حتماً شده است که کسی برایتان هدیهای بیاورد، ولی با سلیقهتان جور نباشد. نخواهید آن را استفاده کنید یا حتی دوست نداشته باشید توی خانهتان بماند.
اولین راهحلی که به ذهنمان میرسد این است که آن را به کس دیگری بدهیم. کسی که ممکن است به آن نیاز داشته باشد یا به اندازۀ ما از آن بدش نیاید. اما چیز ناخوشایندی در این کار وجود دارد. چیزی زشت یا شاید غیراخلاقی که باعث میشود در این کار تردید کنیم. چرا؟
وقتی پسر اولم 15 سال پیش به دنیا آمد، یکی از هدایایی که دریافت کردیم، یک کاسۀ بسیار بزرگ سفالی بود که به شکل شکمِ هنرمند سازندهاش در زمان بارداری ساخته شده بود.
یادداشت همراه آن این بود که این کاسه را میشود بهعنوان وان نوزاد و بعداً وقتی بزرگ شود، به جای ظرف سالاد استفاده کرد. سطح بیرونی ظرف، با رنگپاشیهای خاکیرنگ نقاشی شده بود و داخل ظرف، بافتهایی داشت که قاعدتاً از شکل بدن سازنده بر آن نقش بسته بود. میشد رد موهای ریز و شکل نافِ بیرونزده را در داخل ظرف دید.
مطمئن نیستم بتوانم با کلماتْ عمق اشمئزازم را از آن شیء بیان کنم. نوزادم را داخل چیزی بگذارم که به شکل شکم کس دیگری است و بعدها از داخل همان ظرف، سالاد بخورم؟! من میخواستم بیمعطلی آن کاسه را دور بیندازم یا بهعبارتبهتر آن را خرد و خاکشیر کنم.
شوهر آن زمان من، بن، میخواست آن را در راهروی بیرون آپارتمانمان بگذارد و رویش یادداشتی بگذارد که «هر که میخواهد بردارد». برای خودش برند جدیدی بود و معلوم بود گرانقیمت است. من و بن، سر این موضوع بحثمان شد:
بن: شاید کسی بخوادش...
من: چرا؟! این لگنچه خیلی زشت و وحشتناکه!
بن: کار سازندهاش همینه؛ پس معلوم میشه کسانی هستند که از این چیزها خوششان میاد.
من: من تو کارهای اشتباه بقیه سهیم نمیشم.
بن: اسرافه که بندازیمش دور.
من: این آشغاله، دورانداختنِ آشغال اسرافکاری نیست.
بن: نمیشه بذاریمش بیرون و ببینیم کسی میخوادش یا نه؟
من: به این کار میگن آشغال ریختن؛ و این بحث همینطور ادامه یافت.
در برلین مردم بطریهای خالی را گوشهوکنارِ خیابان و کوچه میگذارند و بیخانمانها آنها را برای استفاده جمع میکنند. در بلوک من گاهی آدمها وسایل اضافیای را که ارزش انبارکردن ندارند، کنار خیابان میگذارند با این نوشته که «هر که میخواهد بردارد».
مردی را میشناسم که عادت دارد کتابهایش را توی سفر، در اماکن عمومی مثل فرودگاه و ایستگاه قطار جا بگذارد. آیا این کار، نیکوکاری است یا آشغالریختن؟ کسی که آشغالهایش را به دیگران میدهد، دوست انسانیت است یا دشمنش؟
قبول دارم که اساس هر کار نیکوکارانه، این واقعیت است که شیء مدنظر، به استفادۀ گیرنده برسد؛ فارغ از آنکه چه ارزشی برای اهداکننده دارد. خود من طرفدار کارهای خیریهام یا دستکم تلاش میکنم چنین باشم. با این حساب، چرا نمیتوانستم آن لگنچه را روی میز بیرون آپارتمان برای استفادۀ کسی بگذارم که شاید از آن خوشش بیاید. پاسخ این مسأله، درسی است دربارۀ مرز ظریف میان اخلاق و زیباییشناسی.
ما مایلیم مباحثات زیباییشناسی را تأمل دربارۀ تفاوتهایی میان افراد بدانیم که چندان اساسی نیستند. شما از طعم وانیل خوشتان میآید، من از طعم شکلات؛ خب بحث و استدلالی بر سر ذائقه نمیشود کرد. اما شاید چنین دیدگاهی، منجر به نوعی خیالاندیشی شود که جلوی استدلالآوری را بگیرد: با این فرض که هیچ بحث و استدلالی بر سر ذوق نمیتوان داشت، بهتر است به
از نظر من اسلحه چیز کریهی است، اما طرفداران پرشور اسلحه را میشناسم که آن را زیبا میدانند؛ گوشت برای من لذیذ است، اما بسیاری از آشنایان گیاهخوارم، از آن نفرت دارند این واقعیت را در نظر بگیرید که دوستیهای بسیار پرشور، مثلاً دوستیهای دورۀ نوجوانی، حول احساسات زیباییشناختی شکل میگیرند: سینما، موسیقی، کمیک، مسابقه و بازی.
وقتی (مثلاً در اینترنت) با غریبهها برخورد میکنید و روی اسم آنها کلیک میکنید، آیا بیشتر وقتها به این دلیل نیست که شما هم به کتاب یا فیلم یکسانی علاقهمندید یا شهر، زبان یا هنرمند مشابهی را دوست دارید؟ لازمۀ هدیۀ واقعی، انتخابِ پیشاپیشِ دریافتکننده است؛ برخلاف جایی که هدیه را به انتخاب تصادفیِ «هر کسی که از کنار آن رد شود و آن را بخواهد» واگذار کنید؛ هدایای معنادار و شخصی، دقیقاً زمانی به هدف خود میرسند که نوعی اشتراک زیباییشناختی میان اهداکننده و دریافتکنندۀ هدیه وجود داشته باشد.
در یونان باستان، واژۀ «kalon» جذابیت زیباییشناختی و ارزش اخلاقی را در مفهومی واحد ادغام کرده بود. در محاورات سقراطی (و در مواردی دیگر) بسیار میبینیم که دربارۀ ستایش فردی جوان سخن میرود و همزمان خاستگاه شریف (kalon) و شخصیت فضیلتمند (kalon) و نیز اندام موزون (kalon) او ستوده میشود. در اوثیفرون، سقراط یادآور میشود که اختلافنظرهایی که به خشم و خصومت میان افراد منجر میشود، به طور خاص، آن اختلافاتی است که موضوع آنها عدالت و بیعدالتی، زیبایی و زشتی، و خیر و شر است.
افراد بر سر این موضوع نزاع نمیکنند که چیز بهخصوصی چقدر سنگین است؛ حتی اگر در آن باره با هم موافق نباشند؛ اما بر سر این مسأله با هم منازعه میکنند که آیا امری عادلانه است یا چیزی زیباست، یا خیر. جالب است که سقراط اخلاق و زیباییشناسی را به عنوان دو منبع کشمکش، با هم همکاسه میکند.
تاریخ تفکر اخلاقی، سندی است بر تلاش برای وارد کردن شکافی میان این دو نوع حکم اخیر. در هر دو مورد ما کوشیدهایم حدّت موضوع را کم کنیم: در حکم زیباییشناختی، با توافق بر عدم توافق؛ اما در حکم اخلاقی با این شیوۀ تفکر که نوعی نظریۀ اخلاقی وجود دارد (خواه کانتگرایی باشد، خواه پیامدگرایی) که میتواند زمینهای برای حکم کردن دربارۀ همۀ مباحث فراهم کند.
ما فقط میتوانیم دلایل را سبکوسنگین کنیم و ببینیم چه کسی به لحاظ عینی حق دارد و چه کسی به لحاظ عینی بر خطاست. در زیباییشناسی نیازی به عینیت نداریم و در اخلاق میتوانیم آن را داشته باشیم؛ ختم غائله.
به باور من هیچ مقیاسی وجود ندارد که همۀ اختلافنظرهای اخلاقی را برطرف کند و علاوهبراین، همواره ممکن نیست که برای اختلافنظر دربارۀ زشتی و زیبایی به توافق برسیم. این مدعیات با یکدیگر یا با این واقعیت بیارتباط نیست که حکم زیباییشناختی و حکم اخلاقی، آن قدر که ما میخواهیم به خود بباورانیم، از هم جدا و منفک نیستند.
از نظر من اسلحه چیز کریهی است، اما طرفداران پرشور اسلحه را میشناسم که آن را زیبا میدانند؛ گوشت برای من لذیذ است، اما بسیاری از آشنایان گیاهخوارم، از آن نفرت دارند. اینکه آیا اخلاق، زیباییشناسی را پیش میبرد یا به عکس، وقتی آنها در هم بیامیزند، این انتظار هست که لگامگسیختگی شهودات اخلاقی فرد ناشی از این واقعیت باشد که آنها واکنشهای زیباییشناختی غریزی نیز هستند.
ما دوستانمان را همانقدر بر اساس محتوای فهرست ترانههای موردعلاقۀشان انتخاب میکنیم که با محتوای شخصیتهایشان؛ شاید به این دلیل که ما محتوای فهرست موسیقیهای موردعلاقۀ آنان را یک بخشِ نه چندان ناچیز از محتوای شخصیتشان در نظر میگیریم.
انفکاک زیباییشناختی میان دو انسان، امر کماهمیتی نیست. این جدایی، راه را بر ارتباطات اخلاقی آنان نیز میبندد
یا از بزنبهادرهای بیفرهنگ یا از تاجرهای اتوکشیده یا از هیپیهای چرکوچیل یا هر جور آدمی که ذائقۀ شما را تلخ میکند. وقتی مباحث سیاسی به حوزههای فرهنگی و جغرافیایی میرسند -آنگونه که در کشور من رایج است- سخت است که گمان کنیم اختلاف بههماناندازه که بر سر اخلاق است بر سر زیباییشناسی نیست.
این واقعیت که در سطح بنیادینی -مثلاً در موضوع حیات، آزادی و خوشبختی و امثال اینها- همنظر هستیم، ضرورتاً باعث خوشبینی بیشتر نخواهد شد. وقتی مسئله در حوزۀ زیباییشناسی باشد که در آن جهتگیری افراد از یکدیگر جداست، نمیتوان امید چندانی به اقناع عقلانی بست. ما آمریکاییها از جهت ذوقی، به ملتی از هم گسیخته تبدیل شدهایم.
انفکاک زیباییشناختی میان دو انسان، امر کماهمیتی نیست. این جدایی، راه را بر ارتباطات اخلاقی آنان نیز میبندد. زیبایی مادرانهای که در آن لگنچۀ شکمی لحاظ شده بود، با تصویر من از مادری فرق داشت؛ تصویری که مستلزم شیر دادن، تعویض پوشک و لباس نوزاد، و خوابیدن در کنار هم نیست.
اگر من آن لگنچه را در راهروی ورودی خانهام میگذاشتم، این کار را با امید به یک نسبت اخلاقی (نیکوکاری) با کسی انجام میدادم، تنها بر این اساس که فقط یک شکاف زیباییشناختی بنیادین ما را از هم جدا میکند. نوع شخصیت کسی که آن لگنچه را انتخاب میکرد با شخصیتی که من دارم، متفاوت است.
بااینحال، شک ندارم که اگر او را ملاقات میکردم، زمینۀ مشترکی میان او و خودم مییافتم؛ اما چیزی که نمیتواند زمینۀ اشتراک ما باشد، این واقعیت است که زبالۀ من، گنجینۀ اوست؛ یا دستکم مسئله از دید من اینگونه بود.
بِن نگاه مصالحهآمیزتری به امور داشت. برای من مسلم بود که وجود شکافهای زیباییشناختی آنقدر عمیق است که به بیحرمتی اخلاقی میرسد؛ درحالیکه بدترکیبی آن لگنچه به چشم بن نمیآمد. او از من میخواست یک قدم به عقب بردارم. مسلم است که من نخواهم در جهانی برآمده از ذوق زیباییشناختی یکدست زندگی کنم.
تکثر دیدگاههای زیباییشناختی، محصول تنوع اصیل میان انسانهاست و این واقعیت که آنها آزادند برای خود حکم کنند که چه چیزی جذبشان کند. این باید مایۀ احترام باشد، نه مستحق تخفیف و تحقیر.
اما مرز ظریفی وجود دارد میان احترام به حق دیگران برای داشتن ذوقی ناموزون و انتخاب برای مشارکت در آن. بن از منظری کلی به آن مشارکت مینگریست، به عنوان ترویج خودآئینی؛ کمک به دیگران که از هر آنچه میلشان میکشد، لذت ببرند. اما من از آغاز، آن را مبنایی میدیدم برای ترویج بد بودن.
مسئلۀ موردنظر در اینجا آن مقامی است که در آن، خود عادت افراد به همرأیی و توافق، چیزی باشد که آنان بتوانند دربارهاش به توافق برسند. آیا راهی برای فیصلهدادن به آن اختلافنظر میان بن و من وجود داشت؛ یا اینکه آن اختلاف، تفاوتی بود در ذوق و سلیقه؟
پینوشتها:
• این مطلب را اگنس کالارد نوشته است و در تاریخ 7 آگوست 2019 با عنوان «Do You Want My Garbage» در وبسایت پوینت منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ 11 دی 1398 با عنوان «آیا درست است چیزی که خودمان دوست نداریم را به دیگران ببخشیم؟» و ترجمۀ علی کوچکی منتشر کرده است.
•• اگنس کالارد (Agnes Callard) استاد فلسفۀ دانشگاه شیکاگو و متخصص بحث فلسفی دربارۀ مسائل زندگی روزمره است. ترجمان پیش از این مطالب «چرا از بچه پولدارها بدمان میآید؟» و «آدمهایی که همیشه ساز مخالف میزنند به چه دردی میخورند؟» را از او ترجمه و منتشر کرده است.