رسول اژئیان*؛ جنگی را که چند جوان افراطی ترمزبریده در سال 1914 با یک ترور 1914 شعلهور کردند، سیاسیون پوپولیست در صلح تحمیلی 1919 به جنگی خشنتر تبدیل کردند.
28 ژوئن هرسال یادآور پیمان صلح تأملبرانگیز ورسای است که میتوانست پایانی بر جنگ خانمانسوز باشد، اما به عقیده بسیاری از مورخین باعث جنگ جهانی دوم شد. در 11 نوامبر 1918 جنگ چهارساله جهانی اول بعد از کشتار وحشتناک بیش 21 میلیون انسان و نابودی زیرساختار اروپا و دیگر کشورهای درگیر و غیردرگیر در جنگ و متلاشیشدن - بدون ارزشگذاری مثبت یا منفی- امپراتوریهای بزرگی مانند امپراتوری اتریش و مجارستان، امپراتوری عثمانی، امپراتوری روسیه تزاری و امپراتوری آلمان شده بود، پایان یافت.
اما صدویکمین سال امضای قرارداد صلح ورسای بین دولت آلمان از یک طرف و دول پیروز در جنگ در نزدیکی پاریس در 28 ژوئن 2020 خواهد بود. این قرارداد در دورهای امضا شد که اپیدمی خطرناک آنفلوانزای اسپانیایی (1918 تا 1920) با کشتار وسیع در اروپا بیداد میکرد و بیماری و قحطی در حال گرفتن جان 50 میلیون انسان در بیشتر نقاط جهان بود. درباره قرارداد ورسای تحلیلها و نظرات زیادی ارائه شده است.
اما برخی از صاحبنظران این تاریخ را به این جهت مبدأ شروع جنگ جهانی دوم میدانند که این قرارداد حدود یک سال بعد از پایان جنگ جهانی اول بر دولت نوپای آلمان بهعنوان تنها مقصر جنگ تحمیل شد. برخی از تحلیلگران معتقدند که تنها مقصر جنگ دانستن آلمانها در پیمان صلح ورسای و درخواست غرامت از آنها، انتقامطلبی روانشیسمها در آلمان را پایهگذاری کرد.
تحلیلگران خارجی و داخلی شرایط امروز خاورمیانه را با شرایط سالهای پیش از شروع جنگ جهانی اول یک قرن گذشته در اروپا قابل مقایسه دانسته و اخطار میدهند که تأملبرانگیز است.
اگر ترور ولیعهد اتریش و همسرش به دست چند جوان افراطی ترمزبریده که ناشی از تضاد و درگیریهای منطقهای بین صربستان و اتریش بود، با عدم درایت و تدبیر حاکمان و سیاسیون وقت دنیا به ویژه اروپا به یک جنگ تمامعیار وحشتناک و خانمانسوز جهانی اول تبدیل شد، در این هفته که یک قرن از امضای معاهده صلح در ورسای میگذرد بد نیست سیاستمداران امروز به عواقب وخیم عدم تدارک صلحی واقعی در ورسای اندیشیده و از عواقب وخیم آن عبرت بگیرند. سیاسیون باید بیندیشند که نباید برای حفظ منافع فردی و پیروزی در انتخابات باعث تکرار فاجعه بزرگتر در آینده منطقه و دنیا بشوند.
قرارداد صلح ورسای) صلحی که زمینهساز جنگ جهانی دوم شد (101 سال پیش در 28 ژوئن 1919 قرارداد صلح بین آلمان که از طرف متحدان بهعنوان تنها مقصر جنگ شناخته شده بود و دول پیروز در جنگ جهانی اول از طرف دیگر با حضور حدود هزار نفر از سیاستمداران و ناظران مدعو در کاخ ورسای امضا شد.
این کنفرانس که برای ایجاد صلح و حلوفصل مسائل مربوط به جنگ خانمانسوز چهارساله که از 28 جولای 1914 تا 11 نوامبر 1918 دنیا را به آتش کشید، آغاز به کار کرد، از ژانویه 1919 بین بیشتر دول درگیر در جنگ با سناریو و کارگردانی دولتمندان فرانسه و انگلیس در کاخ زیبای ورسای نزدیک پاریس آغاز شده و با بیانیه صلحی که آغازگر جنگ جهانی دوم شد، به کار خود پایان داد.
اگر در این کنفرانس به بررسی موشکافانه علل و عوامل تبدیل یک درگیری منطقهای به جنگ جهانی خانمانسوز چهارساله و کالبدشکافی اختلافات دول همسایه در منطقه پرداخته شده بود، میتوانست زمینهساز آشتی بین ملتها و صلحی پایدار در اروپا و تمام ملتهای کره خاکی بشود، اما این کنفرانس با سناریویی انتقامجویانه و زیادهخواهی طرفهای پیروز در جنگ به ویژه دولت فرانسه پایهگذار جنگی بیرحمانهتر و خسارتبارتر از جنگ جهانی اول در 20 سال بعد از آن شد.
صحنه تئاتر تحقیرآمیزی که نخستوزیر فرانسه گورگ کلمنتو (Georges Clemenceau) که کشورش بیشترین خسارت را در جنگ از ارتش آلمان دیده بود، برای نمایندگان آلمانی امضاکننده معاهده (نمایندههای جمهوری نوپای وایمار آلمان) تدارک دیده بود، سرخوردگی و خشم پنهان ملتی شکستخورده را برانگیخت که سالها بهصورت پنهان در دلها نگه داشته شد تا مانند آتشفشانی شعلهور شود.
قراردادی که میتوانست به آشتی بین دو دولت و بلکه ملتهای اروپا بینجامد، به آتشی زیر خاکستر تبدیل شد که کینههای نهفته آلمانیهای تحقیرشده را برافروخته و موجب ظهور و قدرتگرفتن انتقامجویان (روانژیستها) نازی و بروز جنگی خانمانسوزتر از جنگ اول در کمتر از 20 سال بعد از قرارداد صلح تحمیلی ورسای شد که نهتنها فرانسه را ویرانتر کرد بلکه آتش آن به تمام نقاط اروپا و قسمت اعظمی از دنیای بیطرف هم سرایت کرده و باعث کشتار بیرحمانه حدود 70 میلیون انسان، مصدومیت بیشتر مردم اغلب غیرنظامی و نابودی زیرساختهای زندگی ملتها و حتی محو خردهفرهنگها و تمدنهای بشری شد.
پرفسور گرد کرومریش (Gerd Krumeich) محقق و تاریخنگار جنگ اول جهانی معتقد است نخستوزیران فرانسه و انگلیس با توجه به خشم و نارضایتی عمومی مردم از دادن هرگونه امتیازی به آلمانها و در نتیجه تأثیر آن بر نتایج انتخابات آتی و ازدستدادن حاکمیت و قدرت در کشورشان فشار حداکثری را بر دولت نوپای آلمان وارد کردند.
این فشار حداکثری آنها که برای انتقام از جنگطلبی رژیم پادشاهی گذشته آلمان بود، اما بر اولین دولت جمهوری آرمانی صلحطلب و مردمسالار آلمانی که جانشین رژیم میلیتاریسمی خشن پرویسی با پادشاهی فردسالار کایزر ویلهلم شده بود، وارد میکردند، باعث رشد ناسیونالیسم افراطی در زیر پوست جامعه آلمان و حتی در بیشتر کشورهای درگیر در جنگ اول و زمینهساز درخواستهای فراگیر روانزیسم و انتقامطلبی و در نتیجه ظهور مجدد میلیتاریسم فاشیستی و نازیستی خشنتر از میلیتاریسم پرویسی در بیشتر کشورهای اروپا شد که خسارتها و عواقب شدیدتری را به همراه آورد.
اگر عقیده گرد کرومریش که ظواهر امر نشان از صحت آن دارد، درست باشد، سیاستمداران دعوتشده از تمام دنیا به کنفرانس «به اصطلاح» صلح ورسای به نتایج انتخابات آتی در کشورهای خود بیشتر میاندیشیدند تا تلاشی برای پایهگذاری صلحی پایدار در منطقه و جهان در روزهای بعد از جنگ. حتی در دوران شیوع اپیدمی مرگبار آنفلوانزای اسپانیایی که از 1918 تا 1920 جان 50 میلیون انسان را در دنیا گرفت، آنها کمتر به صلح و بیشتر به پیروزی در انتخابات فکر میکردند.
به عبارتی دیگر اگر سران و حاکمان دولتهای دموکراتیک آن زمان به سرنوشت ملتهای خود بیشتر از پیروزی حزبی و گروهی در انتخابات آتی میاندیشیدند و بهجای شعارهای عوامفریبانه (پوپولیستی) مردم کشورشان را با واقعیتهای جهانی آشنا کرده و به سمت صلحی پایدار سوق میدادند، دنیا را از عواقب جنگهای بعدی در امان میداشتند.
چون به قول هلموت اشمیت، صدراعظم اسبق آلمان اگر مردمسالاری بهترین نوع حکومت در بین بدترین نوع آنهاست، اما پوپولیسم سیاسی میتواند مانند خورهای اجتماعی به جان ملتهای آن افتاده و جامعه مردمسالار را از درون میانتهی کرده و تاروپود مردمسالاری را از هم پاشیده و آن را ناکارآمد جلوه دهد.
در جمهوری وایمار هم تمامیتخواهی نظامیان کایزر ویلهلمی فردسالار و تشکیلات قضائی وابسته به رژیم پادشاهی گذشته و پافشاری بقیه تشکیلات اداری نظام سابق برای حفظ امتیازات ازدستداده از یک طرف و تقاضای اصلاحگران دموکرات برای گذار سریع جامعه از فردسالاری دوران کایزر ویلهلمی به جامعه مردمسالاری آرمانی از طرف دیگر و مطلقاندیشی احزاب سیاسی و گروهها و باندهای قدرت از طرف دیگر بود که گذار آرام جامعه از فردگرایی به دوران مردمگرایی را سخت و دشوار کرده بود.
نبود امنیت اجتماعی و وعدههای انتخاباتی عملنشده سیاستبازان حرفهای باعث سرخوردگی آلمانیها از وضعیت ناامن دموکراسی موجود در کشورشان شده بود؛ به طوری که در نهایت مردم برای حفظ آرامش فردی و امنیت اجتماعی، به امینت پلیسی حاکمیت فردسالارانه، اما قاطع نازیها تن دادند؛ بنابراین رعایتنکردن اتحاد گروه های مردمسالار حول محور منافع ملی و تشتت آرای گروههای سیاسی، مردم را از حاکمیت دموکراتیک دلسرد کرده و نظر آنها را برای برقراری امنیت به سمت گروههای افراطی چپ و راست سوق داد که نتیجه آن ظهور استبداد چکمهپوشان نازی بدتر از استبداد پادشاهی ویلهم دوم در آلمان و چپهای استانیلیستی در اروپای شرقی شد.
مضاف بر اینها، تحقیر غرور ملی ملتی شکستخورده همراه با زیادهخواهیهای دولتهای پیروز در جنگ که آلمانها را بهعنوان تنها مقصر جنگ جهانی معرفی کرده بودند و فشارهای سنگین برای خلع سلاح و مطالبه برای دریافت غرامت جنگی سنگین از آنها، باعث درخواستهای تجدیدنظرطلبی آلمانیها از «معاهده دیکتهشده ورسای» شد.
فشار سنگین دولتهای پیروز همراه با رکود سنگین اقتصاد جهانی در دهه سوم میلادی، سقوط ارزش پول ملی و بیکاری مفرط باعث محبوبیت روانژیستهای جنگطلب و مخالف پرداخت غرامت نزد رأیدهندگان آلمانی شد.
جنگطلبانی که از ابتدا هم مخالف ترک مخاصمه و پایان جنگ بوده و «معاهده ننگین ورسای» را نپذیرفته و خواهان لغو و اجرانکردن آن بودند، پیروز انتخابات در آلمان شدند؛ یعنی یکی از علل مهم کسب آرای بالای نازیها در انتخاباتی آزاد را میتوان نتیجه تحقیر غرور ملی آلمانها از سوی دولتهای پیروز در جنگ اول دانست که آلمانها را بهعنوان تنها مقصر جنگ معرفی میکردند؛ بنابراین با فشار حداکثری خواهان دریافت غرامت جنگ از آنها بودند. بازیگران کنفرانس ورسای چنان با غرور ملی آلمانها بازی کردند که کاریکاتور مجله زیمپلیسم آن زمان، آن را بردن آلمانها با دست بسته به پای گیوتین تشبیه کرده بود.
باید یادآور شد که جنگ جهانی اول را آلمانها به تنهایی شروع نکرده بودند؛ اگرچه ارتش آلمان بیشترین خسارت و تخریبها را به زیرساختهای فرانسه -حتی در زمان عقبنشینی از فرانسه- وارد کرده بود. این جنگ که ابتدا با ترور ولیعهد امپراتوری مقدس اتریش و مجارستان و همسرش در تاریخ 28 جولای 1914 به دست دانشجویان ناسیونالیست افراطی صرب در سارایوو به وقوع پیوست و به صورت تضاد محدود و منطقهای بین اتریش و صربستان شروع شده بود، با ورود دیگر کشورها مانند آلمان، عثمانی، روسیه تزاری، فرانسه، ایتالیا و در نهایت آمریکا به جنگی جهانی تبدیل شد.
باید بپذیریم که بههرحال تنشها سیاسی و اقتصادی، تضاد منافع و اختلافهای بین اتریش و صربستان (و البته بین بیشتر مناطق و دولتهای اروپایی) هم از قبل وجود داشتهاند که به شعلهورشدن جنگ دامن زدند، اما میتوانست با برخورد مسئولانه و فعالانه سیاستمداران مدبر و متفکران و نخبگان آن منطقه و جهان، برطرف شده یا از تبدیل آن به برخورد گرم نظامی جلوگیری شود.
به هر صورت، هرچه بود بعد از این ترور در 28 جولای 1914 جنگ شروع شد و دولتهای همسایه و همپیمان با هرکدام از دو طرف بهجای کوشش برای خاموشکردن آن، خود یا فعالانه در آن شرکت کردند یا دامنه تضاد را گسترش داده یا با سکوت غیرمسئولانه، نظارهگر جهانیشدن آن شدند که به نظر نگارنده همه آنها کموبیش در جرم و جنایت علیه بشریت شریک بودهاند.
این جنگ بالاخره در 11 نوامبر 1918 با کشته شدن حدود 21 میلیون انسان، میلیونها مصدوم جنگی و شیمیایی و نابودی زیرساختها و خردهتمدنهای بشری و فروپاشی امپراتوریهای (بدون ارزشگذاری خوب یا بد) روسیه، عثمانی، اتریش و مجارستان و آلمان و ظهور قدرت جدید جهانی آمریکا پایان یافت.
با توجه به بروز دائمی سوءتفاهمها و اختلاف دیدگاهها و نظرات سیاسی متضاد یا تحرکات تفرقهافکنانه شیاطین سیاسی، چند سؤال مطرح میشود:
1- آیا بعد از این ترور سیاسی در سارایوو، هیچ سیاستمدار مدبری در اروپا وجود نداشت که با وساطت و پادرمیانی بین دولت صربستان و اتریشیها از تبدیل یک نزاع منطقهای محدود به فاجعه جهانی بزرگ جلوگیری کند؟
2- چرا نخبگان و متفکران آن روز جامعه اروپا یا دیگر مناطق دنیا نخواستند یا عملا نتوانستند یا اجازه ورود به آنها داده نشد تا با درایت به وساطت برای حلوفصل مسائل فیمابین طرفین دعوا پرداخته یا از تبدیل آن به جنگ بیرحمانه فراگیر جلوگیری کنند؟
3- یک نزاع محدود برخاسته از یک ترور از سوی چند جوان تند افراطی بیتدبیر در سال 1914 میتوانست با محاکمه و تنبیه چند نفر و بدون کشتار حدود 21 میلیون انسان بیگناه و تغییر جغرافیای سیاسی بسیاری از کشورها بهخصوص در اروپا و خاورمیانه خاتمه یابد، اما بدون درایت دستاندرکاران بعد از چهار سال جنگ و کشتار و با نابودی زیرساختهای زندگی و تمدنی قسمت اعظم کشورها، دنیایی ویران و با خسارت جبرانناپذیرخاتمه یافت.... چرا؟
4- آیا منافع اقتصادی یا مصلحتاندیشی زودگذر برای پیروزی در انتخابات پیشرو (به هر وسیله ممکن) جهت استمرار حاکمیت فردی یا گروهی میتوانست توجیهکننده بیعملی مسئولان کشورهای دیگر در جلوگیری از توسعه اختلافات و فراگیرشدن جنگ و جنایت شود؟
5- و آیا فرانسویان نمیدانستند که با زیادهخواهی و فشار حداکثری خود بر ملتی که با قیام ملوانان یک کشتی جنگی بر ضد حکومت جنگطلب و فردسالارانه کایزر ویلهم، به میلیتاریستیم پرویسی در آلمان خاتمه داده بودند، منافع ملی فرانسویان و صلح جهانی را در درازمدت بهتر حفظ میکردند؟
اما دولت فرانسه برای حفظ منافع زودگذر (پیروزی در انتخابات) در سناریویی ناپسند از امضای عهدنامه ورسای برای تحقیر غرور ملی آلمانها سوءاستفاده کرده و بنابراین سد راه توسعه جمهوری نوپای آرمانی آلمانها و در نتیجه صلح واقعی شد.
به عقیده برخی صاحبنظران، تحقیر غرور ملی آلمانها بعد از پایان جنگ اول (نوامبر 1918) و سناریوی زشت معاهده ورسای، زمینه ظهور و بروز میلیتاریسم هیتلری بدتر از میلیتاریسم پرویسی را رقم زده و باعث خسارتهای بزرگتر بعدی به زیرساختهای فرانسه و بقیه دنیا شد؛ یعنی در ورسای نطفه شوم جنگ جهانی دوم و زمینه رژه چکمهپوشان نازی با تمام فجایع مرتبط با آن در پاریس گذاشته شد.
این امری است که زیادهخواهان امروزی تمام دنیا قبل از شروع و بروز هر درگیری یا در دوران ادامه جنگ و حتی پس از پایان جنگ باید به حوادث غمبار بعد از جنگ اول جهانی اندیشیده و از سناریونویسی تحقیرآمیزی شبیه جلسه صلح ورسای درس بگیرند. یقینا با صلح، دوستی و اشتراک مساعی دولتهای منطقه، همه با هم میتوانستند از کشتار 50 میلیون انسان بر اثر اپیدمی آنفلوانزای اسپانیایی هم بهتر جلوگیری کرده یا از ابعاد فاجعهآمیز آن بکاهند.
اینکه هیچکس از هزار فرد مدعو و حاضر در جلسه امضای معاهده ورسای (سیاستمداران، دیپلماتها، میهمانها و خبرنگاران) به رفتار تحقیرآمیز گردانندگان جلسه صلح با نمایندگان جمهوری وایمار اعتراض نکرده و از حقوق دولت جدید و مردم آلمان دفاع نکرد، پایهگذار نفرت و جرقه آتش خشمی شد که با فرودآمدن آن به زمین مستعد روانژیسم به صورت پنهان و زیر خاک در طول چند سال گسترش یافته و باعث شد یکباره تمام اروپا، فرانسه و قسمت اعظم دنیا را در آتش خشم نهفته خود بسوزاند و نابود کند. آیا سیاستبازان امروز از حوادث آن دوره عبرت آموخته و از دوردادن به افراطیهای ترمزبریده اجتناب خواهند کرد؟
نگارنده قصد دارد برخی از تحولاتی را که مطالعه کرده و تغییرات جغرافیای سیاسی چند منطقه دنیا (بهویژه در خاورمیانه و اروپا) را که مرتبط و زمینهساز دوران چهارساله جنگ اول جهانی (1914 تا 1918) میپندارد (بدون ارزشگذاری مثبت یا منفی) فهرستوار اشاره کرده و قضاوت را برعهده خواننده بگذارد.
در این چهار سال جنگ به نظر نگارنده جغرافیای سیاسی دنیا شدیدا دگرگون شده و تمدنهایی از هم پاشیده و تمدنهای دیگری مانند مثالهای زیر جایگزین آنها شد.
1- امپراتوری 400ساله عثمانی متلاشی و سرزمینهای آن تکهپاره شده و ابتدا تحت قیمومیت دولتهای پیروز در جنگ (فرانسه و انگلیس) درآمدند. سپس دولتهای پیروز با خطکشیهای نامتجانس مرزی کشورها و حاکمیتهای مختلف و گاه متضاد، ولی وابسته و تحت نفوذ به خود را در منطقه پایهگذاری کردند.
مضاف بر آن با دسایس انگلیسها و فرانسویها چنان تخم نفاقی در بین مردمان منطقه کاشتند که در دوران صدساله بعد از آن منطقه روی آرامش به خود ندیده و با درگیریهای سیاسی و جنگهای نظامی منطقه به خطهای ناامن تبدیل شد و آرامش و توسعه از مردم آن رخت بربست. آنها اگرچه خود رفتند؛ اما زمینه بلعیدن خون و ثروت و امکانات منطقه و فروش سلاحهای کشتار فردی و جمعی به ملتهای آن را فراهم کردند.
2-امپراتوری «بهاصطلاح هزارساله روس» منقرض شده و بعد از دوران کوتاه چندساله مردمسالاری جای خود را به استبداد فردی بیرحمانه استالین داد که در اینجا نیز حمله نظامی و فشار سیاسی دولتهای غربی بر دولت نوپای انقلابی روسیه بعد از حکومت تزاری در پایگیری و استمرار رژیم خشن استالینیستی بیتأثیر نبود.
3- امپراتوری مقدس اتریش و مجارستان متلاشی شده و کشورهای جدیدی مانند یوگسلاوی و مجارستان و چکسلواکی به وجود آمدند.
4- در آلمان ملوانان یک کشتی جنگی خسته از جنگ ضد حکومت نظامیگری و خودکامه پرویسها قیام کرده و باعث استعفای کایزر ویلهلم، آخرین پادشاه آلمان و استقرار اولین جمهوری دموکراتیک در آن کشور شدند؛ اما فشار حداکثری دولتهای پیروز بهویژه فرانسویان در شکلگیری مجدد میلیتاریسم نازیهای خشنتر از پرویسها بیتأثیر نبود.
اما عوامل داخلی نیز در فروپاشی جمهوری نوپای وایمار هم مؤثر بودند که از آن جمله میتوان به عدم اتحاد نیروها و گروههای سیاسی مردمسالار حول محور منافع ملی اشاره کرد. عدم درک موقعیت زمان حساس گذار از پادشاهی فردسالارانه به مردمسالاری و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود، کار گذار را سخت کرده بود.
نارضایتی نظامیان و وابستگان رژیم سابق به خاطر ازدستدادن رانتها و امتیازات سابق، ناآشنایی و تمایل قضات تربیتیافته در نظام فردسالار گذشته به نظام قضائی مردمسالارانه جدید و گاه وابستگی عقیدتی آنها به نظام پادشاهی سابق و افتادن مشاغل کلیدی یک حکومت جمهوری به دست کارگزاران و فرمانبران دوران پادشاهی نیز در سقوط قابل پیشگیری جمهوری نوپا و صعود میلیتاریسم فاشیسم و نازیسم مؤثر بود.
گرهارد هاپتمن در نمایشنامه زیبا و آموزندهای به نام «صعود مقاومتپذیر آرتور آوه» به برخی از این عوامل اشاره میکند که میتوانست در صورت برخورد عاقلانه سیاستمداران دوران جمهوری وایمار از ظهور نازیسم خشن جلوگیری کند. اتحادنداشتن احزاب و گروههای سیاسی برخاسته از جمهوری وایمار حول محور منافع ملی حوادث فاجعهبار بعد از پایان جنگ جهانی اول را به وجود آورد که (به قول گرهارد هاپتمن) قابل پیشگیری بودهاند؛ یعنی علاوه بر تحقیر ملت شکستخورده آلمان و زیادهطلبی دولتهای پیروز بهویژه فرانسویان برای دریافت غرامت جنگی، عدم درایت کارگزاران جمهوری وایمار (بین دو جنگ جهانی اول و رایش سوم) و تحملنکردن سختیهای دوران گذار از سوی مردم آلمان زمینه صعود مجدد حاکمیت فردسالارانه و استبداد مطلقه آدولف هیتلر را فراهم کرد.
مانورهای پوپولیستی سیاستبازان حرفهای و زدوخوردهای خیابانی چپها و کمونیستها با راستگرایان و نازیها از یک طرف و تحقیر ناسیونالیسم ضربهخورده آلمانها از طرف دیگر مردم را از حاکمیت ناامن در جامعه مردمسالاری خسته و ناامید کرد؛ بهطوریکه در انتخاباتی دموکراتیک و برای برخورداری از امنیت (در حقیقت امنیت پلیسی) آلمانها آزادانه و به دست خود به نابودی آلمان مردمسالار رأی دادند.
ناامنی ناشی از لشکرکشی خیابانی گروههای فشار دو طرف طیف جامعه یعنی 1- شبهنظامیهای وابسته به احزاب چپ و کمونیستها (پیراهنمشکیها) و 2- شبهنظامیهای وابسته به گروههای ناسیونالیستی افراطی (روانشیست) و شبهنظامیان وابسته به حزب نژادپرست نازی (پیراهنقهوهایها) و بالاخره ترورهای سیاسی شخصیتهای اصلاحطلب معتدل، مداخله نظامیان و شبهنظامیان و قضات طرفدار رژیم پادشاهی گذشته در سیاست و ناامنیهای اجتماعی امید مردم از جمهوری وایمار را به یأس بدل کرده و باعث رویآوری آنها به امنیت پلیسی از طرف مشت آهنین نازیهای خشن شدند.
با انتخاب هیتلر از سوی هیندنبورگ ژنرال مارشال دولت پادشاهی گذشته که رئیسجمهور وقت آلمان شده بود، به صدراعظمی جمهوری مردمسالار وایمار، آزادیهای مدنی آرمانی مردم به استبداد لجامگسیخته حزب نازی در رایش سوم تبدیل شد که این فاجعه بزرگ جهانی به قول گرهارد هاپتمن اجتنابپذیر بود. اگرچه ستاره اقبال هیتلر و نازیها بعد از فروکشی نسبی رکود بزرگ اقتصاد جهانی سال 1929 در حال افول بود؛ اما با انتصاب «سرجوخه آدولف هیتلر» از سوی رئیسجمهوری وقت مارشال هیندنبورگ که خود را سرباز وفادار به رژیم سلطنت کایزر ویلهلم میدانست، فاتحه صلح و مردمسالاری در آلمان خوانده شده و صلح جهانی هم به مخاطره افتاد؛ اما ژنرال هیندنبورگ هم با وجود تمایل خود به صدراعظمی سرجوخه هیتلر بنا بر توصیه احزاب راست میانی او را به صدراعظمی آلمان منصوب کرد؛ حقی که قانون اساسی جمهوری وایمار به رئیسجمهوری داده بود.
بنابراین این تصمیم غلط را نیز میتوان از عوامل کشتار میلیونها انسان و ویرانی زیرساختهای تمام دنیا دانست که گناه آن به گردن احزاب راست میانه در متقاعدکردن ژنرال هیندنبورگ در نصب سرجوخه آدولف هیتلر ضددموکراتیک به صدراعظمی یک جمهوری مردمسالار دانست. آدولف هیتلری که بعد از کودتای شکستخورده نوامبر 1923 مونیخ مدتی هم زندانی بود.
براساس نظریه گرهارد هاپتمن اگر مردم در موقع مقتضی تصمیمهای عاقلانهتری را گرفته بودند و نمایندگان مجلس و رئیسجمهور مسئولیتپذیر و معتقد به مردمسالاری را انتخاب کرده بودند، دنیا با صلح پایدارتری روبهرو شده و زیباتر هم میشد (شاید).
اما نباید فراموش کرد که اگر دولتهای پیروز جنگ از زیادهخواهی دست برمیداشتند و همه تقصیرهای جنگ اول را به گردن آلمانها نمیانداختند و احساسات جریحهدارشده آلمانیها را تا این حد تحریک نمیکردند و در کنفرانس یک قرن پیش ورسای (در 28 ژوئن 1919)، آتش فاجعهبار جنگ جهانی دوم را در نطفه خفه کرده بودند، به بسیاری از جنگهای دیگر هم خاتمه میدادند (شاید)؛ و شاید درد و رنج و ویرانی و کشتار مردم دنیا و ازجمله خود فرانسویها هم پایان میگرفت؛ یعنی اگر در ورسای صلحی واقعی دنبال میشد، از نابودی و آسیبها به زیرساختارهای همه کشورها (و کشور فرانسه) و دیگر مناطق بیطرف جلوگیری میشد (شاید) ....
به عبارتی دیگر پایه جنگ جهانی دوم و کشتار میلیونها انسان و نابودی تمدنها و فرهنگهای قسمت اعظم جهان را باید در عدم درایت دستاندرکاران کنفرانس صلح ورسای دانست؛ فاجعهای که شاید با درایت و عدم زیادهخواهی دستاندرکاران کنفرانس صلح ورسای قابل پیشگیری بود و با بیتدبیری دولتهای پیروز و تمامیتخواهی گروههای سیاسی درون جمهوری وایمار به جنگی تمامعیار و خانمانسوز مبدل شد.
گردانندگان صلح ورسای (فرانسه، انگلیس و آمریکا) نماینده آلمان را دستبسته به پای گیوتین میبردند.
*استادیار بازنشسته فیزیک دانشگاه علم و صنعت ایران