ماهان شبکه ایرانیان

از جاهلیت علمی تا عقلانیت عملی و راه گشایی امور

بحث های نورانی آن کتاب بعد از خطبه ها و نامه ها، به کلمات حکیمانه رسید، به کلمه هفتاد و ششمین رسیدیم که طبق این نقل حضرت فرمود: «إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ أعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا»

جاهلیت علمی و عقلانیت عملی

بحث های نورانی آن کتاب بعد از خطبه ها و نامه ها، به کلمات حکیمانه رسید، به کلمه هفتاد و ششمین رسیدیم که طبق این نقل حضرت فرمود: «إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ أعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا». در مسائل عقلی جز برهان چیزی نافع و کارآمد نیست؛ ولی در مسائل عملی که به ظنون و اعتبارات هم اعتنا می شود، فرمود اگر یک سلسله اموری مورد اشتباه شد، از اَشباه و نظایر آن می توان کمک گرفت و آن را شناخت و اگر آینده برخی از امور روشن نبود، از گذشته آن می شود کمک گرفت و آینده را شناخت؛ زیرا گذشته و آینده بر یک روال اند، دو سنت در جهان حاکم نیست، اگر وضع گذشته خوب روشن بشود وضع آینده هم روشن خواهد شد. «إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ» شبیه هم شد و تشخیصش دشوار بود «اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا» آنچه که گذشته است می تواند شاهد برای آینده باشد، نمونه آینده باشد. این جمله و همچنین جمله هفتاد و هفت که سید رضی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرده است، گوشه ای از سخنان مبسوط امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است که در دیدار برخی از اصحاب آن حضرت در مراسم حج با معاویه بیان گشت و آن کلمه 77 این است که «وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ حَمْزَةَ الضَّبَائِی». بارها به عرضتان رسید، سید رضی(رضوان الله تعالی علیه) فرصتی نکرد که تمام خطبه ها و نامه های آن حضرت را جمع کند. برای یک محقق و پژوهشگر نهجالبلاغه نمی تواند سند باشد، بسیاری از خطبه ها سه سطر یا چهار سطر نقل شده است، گرچه خطبه اول و مانند آن را سید رضی(رضوان الله علیه) فرصت کردند که «بتمامه» نقل کنند، ولی بسیاری از خطبه ها سه سطر، چهار سطر، پنج سطر هم اول آن حذف شده است هم آخر آن حذف شده است. خطبه ای که نه اول آن معلوم است نه آخرش معلوم، برای یک محقق نمی تواند سند تحقق و پژوهش باشد. الآن همین جمله نورانی که از حضرت امیر نقل شده است، در کتاب شریف تمام نهجالبلاغه که این کتاب از کتاب های قیم ما امامیه است و بر هر روحانی و طلبه لازم است که اصل این کتاب را در کنار قرآن کریم داشته باشد، تقریباً تمام کلمات نورانی آن حضرت هست. این دو جمله یکی در صفحه 472 است که البته آن دو  سه سطر است و بیشتر نیست، این یک جمله از آن دو سه سطر است که «إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا أَقْبَلْت اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا». در نهجالبلاغه دارد «إِذَا اشْتَبَهَتْ»، در آن کتاب تمام نهجالبلاغه آمده است که «إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا أَقْبَلْت»، اما در جریان خبر «ضِرَار» که مبسوطاً هست و خواهد آمد، این در کتاب شریف تمام نهجالبلاغه صفحه 561 تقریباً سه صفحه است و سید رضی سه  چهار سطر از این سه صفحه را نقل کردند و آن جریان این است که در مراسم حج معاویه «ضِرَار» را دید و باخبر بود که «ضِرَار» از اصحاب آن حضرت است؛ بعد از شهادت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) این صحنه اتفاق افتاد که «ضِرَار» مکه مشرف شد و آن سال معاویه در حج حضور داشت، در آن «مراسم» و «مواسم»، معاویه از وجود مبارک امیرالمؤمنین سؤال می کند که آن را تا آنجا که ممکن است  إن شاءالله  مبسوطاً عرض می کنیم که «ضِرَار» چگونه حضرت را معرفی کرده است؟

این مطلب در صفحه 561 است، سه صفحه مفصل است و سید رضی آن را در سه  چهار سطر نقل کردند. برای یک محقق نهجالبلاغه سند تحقیق نیست؛ زیرا هم «مقطوع الاول» است و هم «مقطوع الآخر» که حالا بعد توضیح داده می شود.

در جمله اول که فرمود «إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ»، این در امور عقلی و حِکمت نظری کارآیی ندارد و کارآمد نیست. اگر کسی خواست استدلال کند و از یک مطلبی به مطلب دیگر پی ببرد، این هیچ راهی ندارد مگر اینکه بین این دو یک پیوندی باشد؛ این پیوند به این است که یا اولی زیر مجموعه دومی است یا دومی زیر مجموعه اولی است یا هر دو زیر مجموعه یک اصل جامعی اند. اگر ما یک اصل جامع یا کلی نداشته باشیم، هیچ استدلالی ممکن نیست. اینکه در منطق گفتند به اینکه یا این مقدمه تحت کبری است یا آن مقدمه تحت این است یا هر دو در یک اصل جامعی مشترک اند، یعنی یا «قیاس» است یا «استقراء» است یا «تمثیل» برای همین جهت است. در استدلال های قیاسی، جزئی تحت یک اصل کلی است که ما از کلی به جزئی پی می بریم، این می شود «قیاس». در «استقراء» از جزئیات پی به کلی می برند، البته در صورتی که «استقراء» تام باشد. در «تمثیل»  مستحضرید که «تمثیل» همان «قیاس» فقهی است  اگر چنانچه آن معلوم و این مجهول هر دو دو تحت یک اصل جامعی نباشند، این همان «قیاس» باطل است؛ لذا در منطق آشنا شدید که «تمثیل» حجّت نیست، فقط «قیاس» حجّت است، آن هم با «استقراء تام» نه «استقراء ناقص». «تمثیل» در صورتی حجّت است که دو طرف تحت یک اصل جامعی مندرج باشند که بازگشت «تمثیل» به «قیاس» است و اگر چنانچه دو طرف تحت یک اصل جامعی نباشند و از یک جزئی بخواهیم پی به جزئی ببریم، این همان «قیاس» فقهی و اصولی است که «بین الغی» است حجّت نیست و در عقل و نقل معتبر نخواهد بود. اینکه حضرت فرمود اگر چنانچه دو امر شبیه هم بودند از اول می شود پی به آخر بُرد یا از آخر می شود وضع اول را روشن کرد، در صورتی است که اصل جامعی داشته باشند. اگر چنانچه به آن حدّ نرسید علمی نیست، ولی یک مظنه ای پیدا می شود که در موارد عرفی شاید کارآمد داشته باشد، اما در موارد شرعی کارآمد ندارد؛ برای اینکه ما برهان می خواهیم علم می خواهیم نه مظنه ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیئاً﴾در جاهلیت یک جاهلیت علمی بود و یک جاهلیت عملی که اسلام آمد هر دو را به عقلانیت تعبیر کرد. جاهلیت علمی این بود که به مظنه بسنده می کردند، جاهلیت عملی این بود که به میل کار می کردند ﴿إِنْ یتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ یک؛ ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾،این دو؛ یعنی اینها در بخش های علمی با گمان کار می کردند و در بخش های عملی با میل و هوس، نه با عقل و عدل، نه با برهان و عدل و دین آمده آن «ظَن» را کنار گذاشت ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیئاً﴾. فرمود یا عالمانه سخن بگو یا حرف عالم را گوش بده یا ساکت باش ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد کلُّ أُوْلئِک کانَ عَنْهُ مَسْئُولاً﴾ چشم مسئول است، گوش مسئول است، قلم مسئول است، قدم مسئول است؛ یا محققانه حرف بزن یا حرف محقق را گوش بده! این در اوایل سوره مبارکه «اسراء» است؛ فرمود ما «سَمع» دادیم، «بَصَر» دادیم، «مجاری ادراکی» دادیم که بفهمید و نفهمیده کار نکنید. ما آمدیم به زحمت «ظَن» را برداشتیم و علم را به جای آن در بخش اندیشه گذاشتیم. ما به زحمت هوس را طرد کردیم عقل و عدل را در بخش انگیزه به جای آن نشاندیم که بشود تمدن و علم و عقلانیت وحیانی ﴿إِنْ یتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾، یک؛ ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، دو؛ ما آمدیم مسئله مظنه را گفتیم کارآیی ندارد ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیئاً﴾ و درباره هوس و میل هم گفتیم به اینکه این کارآیی ندارد، بلکه عقل و عدل کارآیی دارد.

این بیانات نورانی حضرت امیر برای این است که اگر یک وقتی خواستید به یک مقام طمأنینه برسید باید برهان همراه شما باشد و اگر هیچ دسترسی نداشتید در مسائل عادی و عرفی خودتان خواستید عبرت بگیرید، جریان دنیا همینطور است؛ مثلاً اگر کسی بر فرض هشتاد سال زندگی کند، کسی که به چهل سالگی رسید این نیمی از عمر را گذرانده است، آن چهل سال دیگر هم مثل همین است؛ اینطور نیست که حالا چهل سال دیگر اوضاع عوض بشود. در این چهل سال شما تجربه هایی آموختید و اندوختید، یک کسی که هشتاد سال زندگی می کند این چهل سال اول را بالا می رود، هر روز یک افق دید تازه ای دارد، زندگی بهتری دارد، کمالات بیشتری بدست میآورد، این برای آن چهل سال اول. چهل سال دوم از بالای کوه پایین می آید، موقع پایین آمدن است؛ آن پایین آمدن هم مثل همین پایین رفتن است دو جا نیست دو عالم نیست دو صحنه نیست، زندگی همین است. اگر کسی در طی چهل سال چیزی نیاندوخته و نیاموخته باشد برای چهل سال دوم هم کارآیی ندارد. اینجاست که حضرت فرمود «إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ» می شود آخرش را به وسیله اولش شناخت.

 اما بخش دوم که چند صفحه است و سید رضی این را در دو  سه سطر نقل کرد این است که «ضِرَار» از دوستان وجود مبارک امیر المؤمنین(سلام الله علیه) بود، مکه مشرف شد، در آن سال معاویه(علیه من الرحمن ما یستحق) را هم دید، معاویه گفت که تو که از دوستان علی بن ابیطالب بودی و آن حضرت هم اکنون مثلاً نیست، از وضع حال او ما را باخبر کن. ضرار اول استنکاف کرد و حاضر نشد با معاویه گفتگو کند؛ ولی اصرار معاویه باعث شد که او شرح حال حضرت امیر را بیان کند. این شرح حال در سه صفحه است و سید رضی سه سطرش را نقل کرد.

این جمله 77 از کلمات نورانی نهجالبلاغه است: «وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ [ضَمْرَةَ الضَّابِی ] حَمْزَةَ الضَّبَائِی عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَی مُعَاوِیةَ» که این در جریان مکه اتفاق افتاد «وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیهِ السَّلامْ». آن گاه «ضِرَار» فرمود حالا که اصرار می کنی نهی مرا نمی پذیری «فَأَشْهَدُ» آگاه باش! «لَقَدْ رَأَیتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَی اللَّیلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَی لِحْیتِهِ یتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ وَ یبْکی بُکاءَ الْحَزِینِ»؛ من یک شبی دیدم وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در حالی که شب پرده تاریک خود را گسترانده و فضا تاریک شد، حضرت در محراب عبادتش ایستاده بود، دست به محاسن شریف گذاشت و مانند مارگزیده می پیچید. «سَلیم» آن «لَدیغ»[6] را می گویند، مارگزیده را می گویند، این «بر عکس نهند نام زنگی کافور» از همین قبیل است او سالم نیست، او «مَلدُوغ» است یعنی «لَدغ» شده است مارگزیده است، مسموم است، به خودش می پیچد؛ اما «سَلیم »گویی از باب همان «برعکس نهند زنگی کافور» است. «یتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ»؛ به خودش می پیچد «وَ یبْکی بُکاءَ الْحَزِینِ»؛ مثل یک آدم غمگین گریه می کند و این جمله ها را می گوید: «یا دُنْیا یا دُنْیا إِلَیک عَنِّی» با دنیا گفتگو می کند، آنچه که انسان را از [یاد] خدا مشغول می کند [و باز می دارد] دنیاست. دنیا این آسمان و زمین نیست، اینها آیات الهی اند و فیض و فضل خدایند، چیزی که آیه الهی است مخلوق است و نور و رحمت و برکت است و انسان را به یاد خدا متذکر می کند که بد نیست. دنیا همین عناوین اعتباری که من باید این جور باشم، این برای من است، من این مقام را دارم، من باید جلو بیافتم، حرف من باید باشد همین عناوین است، اینها را می گویند دنیا که اعتباریات است. فرمود «یا دُنْیا یا دُنْیا إِلَیک عَنِّی» از من فاصله بگیر، دور باش! «أَ بِی تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَی [تَشَوَّفْتِ ] تَشَوَّقْتِ» خودت را می آرایی؛ مقام، خودنمایی، فلان نام را بردن، فلان لقب را به من دادن، اسم ما را اول بردن، ما را بالا نشاندن و ما را بزرگ شمردن، این عناوین اوهام و خیالات باطل است. فرمود با اینها می خواهی علی را فریب بدهی؟ نسبت به من خودت را طرزی نشان می دهی که من شوقی به تو پیدا کنم؟ این را می گویند آبروبر است. این سوره مبارکه «اعراف» چقدر لطیف است؛ قصه آدم و حوا(سلام الله علیهما) را که ذکر می کند در بهشت است، غیر از اینها کسی دیگر نیست. هر جا خدا فرمود: ﴿یا أَیهَا النَّاسُ﴾این پیام را ندارد، اما اینجا فرمود: ﴿یا بَنی آدَمَ﴾؛ هر جا این ﴿یا بَنی آدَمَ﴾ را دارد دو پیام دارد: یکی اینکه شما شناسنامه دارید، فرزند آدم هستید، آدم «خلیفة الله» است، مسجود فرشته هاست، شما چنین مقامی دارید؛ پیام دوم این است که همان خطری که شیطان برای پدرتان در نظر گرفت شما را هم رها نمی کند. در تعبیرات ﴿یا بَنی آدَمَ﴾ این دو تا پیام هست. در سوره مبارکه «اعراف» دارد که ﴿یا بَنی آدَمَ﴾ این شیطان کاری می کند با شما که با پدرتان کرده است. تلاش و کوشش او این است که ﴿لِیبْدِی لَهُما ما وُورِی عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾، با پدر و مادرتان چه کرد؟ اینها زن و شوهر بودند مَحرم بودند و در آنجا هم که کسی دیگر نبود. تلاش و کوشش شیطان این بود که آنها از آن میوه درخت بخورند ﴿لِیبْدِی لَهُما ما وُورِی عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾. ما در تعبیرات فارسی هم داریم که مثلاً لباس فلان کس را کَندند، یعنی او را بی آبرو کردند، با اینکه آنجا نامَحرمی در کار نبود؛ این کنایه از آن است که تا آبروی آدم را نبرد رها نمی کند، همین! با مقام با مال با جاه با شهوت، با هر عاملی که باشد، اینها کَمند او هستند. اینکه گفت: ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَک الْمُسْتَقِیمَ﴾؛ یعنی این راه راستی که می خواهد برود من همان جا کمین می کنم. کمین کننده را «قعید» می گویند. می گوید من سر راه هستم جای دیگر که نمی روم، من در همین سر راه هستم که نمی گذارم اینها جلوتر بروند و ابزار من این است که اینها را بی آبرو کنم، همین! تلاش اول این است که  معاذالله  دین زدایی کند و این گوهر را از آدم بگیرد. کوشش دوم این است که بر فرض دین را از کسی گرفت، او را «مسلوب الحیثیة» کند؛ اینطور نیست که حالا کافر را رها کند، تا آبروی افراد را نبرد رها نمی کند. این ﴿لِیبْدِی لَهُما ما وُورِی عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾ یعنی این.

وجود مبارک حضرت امیر فرمود به اینکه می خواهی خودت را زیبا نشان بدهی در معرض من قرار بدهی «لَا حَانَ حِینُک» وقت تو نیست، من فرصت تو را ندارم. «هَیهَاتَ»، این «هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» این یک بحث سیاسی و حکومتی و اجتماعی است، یک «هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» علوی داریم که این جامع است و هر دو را شامل می شود. من لذت معصیت را تحمل نمی کنم که بی آبرو بشوم، او که دست بردار نیست. «هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» من اگر بخواهم زیر بار ظالم برود این ذلت است که «أَبَی اللَّهُ ذَلِک لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ جُدُودٌ طَابَت ».بخواهم حرف توی شیطان را گوش بدهم و گرفتار گناه بشوم، آن هم یک ذلت است. «هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»، نه ذلت گناه و نه ذلت ستم پذیری. «هَیهَاتَ غُرِّی غَیرِی»؛ دیگری را فریب بده. دیگری را فریب بده نه  معاذالله  معنایش این است که برو دیگری را فریب بده، دیگری را هم نباید بدهی؛ هم دیگری را آگاه می کند که فریب نخور، هم او را نهی می کند که مبادا دیگری را فریب بدهی. این «غُرِّی غَیرِی» یعنی از من فاصله بگیر، نه معنایش این است که برو دیگری را فریب بده.

«لَا حَاجَةَ لِی فِیک»؛ من نیازی به تو ندارم. الآن مثلاً اگر کسی جواب سلام ما را می دهند، برای اینکه مثلاً ما در انقلاب هستیم، شاگرد امام هستیم. به امام [راحل] اگر کسی احترام می کند، برای اینکه او نائب عام امام است؛ نائب عام رتبه اش بعد از نائب خاص است؛ ولی وجود مبارک حضرت امیر می فرماید که آنچه که الآن در دست من است «عَفْطَةِ عَنْز»است، این آب بینی بز است، آن مقام! اینکه حالا خاورمیانه یا غرب آسیا را گرفته بود. وقتی حضرت امیر به خلافت رسید، غرب آسیا و خاورمیانه در اختیار حضرت بود، فرمود این پیش من مثل آب بینی بز است. ما که صدها مرحله از او فاصله داریم، او تازه آن مقام را که مقام حکومت بر دنیای آن روز بود فرمود «عَفْطَةِ عَنْز» است. اینکه حضرت فرمود «عَفْطَةِ عَنْز» است این را که  معاذالله  درباره ﴿یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکعُونَ﴾ که نفرمود، این را درباره ﴿إِنَّمَا وَلِیکمُ اللّهُ﴾ که نفرمود، این را درباره همان مقام گفت. فرمود «إِلَیک عَنِّی»، «لَا حَاجَةَ لِی فِیک قَدْ طَلَّقْتُک ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا» من سه طلاقه کردم، قبل از «مِساس». «لَا رَجْعَةَ فِیهَا»؛ برای اینکه «فَعَیشُک قَصِیرٌ» اما «وَ خَطَرُک یسِیرٌ»؛ ارزش تو کم است  کار «خطیر» یعنی کار مهم، خطر نه یعنی آفت، کار خطیر یعنی کار وزین  ارزش تو بسیار سبک است «وَ أَمَلُک حَقِیرٌ» آنچه که محور آرزوی توست و دیگران به تو آرزو می کنند کم است «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ». ما یک سفری داریم که سفر آخرت است، برای ما این سفر طولانی است که در سوره مبارکه «بقره» هم فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾،  یک مسافر رهتوشه می خواهد، زاد این سفر هم تقواست ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾. اگر سفر طولانی باشد تنها رهتوشه کافی نیست، یک راحله هم لازم است، سفر طولانی را بدون مرکَب و وسیله نقلیه نمی شود طی کرد، خیلی سخت است. در قرآن و روایات هم به مسئله زاد و رهتوشه اشاره شد هم به راحله. رهتوشه و زاد راه در سوره «بقره» مشخص شد ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾ بهترین توشه تقواست. راحله که انسان سواره این راه را طی کند، در بیانات نورانی امام عسکری(سلام الله علیه) که ترغیب به زیارت اربعین از بیانات نورانی امام عسکری(سلام الله علیه) است،در آنجا فرمود: پیمودن راه آخرت کار آسانی نیست، بهترین «مَطیة» و مَرکَب «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یدْرَک إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیلِ»؛ فرمود این راه طولانی بدون مَرکَب نمی شود بدون راحله نمی شود. «مَطیة» آن مرکَب راهوار را می گویند. فرمود بدون مرکَب راهوار این سفر سخت است «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یدْرَک إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیلِ»؛ این «إمتطاء» مصدر باب افتعال است، «إمتطأ» یعنی «أخذ المطیه»، «مَطیة» آن مرکَب راهوار را می گویند، آن اسب برو را «مَطیة» می گویند. فرمود مگر نمی خواهی سفر کنی؟ مگر این سفر طولانی نیست؟ سفر طولانی را که بی مرکَب نمی شود طی کرد، مرکَب این سفر نماز شب است، این بیان نورانی امام عسکری است «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یدْرَک إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیلِ»، چون ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیلِ هِی أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً﴾. هم زاد و توشه مشخص شد، هم راحله مشخص شد؛ این برای ماهاست! اما وجود مبارک حضرت امیر که «لَوْ کشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِیناً» این راه ها را طی کرده، این کدام سفر است؟ آنها که اهل این راه اند اسفار چهارگانه ای را مشخص کردند؛ یک سفر ابتدایی است که «من الخلق الی الحق» است که انسان به خدا برسد؛ یک سفری هم «من الحق إلی الحق» است که در اوصاف خدایی میرسد؛ یک سفری هم «من الحق الی الخلق» است مثل مسئله نبوت و امامت که از آنجا می آیند و مأمور هستند؛ یکی هم «السفر من الخلق الی الخلق بالحق» در بین مردم با حق زندگی کردن، در بین مردم است و سفرش در جامعه است، اما با حق در جامعه زندگی می کند. آن سفری که وجود مبارک حضرت امیر دارد که خیلی طولانی است و خیلی سخت است آن سفر دوم است؛ یعنی سفر «من الحق إلی الحق بالحق» در خدا، اوصاف خدا، جمال خدا، جلال خدا، همین دعای سحر و امثال آن که اوصاف الهی ذکر می شود، کسی در اینجا بخواهد سفر کند خیلی سخت است؛ «علی أی حال» هر کدام از اینها باشد این معنا نسبت به مورد خاص خودش مصداق دارد.

 «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ»، آنجا که انسان وارد می شود می بیند اولین و آخرین آنجا حضور دارند ﴿إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ آن صحنه ای که یک روز آن پنجاه هزار سال است! در خانه زید بن أرقم جلسه تفسیری بود وجود مبارک حضرت مفسّرانه آن جلسه را اداره می کرد. جریان پنجاه هزار سال بودن روز قیامت مطرح شد، برخی از اصحاب عرض کردند «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْیوْمَ»، عجب روز طولانی است؟ یک روز پنجاه هزار سال؟ حضرت فرمود: «وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیدِهِ» قسم به ذات کسی که جانم در دست اوست، این پنجاه هزار سال برای برخی از مؤمنین «مِنْ صَلَاةٍ مَکتُوبَة»؛ مثل یک نماز ظهر چهار رکعتی است پنج شش دقیقه بیشتر نمی کشد، پس می شود انسان راه پنجاه هزار ساله را پنج دقیقه طی کند، پس می شود! عمده این است که انسان تا زنده است و نفس می کشد نه بیراهه برود و نه راه کسی را ببندد و در حضور مولایش باشد، بداند که با چه کسی دارد حرف می زند و با چه کسی دارد زندگی می کند؟ «وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ».

اینجا باز معاویه اصرار کرد که اضافه بکن بگو! باز «ضِرَار» اوصاف دیگری از وجود مبارک حضرت امیر نقل کرد که تقریباً آنکه در کتاب شریف تمام نهج البلاغه است سه صفحه است و ایشان همین سه سطر را نقل کرده است که امیدواریم به برکت این قرآن و عترت هم ما بتوانیم رهتوشه تهیه کنیم، هم راحله فراهم بکنیم.

من مجدداً مقدم شما را گرامی می دارم از ذات اقدس الهی مسئلت می کنیم که این اربعین و اربعینی را در سایه لطف ولی اش حفظ بکند. آن نکته ای که درباره اربعین گفته می شد این است که جریان سیدالشهداء تنها این نیست که یک مظلومی علیه ظالم قیام کرد، از این قبیل نبود؛ تمام دین در خطر بود و وجود مبارک حسین بن علی در برابر این خطر مقاومت کرد. البته یک مظلومی بود که با ظالم در افتاد و پیروز هم شد، اما جریان کربلا این نبود. قبل از جریان کربلا، بعد از رحلت وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اولین کاری که آن حزب مخالف کرد، آمدند دو دستی این دین را به اسارت گرفتند، جلوی قرآن و جلوی سنت حضرت را گرفتند که کسی قرآن را معنا نکند و به سنت استدلال نکند، مگر اینکه آنها بخواهند. در همان نامه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که برای مالک اشتر مرقوم فرمودند و در نهجالبلاغه است؛ حضرت فرمود مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ یعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیا»؛فرمود مالک! تو حالا استاندار و مسئول مصر هستی، همه مردم مصر هم مسلمان نشدند، ولی بدان اینکه دست مرا بستند این کار دوم اینها بود کار اول اینها نبود، کار اول اینها این بود که دست قرآن و سنت را بستند «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ» حتماً این را در نامه مبارک حضرت امیر ببینید! «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ یعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیا»، بعد فرمود آمدند دست مرا بستند و مرا مجبور کردند من سقیفه را امضا کردم، این در قبل از کربلا بود.

 بعد از جریان کربلا  این را عرض بکنم تا بدانید که اربعین یک نقش تعیین کننده دارد اینکه وجود مبارک امام عسکری می فرماید از علائم مؤمن است زیارت اربعین و اینکه میلیون ها نفر دارند عرض ادب می کنند، این یک پیام دارد! خوب روشن بشود که اینها صد درصد با دین مخالف بودند و تمام کوشش آنها این بود که اساس دین را بردارند  بعد از جریان کربلا به این فکر افتادند که رقیب دیگرشان را از پا دربیاورند و آن ابن زبیر بود. ابن زبیر با اینها مخالف بود و در مکه هم قائله ای راه انداخت، تبلیغات علیه اموی و مروانی داشت. آنها دیدند اگر افراد را برای حج به مکه بفرستند، ممکن است تبلیغات ابن زبیر دامنگیر اینها بشود، گفتند شما به جای اینکه حج و عمره در مکه انجام بدهید، به قدس سفر کنید این کار را کردند! بعد ابن زبیر وقتی که اوضاعش رشد کرد، آنها در صدد بودند ابن زبیر را بگیرند. ابن زبیر احساس خطر کرد و درون کعبه رفت متحصن شد. کعبه یک اتاقی بیش نیست، درِ یک بیت را باز کردن و ابن زبیر را گرفتن کار آسانی بود، این کار را اموی و مروانی نکرد. آنها که قبل از انقلاب به مکه مشرف شدند می دانند کوه ابوقبیس اشرافی داشت بر بیت شریف کعبه، بعداً این کوه را برداشتند و تسطیح کردند. اموی و مروانی بالای کوه ابوقبیس منجنیق کار گذاشتند، با سنگ کعبه را ویران کردند، ابن زبیر را گرفتند و اعدام کردند. کعبه که قبله و مطاف مسلمین است، بدون ویران کردن کعبه هم می شد ابن زبیر را بگیرید، این کعبه را مثل یک اتاق معمولی می دانستند؛ این کار اموی یعنی چه؟ شما که می توانستی ابن زبیر را درون کعبه که رفته بود بگیرید؛ این برای بعد از کربلاست.

وجود مبارک امام سجاد حالا در شام اسیر است، آن شامی بددهن خواست به وجود مبارک امام سجاد زخم زبانی بزند، گفت در این صحنه چه کسی پیروز شد؟ فرمود ما! حالا دست حضرت بسته است. گفت چگونه شما پیروز شدید؟ فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِم »؛ اگر خواستی ببینی چه کسی پیروز شد، موقع نماز اذان و اقامه بگو ببین در اذان و اقامه را نام چه کسی را می بری؟ ما رفتیم این نام را زنده کردیم و برگشتیم. معاویه وقتی دید مؤذن در هنگام اذان نام مبارک حضرت را می برد، گفت تا این نام هست ما نمی توانیم حکومت کنیم. تمام کوشش اموی و مروانی این بود که وجود مبارک حضرت را، نام حضرت را، وحی و نبوت را از بین ببرند. حضرت فرمود ما پیروز شدیم! اینکه زینب کبری(سلام الله علیها) سوگند یاد کرد که وحی ما را نمی توانی فراموش کنی «لَا تَمْحُو ذِکرَنَا وَ لَا تُمِیتُ وَحْینَا»همین بود، فرمود تو در صدد این هستی که دین و وحی خاندان عصمت و طهارت را از بین ببری ولی نمی توانی. سخن در این نیست که یک مظلومی علیه ظالمی قیام کرد، اینها نبود. از این گونه مبارزات در عالم کم نبود اینکه می بینید شرق و غرب عالم را حسین بن علی گرفته است، برای اینکه به تمام دین قیام کرد و تمام دین را احیا کرد. این جریان اربعین از این قبیل است، جریان کربلا از این قبیل است، جریان حسین بن علی از این قبیل است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان