آمادگی انسان برای مرگ و قیامت

نهج البلاغه دریای عمیق معارف است درباره شرح نهج البلاغه کلمه ۷۴ و ۷۵ است

نهج البلاغه دریای عمیق معارف است درباره شرح نهج البلاغه کلمه 74 و 75 است. اگر کسی بخواهد اهل تحقیق باشد جمع آوری سید رضی کافی نیست؛ چون فرصتی نداشتند که همه این کلمات نورانی آن حضرت اعم از خطبه ها خطابه ها نامه ها توصیه ها ادعیه و مانند آن را جمع کنند؛ لذا بسیاری از خطبه هایی که سید رضی (رضوان الله علیه) در نهج البلاغه آورد می بینید دو سطر است سه سطر است، نه آغازش معلوم است نه انجامش معلوم است. خطبه ای که نه اولش معلوم است نه آخرش معلوم است خطبه تقریباً ده صفحه است و ایشان یک صفحه را نقل کرد این برای یک محقق هرگز نمی تواند سند باشد.

ائمه (علیهم السلام) ما را طرزی تربیت کردند که بتوانیم وقتی به بارگاه رفیع ایشان رسیدیم بعد از عرض ادب در خواندن زیارت جامعه در حضور ایشان به آنها عرض کنیم: «أَنِّی. . . مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ»گرچه مقام والای آنها احدی به آن دسترسی ندارد هم در بیانات نورانی پیغمبرهم در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیهما) آمده است که «لَا یقَاسُ بِهِمْ أَحَدٌ»؛ فرمود کسی با اهل بیت قابل قیاس نیست اما آن قدر هست که به ما گفتند اهل تحقیق باشید ما وقتی به حرم اینها رسیدیم میگوییم: «أَنِّی. . . مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ» یعنی من یک پژوهشگر محقق هستم آن هم وقتی مثلاً به حرم امام رضا رسیدیم به امام رضا عرض کنیم من محقق هستم؛ این باید انسان دستش باز باشد. تا در خدمت کل قرآن نباشد در خدمت کل روایات نباشد اینها را جمع آوری نکند چگونه می تواند به امام رضا عرض کند من به عنوان یک محقق آمدم به حضور شما، این مقام هست برای ما این طور نیست که به ما گفتند به اینجا نمی رسید در زیارت جامعه به ما گفتند بخوانید اینها را یعنی می توانید برسید به جایی که به امام رضا بگویید من به عنوان یک محقق و پژوهشگر اسلامی به شما عرض می کنم این است.

سید رضی دستش باز نبود که همه خطبه ها را بیاورد. الآن این دو جمله ای که امروز نقل می کنیم مربوط دو کلام مفصّل و مبسوط چند صفحه ای است. اگر کلامی نه صدر آن معلوم باشد نه ذیل آن معلوم باشد چگونه یک محقق پژوهشگر می تواند درباره او شرح کند و نظر بدهد و تفسیر کند؟ جمله اولی که ایشان نقل کردند به عنوان هفتاد و چهارمین کلمه این است که «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أَجَلِهِ»؛ یعنی هر نفسی که انسان برمی دارد یک گام به قبر نزدیک تر می شود. مستحضرید ما یک قدم داریم و یک گام؛ فاصله بین پاشنه تا پنجه این قسمت را می گویند قدم این یک قدم، آن هم قدم دوم، فاصله بین دو قدم را می گویند گام. حالا نیم متر یا بیشتر از نصف است فاصله دو قدم است. این پای اول یعنی از پاشنه تا سرانگشت این را می گویند قدم؛ این پای دوم از پاشنه تا سر انگشت این را می گویند قدم. کسی که راه می رود اول این پا را می گذارد می شود قدم، دوم آن پا را می گذارد می شود قدم فاصله این دو قدم را می گویند گام. می گویند در تربیت نفس یک قدم بر خویشتن نِه وان دگر در کوی دوست. اگر ما روی هوس پا گذاشتیم پای دوم در بهشت است. یک قدم نه یعنی یک گام، یک قدم بر خویشتن یعنی روی هوس پای راست را بگذار روی هوس پای دوم در بهشت است؛ یک قدم بر خویشتن نِه وان دگر در کوی دوست.

