به گزارش ایسنا، 4 تیر 1397 وقتی عقربه ساعت از 12 شب گذشت، یک حسرت دیگر به دفتر پر غصه ایرانیها اضافه شد. بعضی از مردم به خیابانها آمدند و برای فرار از اندوه پیش آمده دور هم جمع شدند و بیبهانه پایکوبی کردند.
بعضیها هم با واقعیت سفت و سخت رو به رو و راهی رختخوابشان شدند. پیامهای تبریک یکی یکی از راه رسیدند. کسی نمیدانست پیام تبریک به چه کار میآید و اصلا چرا منتشر شده است. غیرتمندی و جنگندگی بهانهای شده بود برای دست به قلم شدن. تصاویر گریه ایرانیها در ورزشگاه "موردوویا آرهنا" به جهان مخابره میشد. برای مردم که چند ساعتی بیخیال بالا رفتن لحظهای قیمت ارز و مشکلات شده بودند، جهان دوباره رنگ و بوی ناخوشی گرفت. ایران به مرحله بعدی صعود نکرده بود.
بعضیها در سینماها و پارکها، بعضیها در کافهها، بعضیها همراه با دوست و فامیل در خانه و بعضیها هم در ورزشگاه آزادی آخرین تلاش شاگردان کیروش را برابر قهرمان اروپا تماشا کردیم. داور که سوت پایان بازی را زد، منجمد شده رو به روی تلویزیون نشسته بودیم. انگار یک بوکسور سنگین وزن از چپ و راست دو هوک سنگین مهمانمان کرده باشد. تکان نمیخوردیم و گهگاهی با نگاههای خیره به همدیگر زل میزدیم. بعد از دقایقی که به اجبار جریان زندگی از جایمان بلند شدیم، جملهسازی را با "کاش" و "اگر" شروع کردیم، کاری که در آن رقیب نداریم.
"کاش کمی آنطرفتر زده بود"، "اگر چیپ زده بود گل میشد"، "کاش به جای طارمی گوچی در زمین بود، حتما گلش میکرد"، "قدوس اگر زودتر به زمین آمده بود حتما میبردیم"، "اگر آنطور گل نمیخوردیم"، "اگر برده بودیم صدرنشین میشدیم..."
خوب میدانستیم آن طرف پل هم خبر خاصی نیست. حتی اگر برای اولین بار از مرحله گروهی جام جهانی بالاتر میرفتیم نه قیمت دلار و سکه به قبل برمیگشت نه زندگی ناگهان از یکنواختی درمیآمد. ما فقط کمی دلمان شادی دست جمعی میخواست. آنقدر دلمان این را میخواست که بعضیها بعد از باخت هم به خیابانها ریختند. خوشحالی برای حذف از جام جهانی میدانید یعنی چه؟
طارمی میتوانست بار خودش را ببندد، همانطور که خداداد بست. فراتر از رنگها میتوانست محبوب همه شود. ولی سهم خودش و ما فقط قطرههای اشکی بود که ناباورانه سرازیر شدند.
آن بازی همه چیز داشت؛ از درگیری بیرانوند و عزتاللهی که نزدیک بود خاطره زوج بداوی- رضایی را زنده کنند تا بحثهای پیاپی کیروش با داور. گل بیرون پا نخورده بودیم که زحمت آن هم افتاد گردن جناب کوارشما. انصاریفرد پنالتی زدن را خوب به پرتغالیها یاد داد ولی داور همه آموزههایش را فراموش کرد و برای مشت رونالدو به او یک کارت زرد هدیه داد. بله میگوییم هدیه چون خود رونالدو هم آماده ترک زمین بود.
در آخر ما ماندیم و تنها افتخار باقی مانده. تا چند وقت فیلم شیرجه بیرانوند را میدیدیم. میدیدیم که رونالدو با آن همه ابهت دست به کمر زل زده به او که برای چند ثانیه فراموش کرد باید بازی را شروع کند. چشمهایش را بست و در آن لحظه شیرین غرق شد، درست همان موقع که ما بالا و پایین میپریدیم و همدیگر را بغل میکردیم. "کاش" داور بازی را همانجا متوقف میکرد. "کاش" همانجا حکم میداد که ایران برنده مسابقه است و مردمش حق دارند تا هر وقت که دوست دارند شادی کنند. ما که به کم خواستن عادت کردهایم، این بار هم از کل دنیا فقط یک گل میخواستیم، افسوس که سهممان نشد.