ماهان شبکه ایرانیان

گفت‌وگو با خانواده آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی در سومین سالگرد آن مرحوم

مصائب جای خالی پدر

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از شرق، علی شاملو:هاشمی شخصیتی در نظام جمهوری اسلامی بود که پس از انقلاب و تا آخرین روز حیاتش، در بالاترین مناصب حکومتی قرار داشت. عضویت در شورای انقلاب، سرپرستی وزارت کشور در دولت شورای انقلاب، ریاست مجلس شورای اسلامی، ریاست‌جمهوری، جانشین فرمانده کل قوا، ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، نایب‌رئیس مجلس خبرگان رهبری از ابتدای تأسیس و ریاست مجلس خبرگان رهبری ازجمله عناوینی است که می‌توان برای آن مرحوم برشمرد. به مناسبت سومین سالگرد درگذشت آیت‌الله گفت‌وگویی با خانواده ایشان انجام دادیم که در این گفت‌وگو، همسرش عفت مرعشی و فرزندان فاطمه، محسن، فائزه، مهدی و یاسر حضور داشتند و از فعالیت‌های گوناگون آن زنده‌یاد در مقاطع مختلف زندگی سخن گفتند. 

 مرحوم آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی چگونه تعادل و تعامل را بین سیاست و زندگی خود برقرار می‌کرد؟ 

فاطمه هاشمی: آقای هاشمی به این مسئله واقف و معتقد بودند یک خانواده خوب و آگاه می‌تواند افراد مؤثری را به جامعه معرفی کند که فعالیت‌های خوبی را انجام دهند. به‌جز آن، ایشان فردی احساسی و عاطفی بودند و به اطرافیانشان با نگاه محبت توجه داشتند. در تمام دوران زندگی‌شان این تعادل به‌هم نخورد. یادم هست زمان کودکی‌ام ایشان فراری بودند، زندان بودند یا کار داشتند؛ اما سعی می‌کردند ما را چند نوبت به مسافرت ببرند و فرزندانشان در کنارشان باشند. سالی دو بار مشهد می‌رفتیم. شاید بیش از 50 درصد استان‌های کشور را قبل از انقلاب در دوران کودکی رفته باشم. در مسافرت هم که با هم بودیم و پدرم خودشان رانندگی می‌کردند. در منزل هم که بودند، برای بازی با ما زمان می‌گذاشتند. حتی با هم یه‌قل‌دوقل، پینگ‌پنگ و والیبال بازی می‌کردیم و تیراندازی به ما یاد می‌دادند؛ یعنی واقعا رفتاری پدرانه با ما داشتند. 

محسن هاشمی: برای پدرم اولویت اول مسائل کشور و انقلاب بود و سعی می‌کرد در کنار آن، به زندگی شخص و خانواده نیز رسیدگی کند و از همان دوران مبارزه و آغاز نهضت، عملا بار اصلی مسائل زندگی و خانواده بر عهده مادرم بود و آقای هاشمی یا در زندان بودند یا در حال فرار یا درگیر مسائل مبارزه. بعد از انقلاب نیز مسئولیت‌های ایشان به‌قدری زیاد بود که نمی‌توانستیم توقع داشته باشیم ایشان انقلاب، جنگ و کشور را حتی برای یک روز هم رها و خود را وقف خانواده کند. البته بعد از پایان ریاست‌جمهوری، تا حدی بار مسئولیت‌های ایشان سبک‌تر شد؛ اما دوره‌ای بود که همه بچه‌ها ازدواج کرده بودند و برای خود زندگی مستقلی تشکیل داده بودند. یکی از روش‌های ایشان برای ایجاد تعامل بین کار و خانواده، انجام سفرهای دو‌منظوره کاری و خانوادگی بود؛ مثلا در سال 1354 که ایشان برای ملاقات با امام خمینی، رهبران فلسطینی و لبنانی سفر کرده بود و به اروپا رفت، ما هم برای دیدن خاله‌ام که در بلژیک ساکن بود، به اروپا رفتیم و ایشان با خودرویی که تهیه کرده بود، ما را به کشورهای مختلف اروپایی برد؛ اما معمولا در این کشورها با مبارزان دیدار می‌کرد و جلساتی می‌گذاشت تا اختلاف‌ها و مشکلات آنها را حل کند؛ بنابراین این سفر هم کاری بود هم خانوادگی. 

فائزه هاشمی: بالاخره همه سیاست‌مداران همسر، پدر و برادر هم هستند. بابا هم به مسئولیت‌هایش می‌رسید و هم ارتباطات خانوادگی را داشت. البته مدیریت خانه با مادر بود. پنجشنبه و جمعه‌ها، به‌خصوص در زمانی که دیگر مسئولیت اجرائی نداشت، معمولا خانه بود و جمعه‌‌ها هم بچه‌ها، نوه‌ها، دامادها و عروس‌ها جمع می‌شدند. بابا اصرار داشت جمعه نهار دورهم باشیم؛ مگر اینکه کسی سفر بود و غیبت می‌کرد. 

یاسر هاشمی: اول باید مشخص کنید منظور از «زندگی»، برنامه‌های متعدد ابعاد مختلف حیاتشان است یا زندگی شخصی؟ که بر اساس فحوای کلام باید منظورتان زندگی شخصی و خانوادگی باشد. برای پاسخ به این سؤال هم باید بگویم اگر «اعتدال» را به‌عنوان مشی و منش آیت‌الله بپذیریم که پذیرفتنی و غیرقابل‌انکار است، خیلی راحت می‌توان به چگونگی برقراری «تعادل» بین زندگی و سیاست پی برد. توضیح واضحات است که تعادل و اعتدال، هر دو از ریشه واحد «عدل» ساخته شده‌اند و برای روشن‌شدن جایگاه اعتدال در زندگی فردی و اجتماعی هر انسانی؛ جمله‌ای که خود آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی در سخنانشان زیاد به کار می‌بردند. مثال دیگری که آن هم در خاطراتش زیاد است، جمع‌شدن همه اعضای خانواده در منزل بود که معمولا جمعه‌ها همه در منزل پدر جمع می‌شدیم و از همه چیز و حتی سیاست صحبت می‌کردیم. با اینکه مسئولیت‌های فراوان، وقت چندانی برایشان نمی‌گذاشت، هیچ‌وقت از مسائل جزئی غافل نبودند و حتما در خاطراتشان خوانده‌اید که به ساعات حضور من، مهدی و محسن در منزل توجه داشتند و اگر گاهی دیروقت به منزل می‌آمدیم، پرس‌وجو می‌کردند که کجا بودید و چرا دیر به منزل آمدید؟ 

 ویژگی اخلاقی خاص اخلاقی آیت‌الله هاشمی چه بود؟ 

فاطمه هاشمی: ایشان ویژگی‌های زیادی داشتند؛ یکی مهربانی‌شان. بالاخره بچه‌ها دوست دارند پدر مهربانی داشته باشند. دوم اهمیت‌دادنشان به دیگران بود. در خانواده و اطرافیان می‌دیدم که مثلا با دخترانشان به‌خوبی رفتار نمی‌کردند؛ اما بابا برای همه حرمت قائل بود، به‌ویژه زنان و دختران. 

فائزه هاشمی: صبوری و عصبانی‌نشدنش؛ به‌ندرت عصبانی می‌شد و به‌طور‌کلی آرام بود. مثلا می‌خواست به ما بگوید کاری بکنید یا نکنید یک‌بار می‌گفت و ما هم گوش می‌کردیم. البته گاهی بحث هم می‌کردیم، منطقی بود و ورزشکار، طبع شوخی داشت. علاوه بر خانواده، فامیل را هم بسیار دوست داشت و میهمان‌نواز بود. پر‌انرژی، کاری و با احساس مسئولیت بالا و دارای سعه صدر بود. آدمی روشن و بسیار جلوتر از زمان خود بود. 

یاسر هاشمی: شاید بهترین پاسخ به این پرسش همان شعر معروف مولوی است که «بهتر آن باشد که سرّ دلبران‌/ گفته آید در حدیث دیگران». اما چون ایشان یک شخصیت ملی هستند و من هم به‌عنوان شهروندی که بیشتر از دیگران با ایشان بودم و دارم به این سؤالات جواب می‌دهم، باید بگویم که بارزترین شخصیت ایشان، تفاوت‌نداشتن گفتار و رفتارشان در منزل و جامعه بود که این خود خصوصیات دیگری مانند اخلاص، پرهیز از ریا و گریزان‌بودن از دروغ را به دنبال داشت. نکته دیگر ویژگی اخلاقی ایشان، توجه عمیق به آبروی افراد بود؛ بسیار دیدم و شنیدم که یکی از اعضای خانواده در منزل، خبر یا جمله‌ای را درباره شخص یا شخصیتی مطرح می‌کرد و ایشان با طرح این سؤال که «چقدر از واقعی‌بودن این موضوع مطمئن هستی؟»، گاهی ناراحت می‌شدند که چرا آبروی یک انسان را می‌برید؟ حتی می‌گفتند: اگر این جمله یا این خبر درست هم باشد، خوب نیست که مطرح کنید؛ چون شاید راضی نباشند. بهترین شاهد مثال این اخلاق ایشان، تذکر به فرزندان برای مراجعه‌نکردن به دفتر خاطراتشان بود. می‌دانید که ایشان هر شب که به منزل می‌آمدند، خاطرات آن روز را می‌نوشتند که بعضا مربوط به شخصیت‌ها بود و نمی‌خواستند ما بدانیم چه نوشتند. 

 آیت‌الله هاشمی از پیش از انقلاب درگیر مبارزه و زندان بودند، شرایط آن روزگار را چگونه گذراندید؟ 

عفت مرعشی: در اولین بازداشت سخت ایشان که در سال 1343 اتفاق افتاد، من سه فرزند کوچک و با فاصله یک ‌سال داشتم؛ فاطمه چهار ساله بود، محسن سه ساله و فائزه دو ساله. مدت‌ها ما از ایشان خبر نداشتیم و برای آشیخ اکبر خطر اعدام وجود داشت. از طرف دیگر فاطمه دچار بیماری فلج اطفال شده بود و به انگشت پایش زده بود، محسن هم به پدرش خیلی وابسته بود و از دوری ایشان رنجور و ضعیف شده بود، تا اینکه بالاخره گفتند که آشیخ اکبر در بازداشت ساواک است و به ما وقت ملاقات دادند. وقتی ایشان برای ملاقات آمد، دیدیم پایش را زیر شکنجه شکسته بودند و نمی‌توانست روی پایش بایستد. محسن که پدرش را دید به بغل آشیخ اکبر رفته بود و بعد از چند دقیقه گفتند وقت تمام است، هر کاری کردیم از پدرش جدا نمی‌شد و با صدای بلند گریه می‌کرد و وضعیت این بچه طوری بود که از گریه او مأموران زندان هم گریه می‌کردند. در همین دوره وقتی که حکم دستگیری آقای هاشمی و آقای خامنه‌ای صادر شده بود و برای اینکه دستگیر نشوند، از قم خارج شدند، خانواده آقای خامنه‌ای ابتدا همراهشان نبودند و ایشان در طبقه بالای منزل ما ساکن بودند و به‌خاطر زخم معده‌ای که داشتند مجبور بودند هر چند ساعت، کمی غذا بخورند و برای همین شب‌ها غذا نیمه‌شب ایشان را هم می‌دادم که دچار مشکل معده نشوند. 

فاطمه هاشمی: با دوستان پدرم و خانواده‌شان مسافرت می‌رفتیم و رفتار آنها را با رفتار پدرم مقایسه می‌کردم. گاهی هم افراد مذهبی و روشنفکر نبودند. به ما می‌گفتند خوش‌به‌حالت چه بابای خوبی داری. چون بابا با آن بچه‌ها هم رفتاری مثل ما داشتند. یکی از این بچه‌ها (که نام نمی‌برم) می‌گفت یک روز پدرت به منزل ما آمده بود و به پدرم گفتند من بچه‌ها را می‌برم بیرون که گشتی بزنیم. ما را سوار ماشین کردند و برایمان بستنی خریدند. ایشان مهربانی‌شان طوری بود که اطرافیان واقعا متوجه می‌شدند. 

در خانه هم هرکس می‌آمد، هرچه می‌خواست من را صدا می‌کرد می‌گفت فاطی فردا برای ایشان تهیه کن و بفرست. اگر کسی کمکی می‌خواست به من می‌گفت فاطی فردا یادم بنداز که این کار را انجام بدهم. آدمی بود که سعی و تلاش می‌کرد و می‌گفت انسان باید دنبال خلق ثروت باشد و از این ثروت به دیگران کمک کند. به این نکته تأکید داشت. هیچ‌گاه وابستگی به دنیا و مادیاتش نداشت. اگر زندگی مرفهی برای خودشان ایجاد می‌کردند، فقط برای خودشان نبود. ایشان زمین‌های زیادی قبل از انقلاب در قم داشتند، ولی 90 درصد زمین‌ها را بین نیازمندان و طلاب به رایگان توزیع کردند. 

فائزه هاشمی: زمانی که انقلاب شد 16ساله بودم. قبل از انقلاب و در آخرین مرتبه زندان بابا، سه سال بود که به زندان اوین برای ملاقات می‌رفتیم. روزهای ملاقات روزهای خوب و شیرینی برایم بود و خوش می‌گذشت. خاطره‌ای که از ملاقات با او دوست داشتم، جیب‌های پر از نخودچی کشمش و خوراکی او بود. زندان اوین، زندان قزل‌قلعه، زندان قصر، همه زندان‌ها را در دوره‌های مختلف برای ملاقات رفته‌ایم و البته بعد از انقلاب نیز آنها برای دیدن من و مهدی به زندان اوین می‌آمدند، اوین انگار دست از سر ما بر نمی‌دارد. اگر خانه بود، برای بچه‌ها، خوب وقت می‌گذاشت؛ با بابا سفر زیاد می‌رفتیم، عمدتا داخل و گاهی خارج از کشور. هر کدام از اینها دنیایی خاطره دارد. با ما والیبال و پینگ‌پنگ و ورزش‌های دیگر را بازی می‌کرد. 

 از دوران ریاست‌جمهوری ایشان چه مسائلی را به یاد دارید؟ 

فاطمه هاشمی: من که خاطرات با ایشان خیلی دارم چون همراه ایشان خیلی می‌رفتم. گاهی بدون هماهنگی به محله‌های مختلف می‌رفتند و با اینکه محافظان اعتراض می‌کردند هماهنگی نکرده‌ایم و نباید پیاده شوید. ایشان پیاده می‌شدند و با مردم گفت‌وگو می‌کردند. مثلا به چادر بختیاری‌ها می‌رفتند و با آنها گفت‌وگو می‌کردند که از اوضاع مملکت راضی هستید؟ مشکلاتتان چیست. دوست داشتند از زبان مردم مشکلات را بفهمند. کمتر مسئولی است که این مسائل را دنبال کند و مشکلات را از زبان مردم بشنود. در تمام سفرهای استانی‌شان با مردم صحبت می‌کردند. یادم است در مسیر شمال که می‌رفتیم پیاده می‌شدند و قدم‌زنان با مردم صحبت می‌کردند. 

یاسر هاشمی: خاطراتم بیشتر مربوط به جدیت ایشان در رسیدگی به کارهای مربوط به خودشان بود که کارتابل‌هایی را با خود به منزل می‌آوردند و حتی به یاد دارم در چند ماه رمضان، بعد از افطار یا بعد از سحر مشغول مطالعه گزارش‌ها می‌شدند و بعدها در مصاحبه‌ای از ایشان خواندم که وقتی خبرنگاری از ایشان پرسیدند: «در لیالی قدر معمولا کدام عبادت را بیشتر انجام می‌دهید؟»، گفته بودند: بهترین عبادت من رسیدگی به کارهای مردم در حوزه‌های مسئولیت‌های من است که مطمئنم هم خدا و هم خلق خدا راضی به انجام آن عبادات هستند.

 مرحوم هاشمی سال‌های سال امامت جمعه تهران را برعهده داشتند و نمازجمعه‌های ایشان معروف است. شما نیز در نمازجمعه‌های ایشان شرکت می‌کردید؟ آیا خانواده در نمازجمعه آخر مرحوم هاشمی در سال 88 حضور داشت؟ 

فاطمه هاشمی: سال‌های اول انقلاب خیلی در نمازجمعه شرکت می‌کردم چون فرزندی نداشتم و معتقد بودم باید در همه نمازجمعه‌ها شرکت کنم. بعد که بچه‌دار شدم، این کار برایم سخت بود چون زمانی که فرزندم را می‌بردم خسته می‌شد و کمتر می‌رفتم. اما فرق ایشان با ائمه جمعه دیگر این بود که محوری را برای صحبت انتخاب می‌کرد. خطبه اول به مسائل روز اختصاص داشت و در خطبه دوم همیشه در مورد یک موضوع جلو می‌رفتند. به نظر می‌رسید ایشان در نمازجمعه اسلام واقعی را به مردم معرفی می‌کردند و اینکه ما می‌خواهیم در ایران حکومت اسلامی درست را برقرار کنیم و همه را با مردم در میان می‌گذاشتند. اگر در مورد عدالت اجتماعی، رفاه و جنگ صحبت می‌کردند، همه را براساس اصول اسلامی، خاص مردم و حکومت مردم می‌دیدند و دائما توضیح می‌دادند که مردم متوجه شوند چه می‌گذرد چون همیشه اعتقاد داشتند ما با مردم انقلاب کردیم، با مردم جنگ را جلو بردیم، با مردم سازندگی کشور را ادامه دادیم و همیشه باید با مردم باشیم. اگر با مردم نباشیم، حکومتمان نخواهد ماند. واقعا هم در این زمینه اهل شعار نبودند و همیشه می‌گفتند اگر مردم چیزی را خواستند باید انجام دهیم و اگر نخواستند انجام ندهیم. ما نمی‌توانیم چیزی را به مردم تحمیل کنیم. 

فائزه هاشمی: آخرین نمازجمعه را همه رفتیم. البته من با بابا داخل محوطه اصلی نرفتم و در خیابان قدس نشستم، اما بقیه با بابا داخل رفتند. مردم شعار می‌دادند «هاشمی، هاشمی، سکوت کنی خائنی»، نگران بودم که بابا چه خواهد گفت، زنگ زدم به مهدی که گوش کند. گفتم شاید داخل محوطه این شعار را نشنوند. گفتم به بابا قبل از اینکه خطبه‌ها را شروع کند بگو تا بداند مردم چه انتظاری دارند و چه می‌خواهند و بابا هم واقعا سنگ تمام گذاشت. 

مهدی هاشمی: در سال 1388 هم در آخرین نمازجمعه ایشان حضور داشتیم، فضای خاصی بود و همه مردم از قشرها، سلیقه‌ها و نگاه‌های مختلف آمده بودند و کنار هم حضور داشتند. پدر در این نمازجمعه حرف‌هایی بسیار مهم و مبنایی زد و در سال‌های بعد که برخی اصرار می‌کردند ایشان باز هم به نمازجمعه برگردد می‌گفتند من حرف‌هایم را زدم، باید به آنها عمل شود. نمی‌خواستند با حضور در نمازجمعه، فضا برای افراطیون فراهم شود که کشور را دچار التهاب کنند. 

یاسر هاشمی: بله، بودم و به‌عنوان یک ایرانی که اوضاع آن روزها برای همه نگران‌کننده بود، دقیقا گوش دادم و حتی بعدها به کرات متن آن دو خطبه را خواندم و به یاد دارم که خطبه اول را این‌گونه شروع کرده بودند: «قبل از اینکه بحث‌های خطبه نمازجمعه را آغاز کنم؛ لازم می‌دانم به نمازگزارانی که امروز در دانشگاه تهران و اطراف دانشگاه در خیابان‌ها حضور دارند، یک تذکر اساسی بدهم و آن اینکه مواظب باشید جایگاه نمازجمعه و قداست نمازجمعه با اظهارات و شعارهایی که جنبه عمومی و اصولی ندارد؛ آلوده نشود. این جایگاه مقدس سرمایه عظیم همه دوران تاریخ اسلام بوده و امروز در کشور ما جزء مهم‌ترین میدان‌های حضور فضایل اسلامی و انسانی است». بعد یاد آیت‌الله طالقانی را گرامی داشتند و گفتند: «نمازجمعه امروز بی‌شباهت به نمازهای جمعه‌ای که در هفته‌های اول انقلاب شروع شد، نیست که آیت‌الله طالقانی اقامه نماز می‌کردند و جمع زیادی از همه سلیقه‌ها در آن نمازها شرکت می‌کردند».

 دغدغه مرحوم هاشمی درباره آینده ایران چه بود؟ 

فاطمه هاشمی: نگرانی‌هایشان در مورد کشور زیاد بود. اگر سخنرانی‌های سال 90 و 88 را ببینید، متوجه می‌شوید. چون هر روز مشکلات بیشتر می‌شد دیگر صحبت‌هایشان تند شده بود. در مجمع معمولا می‌رفتم و در سخنرانی‌هایشان شرکت داشتم. واقعا نسبت به وضعیت کشور خیلی نگران بودند. یکی از مسائلی که خیلی ایشان را رنج می‌داد این بود که تهمت، دروغ، ریاکاری و نفاق زیاد شده است. این را در سخنرانی‌هایشان دائما می‌گفتند اما تلویزیون سخنرانی‌شان را پخش نمی‌کرد. گاهی در صفحات مجازی پخش می‌شد. تنها چیزی که برای ایشان مهم بود کشور و نظام بود. دلشان می‌خواست یک ایران اسلامی آباد داشته باشند و وقتی می‌دیدند دولت گذشته این‌قدر بدی کرده و دروغ گفته حس می‌کردند همه چیز در کشور در حال ازبین‌رفتن است. 

 ایشان می‌گفت اگر کار بدی امروز انجام شده قرار نیست اثراتش را امروز ببینیم. این مشکل 10 سال دیگر خودش را نشان خواهد داد و می‌گفت نباید به فکر خودمان باشیم که امروز زندگی می‌کنیم، باید به فکر بچه‌های آینده کشورمان باشیم. 

محسن هاشمی: رابطه ایشان با امام و مقام معظم رهبری، یک رابطه خاص و منحصر‌به‌فرد بود و فکر نمی‌کنم تابه‌حال فردی بوده باشد که مانند ایشان بتواند با راحتی و شجاعت نظراتش را در برابر امام و رهبری مطرح کند و به‌همین‌‌دلیل اگر مسئولان ارشد کشوری می‌خواستند موضوعی را به امام و رهبری منتقل کنند که فکر می‌کردند ممکن است ناراحت شوند، از پدرم می‌خواستند مطلب را بگوید، چون می‌دانستند امام به ایشان نگاه ویژه‌ای دارد. در دوران رهبری آیت‌الله خامنه‌ای هم این رابطه نزدیک و صمیمی و توأم با صراحت و صداقت را درباره فرد دیگری سراغ نداریم و ایشان در مواردی که اختلاف نظر و سلیقه‌ای با رهبری داشتند، نظر خودشان را مطرح می‌کردند؛ اما در عمل تابع نظر مقام معظم رهبری بودند، چراکه نظر رهبری را حجت شرعی می‌دانستند. در موضوعاتی مانند مواردی که نام بردید هم ایشان نظرات خودشان را به رهبری منتقل کردند؛ اما به مخالفت با تصمیم رهبری نمی‌پرداختند و هیچ‌گاه مصالح کشور و انقلاب را به مصالح شخصی و فردی ترجیح نمی‌دادند. 

فائزه هاشمی: ایشان نظراتش را در ملاقات‌ها و سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها می‌گفت و به نظرم با رهبری هم حتما مطرح می‌کرد. در دوران ریاست‌جمهوری خیلی و بعد از آن حداقل هفته‌ای یک بار با ایشان ملاقات داشت، ولی این اواخر فاصله ملاقات‌ها زیاد شده بود و گاهی به سه ماه هم می‌رسید. بابا در بیانات و عکس‌العمل‌هایش مشخص بود چقدر نگران اوضاع است. از دوره آقای احمدی‌نژاد در 1384 نگرانی‌های ایشان زیاد شده بود. البته دوران آقای خاتمی هم مسائلی بود که باعث نگرانی‌هایی می‌شد. 

یاسر هاشمی: نگرانی اصلی ایشان آینده ایران بود و این را بارها و بارها گفته بودند و حتما آن جمله معروف ایشان را شنیده‌اید که «شاید در آینده ما نباشیم، ولی ایران که هست و این جوانان که هستند». درباره بخش دوم سؤال، باید بگویم که مشاوره با بزرگان نظام، به‌ویژه رهبری، از برنامه‌های همیشگی ایشان بود. 

 ایشان همیشه می‌فرمودند انقلاب و نظام مانند فرزند من است و انقلاب را از فرزندانم بیشتر دوست می‌دارم، مصادیق این سخنان ایشان چیست؟ 

فائزه هاشمی: بله، مثلا بعد از زندان‌رفتن من و مهدی. کلامی نگفت یا عملی انجام نداد که نظام زیر سؤال برود. 

یاسر هاشمی: هرکسی که ذره‌ای با اتفاقات ایران به‌ویژه پیش و پس از انتخابات مجلس ششم در سال 1378 و اتفاقات یک سال قبل از انتخابات سال 1384 و سال‌های پس از آن و به‌ویژه بعد از ماجراهای سال 1388 و بعد از آن آشنا باشد، می‌تواند مصادیق بسیار زیادی از رفتار ایشان را بشمارد که به‌خاطر انقلاب اسلامی سکوت کرده‌اند. متن انصراف ایشان از حضور در مجلس ششم و سکوت در مقابل انواع توهین‌ها و تهمت‌ها را به خاطر آورید که چگونه برای حفظ نظام چون ققنوس در آتش بی‌مهری‌ها سوخت. ماجرای توهین زشت و غیرانسانی به فائزه در حرم شاه عبدالعظیم را به یاد آورید که به‌خاطر حفظ نظام و جلوگیری از دامنه زلزله اختلاف که به پایه‌های ایران رسیده بود، سکوت کرد. ماجرای توهین‌ها و تهمت‌هایی که به ایشان و هریک از اعضای خانواده در سال‌های 84 و 88 روا داشتند، کتاب قطوری می‌شود که حتما تاریخ در سینه خویش ثبت کرده و روزی در دادگاه عدل الهی به برگ‌برگ آن تهمت‌ها و توهین‌ها رسیدگی می‌شود که البته تا الان هم بسیاری از هتاکان در محکمه دموکراسی مردم مجازات شده‌اند و به قول ابوالفضل بیهقی در داستان حسنک وزیر، اگر بوسهل‌های زوزنی معاصر، سعایت کردند و بد گفتند و تهمت زدند و توهین کردند، دیدند و چشیدند. یک بار خبرنگاری از آقای هاشمی پرسیده بودند: «با این همه توهین و تهمت چگونه کنار می‌آیی؟»، فقط این مصرع شعر را خواندند که «سر خم می‌ سلامت، شکند اگر سبویی».

 آیا خانواده هاشمی‌رفسنجانی فکر می‌کردند که مورد بی‌مهری قرار گیرند و روزی ایشان رد صلاحیت شود؟ 

یاسر هاشمی: بی‌مهری به خانواده که تازگی نداشت و از اول انقلاب، انگار یک تقسیم کار نانوشته داشتند؛ تندروهای چپ و راست که به قول معروف انگار نقش پلیس خوب و بد را بازی می‌کردند. چپی‌ها توهین می‌کردند و راستی‌ها دفاع و سپس راستی‌ها تهمت می‌زدند و چپی‌ها دفاع می‌کردند. البته در دنیای سیاست وقتی بخواهی براساس اصول ثابت حرکت کنی و مانیفست احزاب برایت تا همیشه ثابت نباشند، بی‌مهری‌ها بعید نیست و به قول معروف «من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم/ که عنان دل شیدا به لب شیرین داد». اما تا این حد که شناسنامه انقلاب را رد صلاحیت کنند، نه‌تنها ما فکرش را نمی‌کردیم، بلکه دشمنان انقلاب هم فکرش را نمی‌کردند. 

فائزه هاشمی: نه، به نظرم خود ایشان هم چنین فکری نمی‌کرد. 

  سالگرد فوت آیت‌الله مصادف شد با شهادت سردار قاسم سلیمانی، از رابطه مرحوم  هاشمی رفسنجانی با این شهید بگویید؟ 

یاسر هاشمی: وقتی خبر شهادتشان را شنیدم، اول به این نکته توجه کردم که فقط سه سال بعد از کوچ ناگهانی پدر و تنها شش روز قبل از سالروز رحلت پدر، آسمانی شد. به یاد انگشتر عقیقی افتادم که شب رحلت بابا به منزل ما آمد و به مادر داد و ما هم وقتی پدر را در قبر نهادیم، آن عقیق را بر سینه‌اش گذاشتیم. پدر و سردار سلیمانی هر دو از یک روستا در دل کویر استان کرمان بودند و در جنگ و سازندگی کنار هم بودند و اتفاقا هر دو خاطرات زیادی از همدیگر داشتند. سردار سپهبد قاسم سلیمانی که خبر شهادتش دنیا را تکان داد، از جمله مردان کارساز ایران بود که در زمان جنگ و سازندگی، با آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی همکاری‌های بسیار کارگشا برای کشور داشتند. خود سردار سلیمانی دوشنبه 10 دی 1397 در تماس تلفنی با برنامه «حالا خورشید» صداوسیما درباره دو عملیات کربلای چهار و پنج گفته بود: «ما با فاصله کمتر از 15 روز عملیات کربلای 5 را که پیچیده‌تر از کربلای 4 بود انجام دادیم. خود بنده در عملیات کربلای 4 بودم و بلافاصله وارد عملیات کربلای 5 شدیم، آن وقت موافق نبودیم. بحث مفصلی محضر آقای هاشمی (رحمت‌الله علیه) پیرامون عملیات کربلای 5 شد. آقای هاشمی اصرار داشتند که عملیات کربلای 5 صورت گیرد. تصور این بود که با توجه به چسبندگی که بین عملیات کربلای 4 و کربلای 5 وجود داشت، دشمن در عملیات کربلای 5 نیز هوشیار است». ایشان در بیان همکاری‌ها و همدلی‌های خویش با آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی به خاطره دیگری از روزهای سخت دفاع مقدس، مخصوصا پس از اشغال مهران توسط ارتش بعث اشاره کرده و گفته بود: «هیچ‌وقت در میدان نگاه نمی‌کردیم که در صحنه مقابل چه اتفاقی می‌افتد؛ چون فرماندهی مثل امام داشتیم، مثلا در عملیات مهران، کربلای یک را عملیات مهمی نمی‌دانستیم، وقتی آقای هاشمی در قرارگاه حاضر شدند و اعلام کردند امام با این لفظ لطیف فرموده به بچه‌ها بگویید مهران را پس بگیرند، این انگیزه ما شد». اوج شناختشان از اندیشه‌های آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی به اتفاقات پس از 88 تا زمان ارتحال آیت‌الله بر‌می‌گردد که 21 دی‌ماه 1395 در تشییع‌جنازه آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی گفته بود: «آقای هاشمی همان‌طوری که از اول بود تا آخر بود و همان حالتی که از اول داشت تا آخر داشت، منتها آقای هاشمی برخی وقت‌ها تاکتیک‌هایی داشت، همان‌طورکه در دوره‌های گوناگون داشت، وگرنه آقای هاشمی هم استکبارستیز بود، هم صهیونیسم‌ستیز».

مهدی هاشمی: ارتباط حاج قاسم سلیمانی با آیت‌الله هاشمی، یک ارتباط خاص بود؛ چراکه ایشان فرمانده سپاه 41 ثارالله کرمان بودند و برای حل مسائل کرمان، پیگیری ویژه‌ای از حاج‌آقا داشتند و پدر به خاطر صداقت، پشتکار و هوش زیادی که سردار سلیمانی داشت، به ایشان توجه ویژه‌ای داشتند و حتی در یکی از سفرها گفتند سردار سلیمانی به موضوعات عمرانی و اجرائی استان، از استاندار هم مسلط‌تر است و بهتر به سؤالاتم جواب می‌دهد. در دوره مجمع هم که مسئولیت سپاه قدس به سردار سلیمانی واگذار شد، ایشان به‌نوعی مأموریت هماهنگی با آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی در سیاست‌ها و مسائل برون‌مرزی را داشتند و مرتب ملاقات داشتند و به‌ خاطر صداقتی که داشتند و واقعیات را منتقل می‌کردند، پدر روی گزارش‌ها و اطلاعاتی که حاج قاسم به ایشان می‌داد، حساب ویژه‌ای باز می‌کرد و می‌توانم بگویم رابطه ایشان با آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی متفاوت با سایر فرماندهان نظامی بود. ایشان هم ارادت خاصی به آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی داشت و در جریان رحلت هم حاج قاسم سنگ تمام گذاشتند، به خانه آمدند و انگشترشان را کنار پیکر آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی گذاشتند و در یک مصاحبه کوتاه جواب تهمت‌ها و تخریب‌هایی را که علیه پدر شده بود، دادند. 

محسن هاشمی: همان‌طور که می‌دانید، سردار قاسم سلیمانی اهل راور کرمان بود و همشهری ما حساب می‌شد. او قبل از 20سالگی با مسئولان کرمان از جمله حسین مرعشی- معاون استانداری و عمرانی وقت- دوست و آشنا بود. او از همان ابتدا که وارد سپاه شد، فرماندهی لشکر 41 ثارالله را بر عهده گرفت. این لشکر، خط‌شکن بود و فعالیت زیادی در جبهه داشت. او بعد از جنگ تحمیلی هم فرمانده این لشکر بود. در این زمینه ملاقات‌های بسیاری با حاج‌آقا داشت و همراه با دیگران در جبهه، گزارش‌هایی به حاج‌آقا می‌داد. از همان ابتدا سردار سلیمانی فردی باهوش، مسلط و خوش‌اخلاق شناخته‌شده بود که همیشه در خط مقدم جبهه حضور داشت. 

 بعد از سه سال از درگذشت آیت‌الله چرا هنوز این پرونده به سرانجامی نرسیده است؟ 

فاطمه هاشمی: چون شورای امنیت ملی پرونده را مختومه کرده، آقای روحانی گزارش شورای امنیت را قبول نکرده ولی دیگر ادامه ندادند. من هنوز هم پیگیر پرونده هستم. 

فائزه هاشمی: از شورای امنیت باید بپرسید که چرا بررسی بیشتر را متوقف کردند. بعد از گزارش اول شورای امنیت که آقای روحانی روی آن دستور داد که عمیق‌تر بررسی شود، شنیدیم روند بررسی متوقف شده است و طبق دستور ایشان عمل نمی‌شود. اگر چیز دیگری در این بین بوده، من در جریان نیستم. 

یاسر هاشمی: این سؤال را که اتفاقا سؤال ما هم هست، از هر شخص حقیقی و حقوقی که می‌شناسید، از زبان ما هم بپرسید که چرا هنوز این پرونده به سرانجامی نرسیده است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان