اخلاق در عین حال که از فقه تا حدودی جداست اما یک پیوند ناگسستنی با فقه دارد. در بحث های فقهی مثلاً می گویند فلان جا وضو واجب است، فلان جا وضو مستحب؛ اگر برای نماز باشد وضو لازم است و اگر برای زیارت باشد یا ورود به مسجد باشد یا قرائت قرآن باشد و مانند آن می گویند وضو مستحب است. واجب بودن وضو یا مستحب بودن وضو حکم فقهی است؛ اما همین حکم فقهی در مسائل اخلاقی حضور و ظهور دارد. می گویند اگر کسی وضو گرفته برای نماز آماده شد در عین حال ظلمی کرد ستمی نسبت به کسی روا داشت یا دروغ گفت مستحب است دوباره وضو بگیرد. دروغ گفتن یک کار خلاف اخلاقی است ستم کردن کار خلاف اخلاقی است این کار خلاف اخلاقی یک پیوند ناگسستنی با فقه دارد. شما در بحث های استحباب وضو که مرحوم صاحب وسائل در وسائل نقل کرد ملاحظه بفرمایید که کجا وضو مستحب است یکی از موارد استحباب وضو این است کسی که وضو دارد آماده نماز هست ولی از کسی غیبت کرده یا یک ستمی روا داشت یا یک دروغی گفته، مستحب است دوباره وضو بگیرد تا از هر نظر طیب و طاهر باشد.
بحث در کتاب شریف نهج البلاغه به کلمات نورانی آن حضرت رسید. تا کلمه 72 از کلمات قصار آن حضرت تقریباً شرح شد، اما کلمه هفتاد و سوم این است که «قَالَ علیه السلام: مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً [فَعَلَیهِ أَنْ یبْدَأَ] فَلْیبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیرِهِ وَ لْیکنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِم»؛ این عصاره کلمه 73 است.
این یکی از کلمات و جمله های نورانی حضرت امیر است که برای فرزندشان فرمودند. این کتاب شریف تمام نهج البلاغة عهده دار همین بحث هاست این را حضرت جداگانه نفرمود، این یک جمله ای است از جمله های مفصل و طولانی آن نامه مبسوط. آنچه در الآن در آموزش و پرورش مطرح است همانند چیزی است که در حوزه ها مطرح است و گاهی هم در دانشگاه ها. ما در حوزه پنج روز درس فقه و اخلاق و مسائل کلامی و اینها را داریم به عنوان تعلیم. روز پنج شنبه هم یک جلساتی است به عنوان اخلاق. معنای آن این نیست که ما یک تعلیمی داریم و یک تربیتی، مرزشان جداست. آنچه ما مبتلاییم مثل آنچه آموزش و پرورش مبتلاست، این توسعه تعلیم است نه تربیت. تربیت یک اصل است، تعلیم یک اصل است آنچه در آموزش و پرورش مطرح است مثل چیزی است که ما در حوزه داریم. ما تعلیم را توسعه دادیم نه اینکه در کنار تعلیم، تربیت پیدا کردیم.
این یک مطلب عمیق علمی است و آن این است که تربیت با گفتن نیست با شنیدن نیست. یک انسان پاک وقتی دارد حرکت می کند می نشیند می آموزد حرف می زند، این از دهنش نور درمی آید این می شود تربیت؛ این چه کاری به درس دارد؟ ما تعلیم را توسعه دادیم نه در قبال تعلیم تربیت پیدا کردیم، نه در قبال تعلیم درس اخلاق؛ درس اخلاق است تعلیم است چه کار به آن دارد؟ اگر کسی یک آدم نورانی را ببیند و چشم و گوش داشته باشد، ممکن نیست جذب نشود.
اخلاق یعنی اخلاق! درس یعنی درس! تربیت یعنی تربیت! تعلیم یعنی تعلیم! الآن حوزه ها تعلیم را توسعه دادند همین معنا هم در آموزش و پرورش است که تعلیم را توسعه می دادند. یک وقت های در ایام هفته درس ریاضی و فیزیک و شیمی و تاریخ و مانند آن می دهند، برنامه های دیگری هم دارند که سیره ائمه را می گویند یاد می دهند؛ اما اگر کسی ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ﴾؛ یک انسان طیب و طاهری که اقتدا کند به وجود مبارک ولی عصر آن می شود تربیت.
ما در زیارت آل یس چه کار می کنیم؟ به وجود مبارک حضرت عرض ادب می کنیم. چه می گوییم؟ می گویم آن وقتی که می نشینی سلام بر تو! آن وقتی که بلند می شوی سلام بر تو! «اَلسَّلَامُ عَلَیک حِینَ تَقْعُدُ السَّلَامُ عَلَیک حِینَ تَقُومُ»؛ آن وقتی که می نشینی سلام بر تو؛ یعنی نشستن تو آموزنده است. آن وقتی که بلند می شوی سلام بر تو؛ یعنی قیام تو آموزنده است. نه بیراهه می روی نه راه کسی را می بندی. اگر می نشینی درست می نشینی «اَلسَّلَامُ عَلَیک حِینَ تَقْرَأُ وَ تُبَینُ»؛ما باید بدانیم اخلاق یعنی اخلاق! درس ها هم یعنی درس ها! توسعه درس و توسعه علم، اخلاق نیست. این بیان نورانی را وجود مبارک حضرت امیر با این جمله نورانی مشخص فرمود؛ فرمود: پسرم! اگر معلم شدی، پیش نماز شدی، هر سِمتی پیدا کردی، در صدد این هستی که جامعه را اصلاح کنی تو امام هستی «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً»؛ قبلاً خود را بساز:
دلا خود را در آیینه چو کژ بینی هر آیینه ٭٭٭ تو کژ باشی نه آیینه، تو خود را راست کن اول
فرمود پاک باش. این چنین نیست که گوش و چشم همه بسته باشد البته خیلی ها هستند که چشم درونی شان گوش درونی شان، شامه درونی شان باز است؛ وقتی ببینند یک آقایی که حرفش مطابق با عملش نیست، این بدبوست این بوی بد را استشمام می کند؛ همه مردم شامه بسته نیستند. این بیان نورانی پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) برای ملائکه نیست فرمود: «تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ»؛ اگر یک وقت لغزشی دارید فوراً استغفار کنید، چرا؟ برای اینکه گناه بدبوست یک لاشه بدبوست، اگر یک لاشه بدبویی در جیب آدم باشد به هر حال بویش را دیگران استشمام می کنند. یک وقت سؤال این است که اگر استغفار کنید گناهتان با استغفار بخشوده نشد در قیامت کیفر می بینید، این تعلیم است. یک وقت می فرماید: «تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ لَا تَفْضَحَنَّکمْ رَوَائِحُ الذُّنُوب»؛ با استغفار خودتان را معطر کنید وگرنه بوی بد گناه شما را رسوا می کند یک وقت سر از اختلاس و نجومی در می آید یک وقت آدم رسوا می شود این کاری به تعلیم ندارد. آنجا که می فرماید استغفار کنید برای اینکه در قیامت حساب و کتاب را بررسی می کنند این تعلیم است؛ اما آنجا که می فرماید خودت را معطر کن، این تربیت است. یک انسان طیب و طاهر با عطر است با نور است: ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ﴾؛ «تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ»؛ معطر است؛ منتها آنها که شامه شان باز است استشمام می کنند همین! آنها که شامه شان بسته است بوی بد را استشمام نمی کنند بوی خوب را هم استشمام نمی کنند. فرمود کسی که معلم شد، باید قبل از اینکه به دیگران چیز یاد بدهد، خود را طیب و طاهر کند، یک؛ با طیب و طاهر شدن، دیگران را تعلیم کند، دو؛ آن وقت این الفاظی که می گوید این الفاظ ترجمه آن است، نه اینکه این الفاظی که معلم می گوید این عین علم باشد، اینها ترجمه آنهاست. این آقا طیب و طاهر است و با طِیب و طهارت سخن می گوید قبل از اینکه دیگران را مطهر کند خود را تطهیر می کند، قبل از اینکه به دیگران عطر بدهد خود را معطر می کند، بعد شروع می کند به عطر دادن.
این بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً» حالا فرق نمی کند که یا امام جماعت است یا امام جمعه است یا امام کلاس است، چون معلم به هر حال امام است. «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً [فَعَلَیهِ أَنْ یبْدَأَ] فَلْیبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیرِهِ»؛ اول خود را تطهیر کند؛ بعد حالا که می خواهد دیگران را تطهیر کند، چگونه؟ سخنرانی کند؟ درس بگوید؟ یا از راه عمل جامعه را تطهیر و تطییب کند؟ «وَ لْیکنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ»؛ اینکه بزرگان، مثل شیخ اشراق و دیگران از بعضی از نصوص استفاده کردند می گفتند: «من لا ینفعک لحظه لا ینفعک لفظه» همین است. فرمودند آن عالمی که دیدار او شما را عوض نکند لفظش هم عوض کننده نیست. «من لم ینفعک لحظه لم ینفعک لفظه»؛ کسی که رفتارش عوض کننده نیست گفتارش چگونه اثر می گذارد؟ آن بیانات را از همین جا استفاده کردند «وَ لْیکنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ».
غرض این است که «هاهنا امران»: یکی تعلیم است یکی تربیت. برنامه تربیتی داشتن این توسعه تعلیم است نه تربیت. تربیت با عمل است، تعلیم با لفظ و گفتار و شنیدار و مانند آن است، یکی وقت انسان فیزیک و شیمی تدریس می کند زمین شناسی تدریس می کند آسمان شناسی تدریس می کند؛ یک وقت امام شناسی تدریس می کند، سیره امام را می گوید، قرآن را تفسیر می کند همه اینها تعلیم است. این توسعه تعلیم غیر از تهذیب است، غیر از تربیت است. تربیت یک عمل فعلی است؛ یعنی معلم طرزی باید باشد که عطر پراکنده کند همین! «تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ لَا تَفْضَحَنَّکمْ رَوَائِحُ الذُّنُوب »، «وَ لْیکنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ».
اگر کسی تلاش و کوشش کرد که «خود را راست کن اول»، این به اجلال و تکریم احق از آن است که دیگران را با لفظ عالم کند: «وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِم»؛ چون این کار، کار آسانی نیست. جهاد با نفس معنایش همین است. یک جنگ داخلی است. جهاد، مبارزه کردن است و تلاش و کوشش است. انسان در میدانِ جنگ بیرون سه حال دارد یا پیروز می شود یا شهید می شود یا اسیر. در جنگ بیرون که جهاد اصغر است. در جنگ درون هم همین طور است؛ یا پیروز می شوئد یا شهید می شود یا اسیر. در جنگ بیرون که سه حال دارد وضعش روشن است اما در جنگ درون که با هوس می جنگد، تو چرا بالاتری؟ به تو چرا نرسید؟ از این حرف ها که هر لحظه این خاطرات تلخِ بدخیم مزاحم آدم است. روح انسان اگر قوی و مقتدر باشد و این آلودگی ها را تطهیر کند که «إِنَّمَا هِی نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی»، در بیانات نورانی حضرت امیر است فرمود من با ریاضت این هوس ها را رام کردم، دیگر اینها از من چیزی نمی خواهند این می شود فاتح و اگر در میدان مبارزه با نفس، چهار جا پیروز شد، چهار جا شکست خورد، چهار تا تیر زد چهار تا تیر خورد، چهار جا هوس را خام کرد، چهار جا هوس او را رام کرد ولی تسلیم نشد، در این گیر و دار بود، در تیراندازی بود؛ این همان است که در میدان مبارزه شهید است. اینکه می بینید در روایات ما دارد: «مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیداً»، برای اینکه تسلیم نشد، به هر حال پیروز هم نشد، اما شهید شد. چهار تیر زد چهار تیر هم خورد. یک وقت است که نه، اسیر می شود، تسلیم می شود.
«فهاهنا امران»: یکی اینکه در جهاد اصغر مبارزانی که وارد صحنه شدند سه قسم هستند: یا فاتح هستند یا شهید هستند یا اسیر. در میدان مبارزه با نفس و خواسته های نفس هم این چنین است یا فاتح اند یا شهیدند یا اسیر. حداکثر تلاش ما این است که باید فاتح باشیم، آن خیلی کم است که انسان به تمام خواسته های نفس مسلط بشود فرمود: «إِنَّمَا هِی نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی»، این بیان نورانی حضرت امیر است که چیزی بر خلاف رضای حق، این نفس او قدرت ندارد از او طلب کند. اما اکثری پیروان اهل بیت(علیهم السلام) شهیدند. این روایات که دارد: «مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیداً»؛ یعنی چهار تا معصیت کرده، چهار تا اطاعت کرده، چهار تیر زده، چهار تا تیر خورده، به هر حال تسلیم نشد دین خود را حفظ کرد. این «مَاتَ شَهِیداً»، ثواب شهید را دارد و اگر خدای ناکرده تسلیم شد، مثل اینکه کسی بگوید من هر چه بخواهم می کنم هر چه بخواهم می گویم؛ این سخنگوی ابلیس است. این در خطبه هفت نهج البلاغه که قبلاً مبسوطاً بحث شد این است که اول شیطان وارد می شود به عنوان وسوسه وارد صحنه دل می شود دل مثل کعبه است، از هر جای کعبه که انسان نمی تواند وارد بشود دری دارد. حضرت فرمود این وارد صحنه نفس می شود، دور کعبه دل طواف می کند؛ این آیه دارد: ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾؛یعنی این حرامی لباس احرام پوشیده حالا دارد دور کعبه دل طواف می کند منتظر است چه موقع در کعبه باز شود که برود داخل. مردان الهی می بینند این حرامی است، آمده وارد مسجد الحرام دل شده، دور کعبه دل دارد طواف می کند منتظر است که از راه در دل وارد کعبه دل بشود ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾؛ اینها بصیر و بینا هستند می دانند این حرامی است، این خیال، این وسوسه، این پیشنهاد این طرحی که الآن مدام در درون دل وزوز می کند این حرامی است: ﴿تَذَکرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾؛ با استعاذه، شیطان را از حرم دل طرد می کنند. ﴿وَ إِمَّا ینْزَغَنَّک مِنَ الشَّیطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّه﴾این «اعوذ بالله» نه یعنی بگویید «اعوذ بالله» البته گفتن «اعوذ بالله» ذکر است ثواب دارد حرفی در آن نیست؛ اما یعنی پناه ببرید. در این ایام جنگ که می گفتند آژیر خطر را شنیدید به پناهگاه بروید یعنی چه؟ معنایش این نیست هر وقت آژیر خطر را شنیدید در همین خیابان بایستید بگویید من می خواهم به پناهگاه بروم این که پناه بردن نیست یعنی پناهنده بشوید. اگر وسوسه ای در انسان پیدا شد که فلان جا را نگاه بکند، فلان زن را نگاه بکن، فلان کار را بگیر، فلان رومیزی را بگیر، فلان زیرمیزی را بگیر، فلان اختلاس را بکن، فلان نجومی را بگیر، این آژیر خطر است. در چنین حالی برو در پناهگاه، نه اینکه بگو «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»، این گفتن که پناهگاه رفتن نیست. انسان به سرعت خودش را به پناهگاه توحید می رساند و از شرّ این نجات پیدا کند. ﴿إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ﴾، می فهمند این حرامی است، یک؛ لباس احرام پوشیده، دو؛ دور کعبه دل می گردد، سه؛ منتظر است دل چه موقع باز بشود، چهار؛ تا وارد دل بشود، پنج؛ اما اگر معاذالله کسی بیگانه بود از اینها غفلت داشت این در خطبه هفت مفصل گذشت وارد صحنه دل می شود وارد صحنه دل که شد فوراً تخم گذاری می کند. وقتی تخم گذاری کرد اینها را تبدیل به جوجه می کند. وقتی تبدیل به جوجه کرد این جوجه ها را می پروراند کلّ صحنه دل می شود آشوب وقتی وارد شد: «بَاضَ»؛ یعنی اول بیضه می گذارد، تخم گذاری می کند، یک؛ «وَ فَرَّخَ»، «فرخ و فرّوخ است جوجه»، این فرخ و فرّوخ این دو تا کلمه درباره جوجه است، این جوجه ها را می گویند فرخ و فرّوخ است. «فرخ و فرّوخ است جوجه» که در نصاب آمده است. اول «بَاضَ» بیضه و تخم گذاری می کند بعد «وَ فَرَّخَ» اینها تبدیل به جوجه می کند. وقتی جوجه کرد «دَبَّ وَ دَرَجَ » در صحنه دل آشوب است. این شخص نه دو رکعت نماز با حال می خواند، نه یک روز روزه باحال می گیرد، چرا یک عده می گویند ما هر وقت می خواهیم نماز بخوانیم حضور قلب نداریم حواس ما جمع نیست؟ مثل یک کتابخانه ای که بچه های زیادی بیایند و آشوب بکنند اصلاً جای درس خواندن نیست، جای مطالعه کردن نیست. این قدر خاطرات تلخ آمده این را نگاه کرده، آن را گرفته، آن مشکوک را خورده، آن مشکوک را برده، «دبّ» دابّه یعنی چه؟ به چه چیزی می گویند دابّه؟ اینکه می جنبد این خاطرات شده دابّه. حالا این جوجه ها بزرگ شده اند «دَبَّ وَ دَرَجَ » این دبیب دارد تلاش و کوشش دارد رفت و آمد دارد درجه درجه دارد، تدرّج دارد، کلّ صحنه را گرفته است.
وقتی کلّ صحنه را گرفته، می شود سخنگوی او؛ صاحب اختیار شد ولی او شد. انسان که حرف می زند سخنگوی اوست «فَنَظَرَ بِأَعْینِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِم»؛ چقدر این بیان لطیف و عمیق است! یعنی انسان می گوید اما سخنگوی اوست، حرف خودش را نمی زند، حرف فطرت خودش را نمی زند حرف این غاصب را می زند. نگاه می کند اما همان شیطان نگاه می کند اما با چشم این نگاه می کند، این چشم می شود چشم شیطانی، این زبان می شود زبان شیطانی، این دست و پا می شود دست و پای شیطانی. «فَنَظَرَ بِأَعْینِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِم» این شخص می شود شیطان متحرک.
اگر کسی اینها را ارزیابی کرد و خودش را نجات داد؛ چون جهاد نفس است، این تلاش و کوشش خیلی سخت است. فرمود این به إجلال سزاوارتر است. إجلال یعنی تکریم، غیر از تجلیل است، تجلیل به معنای تکریم نیست. تجلیل یعنی جُلّ؛ جُل یعنی همان چیزی که به اسب می دهند. «جَلَّلَ الفَرَس» یعنی «کَساهُ بِالجُلّ». در دعاها هم که هست تجلیل به معنای ستر است نه به معنای تکریم «وَ جَلِّلْنِی بِسِتْرِک»؛مرا تجلیل کن به پوشیدنت؛ یعنی آن جُل عفو، جُل گذشت، این را بر من بپوشان. پس «جَلَّل زیداً» یعنی «سَتَرَهُ بکذا» نه «أکرمَهُ». اما إجلال یعنی تکریم.
فرمود اگر کسی خود را بیاراست اول، این به إجلال سزاوارتر از آن است که دیگران را دارد یاد می دهد چون دیگران را یاد دادن یا تعلیم یا تربیت، سخت نیست، مبارزه نیست، جهاد نیست؛ اما این کار جهاد است. آن خواسته های نفس از یک طرف، خواسته های عقل از طرف دیگر، یک جنگ درونی است. اگر کسی در این جنگ پیروز شد، به إجلال سزاوارتر از آن است که دیگران را دارد راه می برد. «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً [فَعَلَیهِ أَنْ یبْدَأَ] فَلْیبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیرِهِ»؛ این مطلب اول گذشت. حالا می خواهد دیگران را تعلیم کند، چگونه تعلیم کند؟ یعنی قبل از اینکه درس بگوید، روش او، منش او، سیره او، سریره او و سنت او نورانی باشد. «وَ لْیکنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ». بعد فرمود اگر چنین کسی پیدا شد، همه معلمان را البته آدم باید گرامی بدارد ولی این چون معلم خودش است جان کَند تا در این صحنه پیروز شد «وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِم »؛ چون کار، کار سختی نیست چون «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ أَحْمَزُهَا» احمز آن این است که انسان مرتّب تیراندازی کند و هیچ نخوابد؛ چه شب و چه روز، همیشه مواظب باشد که:
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب ٭٭٭ تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم. این خیلی تلاش و کوشش می خواهد.