اما این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ»؛ یعنی انسان وقتی نفس می کشد یک گام نه یک قدم، یک گام حالا نیم متر است یا کمتر به قبر نزدیک تر می شود. حالا هر نفسی که ما می کشیم به هر نفس به قبر نزدیک تر می شویم باید یک چیزی بگیریم. عمری را که می دهیم اگر چیزی نگیریم می شود غبن. اینکه در قرآن سوره ای است به نام سوره «تغابن» که ﴿یوْمَ یجْمَعُکمْ لِیوْمِ الْجَمْعِ ذلِک یوْمُ التَّغابُنِ﴾ یعنی آن روز، غبن افراد روشن می شود کسی که یک گام عمر بدهد و یک گام علم نگیرد این می شود مغبون. حضرت فرمود شما باخبر باشید که «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أجَلِه» هر کسی که نفس می زند یک گام به مرگ نزدیک تر می شود. حالا این بیانی که حضرت در اینجا به عنوان یک جمله نورانی ذکر شد، در کتاب شریف تمام نهج البلاغه در یک کلام مفصّل این بیان آمده است. در وصف دنیا و ترغیب به اینکه مبادا از این غده بدخیم آسیب ببینید، کلمات نورانی دارند که به عنوان وصیت به فرزندش بیان می فرماید. پنج ورق از این کتاب مفصل وصیت است یک گوشه ای از این کتاب پنج ورقی یعنی ده صفحه ای را سید رضی انتخاب کرده آمده گفته «نَفَسُ الْمَرْءِ»؛ قبلش چیست؟ بعدش چیست؟ حضرت در چه زمینه ای گفته؟ حالا فرموده این یک گامی که برمی دارید به مرگ می دهید، چه باید بگیرید؟ چه کسانی چه کار کردند؟ آنها از نفس چه کار کردند؟ این که در آن نیست. اگر کسی بخواهد با نهج البلاغه کار کند بعد به حرم مشرّف بشود بگوید «أَنِّی. . . مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ»؛ شدنی نیست لذا بر هر محققی هر طلبه ای لازم است در کنار قرآن کریم این کتاب شریف تمام نهج البلاغه! نه نهج البلاغه، این کتاب تمام نهج البلاغه که عده زیادی تلاش و کوشش کردند شرق و غرب را گشتند تا همه مسانید و اسناد و مدارک را پیدا کنند این خطبه را که ده صفحه است اول و آخرش را بگویند. ما دو تا عامل داریم برای فهم متون یکی «السباق»، یکی «السیاق». سباق همین است که در کتاب های اصول مستحضرید که به آن می گویند تبادر «ما ینسبق الی الذهن» سیاق یعنی بررسی قبل و بعد. خطبه ای که نه اولش معلوم است نه آخرش معلوم است سیاق که ندارد سباق هم آسیب می بیند آن وقت یک جمله از یک وصیت نامه رسمی ده صفحه ای، چگونه یک محقق می تواند درباره کلمات نورانی حضرت امیر کار کند؟ این است که عده ای باید البته این کار را بکنند این کتاب شریف را چاپ بکنند تصحیح بکنند تسهیل بکنند و در اختیار قرار بدهند که دیگران بتوانند تهیه کنند. در این وصیت ده صفحه ای آنجا یکی از جمله هایی که حضرت دارد این است که «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أَجَلِهِ» هر نفسی که آدم برمی دارد یک قدم به قبر نزدیک تر می شود. حالا اینکه به قبر نزدیک تر می شود نمی خواهد فقط دستور یأس بدهد که انسان ناامید بشود یاد مرگ عامل پویایی است چون اولین چیزی که بعد از مگر از انسان سؤال می کنند «عُمُرِک فِیمَا أَفْنَیت» همین؛ چه کار کردی؟ چه آوردی؟ اولین سؤالی که از انسان مرده می پرسند بعد از این مراسم رسمی «عُمُرِک فِیمَا أَفْنَیت» چه آوردی؟ بهترین کار این است که انسان یک تحقیقی بکند در جهان یک معلومی داشته باشد «حی لا یموت»؛ این معلوم، علم را «حی لا یموت» می کند عالم را هم حی لا یموت می کند. چطور وجود مبارک حضرت امیر فرمود «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِی الدَّهرُ»؟ الآن ما می گوییم ارسطو این چنین گفته افلاطون این چنین گفته این برای چند هزار سال قبل است بعد می گوییم بوعلی چنین گفته فارابی چنین گفته ابوریحان چنین گفته یا در مسائل نقلی شیخ مفید چنین فرموده مرحوم صدوق چنین فرموده شیخ طوسی چنین فرموده این هست. اگر نباشند که کلمات اینها مطرح نیست انسان با همان علم زنده است. وقتی علم زنده است که معلوم زنده باشد اگر معلوم زنده باشد علم را حی می گویند، علمِ حی انسان را زنده می کند عالم به علم زنده است و علم به معلوم! حالا اگر ما زمین شناس بودیم آغاز و انجام این علمِ زمین شناسی را گذاشتیم کنار. چه کسی آفرید؟ برای چه آفرید؟ مطرح نشود زمین این چنین است حرکت وضعی دارد حرکت انتقالی دارد معدن دارد دریا دارد، بله این لاشه علم است اما چه کسی آفرید؟ برای چه آفرید؟ ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ را باید گذاشت اگر این نباشد این علم لاشه است این معلوم مرده علم مرده دارد، علم مرده هم عالم مرده دارد.

یک بیان نورانی که قبلاً در همین نهج البلاغه بحث شد. حضرت فرمود بعضی ها جنازه عمودی اند بعد می شوند افقی؛ یعنی ایستاده راه می روند یک جنازه است شما خیال نکنید او زنده است، الان ایستاده است یک جنازه ای است عمودی بعد هم بگو «لا اله الا الله»، می شود جنازه افقی. فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیوَانٍ. . . وَ ذَلِک مَیتُ الْأَحْیاء»این بیان نورانی حضرت است. فرمود این در زنده ها راه می رود ولی مرده است برای اینکه چیزی برای گفتن ندارد. معلومِ او لاشه است اگر معلوم لاشه بود علم لاشه است عالم هم می شود لاشه. عالم به وسیله علم زنده است ارزش علم به وسیله معلوم است، معلومِ لاشه، علم لاشه دارد و عالم لاشه. فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیوَانٍ. . . وَ ذَلِک مَیتُ الْأَحْیاء» برای این گونه از علما که حضرت نمی فرماید: «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِی الدَّهرُ» آن معلومی که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ را دارد چه کسی آفرید؟ برای چه آفرید؟ این آغاز و انجام این معلوم در آن هست این معلوم زنده است؛ این معلوم زنده علم را زنده می کند این علم زنده عالم را زنده می کند می شود «حی لا یموت»! اگر فرمود: «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِی الدَّهرُ» قبلاً تحلیل کرد که عالم بالعلم زنده است علم بالمعلوم زنده است معلومی که آغاز دارد و انجام دارد زنده است اما اگر لاشه اش در دانشگاه یا غیر دانشگاه تدریس بشود این لاشه، خودش بی روح است، چه می شود بعد چه خواهد شد سؤال بی جوابی است اما وقتی این اول و آخر دارد می گوید این زمین زنده است در روایات ما کم نیست. روایاتی که می گوید این زمین زنده است در قیامت شهادت میدهد و شکایت می کند عرض می کند فلان همسایه که اهل مسجد بود مسجد نمی آمد فلان کس اهل مسجد بود به مسجد می آید؛ زمین از کسی که همسایه مسجد است و مسجدی نیست شکایت می کند الآن هم درک می کند.

خدا غریق رحمت کند مرحوم شیخ طوسی را! در ذیل کریمه: ﴿وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یهْبِطُ مِنْ خَشْیةِ اللّهِ﴾آنجا این حدیث نورانی را از وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) نقل می کند که حضرت فرمود: یک سنگی قبل از نبوت هر وقت مرا می دید سلام می کرد «إِنِّی لَأَعْرِفُهُ الْآن»الآن هم من آن سنگ را می شناسم. چیزی نیست که در عالم نفهمد، چیزی نیست در عالم نبیند، چیزی نیست در عالم شهادت ندهد ما با زنده ها کار داریم اگر  معاذالله  معلومِ ما لاشه مرده باشد بگوییم زمین این چنین است این چنین می شود این چنین می گردد اما چه کسی این کار را کرد؟ «هو الذی خلق الارض» کذا نباشد، «لتعملوا عملاً صالح» نباشد، این معلوم، لاشه است.

در بحث های دیگر هم همین طور است در حوزه هم  معاذالله  ممکن است کسی با ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ مأنوس نباشد یک معلومِ لاشه نصیبش بشود قهراً این علم هم لاشه است و عالمش هم لاشه است. حضرت که دارد «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أَجَلِهِ » هشدار می دهد که اگر شما هر روز یک چیزی یاد نگیرید مغبون هستید. خود حضرت آن طوری که نقل شده است این است که فرمود: «لا بورک لی یوم» که «جلست فیه مجلسا لم ازدت فیه من العلم شیئا»؛ اینها در قوس صعود به هر حال: ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ حرف همه است ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾در قوس نزول از آن جهت که خلق اول اند صادر اول اند یا ظاهر اول اند، همه چیز را به «اذن الله» بلد هستند اما در قوس صعود که بالا می روند باید هر روز یک چیزی یاد بگیرند.

یک بیان نورانی از حضرت امیر نقل شده است روزی که من چیزی یاد نگیرم برای من مبارک نیست: «لا بورک لی یوم» که «لم ازدت فیه من العلم». بعد با اینکه از آن جهت که از قوس نزول بالا می آید «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»شعار رسمی اوست که احدی چنین حرفی نزده است. با یک شهامت و با یک جرأتی که هر چه می خواهید از من بپرسید! «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»؛ همان طوری که شهادتِ رزمی و حماسی داشت شهادت بزمی و علمی هم داشت. خیلی این حرف بلند است «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» از عرش تا فرش هر چه می خواهید بپرسید اما به لحاظ قوس صعود، فرمود روزی که من چیزی یاد نگیرم برای من مبارک نیست.

این جمله اول بود یعنی جمله 74 نهج البلاغه بود که در آن خطبه نورانی با این وضع آمده است.

اما کلمه نورانی دیگر که 75 است این است که فرمود: «کلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ وَ کلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ». در آن تمام نهج البلاغه بازتر از این و وسیع تر از این آمده و آن در این بیان نورانی حضرت است که خیلی مفصل است آن. آن در کلام 35 حضرت است که آن هم تقریباً شش صفحه است، یک جمله کوتاه نصف سطری را از این شش صفحه ایشان انتخاب کردند و نقل کردند فرمود: «کلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَصٍ و کُلُّ سُروُرٍ مُنقَضٍ وَ کُلُّ جَمعٍ إِلَی شِتاتٍ وَ کلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ وَ کُلُّ آبٍ غَرِیبٌ وَ کُلُّ غَرِیبٍ دَانٍ» این کلمات آهنگین منسجم که هر کدام می تواند صغری باشد برای کبرای دیگر و قیاس مرکّب باشد و چند تا نتیجه بدهد همه اینها کنار رفت فقط همین یک جمله را ایشان نقل کردند که «کلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ وَ کلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ» می فرماید هر چیزی که قابل شماره است بعضی از امور قابل شماره نیست یا برای اینکه اصلاً کم نیست کمّیت نیست عدد نیست مثل معارف. معارف نه کیلی اند نه وزنی اند نه ممسوح اند نه معدود. یک چیزهای مادی را انسان را یا با کیل یا با وزن یا با مثل یا با مساحت ها و دماسنج ها می سنجد؛ اما علم را انسان بخواهد بسنجد ادب و احترام را بخواهد بسنجد عفاف و حجاب را بخواهد بسنجد اینها امر مادی نیست که قابل سنجش باشد فرمود هر چه که قابل سنجش هست پایانی دارد و خواهد آمد. هر چه معدود هست «کلُّ مَعْدُودٍ» اول ناقص می شود بعد تمام می شود.

 در نهج البلاغه آمده است «کلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ» اما این مقدمه قبل از آن که «کلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ وَ کلُّ سرورٍ منقضٍ» این نیست. هر چیزی که قابل شمارش است اول کم می شود بعد منقضی می شود. اگر چیزی قابل شمارش بود تمام شدنی است اما چیزی که نه زمان دارد نه زمین، نه کمّ متصل دارد بشود هندسه، نه کمّ منفصل دارد بشود حساب، این قابل ارزش نیست، این ثابت است، نه اینکه ساکن باشد تا انسان خیال کند اینها خسته می شوند اگر چیزی ساکن باشد در دراز مدت خسته می شود و فرسوده اما اگر چیزی بالاتر از حرکت و سکون باشد زمان و زمین نداشته باشد عدد و ممسوح و معدود نداشته باشد ثابت باشد و نه ساکن، این دهر هم که بگذرد هیچ اثری در او ندارد او با گذشت زمان حرکت نمی کند تا آسیب ببیند علم این طور است معرفت این طور است، عقیده این طور است روح این طور است، ما این طور هستیم؛ بله بدن که تحت افق زمان است این آسیب می بیند و می پوسد دوباره ذات اقدس الهی ایجاد می کند اما روح این طور نیست روح ثابت است و اگر روح ثابت است چه بهتر که ما او را با ثابتات مزین کنیم با ابدیت مزین کنیم، به غیر ابدی نیندیشیم، هرگز خود را با یک موجود عادی و مادی نسنجیم و به حساب نیاوریم ما یک موجود ثابت و ابدی هستیم باید ابدی بیندیشیم و کارهای ابدی بکنیم و کارهای ابدی با رنگ و ریا و مانند آن هماهنگ نیست آنچه خالص است ابدی است و می ماند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان