های پاکی که شهدا ریختند، شهید چمران ها و بزرگواران دیگر که شربت شهادت نوشیدند، تا رسید به این عزیز ما، طلبه شهید خلیلی(رضوان الله علیهم)، اینها خون های پاکی که در راه اسلام دادند، حشر همه اینها با شهدای کربلا باشد! ولی ما می توانیم در کنار سفره اینها بنشینیم و آن دو اصل: اصل فطرت و اصل کرامتمان را حفظ کنیم؛ آن وقت با آبرومندی این جان عاریت را به صاحب اصلی مان تقدیم می کنیم.