ابراهیم حاتمیکیا از معدود کارگردانهای این سینما بود که میتوانست شخصیتهایی روی پرده بیافریند که آنهایی که همفکر با دیدگاهش نیستند را هم به خود جلب کند. توانایی خاصی داشت در قبولاندن و قابل درک کردن انگیزههای قهرمانهای جنگرفتهی فیلمهایش. اوجهای عاطفی فیلمهای حاتمیکیا همیشه به یادماندنی بود. نوع سینمای حاتمیکیا دلخواه خیلی از منتقدان نبوده [و نیست] اما در نوع خود غالباً موفق بود. درامهایی پراحساس که در پایان قرار بود منجر به همدردی و نزدیکی عاطفی تماشاگر با قهرمانِ حاتمیکیا شود. و معمولا (به خصوص در فیلمهایی مثل بوی پیرهن یوسف، آژانس شیشهای و ارتفاع پست) موفق هم میشد. منتقدانی که معنای سینما را فقط در نزدیکی عاطفی تماشاگر و آدمهای روی پرده نمیدیدند هیچوقت با حاتمیکیا نزدیک نبودند. بقیه اما معمولا حتی اگر فاصله فکری با حاتمیکیا داشتند هم این فاصله را نادیده میگرفتند. ویژگی اصلی سینمای او اوجهای عاطفی فیلم در سکانسهای پایانی بود. جایی که دایی غفور فیلم «بوی پیرهن یوسف» سرگشته و بدون تعادل دنبال اتوبوس اسرای آزادشده میدوید یا حاج کاظم در مونولوگهای متعدد از خودش و همفکرش دفاع میکرد یا سکانس پایانی «بادیگارد» و غیره و غیره. اوج در کنار فرود معنا دارد. بزرگترین اشکال خروج اما آنجاست که پر است از اسلوموشن، موسیقی پرحجم و پرضرب و تلاش برای تاثیرگذاری عاطفی. مثل خوانندهای است که دائماً بالا میخواند و رفته رفته آوازخوانیاش تبدیل میشود به آزار رساندن به گوش تماشاگر. به نظر میرسد ابراهیم راه و روش خودش را فراموش کرده.
قمار غلط
حسین معززینیا منتقد سینما و سردبیر سابق مجله 24 یکبار در فیسبوکش نوشته بود به دلایل مختلف ابراهیم حاتمیکیا نمیتواند فیلم خوب بسازد و «بادیگارد» بهترین چیزی است که در حد و اندازه سلیقه سینمایی حاتمیکیا ممکن است ساخته شود. این دلایل متعدد را هم باز نکرده بود اما میتوان حدس زد یا برداشتی از این دلایل داشت. حاتمیکیا کسی است که در فیلم «چ» وقتی دو دسته بومی و غیربومی مدافعان پاوه با هم درگیر شدهاند، صدای اذان را بلند میکند و در میان این درگیری لفظی کسی صدایش را بلند میکند که برادران به این صدا گوش دهید. که یعنی وحدت داشته باشید و غیره. این نوعی سلیقه سینمایی است که از نظر من (و حتما عدهای دیگر که میتوان آنها را با من جمع بست و«ما» نامید) گلدرشت و شعاری و بدون ظرافت است. اما بخواهیم یا نخواهیم این سلیقه سینمایی حاتمیکیاست و او به این دیالوگ میگوید یک دیالوگ خوب. حالا برگردیم به فیلم جدیدش خروج که او در چارچوب سازمان اوج ساخته است. با همه این تفاوت سلیقه، هیچوقت فکر نمیکردم حاتمیکیا یک روز فیلمی بسازد که تبدیل به کمدی ناخواسته شود. غریب و غیرقابل باور است که چگونه حاتمیکیا متوجه نشده و نیست که راه انداختن کاروانی از تراکتورهای پیرمردهای روستایی با همراهی آن موسیقی حماسی روی پرده مسخره به نظر میرسد، نه برانگیزاننده. یا جروبحثهای خنک بین پیرمردها و دیالوگهایی که بینشان ردوبدل میشود چقدر غیرجذاب است. نه ایده اصلی فیلم خروج ظرفیت لازم را دارد و نه شخصیتها روی پرده جذابیتی دارند و نه خردهداستانهای برانگیزانندهای طرح شدهاند.
بیرون از قلمرو همیشگی
حاتمیکیا هربار از قلمرو آدمهایی که میشناخته بیرون آمده نتیجه بدی به بار آمده. بدترین فیلمهای او آنهایی هستند که از دنیای جنگ و البته آدمهای جنگ خارج شدهاند و پا به دنیای اجتماع گذاشتهاند. «دعوت» و «گزارش یک جشن» بدترین آثار او هستند. کمتر کسی رغبت کرده دوباره فیلم اپیزودیک «دعوت» را ببیند. حالا میتوان با اطمینان بیشتری گفت حاتمیکیا همانقدر که آدمهای جنگ را میشناسد، به رغم سی سال زندگی در شهر و بیرون از جنگ، باز هم آدمهایی خارج از حیطه حاجکاظمهایش را نمیشناسد. نه روستاییهای فیلمهایش روستاییهای واقعی و غیرسینمایی هستند و نه زنهای مدرن فیلم دعوت. قهرمان جدید حاتمیکیا پیرمرد لجباز و یکدندهای است که بیشتر از تبار قهرمانهای تکرو و تنهای فیلمهای وسترن یا قهرمانهای نمونهای مسعود کیمیایی است که راه خودشان را میروند و هدف ناممکن را انتخاب میکنند و همیشه تنهایند و به زنها اعتنایی ندارند و دستکمشان میگیرند مگر اینکه آن زن مردصفت باشد و محکم و قلدر و کوتاه نیاید. انگار خروج فیلمی است به سبک مسعود کیمیایی از طغیان آدم کمحرف و عملگرایی که زور و ظلم را تاب نیاورده. مهربانوی فیلم (با بازی پانتهآ پناهیها که این سالها انتخاب اول فیلمسازان برای نقش زنهای قوی و مردصفت و کمی لات شده) ما را یاد زن فیلم «ریوبراوو» و کلاً زنهای هاکسی میاندازد. آن هم در حالی که الگوی زنهای فیلمهای حاتمیکیا از ثابتترین مولفههای فیلمها او بودهاند. زنهایی مذهبی که در همه حال پناهگاه و مشوق مردشان هستند، قویاند و به وقت تهدید شدن مردشان از انفعال بیرون میآیند و کاریترین حمایتها را از او میکنند و نمونهایترین مثال از آنها را در «بادیگارد» همین چهارسال پیش میشد دید. از قضا پیرمردهای بانمک و کمی خل مشنگ فیلم هم شبیه کاراکتر پیرمرد وردست در فیلمهای هاکس از آب درآمدهاند.
سینمای معترض اما اعتراض به کی؟
فیلمهای حاتمیکیا همیشه انعکاس زمانه بودهاند. واکنش او به تحولات نیمه دهه هفتاد و اصلاحات را میتوان در «آژانس شیشهای» دید. جایی که او از فراموش شدن مناسبات دهه شصت و حاکمیت عقلانیت نگران است و میپرسد تکلیف عباسها ( و در واقع آرمانهای عباسها) در این دوران جدید چه میشود؟ واکنش او به دوران مذاکره و دولت روحانی را هم در «بادیگارد» میتوان دید و نگاه منفی و بدبینانهی او به مذاکره با خارجیها و مسئولین این مذاکرهها. باز او نگران خلوص حزباللهی دهه شصتی است. حالا هم خروج را میتوان واکنش تند او نسبت به زمانهای دید که در این دوسال از صفحات کمجان روزنامهها تا صفحات آزاد فضای مجازی پر شده از خبر اعتراض و ظلم و دزدی و فساد و فساد. کشاورزان خروج مستقیماً ضربه خوردهاند اما نه تنها خسارت آنها جبران نشده که متهم هم شدهاند و حالا نسل پیرها همانها که جنگ هم بر دوششان بوده راه افتادهاند تا پیش حاکم تظلمخواهی کنند. در حالی که زنجیرهای از نیروهای انتظامی، ماموران مرموز امنیتی و اطرافیان ریاکار و زالوصفت مقامات سیاسی مانع رسیدن صدای آنان هستند. این یکی فیلم سازمان اوج هم حسابی منتقد وضع موجود است. اما این همه ظلم و فساد را متوجه ساختار دولت و شخص رییس جمهور میبیند که از خلوص حزباللهی دور افتادهاند، و بس. باید منتظر واکنش حاتمیکیا در دولت بعدی ماند و دید. دنبال کردن واکنشهای حاتمیکیا به زمانهاش، داستان و سریال جالبی است. لااقل از خروج که مسلماً جذابتر است.
یک جواهر
هرگونه صحبتی از فیلم خروج بدون یادکردی از فرامرز قریبیان ناقص میماند. این جواهر ناب که سینمای ایران قدرت آفریدن نقشهای درخور برای او را کمتر داشت. قریبیان مورد عجیبی است که در جوانی یک جور جذاب و خوشتیپ است، در میانسالی یک جور دیگر، و در پیری از «رقص در غبار» گرفته تا خروج یک نوع دیگر. سهرخهای دیدنی و صدای خوب او ثابت باقی مانده، اما چین و چروکهای صورتش جذابیتی دیگر به چهره فتوژنیک او اضافه کرده. واقعا که دوربین فرامرز قریبیان را دوست دارد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
447