ماهان شبکه ایرانیان

چند دقیقه با کتاب «صد و هفتاد و ششمین غواص»؛ / ۸۲

چرا محمد رضایی را داخل آب‌جوش انداختند؟ + عکس

کسی که محمد رضایی را لوداد، م.ر بود؛ همان کسی که کار جاسوسی و خیانت را از زندان الرشید بغداد شروع کرد و اولین جاسوس و عنصر خود فروخته بود که پس از اسارت با او آشنا شدیم.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - خرداد 1394 بود که خبر دادند پیکر 175 غواص شهید در جریان عملیات کربلای چهار، پس از 29 سال تفحص شده و قرار است در خیابان های تهران تشییع شوند.

آن روزها این 175 غواص دست بسته غوغایی به پا کردند. یکی از آن ها اما مانده بود که مظلومیت همرزمانش را روایت کند. نامش محمدرضا و فامیلش یزدیان بود. از غواصان لشکر 5 نصر مشهد. خاطراتش را در کتاب «بازماندگان نیمه جان» نوشته بود اما بسیار کلی و گذرا.

انتشارات ستاره ها از او خواست که خاطراتش را به نحوی کاملتر بنویسد تا به دست چاپ بسپارد. محمدرضا یزدیان در همان عملیات به اسارت بعثی ها در آمد و تا 20 شهریور 1369 در اردوگاه های عراق در بند بود.

خاطرات خودنوشت آزاده ایرانی، محمدرضا یزدیان را نشر ستاره ها در کتابی با نام «صد و هفتاد و ششمین غواص» در 334 صفحه و با قیمت 29500 تومان روانه بازار کرده است.

ویرایش این کتاب بر عهده احد گودرزیانی از نویسندگان و پژوهشگران دفاع مقدس بوده که سال گذشته به دیار باقی رفت.

این کتاب چهار فصل دارد و از قبل از عملیات کربلای چهار تا روز آزادی آزاده یزدیان را در برگرفته است.

چند معرفی کتاب دیگرهم بخوانیم:

چند دقیقه با کتاب «جاسوس بازی»؛ / 81

معشوقه «آقا بهمن» در دام بسیجی‌ها + عکس

چند دقیقه با کتاب «طبس تا سنندج»؛ / 80

درخواست اعزام فوری نیرو به سنندج!

چند دقیقه با کتاب «سه نیمه سیب»؛ / 79

تکلیف شادی‌های خانم «شاد» چه شد؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «دلم پرواز می خواهد»؛ / 78

باران گلوله به آمبولانس پرستار اصفهانی

چند دقیقه با کتاب «ناآرام»؛ / 77

شیطنت‌های طلبه مدرسه حاج آقا مجتهدی + عکس

چند دقیقه با کتاب «برای زین‌أب»؛ / 76

سفارش تانک و تفنگ به «محمد بلباسی» + عکس

چند دقیقه با کتاب «از برف تا برف»؛ / 75

شهید زین‌الدین اهل کدام کشور بود؟ +‌ عکس

چند دقیقه با کتاب «یک روز بعد از حیرانی»؛ / 74

شهیدی که برای کار سراغ «آقای قرائتی» رفت + عکس

چند دقیقه با کتاب «فرمانده تخریب»؛ / 73

کشیده‌ فرمانده به گوش جانباز اعصاب و روان + عکس

چند دقیقه با کتاب «ساده‌رنگ»؛ / 72

چه کسی وصیت‌نامه شهید مهدی باکری را بالا پایین کرد؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «فرمانده در سایه»؛ / 71

کدام مترجم مذاکرات مقامات ایرانی را تغییر می‌داد؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «تا ابد با تو می مانم»؛ / 70

خبر «اصغرآقا» را چگونه به «زیبا خانم» دادند؟!

چند دقیقه با کتاب «بلدچی»؛ / 69

شایعه اعزام الاغ‌ها به میدان مین + عکس

چند دقیقه با کتاب «کابوس در بیداری»؛ / 68

اهالی چه کشوری به حجاج ایرانی کمک کردند؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «راهی برای رفتن»؛ / 67

پیام شهیدِ 10ساله برای امام خمینی چه بود؟

چند دقیقه با کتاب «محبوب حبیب»؛ / 66

کت و شلوار «محمود» به چه کسی رسید؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «صباح»؛ / 65

جان دادن پای چتر منورهای عراقی! + عکس

آنچه در ادامه می خوانید، برشی از این کتاب است...

روزی از درون حمام ها صداهای خیلی وحشتناکی به گوش رسیدند. یکی از اسیران را به سختی شکنجه میکردند. فریاد یا حسین و یا زهرا و یا ابا الفضل او هم به گوش می رسید. مو بر تن مان سیخ شد و هیچ کاری از دست ما برنیامد. چند روز بعد باخبر شدیم جاسوسی او را شناسایی کرده و لوداده است. از رزمندگان اطلاعات عملیات و هم دوره خودمان و نامش محمد رضایی بود. دو نفری که برای بردن پیکرش رفتند تعریف کردند که به دستور نگهبان ها و با پتویی برای برداشتن جنازه شهید رضایی به حمام ها رفتند. هرجای بدن او را که می گرفتند تا داخل پتو بگذارند، وا می‌رفته است، چون بعثی ها پس از شکنجه های وحشتناک، او را داخل آب جوش انداخته بودند. دو نفر هم که برای شستن حمام ها رفته بودند، نیم ساعت مشغول پاک کردن خون و نرمه استخوان های او بودند که به در و دیوار چسبیده بود.

روز قبل از این که محمد رضایی را دستگیر کنند توی محوطه بند مشغول قدم زدن بودم. از کنار من رد شد و بدون این که نگاه کند گفت: یزدیان، نگاه نکن! راه برو و فقط جلورو نگاه کن؛ ما تحت نظریم. خیلی مواظب خودت باش و به هیچ کس اعتماد نکن. دنبال ما هستند. به گمانم لورفتیم.

رضایی اینها را گفت و با سرعت از کنارم رد شد. آن زمان شرایط این طور بود که هیچ کس حق نداشت با دیگری گفت وگو کند. حتی قدم زدن دو نفر در کنار و پشت سرهم و با فاصله نزدیک ممنوع بود. اگر متوجه می شدند کسی با بغل دستی اش حرف می زند هردو را به شدت کتک می زدند.

رضایی را چندین روز به زندان جنب اردوگاه بردند. او را به پنکه سقفی آویزان کردند و بدنش را با میله های داغ سوزاندند. او را روی شیشه های شکسته غلتاندند و سروته از میله بارفیکس اتاق افسران در قسمت فرماندهی اردوگاه آویزان کردند. ساعت های متوالی و آن قدر او را با کابل زدند که تمام بدنش ورم کرد و خون آلود شد.

عراقی ها مدعی شدند که محمد رضایی در عملیات کربلای چهار تعداد زیادی از نیروهای عراقی را کشته است. در شکنجه سخت و طاقت فرسای او خیلی از نگهبان های اردوگاه دست داشتند؛ مثل عدنان ، علی ابلیس و... اما شنیدیم علی آمریکایی، شکنجه گر اصلی بوده است. می گفتند روی بدن رضایی آب جوش ریخته و به او برق وصل کرده است. آن قدر آب جوش ریخته بود که تمام بدنش تاول زده و پوست آن کنده شده بود. بعد هم قالبی صابون در دهانش گذاشته بودند تا نتواند فریاد بزند. آن قدر آن را فشار داده بودند که خفه شده بود.

مجتبی، از بچه های همدان که آن زمان امربر نگهبان های بند بود گفت که گوشت و پوست محمد رضایی به همه جای دیوارهای سیمانی حمام ها چسبیده بود. بعثی ها پیکرش را روی سیم های خاردار انداختند و عکس و فیلم گرفتند تا وانمود کنند در حال فرار کشته شده است. نگهبان ها از دو نفر از اسیران خواستند پیکر را به ماشین آیفایی منتقل کنند. آنها می خواستند آهسته و با احترام این کار را انجام دهند، اما عراقی ها دو اسیر را با کابل زده و گفته بودند که جنازه را به داخل آیفا پرت کنند!

اگر امروز زنده هستم جانم را مدیون شهید محمد رضایی هستم. عراقی ها فهمیدند که از رزمندگان واحد اطلاعات عملیات لشکرپنج نصر بوده است. از او خواستند تا بقیه رزمندگان آن واحد را معرفی کند، اما مقاومت کرد. زجرها و شکنجه ها را تحمل کرد و حاضر نشد حتی یک نفر را معرفی کند.

کسی که محمد رضایی را لوداد، م.ر بود؛ همان کسی که کار جاسوسی و خیانت را از زندان الرشید بغداد شروع کرد و اولین جاسوس و عنصر خود فروخته بود که پس از اسارت با او آشنا شدیم.

در تنگنا و سختی زندان الرشید، بهترین جای زندان یعنی جلو در ورودی را به او دادند؛ جایی که برای اسیران مجروح در نظر گرفته بودیم و مجاور با در ورودی بود. بالای آن در باز بود و پنجره ای داشت که با میلگرد محصور شده بود، اما هوای مطبوعی از آن پنجره به داخل وارد می شد. اسیران بدحال را در آنجا می خواباندیم که آن هم با ورود م.ر به زندان، توسط او و یکی دو نفر که با او بودند غصب شد.

پنجاه شصت نفر اسیر هر سلول، در یکی از وعده های غذایی، هرکدام قلپی آب مرغ بانان صمون که به اندازه نان ساندویچی کوچکی بود می خوردند، اما آن دو سه نفر به اندازه غذای دو سلول می خوردند و سهمیه بیشتری را می بلعیدند. درباره آب هم چنین بود. یعنی در زمانی که همه اسیران به خصوص مجروحان و مریض ها برای یک قلپ آب له له می زدند آنها چندین لیوان آب می نوشیدند و حتی روی سر خود آب می ریختند.

بعد از ورود به اردوگاه هم م.ر با همراهی نوچه هایش هر روز به بهانه ای اسیران را به باد کتک می گرفتند. آنها حتی در ضرب و شتمها و شکنجه ها با نگهبان های عراقی همکاری می کردند و برخی مواقع کابل به دست می گرفتند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان