«ویلاییها» اولین تجربه بلند سینمایی منیر قیدی، جذابیتهای زیادی دارد تا شما را ترغیب به تماشای این فیلم کند. موضوع جنگ در بستری زنانه فقط یکی از این جذابیت است. فیلمی چون منیر قیدی در کنار آثار دیگری که در چند سال اخیر در سینمای ایران شاهد بودهایم، که اکثراً هم مربوط به فیلمسازان جوان و فیلم اولی است، مژدهبخش ظهور نسلی از فیلمسازان است که از بازگشت تاریخی هراسی ندارند و با قلقلک دادن حافظه تاریخی مخاطبان قصه خود را بسط میدهند. در زمانی که همه فیلمهای جدی بهنوعی کپیبرداری ناشیانه از سبک اصغر فرهادی هستند و نتیجه چیزی جز یک ملودرام آبکی شهری از اختلاف طبقاتی و دغدغه های اخلاقی نیست، فیلمسازانی چون منیر قیدی، شجاعانه زمان را به عقب بازمیگردانند و خارج از لوکیشنهای لوکس یا خرابههای پایینشهر، علاوه بر به تصویر درآوردن درامی واقعگرا، استراحتی هم به مخاطب میدهند که از دیدن زندگی خودش و اطرافیانش بر پرده سینما خسته شده است.
«ویلاییها» روایت زنانی است که در پشت جبهههای جنگ، در انتظار همسران و پسرانشان هستند و چارهای جز انتظار و مقاومت ندارند. در جادهای که به این قرارگاه مسکونی ختم میشود هیچ ماشینی رفتوآمد نمیکند مگر اینکه حامل خبری باشد. یا مردی به مرخصی و دیدن خانوادهاش آمده است و همسرش خود را میآراید و برای یکشب رزمنده جبهههای جنگ را به غنیمت میگیرد یا خبر شهادت رسیده است و زنی باید زندگی مختصر و جنگزدهاش را جمعوجور کند و راهی دیارش شود و خود را برای عزاداری آماده کند. منیر قیدی آن روی سکه جنگ است. آن رویی که همیشه یا مغفول مانده یا با قهرمان سازیهای دور از واقعیت اسیر کلیشه و شعارزدگی شده است. انتظار و دلهره، ترس از آینده در کنار مقاومت و ایستادگی زنان پشت جبهههای جنگ تم اصلی «ویلاییها» است.
منیر قیدیدر اولین تجربه بلند سینماییاش، قصهای پر افتوخیز را روایت نمیکند، اما در دل همین روایت از روزمرگی زنانی که به سهم خود سعی در حمایت رزمندگان دارند، توانایی فیلمسازی خود را به رخ میکشد. «ویلاییها» علیرغم اینکه ریتم تندی ندارد، اما پیوسته و یکدست است. آغاز و پایان فیلم در هماهنگی کامل با ماجراهای میانه فیلم است؛ چه ازلحاظ فرم و چه ازلحاظ محتوا. نکته دیگری که حرفهای بودن قیدی را اثبات میکند توجهش به جزئیات است. همانقدر که کادرش را خوب میبندد و کنش اصلی را در مرکز قاب میآراید، پسزمینهاش را هم با دقت میچیند. در سکانسی میبینیم که در پس گفتوگوهای شخصیتهای فیلم، بعد از خبر شهادت یکی از فرماندهان و ترک اردوگاه بهوسیله همسرش، خانواده دیگری در حال ورود به ویلای جدیدشان هستند یا در سکانسی دیگر کلوز شاتی از دفتر اسامی شهیدان میبینیم و چشم ما هم مثل کاراکتر اصلی به دنبال نامی آشناست اما دوربین از روی نامی رد میشود که روز بعد خبر شهادتش به ساکنین ویلاها میرسد و سرنوشت یکی از اصلیترین کاراکترها را مشخص میکند.
قیدی فیلمش را با یک نمای بینظیر شروع میکند؛ ونی که در میانه جادهای بیابانی و پرپیچوخم پیش میرود. از همین نماست که فیلمساز هم بر تنها بودن این زنان تأکید می¬کند و هم بیننده را با تم اصلی فیلم که انتظار است آشنا میکند. بیننده بیصبرانه منتظر است تا این ون به مقصد برسد و داستان شروع شود. درست بعدازاین نمای زیبا، قیدی یکبار دیگر، با یک نمای هلی شات به جا شهرک ویلاییها را معرفی میکند و با استفاده درست از این نما خانههایی را نشانمان میدهد که در میان بیابان رنگی از آبادانی دارند. همین توالی دو نما کافی است تا حس و حال جنگ به بینندهای که آن روزها را ندیده یا در خطه جنوبی و درگیر جنگ حضور نداشته است، منتقل شود. رنگی از آبادانی گذشته و استقامت حال حاضر برای گذار از این مرحله سخت، چیزی است که از نمای هلی شات قیدی برداشت میشود. بعد از معرفی مکان، نوبت به معرفی شخصیتها میرسد که یکییکی وارد میشوند و خود را معرفی میکنند. خانم خیری (پریناز ایزدیار) بهنوعی مدیر این قرارگاه مسکونی است. کاراکتری که کمکم تبدیل به یک شخصیت جذاب میشود که الزاماً بیننده دوستش نخواهد داشت. نوعی قداست و موعظه گری اغراقشدهای در کاراکتر خانم خیری تنیده شده است که باور صداقت شعارهایش را برای بیننده سخت میکند. هنگام تقسیم غذا اصرار دارد فرزندان خودش آخرین نفری باشند که غذا میخورند، دائم تکرار میکند “اینجا کسی خونش از دیگران رنگینتر نیست” ، اما وقتی فقط سه ماسک محافظ برای قرارگاه آورده میشود آنها را برای خودش و خانوادهاش پنهان میکند و توجیهاتی که ارائه میکند نه سایر زنان قرارگاه را قانع میکند و نه بیننده را و نه همسرش، حاج خیری را. شخصیت خانم خیری، با طراحی لباسی مناسب و مهمتر از همبازی بسیار قابلقبول پریناز ایزدیار، شما را یاد زنانی میاندازد که دهه شصت قهرمان فیلمها و سریالها بودند و باور اینهمه پاکیشان برایتان دشوار بود و اکنون خانم خیری آن کاراکتر خیالی را رنگ واقعیت میبخشد.
نقطه اوج این شخصیتپردازی در سکانسی نزدیک پایان فیلم است که وی اعتراف میکند هرگاه خبر شهادت یکی از فرماندهان میرسیده خوشحال میشده است که همسرش هنوز زنده است، که فکر میکرده برای اتفاقات مهمی ازجمله شهادت همسرش آماده است اما تمام این مدت قسمتی از وجودش دعا میکرده است بهجای شوهرش دیگری شهید شود. اینجاست که کاراکتر خانم خیری از کلیشه همیشگی که دیدهایم خارج میشود و هیبت انسانی میگیرد. دیگر سوی ماجرا سیما (طناز طباطبایی) است. زنی که جنگ را درک نمیکند و بهاجبار در این اردوگاه است. او تمام و کمال در برابر باورهای خانم خیری میایستد و ترسی از نشان دادن مخالفتش هم ندارد. کاراکتر سیما شاید بهاندازه خانم خیری به شخصیت نرسیده باشد و پیچیدگی زیادی در اجرا نداشته باشد اما مسلماً تقابلش با سایر زنان این مجموعه است که اعتقادات دیگران را به چالش میکشد. اما حلقه اتصال این دو کاراکتر به هم عزیز ( ثریا قاسمی) است. تاکنون چنین بازی بینظیری از ثریا قاسمی ندیده بودیم. قاسمی در نقش مادری که فرزندش در جبهه است و عروسش، سیما، میخواهد فرزندانش را از خطر جنگ دور کند و آنها راه به خارج ببرد، بسیار تأثیرگذار ظاهرشده است. گویا اولین باری است که قاسمی سایه تئاتریاش را زمین میگذارد و با همه وجود در نقش عزیز میدرخشد. فیلم با ورود عزیز و دو نوهاش به مجتمع ویلاها، که بعد مشخص میشود بدون اجازه مادرشان آنها را آورده است، شروع میشود. زندگی که عزیز برای دیگران تعریف میکند خیلی رؤیایی است تا واقعیت داشته باشد. تا اینکه سیما عصبانی و پریشان وارد میشود و سراغ بچههایش را میگیرد. قیدی کاراکترهایی آفریده است که بیننده با همه آنها هم ذات پنداری میکند. هم عزیز که سرگشته به دنبال پسرش آمده و هم سیما را که میخواهد فرزندانش آیندهای روشن داشته باشند. به همین دلیل هم است که «ویلاییها» اسیر شعارزدگی نمیشود و پیامش را منتقل میکند. یکی از تأثیرگذارترین سکانسهای فیلم زمانی است که عزیز به بیمارستان رفته و یک مجروح جوان او را با مادرش اشتباه میگیرد. عزیز مادر جوانی میشود که زخمی است و درد میکشد و کیلومترها از خانه دور است و آن جوان مجروح میشود فرزند عزیز که از خانه رفته و هیچوقت برنگشته است، میشود پسری که در جبهههای جنگ برای باورش میجنگد و زن و زندگیاش دارد از دستش میرود. این مادرانگی، حسی است کاملاً زنانه. این روی زنانه جنگی است که تاکنون چنین بیپروا نمایش داده نشده بود. اساساً حال و هوای زنانه فیلم نهفقط از زن بودن بازیگران فیلم میآید که فضاسازی بینظیر قیدی است که شما را در میان همه خشونت و مردانگی جنگ وارد یک دنیای کاملاً زنانه میکند.
همه پلانهای فیلم فریاد میزند که زنی پشت دوربین بوده است و این نهتنها بد نیست که یک غنیمت است در سینمای کاملاً مردانه ایران. گرچه گاهی اوقات احساسات گرایی بیشازحد بر روایت غالب میشود اما این دقیقاً همان چیزی است که فضای سرد و سخت جنگ میطلبد تا شخصیتهای قیدی را از قهرمانهای پوشالی تمیز دهد. «ویلاییها» پر است از پلانهای زیبا و فکر شده. هلی شاتی از حمله هوایی به قرارگاه و زنانی که با بر زمین افتاده و با چادر سفید خود و فرزندانشان را محافظت میکنند، غنچهای که در پایان میشکفد اما حاج خیری که مشتاق دیدنش بود به شهادت رسیده است، غروبهای دلگیر و سپیدهدمان دلهرهآور که خانم خیری چراغهای ویلاها را خاموش میکند تا یک روز دیگر با انتظار و دلهره آغاز شود، هرکدام علاوه بر زیبایی بصری، در راستای انتقال پیام قیدی بینظیر چیده شدهاند و بیننده را تا آخرین سکانس همراه میکنند. اما گل سرسبد همه پلانها و سکانسهای جذاب فیلم، نمای پایانی است. ونی در جادهای بیابانی به سمت ویلاها میآید. بیننده نمیداند که آیا داوود، همسر سیما بالاخره بازگشته است یا همسر یکی دیگر از زنان و یا حتی خبر شهادتی است که میآید. وقتی عزیز بر سر جنازه بسیجی جوانی که مادرش شده بود، میگرید، دیگر نامها و نسبتها اهمیتشان را از دست میدهند. دیگر مهم نیست که آن ون در آخر فیلم به چه منظوری به قرارگاه نزدیک میشود. همه رزمندگانی که ممکن است شهید شده باشند یا برای دیدار خانوادهشان آمده باشند، همه زنانی که انتظار میکشند، همه یکی میشوند. همه میشوند انتظار و دلهره، همه میشوند مقاومت و صبر.
«ویلاییها» را حتماً در سینما ببینید. «ویلاییها» اولین تجربه ارزشمند یک فیلمساز خوش آتیه است. اگر به تماشای «ویلاییها» نشستید، تا آخرین لحظه فیلم را از دست ندهید. تا لحظهای که تیتراژ پایانی شروع میشود و صدای حزنانگیز کویتی پور که میخواند” یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه” سالن را پر میکند سالن سینما را ترک نکنید، چراکه روایت قیدی هنوز ادامه دارد.
Post Views:
1