تحریریه زندگی آنلاین – رسول صفایی : آیا برای رسیدن به امیال انسانی یا غیرانسانی و سلطهجویی و زیادهطلبی، دیگران را زیر پا له کردن، منطق انسانی است؟
زندگی بشر با آن که میتواند متنوع و رنگارنگ و پر رونق و چشمگیر باشد اما رنگ و تنوع و ظواهر زندگی غایت زندگی منطقی بشر نیست.
آنان که کهن شدند و آنان که نوند
هر یک به مراد خویش یک تک بدوند
وین کهنه جهان بکس نماند باقی
رفتند و رویم و دیگر آینه و روند «خیام»
بیشتر بخوانید:
منطق زندگی این است. انسان آمدن، انسان زیستن و انسان مردن. اگر نه همانند هر موجود دیگر شکل گرفتن و زیست کردن و عاقبت نیست شدن که نه تنها حیوانات بلکه آن چه به نام مخلوق در ذهن انسان متصور است همین شیوه را دارند. از کرم ابریشم در پروانه، از تخم پرندگان و تا ماهیها، از گل و میوه و درخت و از هر جنبنده و موجود زنده دیگر بهر کدام بپردازی میآیند، زیست میکنند و میروند. هیهات که انسان دارای تفکر و دانش و تکنولوژی خیره کننده زمان ما هم جز اینها نیست.
* در روزگار ما گویی که خوبی و اعتدال و ملاطفت از میان بشر رخت بربسته است. همه در راهی جدا از راه دیگران طی طریق میکنند و به دیگران هیچ کاری ندارند. حتی اگر در کنارت جان ببازند. پدر میمیرد و مادر از دست میرود، نزدیکترین افراد خانواده و دوست و همکیش و هموطن جان میسپارند
ابتدا نطفهای و سپس زیست چند روزهای در این دایره مینائی وانگاه بی هیچ برداشتی حرکت به سوی عدم و اگر این منطق انسان است، پس چه تفاوت با منطق زندگی حیوانی و نباتی؟ لذا انسان به انسان بودناش انسان است. به قول آن هنرمند شهیر بیبدیل اصفهانی (ارحام صدر) که در یکی از صحنههای تئاتر میگفت: «آدِم بایِد آدِم باشه» منطقی است و به راستی که انسان به انسان بودناش انسان است.
منطق زندگی بشر، عشق ورزیدن و سالم زیستن و در عمری که چون برق و باد درگذر است، به آرامش درون رسیدن است.
تو را گفتند جان را ده طهارت
تو تن را میکنی دائم عمارت
در روزگار ما گویی که خوبی و اعتدال و ملاطفت از میان بشر رخت بربسته است. همه در راهی جدا از راه دیگران طی طریق میکنند و به دیگران هیچ کاری ندارند. حتی اگر در کنارت جان ببازند. پدر میمیرد و مادر از دست میرود، نزدیکترین افراد خانواده و دوست و همکیش و هموطن جان میسپارند. اما این انسان شگفت گرچه چند روزی لباس سیاه بر تن میکند، اما جذابیتهای این زندگی چند روزه او را به فراموش کردن همه آن مصیبتها وا میدارد و نشان میدهد که او تنها خود را میبیند.
بیشتر بخوانید:
حال به آن نکته ابتدای این بحث بپردازیم که البته گفته فردوسی است بیش از یک هزار سال پیش:
«خور و خواب و تندی و مهر»
«خور» که شرب و بلعیدن از راه دهان و معده را توجیه میکند و آن چه بشر از تمامی آفریدههای خداوند در اختیار دارد. به حلال و حراماش فعلاً تکیه نمیکنیم و تنها به خوردن و نوشیدن همه آن چه به نام خوراک آدمیان شناخته شده اشاره میکنیم که در این زمینه اشتراک تنگاتنگ با دیگر موجودات عالم داریم.
«خواب» نیز بدین گونه است: کدام بشر است که بتواند آنچنان به خواب غلبه کند که نه بخوابد و نه خواب بتواند بر او استیلا یابد، که این مقوله شرح فراوان میطلبد که حتی بیهمانندی دستیابی به علوم تکنولوژی این قرن هنوز نتوانسته عملکرد چند میلیاردی سلولهای مغزی را در این زمینه ثابت کند.
بیشتر بخوانید:
اما «تندی و مهر» اگر به این صورت تعبیر شود که انسان هم به خشونت نیاز دارد و هم به عاطفه و مهر باید اشاره کرد که این بشر تا چه حد آن هم عاقلانه و هوشمندانه به این پدیده نیاز دارد. بشر باید حد و مرزش را در این مقوله جستوجو کند که از کجاست تا به کجا؟
به راستی بعضی اوقات به مطالبی برخورد میکنیم که جز درک کردن و آفرین گفتن به سازندگان این مفاهیم راه دیگری را نمییابیم.
جز محبت خاطر افسرده را تدبیر نیست
گرم باید داشتن اعضاء سرماخورده را
و چه بسیارند انسانهایی که به ذرهای محبت و مهر جان تازه مییابند و چه فراواناند کسانی که در آرزوی جرعهای از عشق و ایثار بوده و چشم براه فریادرسی هستند که مرحم مهربانی بر زخمهای روح آنها گذاشته، به التیام دردهای درونشان همت کنند.
بیشتر بخوانید: